خَلَج، قبیلهای از ترکان ساکن در ترکستان، افغانستان و ایران.ابنخرداذبه در نیمه اول قرن سوم (ص 31) از ییلاق خلجیه در جوار سرزمین خَرلُخها (رجوع کنید به قرلُق*) نام برده است. نام این قبیله به صورتهای دیگری نیز ضبط شده است، از جمله: جلبخ (رجوع کنید به طبری، ج 6، ص 622)، خلخ (حدودالعالم، ص 104)، خلج (اصطخری، ص 245؛ کاشغری، ج 3، ص 307؛ گلستانه، ص 459)، و خَلَخ (گردیزی، ص 548). به نظر بکران (ص 73)، خلج تصحیف خلّخ است. آنان را قلج، خلچ و خلنج نیز نامیدهاند (رشیدالدین فضلاللّه، ج 3، تعلیقات روشن و موسوی، ص 2051). به نوشته اصطخری (همانجا)، خلجها مردمانی به شکل ترکها و ترکزباناند و در محلی میان سیستان و هندوستان زندگی میکنند. محمود کاشغری (همانجا) از دو ایل خلج یاد کرده است که هنگام رسیدن ذوالقرنین به ماوراءالنهر، به 22 ایل غُز ترکمن پیوستند که به دنبال سپاه اسکندر راه افتاده بودند، ولی از آنها جدا شدند و ترکمنها آنان را «قال آج» به معنای «عقب بمان» نامیدند. برخی آنان را از بقایای هَفتالیان یا هَیاطِله میدانند (رجوع کنید به خوارزمی، ص 119؛ مارکوارت، ص 251) و باتوجه به تاخت و تاز هیاطله* به فلات ایران، خلجها را نخستین قبیله از ترکها دانستهاند که در زمان پیروزشاه ساسانی به فلات ایران راه یافتند و به تخارستان تاختند و پیروزشاه را شکست دادند و او را اسیر و سپس آزاد کردند (رجوع کنید به خوارزمی، همانجا؛ خواندمیر، ج 1، ص 236). مارکوارت (همانجا) معتقد است خولیتائی که زِمارخوس، سفیر روم شرقی، در 568 میلادی نزد خاقان ترک در پیرامون تالاس (طراز/ تراز) دیده و خولْسها، که نامشان در نوشتهای سریانی متعلق به قرن ششم میلادی از مؤلفی گمنام آمده است، همان خلجها هستند. به نظر او، خلج در برخی منابع به صورت خُلج آمده و نام کهن آنان خولْچ است (نیز رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ج 3، همان تعلیقات، ص 2052؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذیل Khaladj.1""). احتمالا این قبیله پیش از اسلام حکومتی نیز تشکیل دادهاند زیرا بر چهار سکه از سکههای یافته شده در خرابههای پنجیکت* در شش کیلومتری سمرقند، با خط سغدی عبارت خلچ اردو به معنای پایتخت خلج حک شده است. براساس سکههای مذکور و نیز نوشتههایی که از قلعه کاسان به دست آمده، دو زن و سه مرد از قبیله خلج فرمانروایی داشته و سکههایی ضرب کردهاند. آخرین فرمانروای آنها، دیواستیچ/ دیواستیج یا دیواشی/ دیواشنی را سعیدبن عمروالحرشی، سردار مسلمان، در سال 74 به قتل رساند (طبری، ج 6، ص 621ـ822، ج 7، ص10، 15؛ بلعمی، ج 3، تعلیقات روشن، ص1580؛ رشیدالدین فضلاللّه، همانجا).خلجها در سدههای نخستین اسلامی بین هند و سجستان، حوالی غور، بلخ، سیستان، رُخَّج، زمینداور، بُست و بخشی از خراسان، غزنین، بلخ، تخارستان و گوزگانان/ جوزجانان میزیستند (اصطخری؛ حدودالعالم، همانجاها). ابناثیر در وقایع 265، ضمن برشمردن فتوحات یعقوب لیث صفار در افغانستان، از خلجیه و زابل نام میبرد (رجوع کنید به ج 7، ص 326)، و این از اقامت خلجها در سیستان خبر میدهد. در تاریخ سیستان (ص 215) نیز از لشکرکشی یعقوب بر خلجها و ترکها یاد شده است. به نوشته بارتولد (ج 1، ص 614، پانویس 2، ج 2، ص 857)، آنها در 399 در سمرقند سکونت داشتند. مارکوارت (همانجا) نیز نوشته است این قبیله در بُست بودند و سپس به سجستان و کرمان رفتند. محمدبن نجیب بکران در اوایل قرن هفتم (همانجا)، زابلستان و حوالی غزنی (غزنین) را مسکن جمعی از آنان و باورد و دره گز را مسکن جمعی دیگر ذکر کرده است. اطلاعات کتابهای هندی درباره این قبیله، تکرار مطالبِ منابع ایرانی است (برای نمونه رجوع کنید به منهاج سراج، ج 1، ص 346؛ فرشته، ج 1، ص 88).