خراسان (1)، ناحیهای تاریخی منطبق بر قسمتهایی از مشرق ایران، افغانستان، پاکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان و قرقیزستان و نیز نام استانی در ایران که از 1383ش به سه استان (خراسانرضوی، خراسان شمالی و خراسان جنوبی) تقسیم شده است. این مقاله شامل سه بخش است: ناحیه و ولایت تاریخی؛ استانهای خراسان؛ و زبانها و گویشهای خراسان.1) ناحیه و ولایت تاریخی. در زمان ساسانیان و اوایل دوره اسلامی، خراسان اغلب به منطقهای بسیار بزرگ اطلاق میشد که نه تنها استانهای فعلی خراسان در ایران، بلکه همه سرزمینهای شرقی، از ری و کویر بزرگ تا افغانستان امروزی و حتی تا دره ایندوس علیا و سند یعنی پاکستان امروزی را نیز دربرمیگرفت. در برخی دورهها، علاوه بر این مناطق، ماوراءالنهر و خوارزم یعنی بخشی از جمهوریهای ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان نیز جزو خراسان بودند.کتاب جغرافیای موسی خورنی (تألیف در نیمه دوم قرن دوم/ هشتم) بخشی درباره خراسان دارد و اطلاعاتی درباره حمله بهرام چوبین به ترکها (در 588 میلادی) و نیز جنگ بین اعراب مسلمان و ترکها در جوزجان در اوایل قرن دوم میدهد. موسی خورنی خراسان را به 26 ناحیه تقسیم کرده است که با قومس و گرگان شروع میشود و از جانب مشرق تا تالقان، جوزجان، بلخ و بامیان امتداد دارد (رجوع کنید به مارکوارت، ص 16ـ17، 47 به بعد).یعقوبی در کتابالبلدان* (تألیف: نیمه دوم قرن سوم)، فصلی را به رُبع مشرق اختصاص داده و آن را شامل همه سرزمینهای مشرقِ نقطه مرکزی، یعنی بغداد، دانسته استکه تا ترکستان و تبّت امتداد دارد. اما خراسان، از جانبمشرق از طوس و از شمال تا خوارزم توصیف شده که کرمان، سیستان و سرزمینهایی را که از سرخس تا اقیانوس هندگسترده است را نیز در برمیگیرد (رجوع کنید به ص 269ـ295؛ نیز رجوع کنید به تاریخ، ج 1، ص 176؛ که برخی از کورههای خراسان را معرفی کرده است).خراسان در زمان ساسانیان یکی از چهار ولایت بزرگ قلمرو آنان بود که اسپهبدی از مرو بر آن حکومت میکرد. مرو معمولا دورترین دژ حکومت ساسانی بود، اما سپاهیان ساسانی در هنگام پیشروی نظامی از آن فراتر میرفتند. به نوشته طبری (سلسله 2، ص 819)، اردشیر بابکان تا گرگان، خوارزم و تخارستان لشکرکشی کرد. بسیاری از شاهزادگان محلی آن منطقه باجگزار ساسانیان بودند که بعدها به هنگام از بین رفتن حکومت گسترده ساسانی براثر فتوحات مسلمانان، به درجات مختلفی از خودمختاری دست یافتند.در دوره ساسانی، خراسان به چهار قسمت یا ربع تقسیم میشد و چهار مرزبان داشت (رجوع کنید به ابنخرداذبه، ص 18؛ نیز رجوع کنید به لسترنج، ص 382). هر ربع به نام کرسی آن معروف بود: نیشابور، مرو، هرات و بلخ (رجوع کنید به اصطخری، ص 253ـ254؛ ابنحوقل، ص310؛ مقدسی، ص294ـ295؛ حمداللّه مستوفی، ص 147، 151، 155ـ156).