خ (خاء)، از همخوانها، نهمین حرف الفبای فارسی، هفتمین حرف الفبای عربی، دهمین حرف الفبای اردو و بیست و چهارمین حرف در ترتیب ابجدی. ارزش عددی آن در حساب جمل ششصد است. «خ» را خای ثَخِذ، منقوطه و معجمه نیز مینامند (نفیسی؛ فیروزالدین؛ دهخدا، ذیل «خ»). «خ» در اختصارات به معنای کتاب خطی یا نسخه خطی و نیز به معنای مؤخر است و اگر بر حرفی واقع شود، علامت تخفیف است (مامقانی، ص 118ـ119). از نظر عرفا که برای حروف، رموز و مراتب و عوالمی قائلاندــ «خ» از عالم غیب و ملکوت و در مرتبه هفتم است (برای نمونه رجوع کنید به ابنعربی، سفر1، ص 301؛ نیز رجوع کنید به ب*، بخش :4 در عرفان اسلامی).1) در فارسی. واج «خ» /x/ به لحاظ آواشناسی، همخوانی است سایشی، ملازی، بیواک و سخت. اندامهای تولیدکننده آن انتهاییترین قسمت عقب زبان و قسمت پایانی نرمکاماند. عقب زبان، که روبهروی زبان کوچک قرار دارد، بالا میرود و در مقابل نرمکام و در فاصله کمی از آن قرار میگیرد و بدین ترتیب، مجرای تنگی برای گذر هوا پدید میآید. جریان هوا با فشار از مجرای تنگ میگذرد و سایش تولید میکند. گاهی شدت فشار هوا موجب لرزش زبان کوچک میگردد (ثمره، ص 60ـ 61). ابنسینا (ص 73) تولید این واج را همانند تولید واجِ «ح» (در عربی) دانسته، با این اختلاف که مخرج آن بیرونیتر و موضع سختتر و رطوبت کمتر است و هوا در همه سطح کام میغلتد.لازار (ص 5) «خ» را نظیر صوت ch در زبان آلمانی، مثلا در واژه buch (کتاب)، و دیهیم (ص 51ـ52) این واج را همتای «ر» در لهجه پاریسی (زبان فرانسه) دانسته است.تحولات تاریخی «خ» در زبان فارسی به این صورت است :این واج در فارسی بازمانده اصوات gh, q هندواروپایی و kو g آریایی قدیم است. در برخی موارد، «خ» از فارسی باستان تا فارسی جدید بدون دگرگونی باقیمانده است، بهویژه در آغاز واژه (باقری، ص 235ـ240) : اوستایی: xratav/xara ، فارسی میانه: xrat/xar ، فارسی نو: خِرَد/خر.«خ» باستانی در بعضی موارد به «ه »/h/ بدل شده است: اوستایی: suxra/suxra ، فارسی میانه: suxr/suhr ، فارسی نو: سرخ/سُهر.سهر در واژههای ترکیبی باقیمانده است، مانند سهراب و سهرورد (گل سرخ).واج «خِ» باستانی گاه در تحول حذف شده است: فارسی باستان: rautas-taxma، فارسی میانه: rustahm ، فارسی نو: رستم. در فارسی باستان، خوشههای دوهمخوانی، سههمخوانی و چهارهمخوانی از واج «خ» وجود داشته است که در میان واژه، بین دو واکه قرار میگرفتند (کنت، ص 25).خوشه دوهمخوانی xr گاه به xl بدل شدهاست. اغلب در این تحول، قلب صورت گرفته و به شکل rx یا lxدر آمده، مانند tÁxrدر فارسی میانه (قس مکنزی، ص :82 taxl) که در فارسی نو به talx (تلخ) بدل شده است. گاهی از واجِ «خ» حذف شده و تنها «ش» باقیمانده است: فارسی باستان: xsap ، فارسی میانه:šap ، فارسی نو: شب.البته در مواردی xš تا فارسی نو باقیمانده است، مثل درخشش، آذرخش، بخشیدن و غیره.از گروه صوتی xv (خْوْ) باستانی، واج/ v / حذف شده است، ولی هنوز در رسمالخط و صورت مکتوبِ زبان نشان داده میشود. این گروه صوتی، بازمانده sv هندواروپایی است که در فارسی باستان به «(h)uv» و در اوستایی به xv بدل شده است (باقری، ص 241ـ243): اوستایی: xva®har ، فارسی میانه: xvÁhar ، فارسی نو: (xÁhar) خواهر.«xv» در خط اوستایی با نشانه متمایز از نشانه حرف «خ» نوشته میشده است (خانلری، ج 2، ص 50). خواجه نصیرالدین طوسی (ص 30ـ31) گروه صوتی «خْوْ» را (مثلا در واژه خوش) یک حرف دانسته که از ترکیب حرفی که مخرج آن آخر کام است با حرف واو حادث شده است و دلیل وی آن است که «خْوْ» در وزن شعر به جای یک حرف به کار میرود.