خالد بن ولید بن مُغیرةبن عبداللّهبن عمر/ عُمَیْربن مَخزوم قرشی مخزومی، از سرداران مشهور صدر اسلام. کنیهاش ابوسلیمان (ابنسعد، ج 7، ص 394؛ مصعببن عبداللّه، ص320؛ ابنعبدالبرّ، ج 2، ص 427) و به روایتی ابوالولید (ابنعبدالبرّ، همانجا) از بنیمخزوم*، یکی از تیرههای بزرگ و مهم قبیله قریش، بود که با بنیهاشم* رقابت میکردند (رجوع کنید به شلبی، ص20ـ24).هرچند مورخان تاریخ تولد خالد را ذکر نکردهاند، اما باتوجه به تاریخ وفات و سن وی در هنگام مرگ (رجوع کنید به ادامه مقاله) میتوان حدس زد که او در حدود 26 سال پیش از مبعث پیامبر اسلام (584م)، در مکه متولد شده است. پدرش، ولیدبن مغیره*، از اشراف و بزرگان قریش محسوب میشد (ابوالفرج اصفهانی، ج 16، ص 194) و مادرش، عَصْماء (لُبابه صغرا یا کبرا)، دختر حارثبن حَرْب (یا حَزْن/ حَزْم) است که نسبش به قبیله قَیْس عیلانبن مُضَر میرسد (ابنسعد، همانجا؛ مصعببن عبداللّه، ص 322؛ خلیفةبن خیاط، 1414، ص 51؛ ابنعساکر، ج 16، ص 220). از مشهورترین عموهای ولید یکی ابواُمَیّةبن مغیره بود که گفته شده است اختلاف قبایل قریش را درباره چگونگی گذاشتن حجرالاسود به هنگام بازسازی کعبه، با پیشنهاد تعیین داور حل کرد و گفت قریش نخستین کسی را که از در مسجد وارد شود، حَکَم قرار دهند (ابنهشام، ج 1، ص 209) و دیگری، هشامبن مُغیره که از اشراف قریش و فرمانده بنیمخزوم در جنگ فِجار بود. با مرگ وی، قریشیان سه سال بازار برپا نکردند و مرگ وی را مبدأ تاریخ خود قرار دادند (ابنقدامه، ص 355؛ شلبی، ص 26). میمونه دختر حارث (همسر پیامبر صلیاللّه علیهوآلهوسلم) و لُبابه امّ الفضل (همسر عباسبن عبدالمطلب و مادربزرگ خلفای عباسی)، خالههای خالد بودند (ابنقتیبه، 1960، ص 267).خالد در جاهلیت جزو اشراف قریش و از سلحشوران آنها بود و مسئولیت تدارک سپاه و سرکردگی سواران قریش را در جنگ برعهده داشت (ابنحبیب، 1384، ص 528؛ ابنعبدربّه، ج 3، ص 278؛ ابنعبدالبرّ، همانجا). او در سال دوم هجری در جنگ بدر*، بر ضد مسلمانان شرکت کرد (ابنسعد، همانجا؛ قس ابنقتیبه، همانجا، که منکر شرکت خالد در این جنگ شده است) و به گفته واقدی (1966، ج 1، ص130)، اسیر شد. در سال سوم در جنگ اُحُد*، سرکرده سواران جناح راست قریش بود و براثر خطایی که چند تن از افراد سپاه اسلام در مراقبت از راه ورود دشمن مرتکب شدند، وی توانست مسلمانان را شکست دهد (رجوع کنید به ابناسحاق، ص 305؛ واقدی، 1966، ج 1، ص220، 229، 232، 275، 283؛ ابنهشام، ج 3، ص70، 91؛ قس ابنقتیبه، همانجا). او در سال پنجم، در نبرد خندق* یا احزاب نیز شرکت کرد و جزو کسانی بود که قصد داشت از خندق عبور کند ولی موفق نشد (واقدی، 1966، ج 2، ص 465ـ466، 470، 472ـ473، 490؛ قس ابنقتیبه، همانجا).در شوال سال ششم، به قولی خالد در رأس دویست سوار از مشرکان قریش، برای جلوگیری از حرکت پیامبر برای ادای مناسک حج، از مکه به محل کُراعالغَمیم رفت (واقدی، 1966، ج 2، ص 579ـ582؛ ابنهشام، ج 3، ص 322ـ323). در سال هفتم که پیامبر و مسلمانان برای ادای عمرةالقضاء روانه مکه شدند، خالد چنان از اسلام و مسلمانان نفرت داشت که شهر را ترک کرد (واقدی، 1966، ج 2، ص 746؛ مصعببن عبداللّه، ص 324).