حنیف (جمع آن: حُنَفاء و احناف)، واژهای قرآنی به معنای یکتاپرست و پیرو دین حقیقی و راستین (دین ابراهیم علیهالسلام). برخی محققان اخیر، ریشه این واژه را مبهم و تعیین معنای دقیق و اصلی آن را دشوار میدانند (رجوع کنید به ایزوتسو، ص 112؛ جفری، ص 112). بهنظر برخی دیگر برای درک معنای اسلامی و کاربرد قرآنی حنیف، نیازی به پیدا کردن وجه اشتقاق آن نیست (رجوع کنید به زریابخویی، ص80؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل واژه). ازآنرو که قرآن به زبان عربی و برای هدایت قوم عرب سخن گفته است، استعمال کلمه حنیف نمیبایست در ذهنشنوندگان زمان حضرت رسول صلیاللّهعلیهوآلهوسلم ابهامی ایجاد کرده باشد. در این میان، جفری (همانجا) اظهار کرده است که آمدن برخی قیدها بعد از کلمه حنیف، نشانه آن است که مخاطبان قرآن برای دریافت معنای درست واژه، نیاز به توضیح و تبیین داشتهاند.واژه حنیف ده بار در قرآن بهکار رفته است؛ هشت بار آن (رجوع کنید به بقره: 135؛ آلعمران: 67، 95؛ نساء: 125؛ انعام: 79، 161؛ نحل: 120، 123) بهصراحت درباره دین حضرت ابراهیم است که حنیفیت بوده و دو بار دیگر (رجوع کنید به یونس: 105؛ روم : 30) خطاب به پیامبر و بیان اهمیت حنیف بودن در دین است. در هشت مورد (رجوع کنید به بقره: 135؛ انعام: 79، 161؛ یونس: 105؛ نحل: 120، 123؛ آلعمران: 67، 95) و نیز در آیه 31 سوره حج (با عبارت «حُنَفاءَ لِلّهِ غیرَمشرکینَ بِه»)، آشکارا و بلافاصله توضیح داده شده که شاخص مهم شخص حنیف مشرک نبودن است. شهرستانی (قسم 1، ص 212) همراه بودن دائم حنیف و غیرمشرک را از این باب دانسته که توحید مهمترین رکن حنیف بودن است.حُنَفاء نیز دوبار در قرآن (رجوع کنید به حج: 31؛ بینة: 5) بهکار رفته که هر دو آیه در مدینه و برای احتجاج با اهل کتاب و مشرکان نازل شده است. از بررسی آیات قرآن چنین برمیآید که واژه حنیف بیش از هر چیز ناظر به عقیده توحید و نافی شرک و باورهای یهودیان و نصرانیان بوده است.بنابر منابع لغت عربی، حنیف از ریشه حَنَفَ به معنای گرایش از گمراهی به راه راست است و در مقابل آن، جَنَف بهمعنای گرایش از راه راست به گمراهی است (رجوع کنید به راغب اصفهانی، ذیل «حنف»). برخی معنای اصلی آن را مطلق گرایش و میل ذکر کردهاند (رجوع کنید به ابنفارِس؛ ابناثیر، ذیل «حنف») که در کاربردهای گوناگون معنایش تغییر میکند. استواری نیز در ضمن معنای حنف آمده است (رجوع کنید به طوسی؛ قرطبی، ذیل بقره: 135). در واژهنامههای عربی برای حَنِفَ معنای «کژی و اعوجاج در پا» را نیز ذکر کردهاند و به کسی که بر پشت پا راه میرود احنف میگویند (برای نمونه رجوع کنید به راغب اصفهانی؛ ابنمنظور، ذیل «حَنِفَ»)؛ ازاینرو صخر (از رجال معروف صدر اسلام که در فتح ایران نقش مهمی داشت)، بهسبب کژی در پایش، به احنفبن قیس* معروف شد (ابنمنظور، همانجا). بیشتر لغویان و مفسران، ریشه این واژه را عربی دانستهاند. ابنهشام (ج 1، ص 154) با فرض امکان تبدیل ثاء به فاء در زبان عربی، تَحَنُّف و تَحَنُّث (از حنث به معنای گناه، و تحنّث یعنی دوری از گناه؛ رجوع کنید به تحنّث*) را از یک ریشه، و هر دو را به معنای تبرّر (فرمانبرداری کردن و پرهیز از گناه) میداند. با این همه، برخی دانشمندان از دیرباز دریافته بودند که حنیف از واژههای