خداوندگار، از ریشه خداوند+گار ساخته شده و با خداوند کمابیش هم معناست. ریشه فارسی باستان یا فارسی میانه کلمه خداوند دانسته نیست. خداوند در ادبیات متقدم فارسی به معانی مختلف بهکار رفته است. رودکی (ص 108)، دقیقی (ص 53، 66، 70)، فردوسی (ج 1، ص 12، 18)، منوچهری (ص 35) و دیگران (رجوع کنید به دهخدا، ذیل «خداوند») این واژه را به معنای پروردگار و خدا بهکار بردهاند.از دوره غزنویان (351ـ583)، این واژه به معنای ارباب و صاحب و سرور، در مقابل بنده و غلام و کنیز به کار میرفت (مثلا رجوع کنید به دقیقی، ص 54، 76، 85؛ بلعمی، ص 692؛ بیهقی، ص 23، 255، 305، 343، 435، و جاهای دیگر؛ امیرمعزی، ص 416؛ سعدی، ص 382؛ حافظ، ص130). در همین دوره، خداوند و ترکیبهایی چون خداوند عالم و خداوند سلطان برای سلطان و امیر بهکار میرفت (رجوع کنید به بیهقی، ص 1، 3ـ5، 7، 9ـ10، 337، و جاهای دیگر).در نامهها و اسناد دوره سلجوقی و خوارزمشاهی از این واژه برای خطاب احترامآمیز به سلطان استفاده میشد که معمولا با وصفی نیز همراه بود، مثلا خداوند عالم (رجوع کنید به منتجبالدین بدیع، ص 4؛ بهاءالدین بغدادی، ص 139، 341؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل «خداوند»).فرمانروایان اسماعیلی ایران نیز این لقب را برای خود بهکار میبردند (رجوع کنید به جوینی، ج 3، ص 141، نیز رجوع کنید به پانویس 4، ص 37، پانویس 1).بهطور کلی، خداوند در متون دوره اسلامی در ایران از قرن چهارم به بعد، به معانی مختلفی چون، بزرگ، پادشاه، سرور، مولا، آقا، امیر، خواجه، صاحب و رئیس بهکار میرفت و خطابی احترامآمیز به بزرگان اعم از پادشاهان یا وزیران و اعیان و اشراف و فرماندهان سپاه بود (رجوع کنید به نرشخی، ص 97؛ فردوسی، ج 1، ص 19، 23؛ فرخی سیستانی، ص 46، 114، 321؛ منوچهری، ص48، 62،128؛ سوزنی، ص114؛ سعدی، ص70).ترکیباتی همچون خدایگان عالم، خداوند عالم، خداوند جهان، خدایگان جهان و خداوند ولینعم/ انعام از صورتهای خطاب به سلطان بود که ظاهرآ گاه برای وزیران نیز بهکار میرفت (رجوع کنید به میهنی، ص 13، 15ـ16).واژه خداوندگار نیز در زبان فارسی به معنای خالق و پروردگار (رجوع کنید به حافظ، ص 186، 231)؛ والی، رئیس، سرور، مولا (نرشخی، ص 117؛ ناصرخسرو، ص 221؛ سعدی، ص 297، 394، 405، 467)؛ صاحب، مالک و نیز پادشاه (سوزنی، ص 166؛ جوینی، ج 3، ص 136؛ نیز رجوع کنید به دهخدا، ذیل واژه) بهکار رفته است.یکی از کاربردهای اختصاصی این واژه، لقب جلالالدین محمد بلخی است که بهویژه در فیه مافیه (ص 4، 28، 35، 37، 42، و جاهای دیگر) به کرات آمده است (نیز رجوع کنید به افلاکی، ج 1، ص380، 382، 467، 485، 490؛ برای کاربرد این لقب برای حاجی بکتاش ولی رجوع کنید به د.ا.د. ترک، ذیل «خداوندگار] 1[»، «خونکار»).واژه خداوندگار در عهد سلاجقه روم در عثمانی، در بخشی از عنوان احترامآمیز وزیران و امیران و صاحبمنصبان عالیرتبه بهکار میرفت (خویی، ص4ـ7؛ د.ا.د.