مورخان درباره تاریخ اسلام آوردن خالد آرای متفاوتی داشتهاند، بهنحوی که برخی اسلام آوردنش را در سال پنجم، پس از غزوه بنیقُرَیظه*، یا در فاصله زمانی میان صلح حدیبیه* (ذیقعده سال ششم) و فتح خیبر* (محرّم سال هفتم؛ رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، 1415، ص40؛ ابنعبدالبرّ، همانجا؛ ابناثیر، ج 2، ص 109) یا در سال هفتم بعد از فتح خیبر (ابنحجر عسقلانی، 1412، ج 2، ص 251) دانستهاند، اما بنابر مشهور، او در اول صفر سال هشتم، پیش از فتح مکه، اسلام آورد (واقدی، 1966، ج 2، ص 661؛ ابنهشام، ج 3، ص290ـ291؛ ابنسعد، ج 4، ص 252).خالد پس از چند ماه از اسلامآوردنش، در جنگ مؤته* در جمادیالاولی سال هشتم شرکت کرد که پس از شهید شدن سران سپاه اسلام، او فرماندهی را برعهده گرفت و باقیمانده سپاه را به مدینه بازگرداند (رجوع کنید به واقدی، 1966، ج 2، ص 761ـ765؛ ابنهشام، ج 4، ص 19ـ22، 25). او بعدها میگفت در این نبرد نُه شمشیر در دستش شکسته بود (ابنسعد، ج 4، ص 253؛ قس ابناثیر، ج 2، ص:110 هفت شمشیر). گفته شده است که پس از نبرد مؤته، خالد به سیفاللّه ملقب شد و در برخی روایات نقل شده است که این لقب را پیامبر به وی اعطا کرد (رجوع کنید به ابنسعد، ج 7، ص 395؛ مصعببن عبداللّه، ص320؛ بخاری، ج 3، جزء2، قسم 1، ص 136).در 20 رمضان سال هشتم و به هنگام فتح مکه، خالد به فرمان پیامبر در رأس گروهی از سواران، از ناحیه لیط در جنوب مکه به سوی این شهر حرکت کرد، اما با برخی از مشرکان قریش در خَنْدَمه درگیر شد و عدهای از آنان را کشت و وقتی وارد مکه شد، نزد پیامبر رفت و اقدام خود را توجیه کرد (واقدی، 1966، ج 2، ص 819، 825 ـ826، 838 ـ 839؛ ابنهشام، ج 4، ص 49ـ 50) و آنگاه که پیامبر وارد کعبه شد، او کنار درِ کعبه ایستاد و اجازه نداد کسی وارد آن شود (ازرقی، ج 1، ص 267). پس از فتح مکه، خالدبن ولید در رأس گروهی سوار، به فرمان پیامبر اکرم، به بَطن نخله رفت و بت معروف العُزَّی، بزرگترین بت قریش، را از بین برد (ابنکلبی، ص 24ـ27؛ واقدی، 1966، ج 1، ص 6، قس ج 3، ص 873 ـ 874؛ ابنهشام، ج 4، ص 79).در اوایل شوال سال هشتم، پیامبر اکرم خالدبن ولید را در رأس گروهی 350 نفره از مهاجران و انصار و بنیسُلَیم به سوی بنیجَذِیْمه، در اطراف مکه، فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند. با وجود اینکه بنیجَذیمه مسلمانی خود را اعلام و اسلحه خود را تسلیم کردند، اما خالد دستور داد عدهای از آنان را گردن زدند که چون پیامبر مطّلع شد، از کار خالد تبری جست و حضرت علی علیهالسلام را فرستاد تا دیه کشتهشدگان را بپردازد. عبدالرحمانبن عوف این اقدام خالد را صرفاً برای انتقام خون عمویش، فاکهبن مغیره، دانسته است (واقدی، 1966، ج 3، ص 875ـ882؛ ابنهشام، ج 4، ص70ـ74؛ ابنحبیب، 1384، ص 248، 252، 259ـ260).در سال هشتم، هنگامی که پیامبر برای جنگ با قبیله مشرک هوازن از مکه راهی غزوه حنین* شد، خالد با سواران بنیسُلَیم در مقدمه سپاه حرکت میکرد، اما در جنگ جزو فراریان بود. گفتهاند که بعداً بازگشت و در نبرد شرکت کرد و زخمهایی برداشت و عدهای از جمله یک زن را کشت. آنگاه پیامبر وی را از قتل کودکان، زنان و بردگان منع کرد (رجوع کنید به ابنهشام، ج 4، ص100؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 16، ص 195). خالد همچنین هنگام حرکت پیامبر به سوی طائف برای نبرد با قبیله ثقیف* (سال هشتم) در مقدمه سپاه پیامبر بود (واقدی، 1966، ج 3، ص 923).