دخیل است، از جمله مسعودی (تنبیه، ص 79) این کلمه را معرّب «حنیفوا» یا «حنیبوا»ی سریانی دانسته و ابنعبری (ص 153) «حنفه» سریانی را در اشاره به صابئین* بهکار برده است. واژه سریانی حَنْفه (حَنپه، حنیبوا یا حنیفوا) در اصل به معنای کافر و مشرک است و در برخی موارد به اشخاصِ دارای فرهنگ یونانی (یونانیمآب) نیز اطلاق میشده است (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا؛ رامیار، 1369ش، ص40). بعضی دانشمندان لفظ صابئه را اسم فاعل «صباء» به معنای میل دانسته و گفتهاند کسی که کیش خود را تغییر میداد صابئی نامیده میشد و از اینجا میان ایشان و احناف رابطهای یافتهاند (رامیار، 1347ش، ص 155). عدهای نیز گفتهاند که ریشه واژه حنیف، عبری یا حبشی است (رجوع کنید به همو، 1369ش، ص 41؛ جوادعلی، ج 6، ص 453ـ454؛ د. اسلام، همانجا). حتی احتمال داده شده است که حنیف برگرفته از ریشه پهلوی هونوی (وعده خوب) باشد (رجوع کنید به خزائلی، ص 297).به گفته جفری (ص 115، به نقل از نولدکه)، به نظر میرسد واژه حنیف از حنفه سریانی و به معنای کافر و مشرک باشد و احتمالا مردم عربِ پیش از اسلام نیز آن را، در همان معنای اصلی خود و به عنوان اصطلاحی رایج و معروف، بر کسانی اطلاق میکردند که نه بر دین یهود و نصاری بودند نه بر دین خودشان. چنین فرضی با شواهد و مدارک پیش از اسلام آن در معنای کافر و مشرک ناسازگار نیست، و با وضع افرادی که قبل از اسلام به حنیف مشهور بودند نیز همخوانی دارد.در میان عرب جاهلی به کسانی حنیف میگفتند که به پیروی از دین ابراهیم علیهالسلام از پرستش بتها کناره گرفته بودند، از گوشت قربانی آنها نمیخوردند (رجوع کنید به ابنسعد، ج 4، ص 384؛ ابنحبیب، ص 532)، به سنّت حج و ختنه عمل میکردند (راغب اصفهانی؛ فیروزآبادی، ذیل «حنف») و ازلام و شرابخواری را حرام میدانستند (ابنحبیب، ص 531). طوسی (همانجا)، از قول اصمعی، در پاسخ به این پرسش که در عصر جاهلیت، حنیف چگونه شناخته میشد، گفته است هرکس که از یهودیت و نصرانیت برمیگشت و حج میگزارد حنیف شناخته میشد. بهنظر میرسد در شعر معروف امیّةبن ابیالصلت («کلُ دینٍ یومَ القیامةِ عندَالل / ـ ه الا دینَ الحَنیفةِ بورٌ»؛ حدیثی، ص 339) ــکه دین حنیف تنها دین ماندگار تا روز قیامت خوانده شده است ــ منظور همان اسلام باشد. در روایتی از امام صادق علیهالسلام نیز آمده که حنیفیت همان اسلام است (رجوع کنید به مجلسی، ج 3، ص 281). براساس تحقیقات مارگلیوث درباره اشعاری که در اولین سالهای اسلام سروده شده، واژه حنیف بهطور کلی به معنای مسلمان است و در موارد نادری، احتمالا متعلق به دوره پیش از اسلام، بهمعنای کافر بهکار رفته است (رجوع کنید به جفری، ص 114). در تأیید معنای اخیر، یعقوبی (ج 1، ص50) فلسطینیهایی را که با حضرت داوود علیهالسلام در حال جنگ بودند، حنفاء ستارهپرست معرفی کرده و مسعودی (تنبیه، ص 79، 125) نیز نه فقط صابئین را حنفاء خوانده، بلکه پادشاهان فارس قبل از زردشتیگری و پادشاهان روم قبل از نصرانیت را حنفاء نامیده است. شهرستانی (قسم 1، ص210ـ211، قسم 2 ص10ـ46) صابئین و حنفاء را دو فرقه در زمان حضرت ابراهیم ذکر کرده است که اولی ستارهپرست و دومی بتپرست بود و مأموریت آن حضرت مبارزه با هر دو گروه و جانشین کردن «الحنیفیةالسمحة