خاتم (2)، علامت خاص شاهان، خلفا، صاحب منصبان، علما و گاه مردم عادی بر مکتوباتشان. به این علامت، از آن نظر که در پایانِ نامهها زده میشد و با آن نوشتهای بسته و پوشانده میشد و خاتمه مییافت، خاتَم یا خاتِم میگفتند (رجوع کنید به جوهری، ذیل «ختم»؛ قلقشندی، ج 2، ص 132). همچنین به انگشتری که مُهر* بر نگین آن حک میشود نیز خاتم گفتهاند (رجوع کنید به بهار؛ غیاثالدین رامپوری، ذیل واژه). به گفته ابنخلدون (ج :1 مقدمه، ص 328)، خاتم بر عمل مهر زدن و سازمان ثبت و نگهداری نامهها که وظیفه مهر کردن نامههای سلطان را عهدهدار بود، نیز گفته میشد. مهر کردن نامهها و فرمانهای رسمی، پیش از اسلام در میان بسیاری از اقوام و ملتها متداول بود (برای نمونه رجوع کنید به بلاذری، ص 649؛ ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 326؛ نقشبندی و حوری، ص 9؛ حوری، ص 124ـ127). بنابر روایات (رجوع کنید به قلقشندی، ج 6، ص 353)، نخستین نامه مختوم را سلیمان برای بلقیس فرستاد. به هرحال، خاتم سلیمان در فرهنگ خاورمیانه و برای نمونه در ادبیات فارسی، ترکیبی مشهور و پربسامد است و همانند برخی نکات دیگرِ سرگذشت این پیامبر با داستان زندگی جمشید، شاه پیشدادی، آمیخته شده و ترکیب «خاتم/ نگین جم یا سلیمان» را رایج ساخته است (برای نمونه رجوع کنید به خاقانی، ص 316؛ حافظ، ج 1، ص 328).پیشینه استفاده از خاتم را در دوران اسلامی به دوره زندگی پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم میرسانند که نامههایش به سران کشورها را مهر میکرد تا مخاطبان بر اهمیت و ارزش نامه واقف شوند (رجوع کنید به بخاری، ج 7، ص 52؛ ابنخلدون، همانجا؛ قلقشندی، ج 2، ص 132؛ قس قلقشندی، ج 6، ص 355، که کاربرد خاتم را در زمان عمر دانسته است). در دوره خلفا، مسلمانان با خاتم و ضرورت و چگونگی کاربرد آن آشنایی داشتند. گفتهاند ابوبکر، عمر و عثمان علاوه بر خاتم خاص خود، از خاتم پیامبر استفاده میکردند که روزی از دست عثمان در چاه اَریس افتاد و ناپدید شد (بلاذری، ص 647؛ مسعودی، ص 254). در دوره معاویه، برای وارسی بیشتر نامهها و ثبت و لاک و مهر آنها دیوان خاتم تأسیس گردید (رجوع کنید به یعقوبی، ج 2، ص 232؛ ابناثیر، ج 4، ص 11). امویان بهسبب اهمیت دیوان خاتم، افراد کاردان را که بیشتر از موالی بودند، به مسئولیت آن میگماردند (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص 235؛ جهشیاری، ص 44ـ45). گاه رئیس دیوان خاتم و رئیس خزانه و بیتالمال (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص 190، 199، 215) یا شُرطه (همان، ص 239) یا حاجب خلیفه (جهشیاری، ص 45) یک تن بودند. در دهههای آغازین خلافت عباسی و در زمان سفاح و منصور، ریاست و کتابت دیوان خاتم را به همراه بعضی مسئولیتهای دیوانی و نظامی به یک تن میسپردند (رجوع کنید به همان، ص 59، 64ـ65). گرچه دیوان خاتم تا پایان خلافت عباسیان وجود داشت (سیوطی، ص 160)، با تقویت نهاد وزارت بهویژه در دوره هارونالرشید (حک : 170ـ193)، دیوان خاتم به یکی از سازمانهای زیر نظر وزیر* تبدیل شد و سپس با ایجاد دیوانهای رسایل و انشاء*، رفتهرفته وظایف آن به این نهادها محول گردید (رجوع کنید به قلقشندی، ج 6، ص 356).