در رجب سال نهم، پیامبر هنگام اقامت در تبوک*، خالد را در رأس گروهی با 420 سوار به سوی أُکَیْدِربن عبدالملک، حاکم مسیحی دَوْمَةُ الْجَنْدَل، فرستاد که پس از نبرد کوتاهی وی را اسیر و بعد با او صلح کرد (واقدی، 1966، ج 3، ص 1025ـ 1030؛ ابنهشام، ج 4، ص 169ـ170).در ربیعالآخر یا جمادیالاولی سال دهم، پیامبر خالد را با چهارصد نفر به سوی بنیحارث/ بَلْحارثبن کعب در نجران فرستاد و آنان را به اسلام دعوت کرد (واقدی، 1966، ج 3، ص 883 ـ 884؛ ابنهشام، ج 4، ص 239ـ240؛ طبری، ج 3، ص 126ـ 128). در این سال، پیامبر خالد را به یمن فرستاد تا مردم آنجا را نیز به اسلام دعوت کند. او شش ماه در یمن به دعوت پرداخت ولی کسی به دعوت وی پاسخ مثبت نداد و در پی آن پیامبر، علی علیهالسلام را به یمن روانه کرد و فرمود تا خالد را بازگرداند (طبری، ج 3، ص 131ـ132؛ قس ابنهشام، ج 4، ص290ـ291).به گفته واقدی (1966، ج 3، ص 884)، خالد در حجةالوداع* حضور داشت و پس از رحلت پیامبر در شمار حامیان ابوبکر قرار گرفت (زبیربن بکّار، ص 581) و به همین سبب نزد او جایگاه والایی داشت و همواره تحت حمایت وی بود (مصعببن عبداللّه، ص320).در جنگهای ردّه*، ابوبکر به خالد دستور داد نخست به سوی قبیله طَیّ/ طیْیء در اکناف، سپس به سوی طُلَیْحةبن خُوَیْلِد اسدی در بُزاخه* و بعد به سوی مالکبن نُوَیْره در بُطاح برود و چنانچه آنان به اسلام بازنگشتند، با آنان بجنگد (واقدی، 1990، ص 69ـ70؛ طبری، ج 3، ص 249، 253ـ255). بعداً ابوبکر از فرستادن خالد به بُزاخه ابراز تأسف کرد (یعقوبی، ج 2، ص 137). خالد در نبرد سختی طلیحه را که مدعی نبوت بود، شکست داد و یارانش را به شدت سرکوب کرد (رجوع کنید به واقدی، 1990، ص 81 ـ94؛ نیز رجوع کنید به طلیحةبن خویلد*). سپس، با آنکه مالکبن نویره و قبیله او و بنیتمیم مسلمان بودند، خالد آنان را اسیر کرد و بعد دستور داد مالکبن نویره و افراد قبیلهاش را کشتند و همسرش را تصرف کرد (واقدی، 1990، ص 103ـ107؛ خلیفةبن خیاط، 1415، ص 53؛ طبری، ج 3، ص 276ـ278).این کار زشت خالد که برخی از مورخان سعی کردهاند آن را توجیه کنند یا دستکم آن را نادیده بگیرند (برای نمونه رجوع کنید به هیکل، ص 153ـ163؛ عقاد، ص 78ـ80)، باعث خشم عدهای از مسلمانان از جمله پسرداییاش، عمر، شد و از ابوبکر خواستند وی را مجازات کند، اما خلیفه نپذیرفت و اعلام کرد که خالد خطا کرده است. ازاینرو وقتی خالد به مدینه رفت، عذرش را پذیرفت (ابنسلام جمحی، سفر1، ص 204، 208؛ خلیفةبن خیاط، 1415، ص 53ـ54؛ یعقوبی، ج 2، ص 139؛ طبری، ج 3، ص 278ـ280؛ برای نقد این رفتار خالد و نقد دفاع خلیفه از او رجوع کنید به شرفالدین، ج 2، ص 99ـ119).