خالکوبی، ایجاد نقشهای ماندگار بر بدن انسان از طریق وارد کردن مواد رنگی در زیر پوست. سابقه زمانی خالکوبی بسیار طولانی و گستره مکانی آن دامنهدار است؛ چنان که شواهدی از تداول آن در شرق دور، ایران، عراق، مصر و سرزمینهای دیگر، از ادوار بسیار دور تا اکنون، در دست است. حتی برخی پیشینه خالکوبی را در برخی مناطق، به دوره پیش از تاریخ میرسانند (رجوع کنید به عطا رفعت، ص 67؛ معموری، ص 17؛ بهزادی، ص180ـ181، 185، تصویر 7). اصلیترین کارکرد خالکوبی، جنبه آرایشی آن بوده است. در کنار آن، باید از کاربرد خالکوبی در پزشکی و جنبه تعویذی آن نیز یاد کرد (رجوع کنید به همانجاها؛ نیز رجوع کنید به سطور بعد). هرودوت به استفاده شگفتانگیز دیگری نیز اشاره کرده است. به نوشته او (کتاب 5، ص166، بند35) در زمان داریوش اول هخامنشی (حک : 521ـ486 یا 485ق.م) حاکم یونانیِ شهر آناطولی، هیستیائوس، غلامی را نزد آریستاگوراس در مَلَطیه در آسیای صغیر فرستاد و به او توصیه کرد تا سرغلام را بتراشد؛ با انجام توصیه او معلوم شد در پیامی که بر پوست سر غلام خالکوبی شده، از آریستاگوراس خواسته شده است که بر ایرانیان بشورد. یکی از قراین قدمت خالکوبی، نهی آن در تورات است (رجوع کنید به سفر لاویان، 28:19). در منابع اسلامی نیز علاوه بر نهی از خالکوبی، به نقل از پیامبر صلیاللّهعلیهوآله آمده که خداوند دارندگان پیشه خالکوبی («اَلْواشِمات») و کسانی را که بر بدنشان خال میکوبند («المُستَوْشمات») لعن کرده است (برای نمونه رجوع کنید به ابنحنبل، ج 4، ص 134؛ بخاری، ج 7، ص 64). از این احادیث و برخی توضیحات واژهشناسی و نیز پارهای از اشعار جاهلی برمیآید که رسم خالکوبی (به عربی: «وَشْم») در میان زنان دوره جاهلی رواج داشته است (رجوع کنید به شرح دیوان لبیدبن ربیعةالعامری، ص 118؛ زوزنی، ص 61، 99؛ ابنمنظور، ذیل «عدن»، «نور»، «وشم»).در دوره اسلامی، فقیهان و محدّثان اهل سنّت با استناد به احادیث مخالف خالکوبی، آن را تحریم کرده و حتی برخی، موضع خالکوبی شده را نجس شمردهاند (برای نمونه رجوع کنید به نووی، ج 7، جزء13ـ14، ص 231؛ ابنحجر عسقلانی، ج 10، ص 306، 310).در واقع قائلان به حرمت خالکوبی، با تأکید بر آفریده شدن آدمی در بهترین وجه ممکن، خالکوبی را مستلزم اعتقاد به نقصان آفرینش پروردگار و به معنای دست بردن در کار بینقص خلقت برشمردهاند (رجوع کنید به ابنحجر عسقلانی، ج10، ص 306، 312). این نهیها و تحذیرات شرعی با اینکه گاه در پرهیز مسلمانان از خالکوبی مؤثر بوده (برای نمونه رجوع کنید به عطا رفعت، ص 69)، خالکوبی را در جوامع اسلامی بلاموضوع نساخته است؛ چنانکه این کار بهویژه در میان زنان تقریباً رایج بوده است. دامنه گستردگی خالکوبی، بهویژه در میان عربزبانان، در مثلهایی که از گذشته تاکنون در بین آنان رواج داشته، مشهود است (رجوع کنید به ابنمنظور، ذیل «عدن»؛ لیث خفاف، 1988، ص 31). این اقبال برخی از زنان، بهویژه روستاییان و عشایر و کولیها، علاوه بر اینکه از کارکردهای آرایشی خالکوبی نشئت گرفته، شاید محصول پارهای از اعتقادات عامیانه در باب جنبههای تعویذی و خواص پزشکی آن بوده است؛ چنانکه عوام خالکوبی را در دفع چشمزخم* و حسادت حاسدان و در دور نگه داشتن برخی شرها و حتی