خُتَّلان (یاخُتَّل) سرزمینی در ساحل راست علیای آمودریا/ جیحون* که اکنون در جمهوری تاجیکستان* قرار دارد.ختّلان را ابنخرداذبه (ص 36، 180)، خُطَّلان ضبط کرده است. نام ختلان در اشعار فردوسی (دفتر7، ص 238، 376)، ناصرخسرو (ص 117) و انوری (ج 2، ص 585) آمده است. مسعودی (ج 1، ص 154) ختل را نام مردم ساکن ناحیه ختّلان و بارتولد (1965، ج 3، ص 555) ختّلان را جمع ختل دانسته است.بنابر منابع جغرافیایی، ختّلان نام دیگر سرزمین ختل (برای نمونه رجوع کنید به یاقوت حموی، ذیل «ختل» و «ختلان»؛ دمشقی، ص 234؛ برای منابع تاریخی رجوع کنید به ادامه مقاله) و این اختلاف فقط ناشی از نامگذاری عرب و عجم است (نظامی عروضی، تعلیقات قزوینی، ص 193ـ194).ختّلان مشتمل بر دو ناحیه وخش و ختل بوده که وخش در محل جلگه قورغانتپه کنونی قرار داشته است (بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 177).جریاب یا نهر بدخشان شاخه اصلی جیحون از بلاد وخّان نزدیک بدخشان سرچشمه میگرفت و در حدود ختل و وخش نهرهایی به آن میپیوست که نهر بزرگ جریاب را شکل میداد (اصطخری، ص 287، 296). رود بزرگ وخشاب دیگر شاخه جیحون از میان دو کوه بین واشجرد (وشگرد/ ویشجرد در محل فیضآباد کنونی) و تملیات (از توابع ختل) میگذشت (همان، ص 296ـ297؛ بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 178). وخشاب نواحی ختل و وخش را که در شرق آن واقع بودند، از قبادیان* و چغانیان* در مغرب آن، جدا میکرد (لسترنج، ص 435). در کوههای ختّلان و ناحیه کوهستانی مجاور آن، وخّان، ذخایر فراوان نقره وجود داشت و بر اثر سیلابهایی که از وخان جاری میشد در کناره رودها و میان درههای ختّلان، زرآب پدید میآمد که مردم آنها را جمع میکردند. از ناحیه یون نزدیک ختل نیز نمک به دست میآمد (اصطخری، ص 297؛ حدودالعالم، ص 100، 119).دو شهر عمده ختّلان، هَلاوَرد و لاوکَند/ لیوکند بود. از رود وخشاب تا لاوکند، دو مرحله و تا هلاورد، یک مرحله راه بود. بالاتر از لاوکند، پلی سنگی بر روی رود وخشاب، در مسیر واشجرد به ختل، قرار داشت (اصطخری، ص 339، 341؛ ابنحوقل، ص 518). هلاورد در محل قورغانتپه امروزی و لاوکند در بخش شمالی آن، نزدیک دهکده سنگ ـ توده قرار داشت (مارکوارت، ص 233؛ بارتولد، 1366ش، همانجا). بزرگترین شهر ختل نیز، مُنْک/ مونک بود (اصطخری، ص 279؛ شرفالدین علی یزدی، ج 1، ص 912ـ913) که بر کرانه کچی سرخاب و در محل بلجوان کنونی قرار داشت (بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 177؛ همو، 1965، همانجا). منک هم مرز با ترکستان و راشت/ رشت بود (یعقوبی، البلدان، ص290). بعد از منک بزرگترین شهر ختل، هُلبُک/ هُلمُک بود (اصطخری، همانجا). هلبک پایتخت امیر ختّلان بود که بر هر دو کوره وخش و ختل حکومت داشت (همان، ص 297).