در اواخر سال 11، خالد راهی یمامه شد و در جایی به نام عقرباء، با مسیلمه کذّاب* (دیگر مدعی نبوت) و یارانش که از قبیله بنیحنیفه بودند، جنگید. مسیلمه کشته و فتنه او سرکوب شد (رجوع کنید به واقدی، 1990، ص 112ـ146؛ نیز رجوع کنید به مسیلمه کذّاب). پس از آن، خالدبن ولید فریب مُجَّاعَةبن مُرارَه حنفی را خورد و با او صلح کرد (بلاذری، 1413، ص 90). سپس، با دختر وی ازدواج کرد که ابوبکر از این بابت او را سرزنش و توبیخ کرد (یعقوبی، ج 2، ص 131؛ ابناعثم کوفی، ج 1، ص 36ـ37).در اواخر سال 11 یا در محرّم 12، خالد به فرمان ابوبکر برای فتح ایران از یمامه راهی عراق شد (واقدی، 1990، ص 218ـ221). مورخان درباره تاریخ و چگونگی حرکت و مسیر خالد و تعداد و ترتیب جنگهای وی در عراق اختلافنظر دارند (برای اطلاع کامل از این اختلافنظرها و روایاتهای مختلف رجوع کنید به هاشمی، 1373، ص 57 ـ90؛ همو، 1374، ص231ـ 269؛ همو، 1375، ص 46ـ83).خالد طبق دستور ابوبکر از أبُلَّه (در مشرق بصره، کنار دجله) شروع کرد و با سپاه خود در جاهایی از عراق، از جمله مَذار، وَلَجه، اُلّیْس (نَهر الدَم) و أَمْغیشیا فتوحاتی کرد (رجوع کنید به طبری، ج 3، ص 351ـ358؛ برای روایات دیگر درباره فتوح خالد رجوع کنید به ابویوسف، ص 28، 142؛ خلیفةبن خیاط، 1415، ص 61ـ62، 69؛ بلاذری، 1413، ص 241ـ242، 340). او در سال 12 پس از فتح حیره*، پایتخت ملوک لَخمی، شهرهای مهم دیگری از سواد عراق را به جنگ یا صلح گشود (رجوع کنید به ابویوسف، ص 28، 142ـ147؛ ابنآدم، ص 52؛ بلاذری، 1413، ص243ـ 248؛ دینوری، ص 111ـ112؛ طبری، ج 3، ص343ـ 346، 376ـ384).خالد در 25 ذیقعده سال 12، هنگام بازگشت به حیره، پنهانی از سپاهش جدا و راهی مکه شد و مناسک حج را بهجا آورد و با شتاب به نزد سپاهیانش در حیره بازگشت. ابوبکر او را به سبب این کار سرزنش کرد (طبری، ج 3، ص 384). پس از آن، خالد به دستور ابوبکر فرماندهی سپاه اسلام در عراق را به مُثَنّیبن حارثه سپرد و خود سریعآ با بخشی از سپاه برای کمک به سپاهیان مسلمان در شام راهی آن ناحیه شد و فرماندهی تمام سپاه در شام را بهعهده گرفت (ازدی، ص 68ـ69؛ بسوی، ج 3، ص 291ـ292؛ طبری، ج 3، ص 384، 393، 415؛ قس ابوزرعه دمشقی، ج 1، ص 172ـ173). مورخان شمار سپاهیان خالد را به اختلاف نوشتهاند (رجوع کنید به بلاذری، 1413، ص:110 هشتصد، ششصد یا پانصد تن؛ ابوزرعه دمشقی، ج 1، ص :172 سه هزار تن؛ طبری، ج 3، ص :408 با نیمی از سپاهیانش) و در این مورد نیز درباره تاریخ و مسیر حرکت او اختلافنظر هست (رجوع کنید به هاشمی، شوال 1371، ص 394ـ407؛ همو، محرّم 1372، ص 542ـ558؛ همو، ربیعالآخر 1372، ص 45ـ60؛ همو، رجب 1372، ص 228ـ241).به نظر بسیاری از مورخان، خالد و افرادش در ربیعالآخر یا ربیعالاول سال 13 از حیره و به قولی از عینالتّمر حرکت کردند و با بهکارگیری شیوه خاصی برای تأمین آب آشامیدنی مورد نیاز سپاهیان و به راهنمایی رافعبن عُمَیْره طایی، راه طاقتفرسای بادیةالشام را از ناحیه قَراقِر در مشرق تا ناحیه سُوی در مغرب در مدت پنج یا هشت روز طی کردند و خود را به اطراف شام رساندند (ابنحبیب، 1361، ص190؛ بلاذری، 1413، ص110، 250؛ یعقوبی، ج 2، ص 133ـ134؛ طبری، ج 3، ص 406ـ 409، 415ـ417).خالد پس از فتح شهرهایی همچون دَوْمَةالجَنْدَل، تَدمُر، و مَرج راهط، در بُصری به سپاهیان اسلام پیوست. سپس شهر بُصری را محاصره کرد تا اینکه مردمانش تن به صلح دادند (ازدی، ص 81ـ82؛ بلاذری، 1413، ص 111ـ113؛ طبری، ج 3، ص 407، 417؛ ابناعثم کوفی، ج 1، ص 112ـ113).