استفاده از خاتم در سدههای بعد در سرزمینهای مختلف مسلماننشین، بهویژه از سوی حکام و فرمانروایان همچنان معمول بود، مثلا در هند دوره بابریان* (رجوع کنید به علّامی، ج 1، ص 31) و در میان سلاطین عثمانی که در قلمرو آنان حکاکان خاتم اعتبار و مهارت بسیاری داشتند (رجوع کنید به حکّاکی*). به گفته لین (ص 48)، در مصر در اوایل سده چهاردهم/ بیستم استفاده از انگشتری خاتم معمول بود و ظاهراً از امضای فرد معتبرتر محسوب میشد.نگین انگشتری خاتم، که جزء اصلی آن و سطحی است که نوشته و نقش خاتم بر آن حک میشود، از سنگهای نیمهقیمتی و مقاوم مانند عقیق و فیروزه، و انواع سنگهای سبز و سیاه و گاه نیز از چوب است (نقشبندی و حوری، ص 13، 16). شکل نگین نیز متفاوت، گاه مربع و مدوّر و در اندازههای مختلف است (د.اسلام، چاپ دوم، ذیل واژه). حلقه انگشتری خاتم گاه از جنس طلا (برای نمونه مهر عایشه، همسر پیامبر رجوع کنید به بخاری، ج 7، ص 54)، اما به دلیل حرمت استفاده از پوشش طلا برای مردان، بیشتر از نقره است (برای اطلاع بیشتر درباره احکام فقهیِ خاتم رجوع کنید به همان، ج 7، ص50ـ54)، چنانکه حلقه خاتم پیامبر از نقره بود (بلاذری، همانجا؛ بخاری، ج 7، ص 51).نقش خاتم نیز با توجه به کاربرد و حوزه استفاده آن و جایگاه و نقش اجتماعی صاحب خاتم تفاوت داشت. نقش خاتم پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم «محمد رسولاللّه»، نوشته شده در سه سطر (صابی، ص 127)، و «صَدَقاللّه» (ابنقتیبه، ج 1، جزء1، ص 420) بود. بر خاتم برخی بزرگان شکل پرنده (رجوع کنید به ابنسعد، ج 6، ص 301) یا حیوان دیگری چون شیر (همان، ج 6، ص 139) و گاه نیز تصویر انسان حک میشد (د.اسلام، همانجا). معمولترین گزینه برای حک بر خاتم عبارات دینی و حکمتآمیز بود (رجوع کنید به ابنقتیبه؛ صابی، همانجاها). خلفای عباسی در گنجاندن نام و لقب خود در دل عبارت خاتم اصرار داشتند (برای نمونه رجوع کنید به مسعودی، جاهای متعدد؛ حکمت شریف، ص 137ـ140). گاه نقش خاتم خلفا بدون تغییر از خلیفهای به خلیفه دیگر میرسید، برای نمونه، خاتم سفاح و منصور (رجوع کنید به ابنعبدربّه، ج 5، ص 108ـ109؛ مسعودی، ص 294، 296) یکسان و خاتم معتضد و مکتفی (مسعودی، ص 321ـ322) نیز یکی بود. به هرحال هرگاه شاه یا حاکم خاتمی خاص میساخت، بر تمام اهل مملکت حرام بود که خاتمی شبیه به آن بسازد (رجوع کنید به جاحظ، ص 47). انگشتر خاتم را به پیروی از سنت پیامبر، اغلب به انگشت کوچک دست راست میکردند (رجوع کنید به بخاری، ج 7، ص 53).شیوه خاتم زدن در سرزمینها و دورههای گوناگون، متفاوت بود. گاه سر صفحه را در قسمتی که تا میکردند یا درهم میپیچیدند، با موم میچسباندند و روی آن مُهر خاتم میزدند و گاه خاتم را در محلولی از گِل سرخ (طین خاتم) فرو میبردند و سپس بر نامه میزدند (ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 328؛ قلقشندی، ج 6، ص 356). به گفته ابنخلدون (همانجا) و قلقشندی (ج 8، ص 24)، گِل خاتم را از بندر سیراف میآوردند. خواجه نصیرالدین طوسی (ص240ـ241) آن را مادّهای نفیس دانسته است که از جایی به نام پشته سرخ یا بحیره میآوردند. در زمان او، این محل را آب گرفته بود و تنها منبع تأمین گِل سرخ مقادیر بازمانده در خزاین شاهان قدیم بود. این گِل را خِتام نیز میگفتند (ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 326) و گاه با عنبر و مشک میآمیختند (صابی، ص 127). در شیوهای دیگر، نخ یا ریسمانی را از میان کاغذ عبور میدادند و دو سر ریسمان را به هم میبستند و روی آن موم یا گِل خاتم میریختند (ابنطقطقی، ص130؛ قلقشندی، ج 6، ص 357)، به این شیوه خاتمِ خَزْم گفته میشد (قلقشندی، همانجا). گاه نیز خاتم زدن با کلمات منظمی مبنی بر ستایش و درود به نام سلطان یا امیر انجام میشد که این خطوط نیز، گرچه بدون مهر و خاتم نوشته میشد، خاتم یا علامت* نام میگرفت (رجوع کنید به ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 328).