شهر واشجرد که خارج از قلمرو ختّلان، در مغرب وخش قرار داشت (بارتولد، 1965، همانجا) در سده سوم بهگفته یعقوبی (البلدان، ص 291ـ292) جزو ختّلان و بزرگترین شهر این ناحیه و حتی تختگاه امیر بود. این شهر مرزی و بزرگ که در چهار فرسخی ترکستان قرار داشت دارای هفتصد دژ استوار بود و مردمش پیوسته با ترکان در جنگ بودند (همانجا). در اراضی این شهر کشاورزی و باغداری رونق داشت و از محصولات آن زعفران بود (رجوع کنید به اصطخری، ص 298؛ مقدسی، ص 326؛ حدودالعالم، ص 110). شهرهای ختّلان همه آباد و دارای نهر و کشتزار و باغ و چهارپایان بسیار، بهویژه اسبهای نیکو، بود. اسبهای این ناحیه را که شهره آفاق بودند، به همه جا میبردند (ابنخردادبه، ص 180؛ اصطخری، ص 279؛ ابنحوقل، ص 448؛ حدودالعالم، ص 119؛ مقدسی، ص 325). با این حال مهمترین بخش ختّلان همیشه دره باریک و حاصلخیز کچی سرخاب و شاخه آن کلیاب دریا بوده است (بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 176ـ177).دیگر شهرهای ختل عبارت بود از: کاربنک/ کاربنج، تملیات، سکندره/ اسکندره، اندیجاراغ/ اندیجارغ/ اندیشاراغ، فارغر و روستابیک/ رستاق بنک (رجوع کنید به یعقوبی، البلدان، ص 289ـ290؛ اصطخری، ص 276ـ277، 297؛ مقدسی، ص 49) که همه به جز سکندره در اراضی هموار واقع بودند. بناهای این شهرها گلی و باروی منک از گچ و سنگ بود (اصطخری، ص 279).پیشینه. ابزارآلات سنگی و ظروف گوناگون و منقّش و شیشههای رنگین و درخشان که از ختّلان، بهویژه شهر هلبک به دست آمده است از تاریخ کهن این سرزمین و صنعتگران هنرمند آن نشان دارد (د. تاجیکی، ج 8، ص 122).در زمان انوشیروان، پادشاه ساسانی (حک : 531ـ 579 میلادی)، لشکریان وی پس از گذر از رود بلخ (جیحون) به ختّلان رسیدند و با از میان برداشتن اَخْشُنواز، پادشاه هفتالی، قلمرو او را ضمیمه پادشاهی ساسانی کردند (مسعودی، ج 1، ص 309). در اواخر دوره ساسانی، در ختّلان حکومت محلی فرمانبردار دولت مرکزی بود (بلنیتسکی، ص 21). القاب شاهان ختّلان پیش از اسلام، «ختلانشاه» و «شیرختلان» و «ختلانخداة» بود (ابنخرداذبه، ص 40) که ظاهرآ در دوره اسلامی بهکار نمیرفت (رجوع کنید به بارتولد، 1965، همانجا). در سالهای 56ـ57، سعیدبن عثمان، والی خراسان (رجوع کنید به طبری، ج 5، ص 304ـ308)، ختّلان را به صلح فتح کرد. بعدآ اهالی این ناحیه نقض عهد کردند، از اینرو هنگامی که امیةبن عبداللّهبن خالد (حک : 73ـ74) در ایام خلافت عبدالملکبن مروان (حک: 65ـ86) والی خراسان شد، به آنجا لشکر کشید (بلاذری، ص 417). سپس مُهَلَّببن ابی صُفره (حک : 78ـ82) که از طرف حجّاجبن یوسف، بر خراسان حکومت یافت، با فرستادن لشکری به سرداری پسرش، یزیدبن مهلّب، ختّلان را که تحت پادشاهی سَبَل، عصیان کرده بود، بار دیگر در سال 80 به اطاعت درآورد (رجوع کنید به همانجا؛ طبری، ج 6، ص 325). ختّلان در سال 100 نیز همچنان محل توجه غازیان مسلمان بود (رجوع کنید به طبری، ج 6، ص 559). در سال 108، اسدبن عبداللّه قَسری، حاکم جدید خراسان، از بلخ به ختّلان حمله کرد. به روایتی، میان وی و خاقان ترک که ختّلان را جزو قلمرو خود میدانست، جنگی رخ نداد و به روایت دیگر، اسد از سپاه متحد شاه ختلان و خاقان ترک به سختی شکست خورد (رجوع کنید به همان، ج 7، ص 43ـ44؛ ثعالبی مرغنی، ص 186ـ187).