خُبَیْببن عَدِیّ بن مالکبن عامر اَوْسی انصاری، از اصحاب رسول خدا صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و از نخستین شهدای صدر اسلام. او از قبیله اوس و از انصار و نیز از اصحاب بدر* بود (ابنعبدالبرّ، ج 2، ص 440؛ ابنقدامه، ص 305؛ ابنحجر عسقلانی، ج 2، ص 262ـ263؛ قس ابناثیر، 1399ـ 1402، ج 2، ص 167). وی در جنگ احد* نیز همراه رسول خدا بود (ذهبی، ج 1، ص 246).خبیببن عدی یکی از مبلّغانی بود که پیامبر در صفر سال 4، به درخواست طوایف عَضَل و قارَه برای تبلیغ دین اسلام به سوی آنان اعزام کرد، اما نمایندگان طوایف عضل و قاره خیانت کردند و به یاری طایفه بنیلحیان برخی از یاران پیامبر را به شهادت رساندند (ابنسعد، ج 2، ص 55ـ56؛ نیز رجوع کنید به واقدی، ج 1، ص 354ـ357؛ ابناثیر، همانجا؛ قس ابنهشام، ج 3، ص 178، که تاریخ این حادثه را سال 3 نوشته است). در این واقعه (رجوع کنید به رَجیع*) خبیببن عدی و زیدبن دَثنه را اسیر کردند و به مکه بردند و آنان را در مقابل دو اسیر از هذیل که در مکه بودند، به قریش فروختند (ابنهشام، ج 3، ص 180). به گفته ابناسحاق، حُجَیْربن اَبی اِهاب تَمیمی، همپیمان بنیحارث* و برادر مادری حارثبن عامربن نوفل، خبیب را خرید و او را به عُقبَه، پسر حارثبن عامر، سپرد تا وی را به انتقام خون پدرش، که در غزوه بدر به دست خبیب کشته شده بود، بکشد (رجوع کنید به واقدی، ج 1، ص 357؛ ابنهشام، ج 3، ص 180؛ قس روایتی که حاکی از آن است که خبیببن عدی را فرزندان حارثبن عامر خریدند رجوع کنید به واقدی، همانجا؛ روایتی نیز از آن حکایت دارد که جمعی از فرزندان مشرکانی که در بدر کشته شده بودند، خبیب را مشترکآ خریدند رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، همانجا؛ ابناثیر، 1970ـ 1973، ج 2، ص 121؛ همو، 1399ـ1402، همانجا).از آنجا که اسارت خبیب در ماه حرام (ذیقعده) بود، بنیحارث تصمیم گرفتند او را مدتی در اسارت نگاه دارند. خبیببن عدی در خانه زنی به نام ماویه (واقدی، همانجا) یا در خانه دختر حارثبن عامر یا دختر عقبةبن حارث (رجوع کنید به ابناثیر، 1970ـ1973، ج 2، ص 120ـ121)، زندانی شد. گفته شده است زنی که خبیب در خانهاش زندانی بود، از خبیب کراماتی دید، از جمله آنکه یک بار خبیب را در حال خوردن خوشهای انگور مشاهده کرد، در حالی که آن هنگام در مکه باغی و انگوری نبود (واقدی، همانجا؛ ابنسعد، ج 8، ص 301ـ302؛ ابنعبدالبرّ، همانجا). هنگامی که خبیب در حبس بود، اگرچه فرصتی برای انتقامجویی یافت، غدر و خیانت نکرد و آن زن چون این رفتار کریمانه را دید، گفت که هرگز اسیری بهتر از خبیب ندیده است (همانجاها).هنگامی که قریش تصمیم گرفتند خبیب را بکشند، وی را به تَنْعیم بردند (ابنکلبی، ج 1، ص 629؛ ابناثیر، 1970ـ1973، ج 2، ص 121) که در سه میلی مکه، بیرون حرم، در راه مدینه قرار دارد (یاقوت حموی، ذیل مادّه). جمعی از مردم مکه نیز همراه وی به تنعیم رفتند (واقدی، ج 1، ص 358). خبیب درخواست کرد به وی مهلت دهند تا دو رکعت نماز بخواند. بنیحارث پذیرفتند و خبیب پیش از مرگ، دو رکعت نماز خواند و این کار خبیب سنّت ماندگاری شد برای کسانی که تسلیم مرگ اجباری میشوند (ابنهشام، ج 3، ص 182؛ ابناثیر، 1399ـ 1402، ج 2، ص 168؛ نیز رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). خبیببن عدی هنگام مرگ بسیار آرام و خونسرد بود. وی که دارای قریحه شاعری بود، هنگام مرگ اشعاری خواند که روحیه وی را در هنگام شهادت به خوبی نشان میدهد (رجوع کنید به ابنهشام، ج 3، ص 185ـ186؛ ابنعبدالبرّ، ج 2، ص 441؛ ابناثیر، 1970ـ1973، ج 2، ص 121ـ122). او قبل از مرگ این دعا را به درگاه خداوند خواند: خدایا به حساب یکایک اینان برس و ایشان را دستهدسته بکش و از ایشان احدی را باقیمگذار (ابنهشام، ج 3، ص 182). این دعا نیز سنّتی برای