خانلری (همانجا) و ادیب سلطانی (ص 40) xv را واج ملازی و لبی دانستهاند. تلفظ آوای xv در فارسی دری قرون نخستین اسلامی (قس ادیب سلطانی، ص :42 پیش از قرن هفتم) وجود داشته است. بعدها که تلفظ اصیل آن از میان رفت، واوِ آن را واو معدوله خواندند. هنوز در افغانستان و تاجیکستان و بعضی گویشهای ایرانی، xv را به صورت اصلی آن ادا میکنند (خانلری، همانجا). گروه صوتی xtدوره باستان در موارد اندکی در فارسی نو به ft بدل شده است (باقری، ص 244):فارسی باستان: yÙxta ، فارسی میانه: yuxt ، فارسی نو: جفت. در برخی گویشها نیز چنین تبدیلی صورت گرفته است، مثلا در گویش سیوندی forden به معنای خوردن است (ادیب سلطانی، ص 41).2) در عربی. جایگاه تولید واج «خ» در عربی و فارسی متفاوت است. این واج در عربی نیز سایشی، نرم و بیواک و جفت واکدار آن «غ» است. زبانشناسان متقدم عرب جایگاه تولید این واج را ابتدای حلق دانستهاند (برای نمونه رجوع کنید به سیبویه، ج 4، ص 573ـ574؛ زمخشری، 1879، ص 464؛ همو، 1410، ص 188؛ نیز رجوع کنید به بلاشر و گودفروا ـ دومومبین، ص 25؛ فلایش، ص 19)، که به اعتقاد برخی زبانشناسان معاصر عرب، منظور همان نرمکام است (برای نمونه رجوع کنید به کمالبشر، ص 228؛ عکاشه، ص 39).«خ» در عربی همواره یکی از حروف اصلی ریشه است که میتواند در هر سه جایگاه فاءالفعل (خَرَجَ)، عینالفعل (صَخِبَ) ولامالفعل (مَرَخَ) قرار گیرد (ابنجنّی، سِرُّصناعةالاعراب، ج 1، ص 169). به نظر ابنجنّی، خاء و حاء بدل از یکدیگر نیستند و مجزا و مستقل از هماند. ابنجنّی به برخی مثالهایی که در آثار دانشمندان پیش از وی آمده و در آنها خاء و حاء را بدل از هم و مساوی گرفتهاند اشاره کرده است (خْمَصَ و حَمَصَ؛ رجوع کنید به همانجا)، اما به نظر وی (الخصائص، ج 2، ص 158)، تفاوتهای ظریفی در معانی این جفت کلمات وجود دارد، مثلا در آیه 66 سورهالرحمن: «فیهِما عَینانِ نَضّاخَتان»، اگر تلفظ «نَضّاحتان» باشد به معنای اندک بودن و کمفشار بودن آب چشمههاست و اگر «نَضّاختان» باشد زیاد بودن و پرفشار بودن آب را میرساند.ابنسکّیت در کتاب ُالابدال (ص 99ـ101) مثالهایی از ابدال «ح» به «خ» ذکر کرده است. بنابه قول وی، یحییبن یَعْمر (در آیه 7 سوره مزمّل) «سَبْحاً» را «سَبخاً» قرائت نموده است. به نوشته ابنسکیت، فراء معنای این دو کلمه را یکی دانسته است، اگرچه دیگران «سبحاً» را به معنای آرامش و «سَبخاً» را به معنای خواب دانستهاند. سیبویه در الکتاب (ج 4، ص 587)، در مبحث ادغام حروف هم مخرج (قریبالمخرج)، به ادغام غین با خاء و برعکس آن اشاره کرده است. به نظر وی، در «اَدْمَغ خَلَفناً» ادغام این دو حرف (اَدْمَخّلَفاً) نیکوست، چرا که غین، حرفی حلقی و واکدار است که با خاءِ نرم و بیواک تفاوت دارد. زمخشری نیز در المفصّل فی علماللغة (ص 469) در همین باب مثالهایی آورده است.سیبویه (ج 4، ص 244) «خ» را یکی از حروف استعلا (ص، ض، ط، ظ، ق، غ، خ) دانسته است که مانع اماله یا افتادگیِ الف میگردند، زیرا به هنگام تولید اصوات استعلا، زبان به سوی نرمکام افراشته میشود. به نظر او (همانجا)، اگر قبل یا بعد از الف، یکی از این حروف باشد، الف بر آن غالب میشود. مثال: خامِدٌ، غائبٌ، ناخِلٌ، واغِلٌ.بررسی تاریخی واج «خ» در زبان عربی نشان میدهد که این واج در زبان سامی آغازین نیز وجود داشته و به تعاقب آن در بسیاری از شاخههای زبانهای سامی باقیمانده است، مثلا در عربی و حبشی و اکدی. البته در زبانهای عبری و آرامی معادلِ «خ»، واجِ «ح» است (گری، ص 15؛ نیز رجوع کنید به )مقدمهای بر دستور زبان تطبیقی زبانهای سامی(، ص 39).3) در اردو. فرهنگنویسان زبان اردو، این واج را همانند عربی واجی حلقی دانستهاند (برای نمونه رجوع کنید به فیروزالدین، همانجا؛ دهلوی، ذیل «ح»)، اما وثوقی (ص 333) در مقایسه دستگاه صوتی زبان فارسی و