در سال 113 در زمان حکومت جنیدبن عبدالرحمان*، والی اموی خراسان، داعیان عباسی در شهرها و نواحی خراسان، از جمله ختّلان دعوت عباسی را نشر دادند (دینوری، ص 335ـ336؛ طبری، ج 7، ص 88). اسدبن عبداللّه قسری در نوبت دوم حکومتش بر خراسان (117ـ121) برای جلوگیری از دعوت عباسی و شورش حارث بن سُریج* در خراسان کوشید. بیشتر جنگهای وی در نزدیکی ختّلان و ترمذ به وقوع پیوست (بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 422). در سال 119 که اسد برای انتقام شکست پیشینش در ختّلان بدان سوی لشکر کشید، حاکم ختّلان ــکه ظاهرآ شخصی از بامیان* بودــ و حارث، خاقان ترک (قدر طرخان/ بدر طرخان) را در جنگ با اسد یاری کردند. اسد در پی حمله دشمن عقب نشست و با عبور از رود پنج، به کوه نمک (نام کنونی آن: خواجه مؤمن) پناه برد. چون لشکر ترک و ختّلان پراکنده شدند، اسد سپاه خود را بازسازی و دشمن را محاصره کرد و پیشنهاد صلح خاقان را نپذیرفت و گفت وی نه از بامیان است نه از ختل، بلکه به نیروی نظامی بر آنجا تسلط یافته و باید ختل را ترک کند. سرانجام، اسد خاقان را کشت و به جز قلعهای کوچک، بر سراسر ختّلان استیلا یافت و جانشینی در آنجا گمارد و به بلخ بازگشت (طبری، ج 7، ص 113ـ128، 134ـ137؛ ثعالبی مرغنی، ص 188؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 422ـ423؛ غفوروف، ج 1، ص 497).در 129 ابومسلم دعوت عباسی را در خراسان آشکار کرد و سیاهجامگانی از ختّلان به وی پیوستند (دینوری، ص360ـ 361). در 131 ابومسلم بر نصربن سیار، حاکم اموی خراسان، پیروز شد و حاکم دستنشاندهاش در بلخ، ابوداوود خالدبن ابراهیم، ختّلان را به جنگ گشود و فرمانروای این ناحیه در 133 به ناچار به فرغانه و سپس به چین گریخت (طبری، ج 7، ص 388، 460؛ ذهبی، 1411، حوادث و وفیات 121ـ140هـ .، ص 345؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1965، همانجا؛ همو، 1366ش، ج 1، ص 428، 431). در اواخر سده دوم، رافعبن لیث، نواده آخرین والی اموی خراسان، در سمرقند بر خلیفه منصور عباسی شورید و مردم ختّلان را با خود همراه ساخت (یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 435).در روزگار امارت عبداللّهبن طاهر (213ـ230) در خراسان، ختّلان توأم با بلخ مالیات میپرداخت (رجوع کنید به ابنخرداذبه، ص 36)، زیرا ختّلان جزو قلمرو سلسله محلی بانیجوریان بود که تقریبآ دویست سال (سدههای سوم و چهارم) در زمان طاهریان و سامانیان بر بلخ فرمان راندند (برای نام عدهای از امرای این خاندان رجوع کنید به یعقوبی، البلدان، ص 291؛ نرشخی، ص 119؛ حمزه اصفهانی، ص 170؛ نسفی، ص 38ـ39؛ غفوروف، ج 1، ص 532).قبل از سال 318 جعفربن ابیجعفربن ابیداوود که از خاندان بانیجوریان بود، از سوی سامانیان بر ختل فرمان میراند، ولی به دلایلی متهم شناخته شد و پس از نبرد به اسارت امیرچغانیان* درآمد و او را نزد امیرسامانی در بلخ فرستادند. وی در این سال از زندان آزاد و راهی ختّلان شد تا سپاهی به یاری سامانیان بفرستد، سپس به اطاعت امیرنصر درآمد و مناسباتش با سامانیان بهبود یافت (رجوع کنید به ابناثیر، ج 8، ص 222). در عصر سامانی ختّلان از جمله دارالضربهای این دولت به شمار میآمد (مایلز، ص 374). پس از وی، ظاهرآ پسرش احمد به امارت ختل رسید و در جنگهای 336ـ337 میان ابوعلی چغانی با لشکریان امیرنوحبن نصر سامانی، به یاری ابوعلی برخاست (رجوع کنید به گردیزی، ص 344ـ346؛ ابناثیر، ج 8، ص 462).در نیمه دوم قرن چهارم/ دهم مقدسی (ص 337)، ختّلان را یکی از حکومتهای محلی خراسان بزرگ دانسته که گرچه از لحاظ سیاسی فرمانبردار سامانیان بود، به دولت سامانیان خراج نمیپرداخت و به فرستادن هدیه بسنده میکرد.