خُزاعی، احمدبن نصر، از بزرگان اهل حدیث در نیمه اول قرن سوم. نام کامل وی ابوعبداللّه احمدبن نصربن مالکبن هیثم خزاعیمروزی بغدادی است که از وی با القاب شهید (رجوع کنید به ابنحِبّان، ج 8، ص 14؛ خطیب بغدادی، ج 8، ص 15)، مقتول (خطیب بغدادی، ج 6، ص 399) و مصلوب (ابنابیحاتم، ج 2، ص 79؛ ابنحِبّان، همانجا) نیز یاد شده است. او از قبیله خزاعه* بود و نسبش به کعببن عَمروبن لُحَیّ میرسید (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج 6، ص 397). مهمترین گزارش درباره زندگی او را خطیب بغدادی آورده است که احتمالا بخشی از گزارشها از کتاب الاوراق فی أخبار خلفاء بنیالعباس و اشعارهم تألیف محمدبن یحیی صولی (متوفی 335) گرفته شده و بعدها دیگر شرح حال نویسان همان مطالب را تخلیص و نقل کردهاند (رجوع کنید به ابنابییعلی، ج 1، ص 198ـ203؛ سمعانی، ج 2، ص 358؛ ذهبی، ج 5، ص 766ـ769).علاوه بر احمدبن نصر، خاندان و منسوبان به او نیز اهل علم و فضل بودهاند. نام برخی از آنان در شمار راویان حدیث ذکر شده از جمله برادرش، ابوالفضل صالحبن نصر خزاعی (متوفی 219)، که از شعبةبن حجاج، شریکبن عبداللّه نخعی و هیثمبن عدی طائی روایت کرده است (خطیب بغدادی، ج 10، ص 425ـ426) و برادرزادهاش، نصربن مالک، که از علیبن بکار مَصَّیصی حدیث شنیده و یحییبن محمدبن صاعد از او روایت کرده است (همان، ج 15، ص 388ـ389). یکی از برادران احمدبن نصر به نام ثابت نیز هفده سال امارت نواحی مرزی شام را بهعهده داشت که در 208 در مَصَّیصَه وفات کرد (رجوع کنید به همان، ج 8، ص 15). در بغداد نیز بازاری را به نام پدرش، سُوَیْقةُ نصر نام نهاده بودند (همان، ج 6، ص 397).جد وی، ابونصر مالکبن هیثم مروزی نیز از نقیبان عباسی بود (طبری، ج 9، ص 135؛ خطیب بغدادی، ج 6، ص 397، 400). احمدبن نصر از مالکبن اَنَس، سفیانبن عُیَینَه، علیبن حسینبن واقد، حسینبن محمد مروزی و کسان دیگری روایت کرده، اما روایاتش اندک است (خطیب بغدادی، ج 6، ص 398). به گفته یحییبن مَعین، همه مصنفات هشیمبن بشیر نزد خزاعی بوده است (رجوع کنید به همان، ج 6، ص400). یحییبن معین، محمدبن عبداللّهبن ابیثَلج، محمدبن عبداللّهبن مبارک مخرمی، سَلمةبن شبیب نیشابوری و دیگران از وی حدیث نقل کردهاند (ابن ابیحاتم، همانجا؛ خطیب بغدادی، ج 6، ص 398؛ برای دیگر مشایخ و راویان وی رجوع کنید به مِزّی، ج 1، ص 506ـ507). او با احمدبن حنبل ارتباط بسیار نزدیکی داشت و پیروی از او و طریق او را ضروری و واجب میدانست (رجوع کنید به ابن ابییعلی، ج 1، ص 199ـ200). احمد نیز از او به نیکویی یاد کرده است (خطیب بغدادی، ج 6، ص 402). یحییبن معین نیز بر او درود فرستاده و گفته که خداوند کار او را با شهادت ختم کرده است (همان، ج 6، ص400). خطیب بغدادی (ج 6، ص 398، 400) و مزّی (ج 1، ص 506، 510) به توثیق خزاعی از سوی رجالیان اهل سنّت اشاره کردهاند.