هرچند مورخان درباره تاریخ دو جنگ سرنوشتساز أَجنادِین/ اَجنادِین و یَرموک اختلافنظر دارند (رجوع کنید به باشمیل، ص 132ـ146)، بنا به دلایل و قراین مختلف، خالد به همراه سایر لشکرهای مسلمانان در اطراف دمشق، برای کمک به لشکر عمروبن عاص در فلسطین و سرکوبی رومیان که در اجنادین (از شهرهای فلسطین) تجمع کرده بودند، روانه جنوب شد و در 18 یا 28 جمادیالاولی (و به قولی در 2 یا 28 جمادیالآخره) سال 13 به مصاف رومیان رفت و آنها را به شدت شکست داد (رجوع کنید به ازدی، ص 84ـ93؛ بلاذری، 1413، ص 113ـ 114؛ طبری، ج 3، ص 417ـ419؛ هاشمی، 1371، ص 69ـ 102). پس از این نبرد، خالد با سپاهیانش راهی شمال شام شد و در رجب سال 13 (یا 15 یا 16) رومیان را در نبرد یرموک (در کنار رود یرموک) شکست داد (بلاذری، 1413، ص 135ـ 137؛ یعقوبی، ج 2، ص 141؛ طبری، ج 3، ص 441؛ ابناعثم کوفی، ج 1، ص 207).در آغاز خلافت عمر (اواسط جمادیالآخره سال 13)، خالدبن ولید به دستور وی از فرماندهی کل سپاه اسلامی شام عزل گردید و فرماندهی به ابوعبیده جراح سپرده شد (یعقوبی، ج 2، ص 139ـ140؛ طبری، ج 3، ص 435ـ436، 441).در اول محرّم سال 14 در نبرد مَرجالصُّفَّر، خالد مشاور و همراه ابوعبیده بود، در 16 محرّم در ناحیه شرقی دمشق اردو زد (بلاذری، 1413، ص 118ـ121؛ ابناعثم کوفی، ج 1، ص 118ـ119؛ قدامةبن جعفر، ص 291ـ293) و در ماه رجب پس از مدتی محاصره شهر، از دروازه شرقی به جنگ و به روایتی با صلح وارد دمشق شد (ازدی، ص 104ـ105؛ خلیفةبن خیاط، 1415، ص 67ـ68؛ ابنقتیبه، 1960، ص 182؛ بلاذری، 1413، ص120ـ124).خالد در نبرد فَحْل (در اردن) که در ذیحجه سال 14 یا رجب یا ذیقعده سال 13 روی داد، سپاه رومیان را شکست داد (خلیفةبن خیاط، 1415، همانجا؛ بسوی، ج 3، ص 296؛ ابوزرعه دمشقی، ج 1، ص 171؛ طبری، ج 3، ص 434ـ435، 441ـ443). او بعدآ (در سال 14 یا 15) به فرمان ابوعبیده، منطقه بعلبک و بقاع را فتح کرد و سپس همراه ابوعبیده شهر حِمص را محاصره نمود تا اینکه مردمانش خواهان صلح شدند (ازدی، ص 144ـ145؛ خلیفةبن خیاط، 1415، ص 68، 70؛ قس بلاذری، 1413، ص 129ـ131).ابوعبیده خالد را از حمص به قِنَّسرین فرستاد و او سپاه رومیان را شکست داد و قنّسرین را محاصره و فتح و دژهای شهر را ویران کرد (طبری، ج 3، ص 601). براساس برخی روایات، خالد در فتح شهرهای جزیره همچون نصیبین و آمِد شرکت داشت (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، 1415، ص 77؛ همو، 1414، ص 583).هنگامی که عمر در سال 17 به شام رفت، از خالد دلجویی کرد و به روایتی وی را به امارت شهرهای جزیره همچون رُها، حَرّان، رَقّه، تَلّمَوْزِن و آمِد گمارد و خالد یکسال در آن نواحی بود (یعقوبی، ج 2، ص 157). بنابه روایتی دیگر، خالد از سوی ابوعبیده حاکم قنّسرین بود و در این زمان حملات متعددی به مناطق مرزی رومیان در آسیای صغیر کرد و غنایم بسیاری بهدست آورد. چون عمر از بخششهای خالدبن ولید از غنایم فتوحات اخیر، بهویژه مبلغ کلانی که به اَشعَثبن قَیْس داده بود، مطّلع شد، خشمگین گردید و به ابوعبیده دستور داد خالد را عزل و بازخواست کند تا معلوم شود این اموال را از کجا به دست آورده است. پس از آن، عمر نیمی از دارایی خالد را ضبط کرد (طبری، ج 4، ص 66ـ67؛ قس یعقوبی، ج 2، ص 157: خالد استعفا کرد و به مدینه بازگشت).