اردو، واج «خ» را در اردو همتای این واج در زبان فارسی دانسته و آن را سایشی، ملازی و بیواک وصف کرده است.4) در ترکی. در الفبای امروزی ترکیه، نشانه h معادل واجهای «ه ، ح و خ» است. در ترکی باستان، آوای «خ» وجود نداشته است، اما در الفبای زبانهای سغدی، اویغوری، مانوی و براهمی برای نوشتن واژههای دخیلی که دارای این آوا بودهاند، حرف «خ» به کار رفته است. در ترکی قراخانی، خوارزمی و چغتایی نیز که به الفبای عربی نوشته میشدندــ وضع به همین منوال بوده است. در برخی لهجههای قدیم ترکی، «خ» گونهای تغییریافته از آوای «غ» (یا «ق») بوده، مثلا در اویغوری، قاغان به خاقان بدل شده است (د. ترک، ذیل "H").منابع: ابنجنّی، الخصائص، چاپ محمدعلی نجار، ]قاهره 1372ـ 1376/ 1952ـ 1957[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ همو، سِرُّ صناعة الأِعراب، چاپ احمد فرید احمد، ]قاهره، بیتا.[؛ ابن سِکّیت، کتاب الابدال، چاپ حسین محمد شرف، قاهره 1398/1978؛ ابنسینا، مخارج الحروف، یا، اسباب حدوثالحروف، دو روایت از متن رساله با مقابله و تصحیح و ترجمه از پرویز ناتل خانلری، تهران 1348ش؛ ابنعربی، الفتوحات المکیة، سفر 1، چاپ عثمان یحیی، قاهره 1405/1985؛ میرشمسالدین ادیب سلطانی، درآمدی بر چگونگی شیوهی خط فارسی، تهران 1378ش؛ مهری باقری، واجشناسی تاریخی زبان فارسی، تهران 1380ش؛ یداللّه ثمره، آواشناسی زبان فارسی: آواها و ساخت آوایی هجا، تهران 1378ش؛ پرویز خانلری، تاریخ زبان فارسی، تهران 1365ش؛ دهخدا؛ احمد دهلوی، فرهنگ آصفیّه، لاهور 2003؛ گیتی دیهیم، درآمدی برآواشناسی عمومی، تهران 1358ش؛ محمودبن عمر زمخشری، کتابالمفصّل فیالنحو، چاپ ی. پ. بروخ، اسلو 1879؛ همو، المفصّل فی علماللغة، چاپ محمد عزالدین سعیدی، بیروت 1410/1990؛ عمروبن عثمان سیبویه، الکتاب، چاپ امیل بدیع یعقوب، بیروت 1420/1999؛ محمود عکاشه، اصوات اللغة: دراسة فی الاصوات و مخارجها و صفاتها و تماثلها و تخالفها بینالقدماء و المحدثین، قاهره 1428/2007؛ فیروزالدین، فیروزاللغات اردو جامع، لاهور: فیروز سنز، ]بیتا.[؛ کمالبشر، «الاصوات عند و سیبویه»، در 16 مقاله تحقیقی به زبان عربی درباره سیبویه (کنگره جهانی بزرگداشت دوازدهمین سده درگذشت سیبویه، دانشگاه شیراز از 7 تا 12 اردیبهشت ماه 1353)، به اهتمام احمد افشار شیرازی، شیراز: دانشگاه شیراز، 1368ش؛ محمدرضا مامقانی، معجمالرموز و الاشارات، قم 1411؛ محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، معیارالاشعار، چاپ جلیل تجلیل، ]تهران [1369ش؛ علیاکبر نفیسی، فرهنگ نفیسی، تهران 1355ش؛ حسین وثوقی، «مقایسه دستگاه صوتی زبان فارسی و زبان اردو» در مجموعه خطابههای نخستین کنگره تحقیقات ایرانی، ج 1، به کوشش مظفر بختیار، تهران: دانشگاه تهران، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، 1350ش؛R.Blachere and M.Gaudefroy-Demombynes, Grammaire de l'Arabe classique, Paris 1975; Henri Fleisch, L'arabe classique: esquisse d'une structure linguistique, Beirut 1968; Louis H. Gray, Introduction to Semitic comparative linguistics, Amsterdam 1971; An Introduction to the comparative grammar of the Semitic languages: phonology and morphology, by Sabatino Moscati etal., ed. Sabatino Moscati, Wiesbaden: Otto Harrassowitz, 1969, Roland Grubb Kent, Old persian: grammar, texts, lexicon, New Haven 1961; Gilbert Lazard, Grammaire du persan contemporain, ed. Yann Richard, Rokhsareh Hechmati, and Pollet Samvelian, Tehran 2006; David Neil MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary, Oxford 1990; TA, s.v. "H" (by Agop Dilacar).