آیندگان شد، که معمولا در هنگامههای سخت به عنوان نفرین به دشمن خوانده میشود. خبیب نخستین مسلمانی بود که به دار آویخته شد (ابناثیر، 1970ـ1973، ج 2، ص 122). او را به تیری چوبی بستند و چهل تن از فرزندان کشتهشدگان مشرکان در بدر، با زخم نیزه او را از پای درآوردند (رجوع کنید به واقدی، ج 1، ص 361). گفته شده است چون خبیببن عدی کشته شد، صورتش به سوی قبله بود و هر چه خواستند او را به خلاف قبله برگردانند، موفق نشدند و وی را به حال خود رها کردند (ابنحجر عسقلانی، ج 2، ص 264). در این میان، یکی از یاران پیامبر به نام عَمروبن اُمَیّه ضَمری که برای قتل ابوسفیان مأمور شده، اما موفق به این کار نشده بود، به سوی مدینه بازگشت. وی در تنعیم به پای چوبه دار خبیب که نگهبانان پیرامون آن بودند، رفت و پیکر او را پایین آورد و چند قدمی بر دوش کشید. چون نگهبانان هشیار شدند و او را دنبال کردند، پیکر خبیب را انداخت و گریخت، اما آن پیکر بعد از آن دیده نشد، گویی که زمین آن را بلعیده باشد (ابناثیر، 1399ـ1402، ج 2، ص 169ـ170؛ همو، 1970ـ1973، همانجا؛ قس ابنحجر عسقلانی، ج 2، ص 263ـ 264، که نوشته است رسول خدا مقداد و زبیر را برای پایین آوردن پیکر خبیب و دفن آن فرستاد).روایاتی که درباره مرگ خبیببن عدی نقل شده متفاوت، اما اغلب نزدیک به روایتِ یاد شده است. اگرچه عقبةبن حارثبن عامر را قاتل خبیببن عدی دانستهاند (رجوع کنید به مصعببن عبداللّه، ص 204ـ205؛ ابناثیر، 1970ـ1973، ج 2، ص121)، گفته شده که عقبة سوگند خورده که خبیب را نکشته است و در آن هنگام خردسالتر از آن بوده که چنین کند. از او نقل شده است که «ابا مَیْسَرَه نیزه را در دست من قرار داد و دست مرا به همراه نیزه گرفت و خبیب را ضربهزد تا او را به قتل رسانید» (واقدی؛ ابنهشام، همانجاها).خبیب چنان بر سر ایمانش پایدار و استوار بود که هنگام مرگ چون از او خواستند از اسلام و پیامبر روی برگرداند تا آزادش کنند، پاسخ داد که اگر همه آنچه در زمین است از آن من باشد، دوست ندارم از اسلام روگردانم. مشرکان هنگام قتل خبیب به او گفتند، آیا دوستداشتی اکنون محمد در جای تو بود و تو نزد خانوادهات بودی؟ و خبیب پاسخ داد که به خدا سوگند، دوست ندارم محمد در جای خودش، خاری به پایش فرو رود (واقدی، ج 1، ص 360؛ قس ابنهشام، ج 3، ص 180، که گفتار مذکور را درباره زیدبن دثنه نقل کرده است). حسّانبن ثابت (ج 1، ص 213) اشعاری در رثای خبیببن عدی گفته است (نیز رجوع کنید به ابنهشام، ج 3، ص 186ـ187).چهره خبیببن عدی به عنوان شهیدی که بسیار مظلومانه و توأم با شکنجه و در اسارت به قتل رسید، پیرایهای قدسی یافته است (د. اسلام، همانجا) و از مأموریتی که خبیب و دیگر یارانش برای آن اعزام شدند (رجوع کنید به ابناثیر، 1399ـ1402، ج 2، ص 167)، میتوان دریافت که خبیب مردی اهل علم و فضل و آشنا به احکام اسلام بوده است.منابع :ابناثیر، اسدالغابة فی معرفةالصحابة، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره 1970ـ1973؛ همو، الکامل فیالتاریخ، بیروت 1385ـ1386/ 1965ـ1966، چاپ افست 1399ـ1402/ 1979ـ 1982؛ ابنحجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت 1412/1992؛ ابنسعد (بیروت)؛ ابنعبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت 1412/1992؛ ابنقدامه، الاستبصار فی نسب الصحابة من الانصار، چاپ علی نویهض، ]بیروت 1392/ 1972[؛ ابنکلبی، جمهرة النسب، ج 1، چاپ ناجی حسن، بیروت 1407/1986؛ ابنهشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره 1355/1936؛ حسّانبن ثابت، دیوان، چاپ ولید عرفات، لندن 1971؛ ذهبی؛ مصعببن عبداللّه، کتاب نسب قریش، چاپ لوی پرووانسال، قاهره 1953؛ محمدبن عمر واقدی، کتاب المغازی، چاپ مارسدن جونز، لندن 1966؛ یاقوت حموی؛EI2, s.v."khubayb" (by A. J. Wensinck).