السهلة» بود. ابنندیم (ص 24) حنفاء را صابئین ابراهیمی معرفی کرده است. آلوسی (ج 2، ص 224) نیز قوم ابراهیم در حرّان (دارالصابئه) را صابئین دانسته و آنان را به دو گروه تقسیم کرده و یکی از آنها را صابئه حنفاء خوانده که گروهی از آنان در حنیفیت با اسلام وجه اشتراک دارند و گروهی نیز در بتپرستی با مشرکان مشترکاند. جوادعلی (ج 6، ص 454) حنیف را در اصل به معنای «صابئی»، یعنی کسی که از دین قومش خارج شده، دانسته است و بر آن است که این نظر با کاربردهای حنیف در زبانهای دیگر در معنای ملحد، منافق و کافر نیز سازگار است، چنانکه به پیامبر و یارانش در مکه الصُباة یا الصابئی میگفتند.مسعودی (مروج، ج 1، ص 124ـ148) ــ ضمن معرفی یکتاپرستانی که در دوره فترت، یعنی قبل از بعثت حضرت محمد صلیاللّهعلیهوآلهوسلم، زندگی میکردندــ به معرفی افراد مشهور به حنیف پرداخته است. افرادی چون زیدبن عمروبن نُفیل* (رجوع کنید به جوادعلی، ج 6، ص 469ـ476)، ورقةبن نوفل* (ابنقتیبه، ص 27؛ جوادعلی، ج 6، ص500ـ503)، عبیداللّهبن جَحْش (جوادعلی، ج 6، ص 476) و عثمانبن حُوَیرث (جوادعلی، ج 6، ص 477) درصدد یافتن حنیفیت و دین حضرت ابراهیم بودند که سرانجام سه تن اخیر به مسیحیت گرویدند (زریابخویی، ص 81، 102)، اما زیدبن عمرو از قوم خود کناره گرفت و به دین دیگری در نیامد (ابنقتیبه، همانجا). جوادعلی (ج 6، ص 461) علت اصلی نصرانی دانستن برخی حنفاء را اشتباه راویان دانسته که بین انکار بتپرستی از طرف حنفاء و اعتقاد به مسیحیت فرقی قائل نشدهاند، ازاینرو بیشتر حنفاء را مسیحی معرفی کردهاند، در حالیکه به واقع چنین نبوده است.اگرچه افراد صاحب تفکر و منطق که گاهی در اخلاق و عادات زشت معاصران خود تأمل میکردند و با دیدن عمل لغو بتپرستی و عادات و آداب جاهلی، وجدانشان بیدار میشد و به یاد حضرت ابراهیم و تعلیم توحید میافتادند و از پرستش بتها کناره میگرفتند، کم نبودند (رجوع کنید به ابنحبیب، ص 531ـ532؛ مسعودی، مروج، همانجا؛ جوادعلی، ج 6، ص 462ـ463)، ولی بهدرستی مشخص نیست که چه تعداد از این افراد مانند زیدبن عمروبن نفیل توانستند با گریز از ادیان رایج زمان خود، احتمالا به دین حنیف درآیند. به نظر میرسد تعداد این افراد زیاد نبوده و احتمالا زید در این ماجرا تنها بوده است. اهل اخبار (محدّثان و مورخان) گاه میان حنفاء و راهبان مسیحی، از جهتی دیگر نیز خلط کردهاند، زیرا اینان به دور از قبیله خود، در خارج از شهر و آبادی، گوشهنشینی اختیار کرده بودند و گاهی نیز، بهسبب صراحت و عدم سازش، متحمل رنج و آزارمیشدند (رجوع کنید به جوادعلی، ج 6، ص 453، 507؛ زریابخویی، ص 102). با توجه به چنین وضعی مفهوم احادیث نبوی «اَحَبُّ الدِّینِ الیَ اللّهِ الحَنیفیةُ السَمْحةُ» (رجوع کنید به بخاری، ج 1، ص 15؛ طبرانی، 1415ـ1416، ج 7، ص 229) و «لَمْ اُبْعَثْ بِالیهودیَةِ و لابِالنصرانَیةِ و لکنّی بُعِثْتُ بِالحنیفَیةِ السَمْحَةِ» (رجوع کنید به ابنحنبل، ج 5، ص 266؛ طبرانی، 1404، ج 8، ص 216) روشنتر میشود، چرا که رسول اکرم رهبانیت* را مخالفِ حنیفیت میدانست و حتی وقتی که ابوعامربن صیفی، معروف به راهب، که خود را همچون پیامبر بر دین حنیف میدانست، نزد ایشان آمد، پیامبر وی را بهسبب داشتن چنین اعتقادی فاسق خواند (رجوع کنید به جوادعلی، ج 6، ص 450، 458).