خِداش، یکی از نخستین رهبران جنبش هاشمیه* در خراسان در سده دوم. اطلاعات روشنی از زندگی و آغاز دعوت او در دست نیست. نام او را به اختلاف عمارة یا عَمّاربن یزید، عماربن یزداد (رجوع کنید به بلاذری، ج 4، ص 159؛ طبری، ج 7، ص 51، 109؛ ابناثیر، ج 5، ص 196)، عماربن بُدَیل و عماربن زید (مقدسی، ج 6، ص60؛ ثعالبی مرغنی، ص 252) نوشتهاند. خداش به معنای «با ناخن پاره کردن» است (رجوع کنید به خلیلبن احمد، ج 4، ص 166، ذیل «خدش»؛ فلوتن، ص 49) و گفته شده است که چون او به دین خدشه وارد کرد، چنین نامیده شد. به اتفاق آرای تاریخنگاران (برای نمونه رجوع کنید به بلاذری؛ طبری، همانجاها)، او خود این نام را اختیار کرد و حال آنکه معنای مزبور چنین میرساند که دیگران این نام را به او دادهاند (صدیقی، ص 268، پانویس 3).طبری نخستین بار در رویدادهای سال 109 از خداش یاد کرده است (ج 7، ص 51). یکی از داعیان عباسی به نام ابوالحسین کثیربن سعد از سال 108 تا سه سال (تا حدود 111) در خراسان فعال بود. او تبلیغات خود را در خانه ابوالنجم عمرانبن اسماعیل، یکی از داعیان عباسی، انجام میداد، اما چون ناآگاه بود، خداش بر او نفوذ پیدا کرد و وی را تحت تأثیر افکار خویش قرار داد. خداش را بُکَیربن ماهان* در 118 برای هدایت شیعیان عباسی به خراسان فرستاد (همان، ج 7، ص 51، 109؛ قس بلاذری، همانجا؛ نیز برای تاریخ رفتن او به خراسان رجوع کنید به ولهاوزن، ص 514؛ عزیزی، ص 96ـ97). او در مرو اقامت گزید و نام خود را به خداش تغییر داد (ثعالبی مرغنی، ص 253؛ ابنجوزی، ج 7، ص 186؛ ابنکثیر، ج 9، ص320؛ نیز رجوع کنید به عطوان، ص 204). مردم به دعوت او پاسخ مثبت دادند (مقدسی، همانجا). خداش رفتاری غریب در پیش گرفت و از تعالیم ابراهیم امام، رهبر دعوت عباسی، رویگردان شد، رسوم نیاکانش را تغییر داد و به آموزش منکرات و عقاید نادرست پرداخت. طبری (ج 7، ص 109)، ابناثیر (همانجا) و ابنعبری (ص 117) نوشتهاند که او مردم را به آیین خُرّمیه (رجوع کنید به خرمدینان*) دعوت کرد (نیز رجوع کنید به زمان، ص 38). در آیین وی روزه و نماز و حج وجود ندارد. تأویل روزه، خودداری از ذکر نام امام، و تأویل نماز، دعا برای امام است و حج، قصد به سوی اوست. خداش به پیروانش تأکید می کرد که این عقاید از تعالیم محمدبن علی (از رهبران دعوت عباسی) است (رجوع کنید به ابناثیر، همانجا).گرایش طرفداران بنیعباس به خداش خطری داخلی بود که دعوت عباسیان را تهدید میکرد. به همین سبب، هنگامی که محمدبن علی از دعاوی وی آگاه شد، او را لعن کرد و دستور داد تا بکیربن ماهان، دیگر داعیان عباسی در خراسان و کوفه را از رفتار و گفتار خداش آگاه کند و بکیر را با نامهای به خراسان روانه کرد. محمدبن علی در این نامه خشم و ناخشنودی خود را از خِداش و تعلیمات او و پیروانش اعلام نمود، اما پیروان بنیعباس و داعیان سخن وی را نپذیرفتند و بکیربن ماهان نزد محمدبن علی بازگشت (اخبارالدولةالعباسیة، ص 208ـ212؛ طبری، ج 7، ص 51؛ ابناثیر، ج 5، ص 218ـ219).خداش نخستین کسی بود که هم عربها و هم موالی از او حمایت میکردند. در فهرست نام رهبران دعوت عباسی در خراسان در زمان حیات وی، نام مردانی از خزاعه، تمیم، ربیعه و دیگر قبایل و در رأس همه، سلیمانبن کثیر خزاعی به چشم میخورد و این سلیمان پس از مرگ خداش جانشین او شد (رجوع کنید به اخبارالدولةالعباسیة، همانجا؛ طبری، ج 7، ص 107ـ108؛ ولهاوزن، ص 514ـ515؛ شارون، ج 1، ص 167).