در این دوره، امیر ختّلان سلطه خود را به جنوب جیحون از جمله امارت کوچک یون در بدخشان گسترده بود (رجوع کنید بهحدودالعالم، ص 100). در حدود 384ـ385 که قلمرو سامانیان در خطر حمله ایلکخان، پادشاه ایلکخانیان، قرار گرفت، امیر ختّلان به اردوی سامانیان به فرماندهی سبکتگین پیوست (عتبی، ص 133). در پیسقوط دولت سامانیان، ختل به استیلای غزنویان (سلطان محمود) درآمد و به سبب مجاورت با قلمرو ایلکخانیان اغلب در معرض حمله آنان بود (بارتولد، 1965، ج 3، ص 556؛ نیز رجوع کنید به بیهقی، ص 375ـ376).پس از محمود غزنوی پسر و جانشین وی، مسعود (حک : 421ـ432)، تمام قلمرو پدر از جمله ختّلان را با فرامینی از قادر و سپس قائم، هر دو از خلفای عباسی، دریافت کرد (ناجی، 1387ش، ص 88). زمانی که بوری تکین*، شاهزاده قراخانی، در ماوراءالنهر سر به شورش برداشت و در ختّلان قتل و غارت کرد، سلطان مسعود در محرّم 430 برای سرکوب وی لشکری روانه آنجا کرد (بیهقی، ص 737ـ740، 744ـ745؛ گردیزی، ص 433ـ434). سلجوقیان پس از آنکه در جنگ دندانقان بر مسعود غزنوی پیروز شدند، سراسر ماوراءالنهر از جمله ختّلان را به استیلای خود درآوردند (ناجی، 1387ش، ص 76ـ77).در 456 امیر ختّلان بر البارسلان، سلطان سلجوقی، شورید. سلطان بدانجا لشکر کشید و امیر ختّلان پس از محاصره کشته شد و قلعه او به تصرف البارسلان درآمد (ابناثیر، ج 10، ص 34) در 548 ترکمانان غز که در ختّلان مستقر بودند و سالیانه به سلطان سلجوقی مالیات میپرداختند، بر سلطان سنجر شوریدند و در جنگی وی را اسیر کردند (ظهیری نیشابوری، ص 48؛ راوندی، ص 177).در رجب 553 ابوشجاع فرخ شاه، حاکم ختل که خود را از نسل بهرامگور میدانست، به ترمذ لشکر کشید (ابناثیر، ج 11، ص 235). در زمان حمله چنگیزخان، لشکریانی از جانب خوارزمشاه برای محافظت از ختّلان و وخش بدان سوی روانه شدند (رجوع کنید به نسوی، ص 54؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 478)، اما این ناحیه عرصه تاختوتاز لشکریان مغول گردید و امیران آنجا به قتل رسیدند (نسوی، ص 57؛ نیز رجوع کنید به منهاج سراج، ج 2، ص 169، 189).در نیمه قرن هشتم، حمداللّه مستوفی (ص 155) ختّلان را شهری بزرگ ولی ویران معرفی کرده و به محصولات غله، پنبه و انگور آنجا اشاره نموده است. در این تاریخ، بهنوشته ابوالفداء (ص 503) شهرهای ختل دارای رود و درختان و در نهایت حاصلخیز است و بیشتر شهرهای آن در سطح هموار قرار دارند. در قرن هشتم بهدنبال تقسیم قلمرو دولت چغانیان، ختّلان یکی از امیرنشینهای ترک و مغول به شمار میرفت (بارتولد، 1965، همانجا).در 761 کیخسرو ختّلانی در ناحیه ختّلان حکومتی مستقل یافته بود (شرفالدین علی یزدی، ج 1، ص 261). تیمور گورکانی در 764 به اتفاق امیرحسین بن مِسَلّا، از امرای بزرگ ماوراءالنهر، ختّلان را زیر سلطه خود درآورد (بارتولد، 1965، ج 1، ص 294ـ295). تیمور پس از آنکه حکومتی مستقل یافت (771) همچنان ختّلان را در تصرف داشت (رجوع کنید به حافظابرو، ج 1، ص440؛ شرفالدین علی یزدی، ج 1، ص 392ـ 393). کیخسرو در 774 به دستور تیمور به جرم مناسبات خائنانه با خوارزم اعدام شد و تیمور ختّلان را به محمد میرکه/ امیرکا، پسر شیربهرام ــکه خویشاوند کیخسرو بودــ واگذار کرد (شرفالدین علی یزدی، ج 1، ص 