ترک، ذیل «خداوندگار] 1[»). این لقب پس از اینکه برای سلطان مراد اول عثمانی (حک : 761ـ791) بهکار رفت، رواج گستردهای یافت (رجوع کنید به فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 103ـ109، 112، 163، 166). اما مورخان اولیه عثمانی، همچون عاشق پاشازاده، از این لقب یاد نکردهاند (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل واژه). در اسناد قرن دهم، این لقب برای اشاره به سلطان مراد اول در عبارت «خداوندگار زمانینده»، یعنی در زمان خداوندگار، آمده است و پس از آنکه ایالت بورسه به عنوان سنجق در اختیار وی قرار گرفت، این ایالت را نیز خداوندگار خواندند (همانجا؛ د.ا.د.ترک، ذیل «خداوندگار] 2[»). مورخان قرن دهم از مراد اول با القاب خداوندگار و غازی خونکار نیز یاد کردهاند و این القاب برای جانشینان او، از بایزید اول تا سلیم اول، نیز ذکر شده است (د.ا.د.ترک، همانجا).خونکار، خوندکار، خواندکار، خواندگار، خوانگار و مانند آن، همگی از واگویههای خداوندگار فارسی است که در متون مختلف، بهویژه متون تاریخی دوره صفوی، بر سلاطین عثمانی اطلاق شده است (رجوع کنید به منشی قمی، ج 1، ص 216ـ217، 230، 232، 235، و جاهای دیگر؛ خاتونآبادی، ص 482؛ حسینی استرآبادی، ص 39، 48، 50، 63، 85، و جاهای دیگر؛ عالم آرای صفوی، ص 542ـ543، 562، 575، و جاهای دیگر).با این حال دو لقب دیگر مشابه با خداوندگار، یعنی خونکار و خوند نیز در برخی منابع بهکار رفته است. با وجود روشن بودن اشتقاق خوند و خونکار از خداوندگار فارسی (رجوع کنید به قلقشندی، ج 6، ص 78؛ باشا، ص280؛ د.ا.د. ترک، ذیل «خونکار»)، گفته شده که اصل آن از ترکی اویغوری اونکار بوده یا از ریشه خنک + ار (خنک = سعید و موفق + آر، از مصدر آریدن = میآراید) به معنای صاحب سعادت و نیکبخت گرفته شده است (رجوع کنید به مصطفی برکات، ص 32ـ33). بهکارگیری صورت خنکار اعظم برای سلطان سلیمان قانونی در متنی مورخ 942 در مصر نشان میدهد که از این لقب، دستکم از قرن دهم استفاده میشده است (همان، ص 41). ابنایاس (ج 5، ص 233ـ234، 236ـ237، 239، 244) نیز از خندکار به عنوان لقب سلاطین عثمانی در مصر یاد کرده است. خند/ خوند برای مذکر و مؤنث لقبی عام بوده است (باشا، همانجا). در دوره ممالیک، خوند و خوندخاتون لقبی از القاب زنان بود (رجوع کنید به قلقشندی، ج 6، ص 77ـ78، 171) که مانند خاتون بر سیادت و سروری زن اشاره داشت. این لقب در 877 در کتیبه ضریح مقبره شقرا، دختر ناصر فرج، در مصر آمده است. این لقب برای همسران سلطان نیز به کار میرفته (رجوع کنید به ابنشاهین، ص 26ـ27؛ باشا، ص 281)، مثلا در نوشتهای خطاب به همسر سلطان محمدبن قلاوون، بهنام طغای معروف به امانوک، از این لقب استفاده شده است (رجوع کنید به قلقشندی، ج6، ص171، ج7، ص166؛ بقلی، ص 124ـ125).