تقریباً تا پایان دوران ساسانی، دشمن این سلسله در مشرق، اتحادیه قدرتمند هپتالیان (هیاطله*) بود که از استپها برخاسته و حاکمانشان احتمالا از نسل سکاهای اولیه و در نتیجه دارای نژاد هندواروپایی بودند، اما نژادهای مختلف، حتی شاید ترکها، را نیز شامل میشدند. مراکز قدرت هپتالیان، بادغیس*، جوزجان* و تخارستان* بود، اما هم زمان بر سرزمینهای جنوب هندوکش، که اکنون مشرق افغانستان تا دره ایندوس را دربرمیگیرد، نیز تسلط داشتند. فاتحان مسلمان دشمنی با هپتالیان را از ساسانیان به ارث بردند تا اینکه در زمان خلافت ولید اول (حک: 86ـ96)، حاکم خراسان، قتیبةبن مسلم باهلی (مقتول 96)، شاخه شمالی هپتالیان را فرمانبردار ساخت (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص 225، 241، 243، 247).پس از شکست ارتش ساسانی در مرزهای غربی، یزدگرد سوم به جانب مشرق یعنی خراسان گریخت و پیش از آنکه در سال 31 با خیانت مرزبان محلی کشته شود، آخرین پایگاه خود را در مرو قرار داد. سربازان مسلمان، خاصه آنهایی که در بصره مستقر بودند، قبلا ابتدا به طبسین در کویر بزرگ و سپس به خراسان حمله کرده بودند. در زمان ولایت عبداللّهبن عامربن کُرَیز بر بصره و خراسان، حملهای دو جانبه بهسوی خراسان آغاز شد. سپاهی کوفی از راه شمالی خراسان و سپاهی بصری از مسیر جنوبی و از طریق فارس و کرمان و طبسین به راه افتادند. سپاه بصری به فرماندهی احنفبن قیس، نیشابور را در سال 31 فتح کرد و در سال بعد، مروالرود، آخرین قلعه بزرگ آن ناحیه، سقوط کرد. این درگیریها شامل جنگهایی سخت با باقیمانده سپاهیان ساسانی و شاهان محلی از جمله باذَم، مرزبان مرو، نیز میشد. باذَم تسلیم مسلمانان و باجگزار آنها گردید. در سالهای بعد قضایای جنگ صِفّین پیش آمد که معاویه در برابر خلافت حضرت علی علیهالسلام شورش کرد و بر اثر آن در میان مسلمانان چنددستگی به وجود آمد. شاهان محلی ایرانی از نیروهای خارجی همچون هپتالیان و ترکهای غربی یا تورگِش و حِتّی از چینیها یاری طلبیدند. امپراتوران تانگ ادعای خودمختاری در تبت و آسیای میانه تا مغرب تینشان و کوههای کونلون داشتند و فاصله بسیار دور آنها نشان میداد که کمک عملی به شاهان محلی ایرانی فقط به تناوب انجام میگرفت. عبداللّهبن عامر بار دیگر مسلمانان را بر خراسان مسلط کرد. او همچنین سپاهی به فرماندهی عبدالرحمان بن سَمُره به سیستان و زابلستان فرستاد که تا کابل پیش رفت (رجوع کنید به ابنسعد، ج 5، ص 46؛ بلاذری، ص 568ـ574؛ دینوری، ص 139ـ140).با این حال، پیشروی مسلمانان در خراسان در برابر مقاومتهای سرسختانه محلی کُند بود. به نوشته هنری لامنس (ص 412ـ 413)، ولایت دوردست خراسان ــیا مجموعه وسیعی از نواحی مختلف که تحت این عنوان مبهم وجود داشت ــ تا سال 61 که حملات مسلمانان راه را برای سیاست مهاجرت آنان هموار کرد، جایگاه ویژهای داشت. مناسبات خراسان با مرکز خلافت (دمشق) ناپایدار و ضعیف بود. این ولایت عملا وابسته به بصره بود که نفوذ بیشتری در مقایسه با دمشق بر خراسان داشت. تهیه فهرستی از صاحبمنصبانی که در این دوره مسئول اداره این ناحیه مرزیِ بیثَبات بودند،دشوار است. این ناحیه که ظاهرآ از نواحی فتحشده بود، در بعضی دورهها دو حاکم داشت که هر یک سلطه خویش را اعمال میکرد.