خلجها ظاهراً در آغاز ظهور غزنویان، خراجگزار سامانیان بودند زیرا به نوشته خواجه نظامالملک در سیاستنامه (ص 125) سبکتکین هجده ساله به فرمان الپتکین مأموریت یافت تا خراج معوقه را از این قبیله دریافت کند. خلجها با تشکیل حکومت غزنویان، به فرمان آنها درآمدند و در حمله سبکتکین (بنیانگذار سلسله غزنویان) به هند، همراه افغانها و اقوام صحرانشین آن ناحیه جزو سپاه او به هند رفتند (عتبی، ص 33). در حمله محمود غزنوی (حک : 389ـ421) به هرات و جنگ وی با ایلکخان، بسیاری از خلجها در سپاه سلطان غزنوی بودند (همان، ص 282، 285؛ بیهقی، ص260). در 432، خلجها بر غزنویان شورش کردند ولی سرکوب شدند (بیهقی، ص 658). در دورههای غزنویان و سلجوقیان، افرادی از این قبیله به منصبهایی رسیدند، از جمله علی کوتوال (رجوع کنید به همان، ص 662) و شخصی به نام قشطه، که شحنه آبه (آوه) بودند (راوندی، ص 378). در جنگ میان سلطانسنجر سلجوقی (حک : 511ـ 552) و علاءالدین غوری (متوفی 556)، شش هزار سوار غُز، از جمله خلجها، جزء سپاه غور بودند که با حمله سنجر به سپاه او پیوستند و سبب شکست لشکر غور شدند (منهاج سراج، همانجا). خلجها پس از کشته شدن معزالدین، پادشاه غوری در 602، موقعیت خود را تغییر دادند و احتمالا در رسیدن غیاثالدین محمود، فرزند وی، به سلطنت غور در فیروزکوه، او را یاری کردند (همان، ج 1، ص 373). از آن پس خلجها جزو سپاه غور بودند. آنان در فتح هند، همراه غوریان شرکت داشتند و بعضی از آنها سران سپاه بودند (همان، ج 1، ص 399، 406، پانویس 3، ص 407، 418). پس از قدرت گرفتن ممالیک هند/ غلامشاهیان در هند، امرای خلج نیز از بزرگان دربار آنها شدند (همان، ج 2، ص 46) و گاه سلسلههایی مستقل در آن منطقه تشکیل دادند (رجوع کنید به خلجیان*). هنگام حمله مغول به ایران در 618، خلجها برای دفاع از سمرقند در سپاه خوارزمشاهیان بودند (بارتولد، ج 2، ص 857). زمانی که جلالالدین خوارزمشاه از برابر سپاه مغول به غزنی گریخت، خلجها به همراه اقوام ساکن در هرات به امیری سیفالدین، به خدمت جلالالدین رسیدند (منهاج سراج، ج 2، ص 117؛ خواندمیر، ج 2، ص 657ـ658). پس از تسلط مغولان بر ایران، خلجها بهتدریج جزو سپاهیان آنها شدند، از جمله در سپاه قراقوینلوها عدهای خلج با بیرحمی آخرین بقایای مرو را نابود ساختند (بارتولد، ج 2، ص 932ـ933). در 706، بوجای فرزند دانشمند بهادر، امیر مغول، مأمور فتح هرات که جنگاوران خلج از مدافعان آن بودند، شد (سیفی هروی، ص 506). خلجها از ساکنان شهر هرات بودند و در شورشهای هرات در زمان اولجایتو، از جمله شورشهای 718، شرکت داشتند (همان، ص 592ـ593، 643، 682). در زمان ابوسعید بهادر، سپاهی از مردم هرات، از جمله خلجها، به سرکردگی سلطان غیاثالدین، بادغیس را غارت کردند (همان، ص 693). مغولها به تلافی، در 719 به هرات حمله کردند ولی با مقاومت سپاه این شهر از جمله خلجها روبهرو شدند (سیفیهروی، ص 696، 726؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج 1، ص 48). در 743 که سپاه سربداران به سرکردگی امیر وجیهالدین عازم هرات بود، با مقاومت خلجها که جزو سپاه معزالدین حسین کرت بودند، رو بهرو شد (عبدالرزاق سمرقندی، ج 1، ص 185).