427ـ428، 430؛ بارتولد، 1965، همانجا) چندی بعد، ختّلان درشمار نواحی تحت حاکمیت پیرمحمدِ جهانگیر* (متوفی ح 810)، نواده تیمور، آمد که پس از تیمور به سلطنت نشست (رجوع کنید به حافظابرو، ج 3، ص 54). پس از آن، ختّلان یکی از ولایات مهم تیموریان (رجوع کنید به همان، ج 3، ص 598، ج 4، ص 671، 676) و جزو نواحی تابع منطقه حصار* (حصارشادمان) شد. در 903 یا 905 خسروشاه حکومت ختّلان را به دست گرفت و به بدیع الزمان تیموری*، شاهزاده تیموری، اظهار اطاعت نمود و در ختّلان خطبه و سکه به نام وی کرد (خواندمیر، ص 167، 185، 210؛ قس بابر، گ]56 ب[). خسروشاه، برادرش ولی بیگ را به حکومت ختل گماشت، اما ولیبیگ در 910 به دست شیبکخان ابوالفتح محمد، مؤسس دولت شیبانیان، کشته شد (خواندمیر، ص 201ـ202؛ بابر، گ ]125 ب[).ازبکان پس از تسلط بر ختل، نام کولاب/ کلاب را برای این ناحیه برگزیدند (بارتولد، 1965، همانجا؛ نیز رجوع کنید به مروی، ج 2، ص 583؛ استرآبادی، ص 362؛ بدخشی، ص 39ـ40)، اما نام ختل منسوخ نشد (بارتولد، 1965، همانجا، به نقل از محمود بن ولی در بحرالاسرار).شاه اسماعیل صفوی در 916 شیبکخان را از میان برداشت و حکومت ختّلان را به میرزا اویس، نواده سلطان تیموری ابوسعید گورکان، تفویض کرد و او سال بعد به لشکر ظهیرالدین بابر، پادشاه گورکانی هند، پیوست و این مناطق را به یاری او تصرف و در آنجا نام شاهاسماعیل را در خطبه و سکه یاد کرد (واله اصفهانی، ص 201، 210؛ جنابدی، ص 247، 256ـ257). ظاهرآ پس از این، ختّلان از ولایات بدخشان به حساب میآمده است (رجوع کنید به برهان، ذیل «ختلی»). سپس عبداللّهبن اسکندر شیبانی (حک: 991ـ1006)، بزرگترین امیر شیبانیان، ختّلان و مناطق مهم دیگری از خراسان و ماوراءالنهر را فتح کرد (جنابدی، ص 663ـ664). در 1009 باقی محمدخان، بنیانگذار سلسله جانیان*، ختّلان را از استیلای ازبکان خارج کرد (رجوع کنید به اسکندرمنشی، ج 1، ص 607). ختّلان در سدههای دوازدهم ـ سیزدهم/ هجدهم ـ نوزدهم، جزء خانات بخارا به شمار میرفت (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). در 1151 نادرشاه، ختّلان (= کولاب/ کلاب) را مطیع ساخت و مالیات سالیانهای بر حاکم آنجا مقرر کرد (رجوع کنید به مروی، ج 2، ص 583، 607، 666، ج 3، ص 1098؛ استرآبادی، همانجا).تزارهای روس در قرن سیزدهم/ نوزدهم، ختّلان را تصرف کردند. این ناحیه از 1304ش/ 1925 تا 1369ش/1990 در اشغال اتحاد جماهیر شوروی بود و پس از فروپاشی این کشور، به تاجیکستان تعلق گرفت (عفیفی، ذیل «کولیاب»). از جمله آثار باستانی بازمانده از ختّلان، کاخ/ قلعه حاکمان ختّلان در هلبک است (نعمتاف، ص 175). کندهکاری بسیار بدیع و عالی این کاخ/ قلعه، برجسته و رنگی است که عناصر گوناگون از سادهترین گل دایرههای هندسی تا پیچیدهترین نقشها را دربرمیگیرد. از خرابه منک نیز کاشیهای تزیینی سفالی و خشتهای کوچک مقرنس یافت شده است (همانجا؛ ناجی، 1386ش، ص 396).