حاکمیت مسلمانان بر خراسان، در اواخر قرن اول، با انتصاب حاکمانی قدرتمند همچون زیاد بن ابیه، مُهلَّببن ابیصُفرة و قُتیبةبن مسلم (نماینده حجاجبن یوسف در خراسان) از طرف معاویه و عبدالملکبن مروان، تقویت شد. بسیاری از قبایل عرب، اعم از اعراب شمالی یا قیسی (مثل بکر و تمیم) و اعراب جنوبی یا یمنی (مانند اَزْد)، شروع به مهاجرت به نیشابور، طوس، مرو و هرات کردند و باازدواج با زنان محلی ایرانی، روابط و منافع محلی پیدا کردند. تا 112 در خراسان چهلهزار مسلمان وجود داشت که بیشتر آنان عرب بودند. جنبه منفی این روند صلحآمیز مهاجرت، انتقال کینههای قبیلهای عدنانی ـ قحطانی از شام و عراق به خراسان بود و انشعابهای حاصل از این جریان، باعث ضعف آخرین حاکمان اموی در هنگام روبهرویی با قدرت فزاینده دعوت عباسیان گردید. آرام کردن مناطق دورتر در خراسان، بلخ و تخارستان، فرایندی طولانیمدت بود که سرانجام قتیبه و برادرش، عبدالرحمان، در سال 91 با شکست دادن هپتالیان و کشتن رهبر آنان، نیزک طرخان*، آن را به انجام رساندند. بااینهمه، حکومت جنوبی هپتالیان، به مرکزیت زابلستان، تا دو قرن بعد هم مانعی در برابر پیشروی مسلمانان از طریق جنوب افغانستان بود. قتیبه همچنین از سال 87 تا 90، در طول رود سیحون، برضد شاهان محلی سُغدی بیکند* و بخارا* و از 91 تا 93، برضد خوارزم و سمرقند وارد جنگ شد و از 94 تا 96 در سیردریا تا شاش/ چاچ و فرغانه با دشمنان مبارزه کرد (خلیفةبن خیاط، ص 235، 237؛ دینوری، ص 280، 327ـ328). حتی پس از این جنگها نیز حاکمیت مسلمانان تا پایان دوران اموی چندان پایدار نبود؛ در سالهای 116 تا 128 حارثبن سُریج* با همپیمانی خاقان تورگش، شورشی طولانی در تخارستان برپا کرد.جنگهایی از این دست بین خود اعراب، باعث تضعیف جایگاه آخرین حاکم اموی خراسان، نصربن سیار لیثی (حک : 120ـ 130)، در مبارزه با قدرت روزافزون نهضت ابومسلم خراسانی شد. به نظر میرسد که ابومسلم در آغاز، بر حمایت مهاجران قدیمی عرب در آبادی مرو، که مورخان آنها را اهلالتقدم میخوانند، تکیه کرده باشد. او تا سال 130، نصربن سیار را از خراسان بیرون راند (در مورد این دوره اولیه اسلامی رجوع کنید به گیب، 1923؛ ولهاوزن، 1960؛ شعبان، 1979، ص 1ـ 34؛ همو، 1976؛ همو،1971، ص 479ـ490؛ شارون، 1983ـ 1990).نهضت عباسی بسیاری از خراسانیان، چه عرب و چه ایرانی، را به جانب مغرب یعنی عراق، که نخستین خلفای عباسی در آنجا مستقر شدند، سوق داد. منصور، خلیفه دوم عباسی (حک : 136ـ158)، در خطبهای که در هاشمیه ایراد کرد، آنها را اینگونه خطاب نمود: «ای اهل خراسان، شیعه ما و انصار و حامیان دعوت ما» (مسعودی، مروج، ج 4، ص 153). خانواده برمکی از بلخ، جزو خراسانیانی بودند که در این زمان به سمت مغرب رفتند. خالدبن برمک به دعوت عباسیان پیوسته بود و خلیفه سفاح منصب نظارت بر منابع مالی سپاه را به او پیشکش کرد و