به گفته طبری، خداش دستگیر شد و هنگامی که اسدبن عبداللّه قسری*، امیر خراسان، بود، به حضور وی برده شد. او با اسد به درشتی سخن گفت و به دستور اسد دست و زبانش را بریدند و چشمانش را میل کشیدند و سرانجام یحییبن نُعَیم شیبانی، والی آمل، وی را کشت (طبری، ج 7، 105، 109؛ نیز رجوع کنید به ابنجوزی، همانجا؛ ابناثیر، ج 5، ص 197).برخی گزارشها حاکی از آن است که جسد خداش را به دروازه کابل آویختند (دانیل، ص 37، 65؛ به نقل از انباری، کتاب اصولالنحل؛ مسائلالامامة، ص 34ـ35). طبری (همانجا) سال وقوع این رویداد را 118، در دوره دوم حکومت اسدبن عبداللّه بر خراسان، ذکر کرده است.درباره ماهیت دعوت خداش اظهارنظرهای گوناگونی شده است. بعضی از نویسندگان معاصر این گفته طبری و ابناثیر را، که دعوت خداش در واقع خواندن مردم به آیین خرّمیه بوده است، چنین تلقی کردهاند که او در لفافه دعوت عباسی به تبلیغ افکار مزدکیان مبنی بر برابری اجتماعی پرداخته است (رجوع کنید به ولهاوزن، همانجا؛ پطروشفسکی، ص 75). هیچ مأخذ بیطرفی دالّ بر اینکه خداش خرّمی بوده است، وجود ندارد. ولهاوزن (ص 515ـ518) و کاهن (ص 324ـ325) تمایل دارند آن دسته از روایات عباسی را بپذیرند که به خداش اندیشه خرّمی و حتی عقاید اجتماعی مزدک را نسبت دادهاند. به عقیده ولهاوزن (ص 514ـ 518)، نه خداش و نه جنبش عباسی در پذیرفتن گروندگان به آرمانشان سختگیر نبودند. آنان حتی ملحدان را میپذیرفتند و تنها پس از دستیابی به اهدافشان، برای رهایی از چنین پیروانی گام برمیداشتند. او افزوده است محمدبن علی، خداش را به نه دلایل اعتقادی، بلکه به انگیزههای سیاسی و مصلحتی طرد کرد.کلود کاهن اطلاعات منابع موجود را همانگونه که هستند میپذیرد و احتمال اینکه خداش واقعآ از اصول اسلام منحرف شده باشد را رد نمیکند. پرسش اصلی کاهن این است که چرا خداش سخنان محمدبن علی را، مبنی بر اینکه فقط از قرآن پیروی کنید، نپذیرفت. به گفته او، با در دست داشتن اسناد فعلی اطمینان یافتن از اینکه آیا خداش، از نظر ظاهری، فرستاده عباسی بوده است یا خیر دشوار است (رجوع کنید به شارون، ج 1، ص 168ـ169). حتی اگر این چنین باشد، عباسیان لزومآ با هرچه او میگفت یا انجام میداد، موافق نبودهاند (همان، ج 1، ص 169). برنارد لوئیس این نظر را نیز پذیرفته است که خداش در واقع عقایدی را اشاعه داد و با این کار، مخالفت پیروان میانهروی بنیعباس را برانگیخت که محمدبن علی خواهان پیوند نزدیک با آنان بود (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ج 1، ص 15). به منظور حل این نکته، باید میان اعمال خداش و عقاید منسوب به او تفاوت قائل شد. اینکه برخی نویسندگان، همانند ولهاوزن تعالیم مزدکی را به خداش نسبت دادهاند، به این معنا نیست که خداش پیروان دیدگاههای مزدکی را به دور خود جمع میکرده است. این مؤلفان تأکید میکنند که او این عقاید را به نام شیعه عباسی ترویج میکرد (شارون، همانجا).خداش در مرو مرکز قدرتمندی ایجاد کرده بود و حاضر نبود برتری مرکزیت کوفه را، به رغم وفادار ماندن به محمدبن علی، به رسمیت بشناسد. محمدبن علی که نگران بود زمام امور از دستش خارج شود، کوشش بسیار نمود تا خراسانیان را به پذیرش تفوق کوفه وادارد. او دریافت که مرکز مستقل جدید در خراسان باید مستقیمآ با او ارتباط داشته باشد، اما تا زمانی که خداش زنده بود این امر شدنی نبود و حتی پس از مرگ او هم دشوار بود (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). حامیان خداش زیر فرمان رهبریِ جدید به کار خود ادامه دادند، اما محمدبن سلیمانبن کثیر، از حامیان خداش، با انتقال جنبش در خراسان به ابومسلم مخالف بود (همانجا). در سال 120، خراسانیان از پذیرفتن بُکیربن ماهان در میان خود، خودداری کردند (طبری، ج 7، ص 141؛ نیز رجوع کنید به ناگل، ص 64) و در 126 یا 127 به پذیرش او متمایل شدند، گرچه هنوز ترجیح میدادند که با شخص امام تماس مستقیم داشته باشند (شارون، ج 1، ص 168).