کاتبان برای استفاده سریع از خاتم، مَطینه (محفظه کوچک نگهداری گِل خاتم) در آستین خود داشتند و به محض پایان یافتن، روی آن گِل نهاده و آن را مهر میکردند (صابی، ص 66).خاتماز نشانهها و آلات خاص حکومت بود (رجوع کنید به ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 326، 328؛ قلقشندی، ج 2، ص 131ـ132)، چنانکه خاتم خلافت را پس از مرگ خلیفه به خلیفه جدید واگذار میکردند (همدانی، ص 82).خاتم به صورت نوعی تعویذ* و طلسم (رجوع کنید به طلسم/ طلسمات*)، که نوشته آن بدون نام شخص و حاکی از آرزوی سعادت و دور کردن بلایاست، نیز کاربرد وسیعی دارد (د. اسلام، همانجا).منابع: ابناثیر؛ ابنخلدون؛ ابنسعد (بیروت)؛ ابنطقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیّة و الدول الاسلامیة، چاپ و. آلوارت، گریفزولت 1858؛ ابنعبدربّه، العقد الفرید، چاپ علی شیری، بیروت 1408ـ1411/ 1988ـ 1990؛ ابنقتیبه، عیونالاخبار، چاپ یوسفعلی طویل و مفید محمد قمیحه، بیروت ?] 1985[؛ محمدبن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ]چاپ محمد ذهنیافندی[، استانبول 1401/1981؛ بلاذری (بیروت)؛ لالهتیک چند بهار، بهارعجم: فرهنگ لغات، ترکیبات، کنایات و امثال فارسی، چاپ کاظم دزفولیان، تهران 1380ش؛ عمروبن بحر جاحظ، کتاب التاج فی اخلاق الملوک، چاپ احمد زکیباشا، قاهره 1332/1914؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت ]بیتا.[، چاپ افست تهران 1368ش؛ محمدبن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتّاب، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره 1357/ 1938؛ شمسالدین محمد حافظ، دیوان، چاپ پرویز خانلری، تهران 1362ش؛ حکمت شریف، «خواتم الخلفاء»، المقتطف، ج 28، ش 2 (ذیقعده 1320)؛ حیاة عبدعلی حوری، «دراسة حول ختم منبسط من بابل»، سومر، ج 41، ش 1 و 2 (1985)؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1378ش؛ خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت 1415/ 1995؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، تاریخالخلفاء، بیروت 1408/ 1988؛ هلالبن مُحَسِّن صابی، رسوم دارالخلافة، چاپ میخائیل عوّاد، بیروت 1406/1986؛ ابوالفضلبن مبارک علّامی، آئین اکبری، چاپ سنگی لکهنو 1892ـ1893؛ محمدبن جلالالدین غیاثالدین رامپوری، غیاث اللغات، چاپ منصور ثروت، تهران 1375ش؛ قلقشندی؛ مسعودی، تنبیه؛ محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تنسوخنامه ایلخانی، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران 1363ش؛ اسامه ناصر نقشبندی و حیاة عبدعلی حوری، الاختام الاسلامیة فی المتحف العراقی، بغداد 1394/ 1974؛ محمدبن عبدالملک همدانی، تکملة تاریخ الطبری، ج 1، چاپ البرت یوسف کنعان، بیروت 1961؛ یعقوبی، تاریخ؛EI2, s.v. "Khatam, Khatim"; Edward William Lane, An account of the manners and customs of the modern Egyptians, London 1986.