او در برابر اعتقاد به مخلوق بودن قرآن که واثق عباسی (حک : 227ـ232) پشتیبان آن بود، به سختی ایستادگی کرد (طبری، ج 9، ص 135) و از واثق با تعبیراتی تند یاد میکرد (همانجا). سرانجام نیز در 231 در بغداد بر واثق قیام کرد (رجوع کنید به یعقوبی، ج 2، ص 482؛ طبری، ج 9، ص 135ـ139). وی را دستگیر کردند و در آخرین روزهای شعبان 231 از بغداد به سامرا نزد واثق فرستادند. واثق، در مجمعی عمومی او را در دو مسئله خلق قرآن و رؤیت خداوند امتحان کرد. پاسخ وی این بود که قرآن کلاماللّه است و احادیث نبوی بر رؤیت خداوند دلالت دارند و واثق را نصیحت کرد که با احادیث نبوی مخالفت نکند (طبری، ج 9، ص 137ـ138). واثق نظر اطرافیانش را درباره وی جویا شد که برخی از اطرافیان وی، حکم به روا بودن خون خزاعی دادند و در نهایت واثق، خود گردن خزاعی را زد (همان، ج 9، ص 138؛ قس ابنحبّان، ج 8، ص 14 که قتل وی را به دست معتصم دانسته که باتوجه بهتاریخ وفات معتصم، نادرست است). بدنش را در سرّمنرأی به دار کشیدند و سرش را مدتی در قسمت شرقی بغداد و مدتی در قسمت غربی آن نصب نمودند و سپس دوباره آن را در موضعی در جانب شرقی نصب کردند و بر آن نگهبان گماردند و این موضع به «رأس احمدبن نصر» مشهور شد. در گوشهای او رقعهای قرار داده بودند که بر روی آن علت مرگ وی عقیده به قدم قرآن و تشبیه درج شدهبود (طبری، ج9، ص 138ـ 139). قتل وی در پنجشنبه 28 شعبان 231 رخ داد (قس خطیب بغدادی، ج 6، ص 405 که قتل وی را در شنبه اول رمضان 231 نوشته است) و شنبه اول رمضان سرش را در بغداد نصب کردند (رجوع کنید به طبری، ج9، ص139؛ خطیب بغدادی، ج6، ص400ـ403).پس از این واقعه، دِعْبِلِ خُزاعی* شاعر مشهور، برای وی مرثیهای سرود (رجوع کنید به ص 205ـ206). عدهای به جرم پیروی از احمدبن نصر در سختترین شرایط زندانی شدند و از ملاقات با آنان جلوگیری شد. حتی پرداخت زکات به این افراد نیز غیرمجاز اعلام شد (طبری، ج 9، ص 139).در 237، متوکل (حک : 232ـ247) دستور داد که تمام کسانی را که پدرش معتصم و برادرش واثق به جرم امتناع از قول به خلق قرآن به زندان انداخته بودند، آزاد کنند. با اجرا شدن این دستور، خویشان و نزدیکان احمدبن نصر، سرش را به پیکرش ملحق کردند و جنازه او را پس از شش سال در قبرستان مالکیه، در قسمت شرقی بغداد، به خاک سپردند (رجوع کنید به همان، ج 9، ص 190؛ ابنحِبّان، ج 2، ص 329ـ330؛ خطیب بغدادی، ج 6، ص 405).پیروان اهل حدیث بعدها با جعل اخباری به بیان کراماتی در شأن او و جایگاه بلندش در نزد خداوند سخن گفتهاند (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج 6، ص 402ـ404؛ مزّی، ج 1، ص 509، 511ـ513).منابع :ابنابیحاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنابییعلی، طبقات الحنابلة، چاپ عبدالرحمانبن سلیمان عُثیمین، ریاض 1419/ 1999؛ ابنحِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن 1393ـ1403/ 1973ـ1983، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ خطیب بغدادی؛ دِعْبِل خُزاعی، شعر دعبلبن علیالخزاعی، چاپ عبدالکریم اشتر، دمشق 1403/ 1983؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت 1424/ 2003؛ سمعانی؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ یوسفبن عبدالرحمان مِزّی، تهذیبالکمال فی اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت 1422/ 2002؛ یعقوبی، تاریخ.