مرگ و میر از کودکان و نیز در زبان بازکردن آنان مؤثر میدانستند و معتقد بودند که در دفع خونهای فاسد و التیام برخی بیماریها از جمله امراض مفصلی، سردرد، خونریزی بینی و حتی درمان نازایی نافع است (معموری، ص20؛ لیث خفاف، 1981، ص 249، 251، 255؛ عطا رفعت، ص 67، 71). در کنار اعتقاداتی که خالکوبی را متأثر از شرایط عملی و جنبههای کاربردی آن در زندگی روزمره، مجاز و حتی لازم میشمارد، عقایدی هم تحت تأثیر منع و حرمت شرعی آن در میان عوام پدید آمده است؛ چنانکه براساس آن، زنان خالکوبی شده در روز قیامت معذّب خواهند شد و سوزنهای خالکوبی در بدنشان فروخواهد رفت (معموری، همانجا).شیوهها و ابزارهای خالکوبی با پیشرفت جامعه پیشرفتهتر شده، چنانکه امروزه وسایل برقی جای خار و استخوان حیوانات را گرفته است. از برخی منابع لغوی و حدیثی چنین برمیآید که زنان عرب، چه در دوره جاهلی و چه پس از آن، مچ یا پشتِ دست خود را خالکوبی میکردند. شیوه معمول آن بود که ابتدا با سوزن یا اشیای تیز سوراخهای متعددی در محل مورد نظر ایجاد و سپس بهوسیله همین سوزنها سرمه یا دوده پیه یا فتیله را به زیرپوست وارد میکردند، تا بهتدریج اثر کبودی یا سبزی بر پوست پدیدار میشد (رجوع کنید به نووی، همانجا؛ ابنمنظور، ذیل «سفف»، «نور»، «وشم»).بنابر گزارش لین از زندگی مردم مصر در قرن دوازدهم و نیز بر پایه برخی تحقیقات معاصران در باب خالکوبی در میان عشایر عرب عراق و اردن، خالکوب که در این مناطق عربنشین دَکّاکه خوانده میشد، ابتدا با مداد یا چوب کبریت مستعمل یا با پرهای دراز آغشته به مرکّب، نقش خود را ترسیم میکرد. آنگاه ضربههای پیاپی و آرامی بر انتهای سوزن یا سوزنهای متصل به هم وارد میآورد تا وقتیکه از جای نوک سوزنها خون بیرون بزند. سپس دود سیاهِ برگرفته از احتراق چوب یا روغن را که با شیر زن درآمیخته بود یا رنگریزههای کبود یا نیلی را بر محل سوراخهای ایجاد شده میمالید. بعد از حدود یک هفته و پیش از التیام زخم پوست، معجون برگ چغندر سفید و شبدر کوبیده را بر آن محل میمالیدند تا رنگ کبود یا مایل به سبز پدیدار گردد (رجوع کنید به لین، ص 56ـ57؛ لیثخفاف، 1988، ص30). برخی از خالکوبان برای تهیه مواد رنگین بهتر و ماندگارتر، بالای آتشِ فتیله یک چراغدان، ظرفی را وارونه به مدت یک روز یا یک شب جاسازی میکردند و دودههای برهم انباشته این ظرف را با آب درمیآمیختند و در شیشهای میریختند (لیثخفاف، 1988، ص 34). گاه نیز از دوده حاصل از سوزاندن پارچهای که با کره آمیخته به زردچوبه آغشته شده بود، استفاده میکردند (د.اسلام، چاپ دوم، ذیل «الوَشم»).در داروشناسی قدیم، شیوههای گوناگونی برای زدودن خال نیز توصیه شده است. این توصیهها از اینرو اهمیت دارد که برخی از فقیهان ازاله خالکوبی را حتی به قیمت جراحی واجب شمردهاند (برای نمونه رجوع کنید به نووی، همانجا؛ قس هیثمی، ج 5، ص170). یکی از راههای از میان بردن آثار خالکوبی، آن بود که روی خال با سوزن، سوراخهای نزدیک به هم ایجاد میکردند و معجون بوره (بوراکس) و عسل را با معجون کُنْدُس که گیاهی قیآور و مُسهل است، درمیآمیختند و بر خال میمالیدند و با خمیر یا مغز نان پخته روی آن را میپوشاندند. گاه نیز مَصطکیِ آمیخته با خاکستر انجیر را بر روی خال میبستند تا رنگ خال زایل شود (رازی، ج 8، جزء23، قسم 2، ص 12). در شیوه دیگری که رازی بر آن تأکید دارد، ابتدا محل خال را با نمک قلیایی شستوشو میدادند و سپس مصطکی را یک هفته بر محل میبستند تا رنگ خال را به خود جذب کند. آنگاه پس از بازکردن، بار دیگر موضع را با نمک مالش میدادند تا رنگ خال به کلی زایل شود (ج 8، جزء23، قسم 2، ص 7).