به این ترتیب، این کار مهم را برای مدتی کوتاه خاندان برمکی در دربار عباسیان برعهده گرفتند (رجوع کنید به ذهبی، ج 7، ص 228ـ229). بسیاری از نگهبانان و مقامات خراسانی (ابناءالدوله) در محله حربیه بغداد تا شمال این شهر مدوّر مقیم شدند و تعداد آنها زمانی رو به فزونی نهاد که مأمون پس از کشمکش با برادرش امین، بر سر تاج و تخت، به پیروزی رسید و در سال 204، همراه با بسیاری از ملازمان خود، از مرو به بغداد رفت. ابناءالدوله تا زمانی که معتصم، جانشین مأمون، تشکیل سپاهی از مملوکان ترک را در کنار سربازان قدیمی عرب و خراسانی آغاز کرد، همچنان پایههای اصلی خلافت را تشکیل میدادند (رجوع کنید به پایپز، 1981؛ و برای خراسان در این دوره رجوع کنید به دانیل، 1979).مأمون فرمانده سپاه خود، طاهربن حسین* ذوالیمینین، را به عنوان حاکم خود در خراسان تعیین کرد و خاندان طاهری در آنجا حدود پنجاه سال با وفاداری به عباسیان خدمت کردند. طاهریان در مقام حاکم خراسان، محافظ قدرتمند اندیشه سنّی بودند و در برابر قیامها و شورشهای حمزه آذرک* خارجی (متوفی 213) در خراسان، مازیاربن قارن* (متوفی 224) و سپس شیعیان زیدی در گرگان و طبرستان جنگیدند (صدیقی، ص 54ـ 55، 294ـ389). گویا خراسان تحت حاکمیت طاهریان رونق یافت. عبداللّهبن طاهر، سومین و بزرگترین فرد این سلسله، در دربار خود در نیشابور، جمعی از شعرا و دانشمندان را گرد آورد و نگارش کتابی در باب حقوق و احکام آب و آبیاری با نام کتابُ قُنِّیّ را سفارش داد که بهنوشته گردیزی (ص 137)، دو قرن پس از آن نیز در خراسان مورد استفاده بود (نیز رجوع کنید به باسورث، 1969، ص 45ـ79). پیش از آن، خراسان ولایتی دورافتاده و عقبمانده به شمار میرفت اما در این عهد کشاورزی رونق گرفت و کالاهای تجاری از خوارزم و استپهای آسیای میانه به قلب سرزمینهای خلافت آورده میشد. خز و دیگر کالاهای تجملاتی وارد میشد، اما مهمتر از همه تجارت بردگان ترکِ استپها بود که هسته اصلی سپاهیان اسلام در سرزمینهای مرکزی و شرقی را تشکیل میدادند. این بردگان همچنین بخش عمده خراج سالانهای بودند که طاهریان و جانشینان آنان (سامانیان) به بغداد میفرستادند.حکومت طاهری در خراسان را یعقوب لیث در 259 موقع ورود به نیشابور، پایتخت طاهریان، سرنگون کرد. خراسان تا یک دهه بعد، به علت کشمکشهای صفاریان با رهبران نظامی محلی، بر سر تسلط بر خراسان، دچار آشفتگی بود تا اینکه امیر سامانی، اسماعیلبن احمد، در 287 برادر یعقوب (عمروبن لیث) را شکست داد و خراسان یک قرن تحت حاکمیت سامانیان (ح 261ـ389) قرارگرفت. با اینکه سامانیان همچون طاهریان، در اصل فرمانبر خلافت و نگاهبان سنّت در سرزمین خود بودند، ولی فاصله دور پایتخت آنها (بخارا) از بغداد به معنای فرمانروایی کردن ایشان همچون حاکمانی مستقل بود. خراسان همچنان مرکزی قدرتمند برای علوم کلامی و شرعی اهل سنّت به شمار میرفت. اسامی بسیاری از شعرا و ادیبان در یتیمةالدهر ثعالبی و در آثار باخرزی و ابوالفرج اصفهانی گردآوری شده است. این ولایت در ظهور ادبیات و زبان نوی پارسی نیز نقش بسیار مهمی ایفا کرد (رجوع کنید به ادامه مقاله، بخش 5، گویشهای خراسان؛ نیز رجوع کنید به سبک/ سبکشناسی*).