اینکه خداش مردم خراسان را به کیش خرّمیه دعوت کرده باشد درست نیست، هرچند آرایی که به او نسبت دادهاند، بیشباهت به آنچه از خرّمدینان نقل کردهاند نیست و ناشئ اکبر خرّمیان خراسان را با پیروان خداش یکی دانسته است (رجوع کنید به مسائلالامامة، ص 32ـ33). خداشیان بعدها معتقد شدند که امامت از محمدبن علی به خداش، که مرگش را انکار میکردند، انتقال یافته است (مادِلونگ، ص 8). به نظر نمیرسد خداش، که در آغاز نصرانی و پس از آن مسلمان شده بود، از خرّمدینان بوده باشد، هرچند اقامت او در کوفه (مرکز فرقههایی که تحت تأثیر افکار مذاهب مختلف زردشتی، مانوی، صابئی و حرّانیها بودند) این امر را ممکن میسازد (فلوتن، ص 49؛ صدیقی، ص 269). به احتمال قوی خداش مردم را به پیروی از آلعلی میخوانده است و تهمت خرّمی بودن را داعیان بنیعباس به او زدهاند (رجوع کنید به شارون، ج 1، ص170؛ مادلونگ، ص 8، پانویس 21)، زیرا وقتی خداش گرفتار شد، اسدبن عبداللّه قسری به او گفت: «سپاسِ خدا را که به سودِ ابوبکر و عمر از تو کینه کشید» (طبری، ج 7، ص 109؛ ابناثیر، ج 5، ص 196ـ197). این نکته میرساند که احتمالا خداش از شیعیان و پیروان آلعلیعلیهالسلام بوده و خلیفه نخست را نکوهش میکرده است، در حالی که خرّمیان نهتنها دو خلیفه نخست، بلکه همه بزرگان اسلام را نکوهش میکردند (رجوع کنید به بُکَیربن ماهان*).فلوتن، براساس نظر مدائنی، احتمال داده است که خداش از راوندیان بوده باشد (ص 49). چون خداش در نخستین مراحل دعوت عباسی در خراسان نقش مهمی نداشت، عباسیان کوشیدند خاطرات او را از اذهان دور کنند، لذا با تقلیل نقش او در دعوت، وی را کجاندیش معرفی کردند (د. اسلام، همانجا). این تبلیغات به قدری مؤثر بود که شرح زندگی او به ندرت در منابع عربی ذکر گردیده و حتی درباره نام اصلیاش شک و شبهه به وجود آمده است. ولهاوزن نخستین کسی است که متوجه اهمیت نقش خداش در دعوت عباسیان شد و لوئیس نیز او را یکی از اولین مأموران پنهان هاشمیه در خراسان یاد کرده است (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 15). براساس روایتی، پیامبر نام خداش را دوست نداشت. بنابراین، امکان دارد که عباسیان بعدآ این صفت را به وی اطلاق کرده باشند (شارون، ج 1، ص 185، به نقل از ابنوهْب). البته یک سنّت رایج این بود که نخستین داعیان به دلایل سرّی بودن دعوت، به محض ورود رسمی، اسم دیگری برمیگزیدند (د. اسلام، ذیل مادّه).در اخبارالدولةالعباسیة، نوع تبلیغات خداش و دلیل دیگر تنفر عباسیان از او ذکر شده است. در این منبع، از گروهی از حامیان خداش در نیشابور، به نام خالدیه که رهبر آنها شخصی به نام ابوخالد بود، سخن رفته است. این گروه از همان آغاز استقلال خود، بر ضد عباسیان فعالیت کردند. آنان استدلال میکردند که چون پس از مرگ ابراهیم امام (متوفی 132)، امامی معرفی نشدهاست، امامت باید به علویان برگردد (رجوع کنید به اخبارالدولةالعباسیة، ص 403ـ404؛ نیز رجوع کنید به د. اسلام، همانجا).عقاید مستقل خداش، که با اهداف امام عباسی مغایرت داشت، به روشنی در نَبَذَة مِن کتابالتاریخ و به ویژه در یادداشتی در حاشیه نسخه خطی این کتاب آمده و بدین قرار است: «خداش مردی بود که در خراسان سخنی به نام خود آورد و به قائم و اهل بیت پیامبر انتساب یافت و از اینرو کار وی بر شیعه مشتبه گشت» (گ 253ر).