خالد پس از بازجویی و اندکی تأمل از سوی ابوعبیده که اکراه داشت خبر عزلش را به وی اطلاع دهد، به محل امارتش در قنّسرین بازگشت تا اینکه عمر شخصآ وی را عزل و به مدینه احضار کرد (ابنعساکر، ج 16، ص 266ـ268؛ صفدی، ج 13، ص 267).خالد در مدینه نخست از عمر نزد صحابه شکایت کرد. سپس پیش عمر رفت که پس از توضیح دادن منابع ثروتش و بازپسدادن بیستهزار (درهم؟) یا نیمی از مال خود خلیفه از او دلجویی کرد (طبری، ج 3، ص 437، ج 4، ص 68؛ ابنعساکر، ج 16، ص 266؛ ابنکثیر، ج 4، جزء7، ص 118) و سپس دلایل عزل خالد را برای کارگزاران و مردم اعلام نمود (مصعببن عبداللّه، ص 321؛ ابنعساکر، ج 16، ص 268، 274ـ275؛ ابنحجر عسقلانی، 1412، ج 2، ص 256).روایاتی حاکی از آن است که خالد پس از استعفا یا برکناری، به مدینه رفت، پس از چندی بیمار شد و در همانجا وفات یافت و عمر در تشییع جنازهاش شرکت کرد (یعقوبی، ج 2، ص 157؛ ابنعساکر، ج 16، ص270؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 1، ص 381). بنابر روایت دیگری که مشهورتر است، خالد پس از معزول شدن، عمره بهجا آورد. سپس در حمص در انزوا زیست. وی عمر را وصی خود قرار داد و سرانجام بنابه قول مشهورتر در سال 21 و به قولی 22 در آنجا درگذشت (رجوع کنید به ابنسعد، ج 7، ص 397؛ بلاذری، 1413، ص 172ـ173؛ طبری، ج 4، ص 144، 160؛ ابنکثیر، ج 4، جزء7، ص 120) و در حومه شهر حِمْص* به خاک سپرده شد (ابنسعد، همانجا؛ بلاذری، 1996ـ2000، ج 8، ص320؛ هروی، ص 8ـ9؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 1، ص 367). خالد هنگام مرگ شصت ساله بود (ذهبی، 1401ـ1409، همانجا؛ همو، 1417، حوادث 11ـ40ه .، ص 232).گفته شده است از وی فقط اسب و سلاح و غلامی باقی ماند (ابنسعد، ج 7، ص 397ـ398؛ ابنعساکر، ج 16، ص 276ـ 277). گفته شده که او هنگام مرگ میگفت در صد نبرد شرکت کرده است و جایی از بدنش نبود بر آن اثر زخم نباشد (واقدی، 1966، ج 3، ص 884؛ ابنقتیبه، 1985، ج 1، جزء1، ص 257؛ ابنقدامه، ص 346). پس از مرگ خالد، زنان بنیمخزوم برایش گریستند و برای سوکواری گیسوان خود را بریدند و روی قبرش گذاشتند (ابوالفرج اصفهانی، ج 16، ص 196).برخی مورخان خالدبن ولید را فرماندهی شجاع، بافراست، مهربان، خوشتدبیر، باوقار و خوشیمن دانسته و با این حال گفتهاند وی قرآن را به سبب جهاد حفظ نبود (رجوع کنید به ازدی، ص 96، 99؛ مصعببن عبداللّه، ص320؛ ابنعساکر، ج 16، ص250؛ ذهبی، 1417، همانجا). با وجود این، گفته شده است در ماجرای اخذ بیعت از علی علیهالسلام برای خلیفه اول، خالد از کسانی بود که در این اقدام مشارکت کرد (رجوع کنید به سُلیمبن قیس هلالی، ص 386ـ 387؛ نیز رجوع کنید به ابنابیالحدید، ج 2، ص 57).