محل سکونت خلجها در ایران در زمان تیمور در 818، قم، کاشان، ساوه و ری (رجوع کنید به حافظابرو، ج 4، ص 609؛ شرفالدین علی یزدی، ج 2، ص 405) و در دوره قراقوینلوها، فارس بود که سلطانمحمدمیرزا به آنجا تاخت و احشام آنها را به غنیمت گرفت (طهرانی، ج 2، ص 295ـ296). در دوره صفویه، خلجها جزو قبایل ترکی بودند که قزلباش را تشکیل میدادند (فیلد، ص 132). در دوره افشاریان، آنها در عراق (عراق عجم ؟) زندگی میکردند و ظاهرآ هنوز جزو سپاهیان نادر بودند زیرا بنابه نوشته گلستانه (ص 37)، پس از مرگ نادر از علیشاه خواستند سلطنت را به دست گیرد. خلجها در دوره قاجار، در زمره ایل قشقایی* بودند که بخشی از آنها دهنشین شدند و در بلوک قونقری سکونت گزیدند (فسائی، ج 2، ص1580؛ بدیعی، ج 2، ص 72ـ73). در 1256 به نوشته بارون دوبد، سیاح روسی (ص 44، 446)، خلجها که اصل آنها از ترکهاست و زبان محاوره آنان خلجی (رجوع کنید به ادامه مقاله) است، در قم (رجوع کنید بهخلجستان*) و ساوه ساکن بودند. در 1313ش، حدود سیصد خانوار از خلجها جزو ایل قشقایی بودند (فیلد، ص 264). در همان سال، گروهی از آنها در حوالی ساوه و گروههایی در فارس، کرمان، آذربایجان و گروهی نیز در مزلقان، نزدیک ساوه، با نام مزلقانی سکونت داشتند (همان، ص 114، 132ـ133).منابع: ابناثیر؛ ابنخرداذبه؛ اصطخری؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستاننامه: ترکستان در عهد هجوم مغول، ترجمه کریم کشاورز، تهران 1366ش؛ ربیع بدیعی، جغرافیای مفصل ایران، تهران 1362ش؛ محمدبن نجیب بکران، جهاننامه، چاپ محمدامین ریاحی، تهران 1342ش؛ محمدبن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، چاپ محمد روشن، تهران 1366ش؛ بیهقی، تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران: زوار، ?] 1314ش[؛ عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، زبدةالتواریخ، چاپ کمال حاج سیدجوادی، تهران 1380ش؛ حدودالعالم؛ محمدبن احمد خوارزمی، کتاب مفاتیحالعلوم، چاپ فان فلوتن، لیدن 1895، چاپ افست 1968؛ خواندمیر؛ کلمنت اوگاستس دوبد، سفرنامه لرستان و خوزستان، ترجمه محمدحسین آریا، تهران 1371ش؛ محمدبن علی راوندی، راحةالصور و آیةالسرور در تاریخ آلسلجوق، به سعی و تصحیح محمد اقبال، بانضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی، تهران 1364ش؛ رشیدالدین فضلاللّه؛ سیفبن محمد سیفیهروی، تاریخنامه هراة، چاپ محمدزبیر صدیقی، کلکته 1362/1943، چاپ افست تهران 1352ش؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه: تاریخ عمومی مفصل ایران در دوره تیموریان، چاپ محمد عباسی، تهران 1336ش؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ ابوبکر طهرانی، کتاب دیار بکریه، چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا 1962ـ1964، چاپ افست تهران 1356ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ج 1، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1353ش؛ محمدبن عبدالجبار عتبی، ترجمه تاریخ یمینی، از ناصحبن ظفر جرفادقانی، چاپ جعفر شعار، تهران 1357ش؛ محمدقاسمبن غلامعلی فرشته، تاریخ فرشته (گلشن ابراهیمی)، چاپ سنگی ]لکهنو[: مطبع منشی نولکشور، ]بیتا.[؛ حسنبن حسن فسائی، فارسنامه ناصری، چاپ منصور رستگار فسائی، تهران 1382ش؛ هنری فیلد، مردمشناسی ایران، ترجمه عبداللّه فریار، تهران 1343ش؛ محمودبن حسین کاشغری، کتاب دیوان لغاتالترک، ]استانبول[ 1333ـ1335؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363ش؛ ابوالحسنبن محمدامین گلستانه، مجمعالتواریخ، چاپ مدرس رضوی، تهران 1356ش؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، چاپ عبدالحی حبیبی، کابل 1342ـ1343ش؛ حسنبن علی نظامالملک، سیاستنامه، چاپ محمد قزوینی و مرتضی مدرس چهاردهی، تهران 1344ش؛EI2, s.v."Khaladj.1: history" (by C. E. Bosworth): Joseph Marquart, Eransahr nach der Geographie des Ps. Moses Xorenaci, Berlin 1901.