مرگ خداش به جنبش او صدمه زد، ولی آن را نابود نکرد. بسیاری از پیروانش مرگ وی را باور نکردند و مدعی شدند که خداوند او را در آسمان پنهان ساخته است. فرقهای هم به نام خداشیه پدید آمد که پیروِ تعالیم او بود و تا زمان قیام ابومسلم به تبلیغ آموزشهای خداش ادامه داد. پیروان خداش اندیشه لزوم فرایض دینی را کماکان رد میکردند، به تناسخ اعتقاد داشتند، خونریزی و دزدی را مشروع میدانستند و برای تأیید بیگانگیِ خود با روش داعیان میانهرویِ دعوت، میگفتند که امامت از خاندان عباسی به خداش منتقل شده و محمدبن علی مظهر شرّ است (رجوع کنید به اخبارالدولةالعباسیة، ص 403 به بعد؛ دانیل، ص 37، 65، به نقل از انباری، کتاب اصولالنحل).منابع :ابناثیر؛ ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412/ 1992؛ ابنعبری، تاریخ مختصرالدول، بیروت، دارالمسیرة، ]بیتا.[؛ ابنکثیر، البدایةوالنهایة، بیروت 1411/1990؛ اخبارالدولةالعباسیة و فیه اخبارالعباس و ولده، چاپ عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت : دارالطلیعةللطباعة والنشر، 1971؛ احمدبن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انسابالاشراف، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت 1417/ 1996؛ حسینبن محمد ثعالبی مرغنی، کتاب غررالسیر، چاپ سهیل زکار، بیروت 1417/ 1996؛ خلیلبن احمد، کتابالعین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1405؛ غلامحسین صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری، تهران 1375ش؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ حسین عطوان، الدعوةالعباسیة: تاریخ و تطور، بیروت ?] 1984[؛ مسائلالامامة و هوالکتاب الاول من کتاب فیه اصولالنحل التی اختلف فیها اهلالصلاة، ]منسوب به[ ناشئ اکبر، چاپ یوزف فان اس، بیروت: دارالنشر فرانتس شتاینر، 1971؛ مطهربن طاهر مقدسی، کتاب البدء والتاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛ نَبْذَة مِن کتابالتاریخ، للمؤلف المجهول منالقرنالحادی عشر، عنی بنشرها و ترجمتها و تعلیقها پطرس گریازنیویچ، مسکو: معهدالدراسات الشرقیة، 1960؛Mohsen Azizi, La domination arabe et l'epanouissement du sentiment natianal en Iran, Paris 1938; Claude Cahen, "Points de vue sur la revolution abbaside", Revue historique, ccIII (1963); Elton L. Daniel, The political and social history of Khurasan under Abbasid rule 747-820, Minneapolis 1979; EI2, s.vv. "Abbasids" (by B. Lewis), "Khidash" (by M. Sharon); Wilferd Madelung, Religious trends in early Islamic Iran, Albany, N.Y. 1988; Tilman Nagel, Untersuchungen zur Entstehung des abbasidischen Kalifates, Bonn 1972; IIia Pavlovich Petrushevskii, "K istorii Mazdakitov v epokhu gospoascva islama", Narodui Azii Afriki, no.5 (1970); Moshe Sharon, Black banners from the east, Jerusalem 1983-1990; Gerlof van Vloten, Recherches sur la domination arabe, le chiitisme et les croyances messianiques sous le khalifat des Omayades, Amsterdam 1894; Julius Wellhausen, The Arab kingdom and its fall, tr. Margaret Graham Weir, London 1973; Muhammad Qasim Zaman, Religion and politics under the early Abbasids: the emergence of the proto-Sunnielite, Leiden، 1997.