در نیمه دوم قرن چهارم، مؤلف ایرانی و ناشناس حدود العالم* بخشی از کتاب خود (ص 88ـ105) را به ناحیه خراسان و شهرهای آن اختصاص داد و آن را ناحیهای وسیع با ثروت فراوان و نعمتهای بیشمار توصیف کرد که شامل استانهای خراسان کنونی و افغانستان فعلی در جنوب رود سیحون نیز میشد. او حدود ناحیه خراسان را از شمال به رود جیحون، از مشرق به هندوستان، از جنوب به بیابانِ کرکسکوه و از مغرب به نواحی گرگان ذکر کرده است. او همچنین بخشی را جزو حدود خراسان دانسته، که منظور همان سیستان، غور، بُست، زمینداور و زابلستان یعنی جنوب و شرق افغانستان و بدخشان است. ماوراءالنهر و حدود آن جداگانه مورد بررسی قرار گرفتهاند.بعد از سامانیان، غزنویان (قرنهای چهارم تا ششم) بر خراسان حکومت یافتند. ولایت خراسان از پایتخت آنها، غزنه در مشرق افغانستان، دور بود اما همین ولایت چون ثروت بسیاری داشت و مالیاتی میپرداخت که برای نیروی جنگی غزنویان لازم بود، ولایتی مهم محسوب میشد. هرچند سختگیری مالیاتی غزنویان موجب بیزاری عامه مردم خراسان از آنها شد و وقتی که در دهه سوم سده پنجم، گروههایی از ترکمانان به رهبری خاندان سلجوقی شروع به حمله به خراسان کردند و حمل و نقل تجاری را مختل ساختند، شهرهایی مثل نیشابور، مرو و هرات تمایل داشتند تا سلجوقیان را به مثابه شرّی کوچکتر، در مقایسه با مالیاتگیران غزنوی، بپذیرند. پیروزی سلجوقیان بر غزنویان برای همیشه به حاکمیت غزنویان در مغرب کوهستانهای مرکزی افغانستان پایان داد (رجوع کنید به باسورث، 1963، بخش 2ـ3). با اینکه طغرلبیگ پایتخت خود را از نیشابور به سوی مغرب، یعنی ری و اصفهان، منتقل کرد و برادر خود، چغریبیگ، را مأمور اداره این سرزمین کرد، خراسان در دوره سلجوقیان به ولایتی مهم بدل شد (ابناثیر، ج 9، ص 562ـ563، ج 10، ص 6).خراسان در زمان حکومت آلپارسلان (455ـ465) و پسرش ملکشاه (465ـ485) از صلح و ثبات بهرهمند بود اما طی چند دهه منازعه بین جانشینان ملکشاه، در پی هرج و مرجهایی که عیاران شبهنظامی در شهرها به راه انداختند و جنگهای فرقهای بین حنفیان، شافعیان و کرّامیان و خشونتهای شیعیان اسماعیلی، از نظر سیاسی و اجتماعی دچار آشفتگی شد. در زمان سنجربن ملکشاه (حک : 511ـ552)، بار دیگر آرامش به خراسان بازگشت و حیات فرهنگی آن ادامه یافت. بسیاری از کارگزاران و مقامات لایق و کاردانِ سلاطین ترک اهل خراسان بودند که مهمترین آنها خواجه نظامالملک طوسی*، وزیر آلپارسلان و ملکشاه، بود. مدارس نیشابور، مرو، هرات و بلخ را خواجه نظامالملک تأسیس کرد.