منابع :ابنایاس، بدائع الزهور فی وقائع الدهور، چاپ محمد مصطفی، قاهره 1402ـ1404/ 1982ـ1984؛ ابنشاهین، کتاب زبدة کشفالممالک، چاپ پل راوس، پاریس 1894، چاپ افست قاهره 1988؛ احمدبن اخی ناطور افلاکی، مناقب العارفین، چاپ تحسین یازیجی، آنکارا 1959ـ1961، چاپ افست تهران 1362ش؛ محمدبن عبدالملک امیرمعزی، کلیات دیوان معزی، چاپ ناصر هیری، تهران 1362ش؛ حسن باشا، الالقاب الاسلامیة فی التاریخ و الوثائق و الآثار، اسکندریه 1978؛ محمد قندیل بقلی، التعریف بمصطلحات صبح الاعشی، ]قاهره[ 1984؛ محمدبن محمد بلعمی، تاریخ بلعمی: تکمله و ترجمه تاریخ طبری، بهتصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی، تهران 1380ش؛ محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1315ش؛ بیهقی؛ جوینی؛ شمسالدین محمد حافظ، دیوان، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران 1369ش؛ حسنبن مرتضی حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخصفی تا شاهصفی، چاپ احسان اشراقی، تهران 1366ش؛ عبدالحسینبن محمدباقر خاتونآبادی، وقایع السنین و الاعوام، یا، گزارشهای سالیانه از ابتدای خلقت تا سال 1195 هجری، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران 1352ش؛ حسنبن عبدالمؤمن خویی، غنیةالکاتب ومنیة الطالب: رسوم الرسائل و نجومالفضائل، به تصحیح و اهتمام عدنان صادق ارزی، آنکارا 1963؛ محمدبن احمد دقیقی، دیوان، چاپ محمدجواد شریعت، تهران 1368ش؛ دهخدا؛ جعفربن محمد رودکی، رودکی: با معنی واژهها و شرح بیتهای دشوار و برخی نکتههای دستوری و ادبی، چاپ خلیل خطیب رهبر، تهران 1378ش؛ مصلحبن عبداللّه سعدی، کلیات سعدی، چاپ بهاءالدین خرمشاهی، تهران 1379ش؛ محمدبن مسعود سوزنی، حکیم سوزنی سمرقندی، چاپ ناصرالدین شاهحسینی، تهران ?] 1344ش[؛ عالمآرای صفوی، چاپ یداللّه شکری، تهران: اطلاعات، 1363ش؛ علیبن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1335ش؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه فردوسی، چاپ برتلس و دیگران، مسکو 1963ـ1971؛ احمد فریدونبیگ پاشا، منشآت السلاطین، ]استانبول [1274ـ1275؛ قلقشندی؛ مصطفی برکات، الالقاب و الوظائف العثمانیة: دراسة فی تطور الالقاب و الوظائف منذالفتح العثمانی لمصر حتی الغاء الخلافة العثمانیة (من خلال الآثارو الوثائقو المخطوطات)، 1517ـ1924م، قاهره 2000؛ علیبن احمد منتجبالدین بدیع، کتاب عتبةالکتبة: مجموعه مراسلات دیوان سلطان سنجر، چاپ محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی، تهران 1329ش؛ احمدبن حسین منشی قمی، خلاصةالتواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران 1359ـ1363ش؛ احمدبن قوص منوچهری، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1347ش؛ جلالالدین محمدبن محمد مولوی، کتاب فیهمافیه، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، تهران 1362ش؛ محمدبن عبدالخالق میهنی، دستور دبیری: متنی از قرن ششم هجری، چاپ علی رضوی بهابادی، یزد 1375ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به اهتمام نصراللّه تقوی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1380ش؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1351ش؛EI2, "Khudawand" (by A.K.S. Lambton), "Khudawendigar" (by C. Orhonlu); TDVIA,s.vv. "Hudavendigar[1]" (byAtilla Cetin), "Hudavedigar [2]" (by Feridun Emecen), "Kunkar".