همچنین طبق روایاتی در منابع متعدد شیعی، وی در برخی اقدامات مخفیانه بر ضد امام علی علیهالسلام عضویت داشت؛ و به همین دلیل و نیز کارهای دیگرش (رجوع کنید به موارد قبلی مقاله) به شدت مورد نکوهش بوده است (برای نمونه رجوع کنید به سلیمبن قیس هلالی، ص 394؛ ابنشاذان، ص 155ـ158؛ ابنبابویه، ج 1، ص 191ـ192؛ کشی، ج 2، ص 695). خالد از لحاظ ظاهر شبیهترین شخص به عمر بود (بسوی، ج 2، ص 36؛ بلاذری، 1996ـ2000، ج 8، ص 321). وی احادیثی چند از پیامبر اکرم روایت کرده است (رجوع کنید به ابنحنبل، ج 4، ص 88ـ89؛ بسوی، ج 1، ص 312؛ ابنعساکر، ج 16، ص 216ـ219؛ ابنحجر عسقلانی، 1414، ج 2، ص 295ـ298). عبداللّهبن عباس، مِقدامبن مَعدیکَرَب و مالکبن حارث الاشتر از او روایت کردهاند (رجوع کنید به ابنابیحاتم، ج 3، ص 356؛ ابنعساکر، ج 16، ص 216).خالد در شام فرزندان بسیاری داشت که از آنجمله مهاجر، عبداللّه، سلیمان، و عبدالرحمان بودند که همگی بر اثر طاعون در شام مردند و به روایتی، طاعون چهل تن از فرزندانش را کشت و نسلش ریشهکن و منقرض شد (مصعببن عبداللّه، ص 324ـ325، 327ـ328؛ ابنقتیبه، 1960، ص 267؛ ابنحزم، ص 147ـ148). اما برخی مورخان معاصر این نظر را نمیپذیرند و معتقدند که از خالد نسل بسیار به جا مانده است (رجوع کنید به خالدی، ص 9؛ محمدسلیمان طیب، ج 6، ص 446 به بعد).منابع: ابنآدم، کتاب الخراج، چاپ احمد محمدشاکر، بیروت ?] 1347[، در موسوعةالخراج، بیروت: دارالمعرفة، 1399/1979؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنابیحاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابناثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره 1970ـ1973؛ ابناسحاق، سیرة ابناسحاق، چاپ محمد حمیداللّه، قونیه 1401/1981؛ ابناعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی شیری، بیروت 14114/1991؛ ابنبابویه، عللالشرایع، چاپ افست قم ]بیتا.[؛ نجف 1385ـ1386؛ ابنحبیب، کتاب المُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن 1361/1942، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ همو، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فارق، حیدرآباد، دکن 1384/1964؛ ابنحجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت 1412/1992؛ همو، اطراف مسند الامام احمدبن حنبل، چاپ زهیر ناصر، دمشق 1414/1993؛ ابنحزم، جمهرة انسابالعرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ] 1982[؛ ابنحنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، ]قاهره[ 1313، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنسعد (بیروت)؛ ابنسلام جمحی، طبقات فحول الشعراء، چاپ محمود محمد شاکر، جده ?] 1400/ 1980[؛ ابنشاذان، الایضاح، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران 1363ش؛ ابنعبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت 1412/1992؛ ابنعبدربّه، العقد الفرید، چاپ علی شیری، بیروت 1408ـ1411/ 1988ـ1990؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ ابنقتیبه، عیونالاخبار، چاپ یوسفعلی طویل و مفید محمد قمیحه، بیروت ?] 1985[؛ همو، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره 1960؛ ابنقدامه، التبیین فی انساب القرشیین، چاپ محمدنایف دلیمی، بیروت 1408/1988؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة، ج 4، چاپ احمد ابوملحم و دیگران، بیروت ]بیتا.