غُزها که احساس میکردند حکومت مرکزی سلجوقی آنها را به حاشیه رانده است، حکومت سلطان سنجر را سرنگون کردند. در دهههای بعد، بر اثر اعمال قدرت امیران غز و فرماندهان پیشین سلجوقی، مداخله قراخانیان ماوراءالنهر در امور و کشمکش خوارزمشاهیان با غوریان برای تصاحب خراسان، این ایالت دوره پرآشوبی را پشت سر گذاشت. به نظر میرسد، پیروزی خوارزمشاهیان در نخستین سالهای قرن هفتم با غلبه علاءالدین محمد خوارزمشاه بر نقاط بسیاری از ایران و آسیای مرکزی، درست زمانی بود که مغولان وارد جهان اسلام شدند. آنان در 617 وارد خراسان شدند و جلالالدین خوارزمشاه (متوفی 628) را بیرون کردند و شهرها و روستاهای آن را ویران و مردم را قتل عام کردند. حتی اگر ارقامی که مورخانی چون ابناثیر (ج 12، ص 393) و جوینی (ج 1، ص 103 به بعد) ذکر کردهاند (مثلا هفتصد هزار نفر برای شهر مرو و یک میلیون و سیصد هزار نفر برای کل ناحیه مرو) اغراقآمیز باشد، روشن است که خراسان از حملات مغولان بیشتر از حملات غزها تخریب و ویران شد.غالباً، چنانکه در مورد نیشابور اتفاق افتاد، شهرها بلافاصله در مکانهایی مجاور مکان قبلی بازسازی میشدند. رهبران مغول دستههایی از سوارکارانِ ترک ـ مغول را همراه آورده بودند و حضور آنها احتمالا تمایل به زندگی شبانی را ــکه از زمان سلجوقیان مشاهده میشدــ افزایش داد. مشخص نیست که این مسئله منجر به نابودی کشاورزی میشد یا خیر؛ احتمالا مهاجمان سرزمینهایی را اشغال کرده بودند که برای کشت آبی مساعد نبود. آنها احتمالا با تصرف نقاط مرزی شمال خراسان و گرگان از سوی گروههایی از ترکمنها و ترکی کردن آن نواحی، باعث ایجاد تغییرات قومیتی شدند. نظام مالیاتی مغول بدون شک فشار سنگینی بر خراسان تحمیل کرد و به افول اقتصادی آن کمک نمود. مراکز ثقل اقتصادی در ایران نابود شده بود. ایلخانان مغول پایتخت خود را در شمالغربی ایران مستقر کردند و آذربایجان و جبال به پویاترین مراکز فرهنگی در این زمان تبدیل شدند. هرات تا اواخر قرن هشتم احیا نشد و در این زمان، تحت حکومت تیموریان، به مرکزی فعال از نظر فکری و هنری بدل شد.مرگ ابوسعید، آخرین ایلخان با نفوذ در 736، به سلسلههای محلی امکان داد تا در دهههای پیش از ظهور تیموریان در ایران، در خراسان قیام کنند. کُرتها یا کَرتها که ریشه افغانی غوری داشتند، از 643 در مشرق خراسان، به مرکزیت هرات، حکومت کردند و در حدود شصت سال بعد، در قرن هشتم، سربداران* تبدیل به قدرتی محلی، با مرکزیت بیهق* یا سبزوار، شده بودند که گاه تا دامغان در مغرب و نیشابور در مشرق نفوذ داشتند. هر دوی این قدرتها پیش از تیمور از میان رفتند. تیمور سمرقند را پایتخت خود قرار داد، اما حاکمیت خراسان را به پسرش، شاهرخ، واگذار کرد که تا زمان مرگش (850)، پنجاه سال در آنجا حکومت کرد. شهرهایی مثل مرو و هرات احیا شدند و خراسان در مجموع در عهد تیموریان، از ثبات سیاسی و شکوفایی کشاورزی و هنری متمتع گشت.