ختّلان خاستگاه شماری از علما و محدّثان بوده است که به ختلی نامبردارند (رجوع کنید به سمعانی، ج 2، ص 322ـ 323). برخی از مشاهیری که به ختّلان منسوب بوده یا در آنجا درگذشتهاند عبارتاند از: شقیق بلخی*، زاهد و صوفی (رجوع کنید به صفیالدین بلخی، ص 129ـ130)؛ اسحاقبن یحییبن معاد ختلی، والی دمشق و مصر در زمان عباسیان (ابنعساکر، ج 8، ص 302)؛ ابراهیمبن عبداللّهبن جنید ختلی، محدّث و صوفی (ذهبی، 1401ـ1409، ج 12، ص 631ـ632)؛ اسحاقبن ابراهیم ختلی محدّث، مؤلف الدیباج فی الحدیث (ابنحجر عسقلانی، ج 1، ص 348)؛ حرّه ختلی*، خواهر محمود غزنوی (بیهقی، ص 13؛ شبانکارهای، ج 2، ص 66)؛ ابوالفضل ختلی*، صوفی و زاهد سدههای چهارم و پنجم (رجوع کنید به هجویری، ص 208ـ209)؛ میرسید علی همدانی، صوفی و از مشایخ کبرویه که آرامگاه او در ختلان زیارتگاه بوده و اکنون در شهر کولاب واقع است (یاحقی و سیدی، ص 240، 243؛ نیز رجوع کنید به حسنی لکهنوی، ج 2، ص 84ـ87)؛ خواجه اسحاق ختلانی*، مرید او، و شاگرد خواجه اسحاق؛ محمدبن محمدبن عبداللّه ملقب به نوربخش خراسانی که در 826 در یکی از قلاع ختّلان دعوت خود را آغاز کرد (شوشتری، ج 2، ص 143ـ145)؛ و شیخ عبداللّه ختلانی، عارف و نویسنده و صاحب دیوان (بغدادی، ج 2، ستون 358،410؛ آقابزرگ طهرانی، ج 9، قسم 3، ص 696).منابع :آقابزرگ طهرانی؛ ابناثیر؛ ابنحجر عسقلانی، لسانالمیزان، حیدرآباد، دکن 1329ـ1331، چاپ افست بیروت 1390/1971؛ ابنحوقل؛ ابنخرداذبه؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، کتاب تقویمالبلدان، چاپ رنو و دسلان، پاریس 1840؛ محمدمهدیبن محمدنصیر استرآبادی، جهانگشای نادری، چاپ عبداللّه انوار، تهران 1341ش؛ اسکندرمنشی؛ اصطخری؛ محمدبن محمد (علی) انوری، دیوان، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران 1364ش؛ بابر، امپراتور هند، بابرنامه، چاپ عکسی از نسخه خطی متعلق به سِر سالار جنگ، چاپ آنت س. بوریج، لندن 1971؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستاننامه : ترکستان در عهد هجوم مغول، ترجمه کریم کشاورز، تهران 1366ش؛ سنگ محمد بدخشی، تاریخ بدخشان، چاپ منوچهر ستوده، ]تهران[ 1367ش؛ محمد حسینبن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معین، تهران 1361ش؛ اسماعیل بغدادی، ایضاح المکنون، ج2، در حاجیخلیفه، ج4؛ عبداللّهبن عبدالعزیز بکری، کتاب المسالک و الممالک، چاپ ادریان فانلیوفن و اندریفری، تونس 1992؛ بلاذری (لیدن)؛ آلکساندر مارکوویچ بلنیتسکی، خراسان و ماوراءالنهر (آسیای میانه)، ترجمه پرویز ورجاوند، تهران 1371ش؛ بیهقی؛ حسینبن محمد ثعالبی مرغنی، کتاب غررالسیر، چاپ سهیل زکار، بیروت 1417/1996؛ میرزا بیگبن حسن جنابدی، روضة الصفویه، چاپ غلامرضا طباطبایی مجد، تهران 1378ش؛ عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، زبدةالتواریخ، چاپ کمال حاج سیدجوادی، تهران 1372ش؛ حدودالعالم؛ عبدالحی حسنی لکهنوی، نزهةالخواطر و بهجة المسامع و النواظر، ج 2، حیدرآباد، دکن 1407/1986؛ حمداللّه مستوفی، نزهةالقلوب؛ حمزةبن حسن حمزه اصفهانی، تاریخ سنی ملوکالارض و الانبیاء علیهم الصلاة والسلام، بیروت: دارمکتبة الحیاة، ]بیتا.[؛ غیاثالدینبن همامالدین خواندمیر، ]تکملة [تاریخ روضةالصفا، در میرخواند، ج 7، محمدبن ابیطالب دمشقی، کتاب نخبة الدهر فی عجائب البَرّ و البحر، چاپ مهرن، لایپزیگ 1923، چاپ افست بغداد ]بیتا.[؛ احمدبن داوود دینوری، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 121ـ140ه .