[؛ ابنکلبی، کتاب الاصنام، چاپ احمد زکیپاشا، قاهره 1332/1914؛ ابنهشام، السیرةالنبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره 1355/1936؛ ابوالفرج اصفهانی؛ ابوزرعه دمشقی، تاریخ ابیزرعة الدمشقی، چاپ شکراللّه قوجانی، ]دمشق، بیتا.[؛ ابویوسف، کتاب الخراج،بیروت 1399/1979؛ محمدبن عبداللّه ازدی، تاریخ فتوحالشام، چاپ عبدالمنعم عبداللّه عامر، قاهره 1970؛ محمدبن عبداللّه ازرقی، اخبار مکة و ماجاء فیها من الآثار، چاپ رشدی صالح ملحس، بیروت 1403/1983؛ چاپ افست قم 1369ش؛ محمداحمد باشمیل، حروب الاسلام فی الشام، بیروت 1404/1984؛ محمدبن اسماعیل بخاری، کتاب التاریخ الکبیر، ]بیروت 1407/ 1986[؛ یعقوببن سفیان بسوی، کتاب المعرفة والتاریخ، چاپ اکرم ضیاء عمری، بغداد 1394ـ1396/ 1974ـ1976؛ احمدبن یحیی بلاذری، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوسعظم، دمشق 1996ـ 2000؛ همو، کتاب فتوح البلدان، چاپ دخویه، لیدن 1866، چاپ افست فرانکفورت 1413/ 1992؛ زهیر صادق رضا خالدی، بنوخالد فی العراق و الوطن العربی، بغداد 1988؛ خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت 1415/ 1995؛ همو، کتاب الطبقات، روایة موسیبن زکریا تستری، چاپ سهیل زکار، بیروت 1414/1993؛ احمدبن داوود دینوری، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 11ـ40ه .، بیروت 1417/1997؛ همو، سیر اعلامالنبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت 1401ـ1409/ 1981ـ1988؛ زبیربن بکّار، الاخبار الموفقیّات، چاپ سامی مکیعانی، بغداد 1972؛ سلیمبن قیس هلالی، کتاب سُلیمبن قیس الهلالی، چاپ محمدباقر انصاری زنجانی، بیروت 1426/ 2005؛ عبدالحسین شرفالدین، موسوعة الامام السید عبدالحسین شرفالدین، بیروت 1427/ 2006؛ ابوزید شلبی، تاریخ سیفاللّه خالدبن الولید البطل الفاتح، قاهره 1352/ 1933؛ صفدی؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ عباس محمود عقاد، عبقریة خالد، قاهره 2005؛ قدامةبن جعفر، الخراج و صناعةالکتابة، چاپ محمدحسین زبیدی، بغداد 1981؛ محمدبن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، المعروف برجال الکشی، ]تلخیص [محمدبن حسن طوسی، تصحیح و تعلیق محمدباقربن محمد میرداماد، چاپ مهدی رجائی، قم 1404؛ محمد سلیمان طیب، موسوعة القبائل العربیة، قاهره 1421/ 2001؛ مصعببن عبداللّه، کتاب نسب قریش، چاپ لوی پرووانسال، قاهره 1953؛ محمدبن عمر واقدی، کتاب الردة، روایة احمدبن محمدبن اعثم کوفی، چاپ یحیی جبوری، بیروت 1410/ 1990؛ همو، کتاب المغازی، چاپ مارسدن جونز، لندن 1966؛ طه هاشمی، «خالدبن الولید فی العراق»، مجلة المجمع العلمی العراقی، ج 3، ش 1 (1373)، ش 2 (1374)، ج 4، ش 1 (1375)؛ همو، «سفر خالدبن الولید من العراق الی الشام»، مجلةالمجمع العلمی العربی، ج 27، ش 3 (شوال 1371)، ش 4 (محرّم 1372)، ج 28، ش 1 (ربیعالآخر 1372)، ش 2 (رجب 1372)؛ همو، «معرکة اجنادین»، مجلة المجمع العلمی العراقی، ج 2، ش 2 (1371)؛ علیبن ابیبکر هروی، کتاب الاشارات الی معرفة الزیارات، چاپ ژانین سوردل ـ تومین، دمشق 1953؛ محمدحسین هیکل، الصدیق ابوبکر، ]قاهره [1362؛ یعقوبی، تاریخ.