در آغاز قرن نهم، در حالیکه صفویان توانسته بودند بر بیشتر بخشهای ایران مسلط شوند، در خراسان همچنان کشمکشهایی با ازبکهای ماوراءالنهر، به رهبری شیبانیان*، وجود داشت. در 916، شاه اسماعیل توانست محمدخان شیبانی را به قتل رساند و خراسان را ضمیمه قلمرو صفوی نماید (روملو، ج 2، ص 1050ـ1054)، اما صفویان نتوانستند تا بلخ پیشروی کنند و در 922، شاهطهماسب اول آن را برای همیشه از دست داد (همان، ج 2، ص 1103). جنگ در این منطقه همچنان ادامه داشت و شهرهای مرزی مثل نَسا و مرو، میان صفویان و شیبانیها دست به دست میشدند.در قرن دوازدهم، دوره اضمحلال صفویه و احیای قبیلهنشینی و حملات افغانها، مشهد پایتخت نادرشاه افشار شد، در حالیکه پایگاه نظامی او، قلات/کلات نادری، نزدیک مشهد قرار داشت. پس از مرگ نادر در 1160، خراسان از مغرب تا نیشابور به دست فرمانده افغان، احمد شاه دُرّانی، افتاد که دغدغه اصلیاش افغانستان و هند بود و بنابراین خراسان را به عنوان منطقه تحتالحمایه خود، به حاکمان دستنشانده افشاری، بهویژه نوه نادر واگذار کرد. در 1210، آغامحمدخان قاجار مشهد را بدون جنگ گرفت و به حاکمیت شاهرخ افشار پایان بخشید.خراسان کاملا در دست حکومت مرکزی قاجار که در تهران مستقر بود، قرار داشت، اما تقریبآ نزدیک به یک قرن، زندگی مردم (حداقل در مرزهای شمالی خراسان) با غارتگریها و یورشهای ازبکها و ترکمنهای یُموت و گوکلان ــکه از کشاورزی و تجارت جلوگیری میکردندــ تهدید میشد. این کشمکشها، تنها با اشغال آسیای مرکزی از جانب روسها پایان پذیرفت؛ به این ترتیب که خانات خیوه* را در 1290/1873 به اسارت درآوردند و ترکمنهای تِکِّه را در 1298/1881 در گوکتپه تارومار کردند. قدرت بلامنازع روسها، ایرانیان را مجبور کرد که در 1301 از تسلط بر مرو دست بردارند و این در حالی بود که مناسبات با افغانستان همچنان بر سر تصاحب هرات که محل منازعه بود، در وضع بدی قرار داشت. هرات تحت حکومت فرمانده افغان، یارمحمد، در برابر محاصره طولانی سپاه محمدشاه در سالهای 1253 و 1254 مقاومت کرد و بار دیگر در 1272 و 1273، به دنبال تصرف موقت هرات در عهد ناصرالدین شاه، جنگ کوتاهی بین ایران و انگلیس رخ داد. براساس معاهده پاریس* که به این منازعه پایان داد، ایران از ادعاهای خود درباره هرات و دیگر مناطق افغانستان دست کشید و پس از آن، تلاشهای ایران برای تصاحب این نواحی شرقی خراسان یا غربی افغانستان متوقف شد، هرچند کشمکشها در مرزهای ایران و افغانستان در خراسان و سیستان تا اوایل قرن چهاردهم همچنان ادامه داشت.مرکزیت اداری استان خراسان از 1316 تا 1383 شهر مشهد بود و پس از آن، استان خراسان به سه استان خراسان رضوی، خراسان شمالی و خراسان جنوبی تقسیم شد.منابع : ابناثیر؛ ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، چاپ علی شیری، بیروت 1411/1991؛ ابنحوقل؛ ابنخرداذبه؛ ابنسعد (بیروت)؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، کتاب تقویمالبلدان، چاپ رنو و دسلان، پاریس 1840؛ اصطخری؛ ایران. وزارت کشور. معاونت سیاسی. دفتر تقسیمات کشوری، نشریه عناصر و واحدهای تقسیمات کشوری ]تا پایان آبان 1384[، تهران 1384ش؛ بلاذری (بیروت)؛ جوینی؛ حافظابرو، تاریخ حافظابرو، ج 2، چاپ کراولسکی، ویسبادن 1982؛ حدودالعالم؛ حمداللّهمستوفی، نزهةالقلوب؛ خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، روایة بقیبن خالد ]مخلد[، چاپ سهیل زکار، بیروت 1414/1993؛ احمدبن داوود دینوری، الاخبارالطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛ ذهبی؛ حسن روملو، احسنالتواریخ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1384ش؛ طبری، تاریخ (لیدن)؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، زینالاخبار، چاپ عبدالحی حبیبی، چاپ افست تهران 1347ش؛ مسعودی، التنبیه؛ همو، مروج (بیروت)؛ مقدسی؛ یاقوت حموی؛ یعقوبی، البلدان؛ همو، تاریخ؛Clifford Edmund Bosworth, The Ghaznavids: their empire in Afghanistan and eastern Iran: 944-1040, Edinburgh 1963; idem "The Tahirids and Arabic culture", Journal of semitic studies, vol. 14, no.1 (1969); Edward Granville Browne, A literary history of Persia, vol.1, London 1902; Elton L. Daniel, The political and social history of khurasan under Abbasid rule 747-820, Minneapolis 1979; Richard N. Frye, "Development of Persian literature under the Samanids and Qarakhanids", in Yadname-ye Jan Rypka, Prague: Academia, 1967; H. A. R. Gibb, The Arab conquests in Central Asia, London 1923; Henri Lammens, "Le califat de Yazid Ier", Melanges de la Faculte orientale de l'Universite St. Joseph de Beyrouth, 6(1913); Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate, Cambridge 1930; Joseph Marquart, Eransahr nach der Geographie des Ps. Moses Xorenac'i, Berlin 1901; Charles Melville, "Persian local histories: views from the wings", Iranian studies, vol.33, no.l-2 (winter-spring 2000); David Morgan, Medieval Persia: 1040-1797, London 1988; Daniel Pipes, Slave soldiers and Islam: the genesis of a military system, New Haven 1981; Jan Rypka, History of Iranian literature, ed, karl Jahn, Dordrecht 1968; Gholam Hossein Sadighi, Les mouvements religieux iraniens au IIe et au IIIe siecle de l'hegire, Paris 1938; Roger Mervyn Savory, Iran under the Safavids, Cambridge 1980; Mohammad Abd al-Hayy Shaban, The ،Abbasid revolution, Cambridge 1979; idem, Islamic history : a new interpretation, vol.1, Cambridge 1976; idem, "Khurasan at the time of the Arab conquest", in Iran and Islam: in memory of the late Vladimir Minorsky, ed. C. E. Bosworth, Edinburgh : Edinburg University Press, 1971; Moshe Sharon, Black Banners from the East, Jerusalem 1983-1990; Bertold Spuler, Die Mongolen in Iran, Leiden 1985; idem, Iran in fruh-islamischer Zeit, Wiesbaden 1952; Percy Molesworth Sykes, Ahistory of Persia, London 1958; Julius Wellhausen, Das arabische Reich und sein Sturz, Berlin 1960.