، بیروت 1411/ 1991؛ همو، سیر اعلامالنبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت 1401ـ1409/ 1981ـ 1988؛ محمدبن علی راوندی، کتاب راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آلسلجوق، چاپ محمد اقبال، تهران 1333ش؛ رشیدالدین فضلاللّه؛ سمعانی؛ محمدبن علی شبانکارهای، مجمعالانساب، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363ـ1381ش؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، چاپ سعید میرمحمدصادق و عبدالحسین نوایی، تهران 1387ش؛ نوراللّهبن شریفالدین شوشتری، مجالسالمؤمنین، تهران 1354ش؛ عبداللّهبن عمر صفیالدین بلخی، فضائل بلخ، ترجمه عبداللّهبن محمد حسینیبلخی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1350ش؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ ظهیرالدین ظهیری نیشابوری، سلجوقنامه، تهران 1332ش؛ محمدبن عبدالجبار عتبی، الیمینی فی شرح اخبار السلطان یمینالدولة و امینالملة محمود الغزنوی، چاپ احسان ذنون ثامری، بیروت 1424/2004؛ عبدالحکیم عفیفی، موسوعة 1000 مدینة اسلامیة، بیروت 1421/2000؛ باباجان غفوروف، تاجیکان، دوشنبه 1377ش؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، دفتر 7، چاپ جلالالدین خالقی مطلق و ابوالفضل خطیبی، تهران 1388ش؛ زکریابن محمد قزوینی، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بیروت 1404/1984؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363ش؛ محمدکاظم مروی، عالمآرای نادری، چاپ محمدامین ریاحی، تهران 1364ش، مسعودی، مروج (بیروت)؛ مقدسی؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، یا، تاریخ ایران و اسلام، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363ش؛ محمدرضا ناجی، سامانیان و غزنویان، تهران 1387ش؛ همو، فرهنگ و تمدن اسلامی در قلمرو سامانیان، تهران 1386ش؛ ناصرخسرو، دیوان، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران 1357ش؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1351ش؛ عمربن محمد نسفی، القند فی ذکر علماء سمرقند، چاپ یوسف الهادی، تهران 1378ش؛ محمدبن احمد نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1365ش؛ احمدبن عمر نظامی عروضی، چهارمقاله، چاپ محمد قزوینی و محمد معین، تهران 1333ش؛ محمدیوسف واله اصفهانی، خلدبرین: ایران در روزگار صفویان، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1372ش؛ علیبن عثمان هجویری، کشفالمحجوب، چاپ و. ژوکوفسکی، لنینگراد 1926، چاپ افست تهران 1358ش؛ محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی، از جیحون تا وخش: گزارش سفر به ماوراءالنهر، مشهد 1378ش؛ یاقوت حموی؛ یعقوبی، البلدان؛ همو، تاریخ؛Vasily Vladimirovich Barthold, Rabotbi po istoriicheskoy geografii, Moscow 1965; Ensiklopediyayi Savetii Tajik, Dushanbe 1978-1988; EI2, s.v. "Khuttalan" (by C.E. Bosworth); Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate, London 1966; Joseph Marquart, Eransahr nach der Geographie des Ps. Moses Xorenaci, Berlin 1901; G. C. Miles, "Numismatics", in The Cambridge history of Iran, vol.4, ed. R. N. Frye, Cambridge 1975; N. Nematov, Dawlat-e Samaniyan: Tajikan dar asrhay-e IX-X, Dushanbe 1989.