شخصی که خالکوبی میشد باید با بردباری دردِ ناشی از ضربهها و گزشهای سوزنها را به جان میخرید و از دیگر سو، خالکوب باید با آرامش و در عین حال با سرعت عمل و چابکدستی از درد گزش سوزنها حتیالامکان میکاست، یا دست کم آن را برای مشتری تحملپذیر میساخت (رجوع کنید به لیثخفاف، 1988، ص 31؛ معموری، ص 19). در غیر این صورت، حکایت آن خالکوب یا «کبودی زنِ» قزوینی، مذکور در مثنوی مولوی (دفتر1، ص 134) پیش میآمد که از مردِ کبودیزن خواست تا نقش شیری بیسر و دم و اشکم بر تن او کبودی زند و درواقع از خالکوبی دست کشد تا وی از درد گزش سوزنها رهایی یابد. به همین دلیل خالکوبان در حین عمل، اشعار و حکایات عاشقانه، از جمله افسانههایی در باب عشق فزاینده مردان به دخترانِ خالکوبیده میخواندند تا با سرگرم کردن مشتری کار خویش را با خونسردی و به آرامی پیش برند (معموری، ص 18؛ لیث خفاف، 1988، همانجا).یکی از موضوعات جالب توجه در خالکوبی، تنوع نقشها و طرحها و موضعِ خالکوبی و نیز معانی رمزی برخی نقشهاست. مثلا زنان قبایل اردنی و شمال عربستان گنجینهای از الگوها و طرحها را تا همین دهههای اخیر در اختیار داشتهاند (د.اسلام، همانجا). تنوع این نقشها در جنوب عراق نیز بسیار چشمگیر و شامل طرحهایی از انواع گونهگون پرندگان و حیوانات و گلها و شمشیرها و خنجرها بوده است (عطا رفعت، ص 71). اما در نواحی کُردنشین، زنان نقش ستاره یا هلال را بر پیشانی و بین ابروان خالکوبی میکردند (همان، ص 69). در میان عشیرههای عرب عراق یکی از رایجترین نقوش، خالکوبیِ نقطهها یا خطها یا اشکال هندسی بر پوست چانه بوده است. در نقش بستن این اشکال از خط و خطوط یکپاره یا از کنار هم نهادن چندین نقطه استفاده میشد. در شکلِ سادهتر این نقشها، معمولا خطی مستقیم از زیرلب پایین تا انتهای چانه و گاه حتی تا سینه ترسیم میشد و گاه نیز به موازات و در دو سوی این خط، دو نقطه یا بیشتر با فواصل مساوی نقش میزدند و گاه نیز شکل مثلث یا دایره را خالکوبی میکردند (رجوع کنید به لیثخفاف، 1399، ص 73ـ79).در ایران علاوه بر زنان، در میان مردان نیز خالکوبی رایج بوده است (برای مجموعهای از گزارشهای جهانگردان اروپایی درباره رواج و چگونگی خالکوبی در ایران دوره قاجاری رجوع کنید به ماسه، ج 1، ص 88ـ90). بهنوشته شهریباف در طهران قدیم (ج 3، ص 422) عموم زنان مچ پا، دست و میان دو ابرو و کنجلب و زیرچانه و روی گونه را خال میکوبیدند و زنان بدکاره نیز معمولا پشت دست و روی ساعد را خالکوبی میکردند. اما در میان مردان تهران، خالکوبی عمدتاً از نشانههای باجگیران و جوانان بیبند و بار بوده است. اینان گاه شکل و اسم پهلوانان شاهنامه یا نامهای دوستان و معشوقه خود را گاه به خطی خوش و گاه به خطی زشت خالکوبی میکردند (همان، ج 3، ص 421). جای خالکوبی مردان عموماً بازوانشان بوده است. برای نمونه، بنابر