کاربرد قرآنی حنیف به صورت «حنفاءُلِلّه» (رجوع کنید به حج: 31) و «حنیفاً مسلماً» (رجوع کنید به آلعمران: 67) بهروشنی حاکی از آن است که حنیف نام گروه مذهبی خاصی نبوده است (رامیار، 1369ش، ص 38). همچنین موفقیت پیامبر در اینکه به راحتی و بدون هیچ منازعهای توانست خود و یارانش را پیروان واقعی حضرت ابراهیم معرفی کند، مؤید این مطلب است. این موفقیت تا حدی بود که بهزعم وات، دو واژه «اسلام» و «مسلم» بعد از پایان قرن دوم هجری به صورت اصطلاح درآمد و تا آن زمان اصطلاح «حنیف» و «حنیفیت» رایج بود (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا). این ادعا تا حدی با قرائت ابنمسعود تقویت میشود، جایی که وی آیه «اِنَّ الدینَ عندَاللّهِ الاسلام» (رجوع کنید به آلعمران: 19) را به صورت «اِنَّ الدینَ عِندَاللّهِ الحَنیفیَة» قرائت کرده است (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا؛ رامیار، 1369ش، ص 39).منابع: علاوه بر قرآن؛ محمود شکری آلوسی، بلوغ الأرب فی معرفة احوالالعرب، چاپ محمد بهجةاثری، بیروت ?] 1314[؛ ابناثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، چاپ طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، قاهره 1383ـ1385/ 1963ـ1965؛ ابنحبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فارق، حیدرآباد، دکن 1384/1964؛ ابنحنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، ]بیتا.[؛ ابنسعد (بیروت)؛ ابنعبری، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانی، بیروت 1958؛ ابنفارس؛ ابنقتیبه، المعارف، چاپ محمداسماعیل عبداللّه صاوی، بیروت 1390/1970؛ ابنمنظور؛ ابنندیم (تهران)؛ ابنهشام، سیرةالنبی، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، ]قاهره[ 1383/1963؛ محمدبن اسماعیل بخاری، صحیحالبخاری، ]چاپ محمد ذهنیافندی[، استانبول 1401/1981، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ جوادعلی، المفصل فی تاریخالعرب قبل الاسلام، بیروت 1976ـ1978؛ بهجة عبدالغفور حدیثی، امیة بن ابیالصلت: حیاته و شعره، بغداد 1975؛ محمد خزائلی، اعلام قرآن، تهران 1355ش؛ حسینبن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریبالقرآن، چاپ محمد سیدکیلانی، تهران ?]1332ش[؛ محمود رامیار، تاریخ قرآن، تهران 1369ش؛ همو، «صبیها، صابئین»، نشریه دانشکده علوم معقول و منقول مشهد (اسفند 1347)؛ عباس زریابخویی، سیره رسولاللّه، تهران1370ش؛ زمخشری؛ محمدبن عبدالکریم شهرستانی، کتابالملل والنحل، چاپ محمدبن فتحاللّه بدران، قاهره ?]1375/ 1956[، چاپ افست قم 1367ش؛ سلیمانبن احمد طبرانی، المعجمالاوسط، چاپ ابومعاذ طارقبن عوضاللّه، ]قاهره[ 1415ـ1416؛ همو، المعجمالکبیر، چاپ حمدی عبدالمجید سلفی، چاپ افست بیروت 1404ـ?ـ140؛ طوسی؛ محمدبن یعقوب فیروزآبادی، القاموسالمحیط، چاپ یوسفالشیخ محمدبقاعی، بیروت 2005؛ محمدبن احمد قرطبی، الجامع لاحکامالقرآن، بیروت 1405/1985؛ مجلسی؛ مسعودی، تنبیه؛ همو، مروج (پاریس)؛ یعقوبی، تاریخ؛EI2, s.v. "Hanif" (by W. Montgomery Watt); Toshihiko Izutsu, God and man in the Koran: semantics of the koranic Weltanschauung, Tokyo 1964; Arthur Jeffery, The foreign vocabulary of the Qur'an, Baroda 1938.