گزارش اوبن (ص 240) در حدود صد سال پیش پیروان طریقت خاکساریه، بنابر یک سنّت مداوم فرقهای، خالی بر بازوان خویش داشتند. در نواحی عشایرنشین ایران، مردان عموماً بر بازوان خویش نقش حیواناتی چون غزال و نیز کژدم که آن را نشان نیرو و دافع چشم زخم میدانستند، خالکوبی میکردند (رجوع کنید به عناصری، ص 129؛ فیلد، ص500؛ لمعه، ص 25). اما زنان، بهویژه در میان عشایر بختیاری و بویراحمدی، سه ستاره در چانه و یک خال در وسط پیشانی و چند خال در پشت دست نقش میزدند (همانجاها).اعضای یک عشیره یا قبیله از طریق همین خالکوبیها از خطر درآمیخته شدن با سایر گروههای مشابه برکنار میماندند و این حق برای رئیس یک عشیره ایجاد میشد که خواستار بازگرداندن اسیران یا ربودگان یا گمشدگان عشیره خود گردد (عطا رفعت، ص70). امروزه در پزشکی قانونی، مطالعه نقشهای خالکوبی نیز یکی از راههای شناخت هویت اجساد ناشناس به حساب میآید (رجوع کنید به یحیی شریف و محمد عبدالعزیز سیفالنصر، ص 21).منابع: ابنحجر عسقلانی، فتحالباری بشرح صحیحالبخاری، مصر 1348، چاپ افست بیروت 1408/1988؛ ابنحنبل، مسند احمدبن حنبل، استانبول 1402/1982؛ ابنمنظور؛ محمدبن اسماعیل بخاری، صحیحالبخاری، ]چاپ محمد ذهنیافندی[، استانبول 1401/1981، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ رقیه بهزادی، «خالکوبی از دیرباز تاکنون»، چیستا، سال 7، ش 2 (آبان 1368)؛ محمدبن زکریا رازی، الحاوی فیالطب، چاپ محمد محمداسماعیل، بیروت 1421/2000؛ حسینبن احمد زوزنی، شرحالمعلقات السبع، بیروت: مکتبة دارالبیان، ]بیتا.[؛ شرح دیوان لبیدبن ربیعةالعامری، چاپ احسان عباس، کویت: التراثالعربی، 1984؛ جعفر شهریباف، طهران قدیم، تهران 1381ش؛ عطا رفعت، «الوَشم»، التراثالشعبی، سال 2، ش 1 (رجب 1390)؛ جابر عناصری، «پایگاه هنرهای تجسمی در باورهای عامه»، فصلنامه هنر، ش 1 (پاییز 1361)؛ هنری فیلد، مردمشناسی ایران، ترجمه عبداللّه فریار، تهران 1343ش؛ منوچهر لمعه، فرهنگ عامیانه عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، تهران 1353ش؛ لیث خفاف، «الوشامةبین التجمیل و الطبالشعبی»، التراثالشعبی، ش 4 (خریف 1988)؛ همو، «الوشم فیالطب الشعبی»، همان، سال 12، ش 9 و 10 (ایلول 1981)؛ همو، «وشومالحنک»، همان، سال 10، ش 3 و4 (1399)؛ ناجح معموری، «الوشم عندالریفیات فی الحلة»، همان، سال 3، ش 2 (شعبان 1391)؛ جلالالدین محمدبن محمد مولوی، مثنوی معنوی، چاپ رینولد آلن نیکلسون، تهران 1382ش؛ یحییبن شرف نووی، صحیح مسلم بشرح النووی، چاپ ابوعبدالرحمان عادلبن سعد، قاهره ] 2003[؛ علیبن ابوبکر هیثمی، مجمعالزوائد و منبع الفوائد، بیروت 1402/1982؛ یحیی شریف و محمد عبدالعزیز سیفالنصر، الطب الشرعی و السموم، ]قاهره[: المرکز الاسلامی، ]بیتا.[؛Eugene Aubin, La Perse d'aujourd'hui: Iran, Mesopotamie, Paris 1908; EI2, s.v. "Al-Washm" (by W. and Fidelity Lancaster); Herodotus, The history of Herodotus, tr. George Rawlinson, Chicago 1952; Edward William Lane, An account of the manners and customs of the modern Egyptians, London 1986; Henri Masse, Croyances et contumes persanes, suivies de coutes et chansons populaires, Paris 1938.