حمزهنامه، یکی از حماسههای عامیانه منثور فارسی در شرح احوال امیرحمزه و جنگهای او.حمزهنامه فارسی، که مشتمل بر 69 داستان است، در ایران و در زمان شهریاری قُباد آغاز میشود. وزیر او القش نام دارد. بُزُرجمهر، که القش پدرش را کشته بود، به دربار قباد راه مییابد و بهسبب حکمت و لیاقت خود جانشین القش میشود و او را به انتقام خون پدرش میکشد. قباد صاحب پسری به نام نوشیروان میشود و بیوه القش نیز کودکی به نام بختک به دنیا میآورد. بزرجمهر پیشبینی میکند که دشمن نوشیروان در ملک عرب به دنیا خواهد آمد و قباد بزرجمهر را برای کشتن آن دشمن به مکه میفرستد. در مکه نیز عبدالمطلب صاحب فرزندی به نام حمزه و اُمَیّه ضَمری نیز صاحب پسری به نام عَمْرو (در متن چاپی: عمر) میشود. عمرو و حمزه باهم بزرگ میشوند. پس از آن خبر مرگ قباد و بر تخت نشستن نوشیروان و وزارت یافتن بختک بختیار به بزرجمهر میرسد. مطابق پیشبینی بزرجمهر، حمزه دشمن نوشیروان میشود (قصّه حمزه، ج 1، ص 12ـ27). این اشخاص قهرمانان اصلی حمزهنامهاند.امیرحمزه به دربار نوشیروان راه مییابد و مورد توجه او قرار میگیرد. پس از مدتی حمزه و دختر نوشیروان، مهرنگار، به هم دل میبندند و قول وفاداری میدهند، اما رازشان آشکار میشود. حمزه و یارانش از دربار نوشیروان میگریزند و نوشیروان از پی ایشان میفرستد. حمزه سپاه او را شکست میدهد (همان، ج 1، ص 72ـ111). پس از مدتی شاه سراندیب به نوشیروان نامه میفرستد که پهلوانی به نام لَندِهور به آنجا مسلط شده است. بختکِ وزیر، نوشیروان را بر آن میدارد که امیرحمزه را به جنگ لندهور بفرستد، به این شرط که اگر سر لندهور را بیاورد، مهرنگار را به او خواهد داد. حمزه قبول میکند و با یاری سپاهیانش لندهور را دستگیر میکند، اما نوشیروان که از دادن دختر به عرب عار دارد، به لطایفالحیل کوشش میکند مهرنگار را به نکاح حمزه درنیاورد. ابتدا تظاهر میکند مهرنگار مرده است و هنگامیکه دروغش آشکار میشود بهتحریک بختک، حمزه را به طلب خراجِ روم و مصر و یونان میفرستد تا بلکه در راه کشته شود. حمزه پس از شکست دادن مصریان دختر شاه ناصر مصری را بههمسری میگیرد (همان، ج 1، ص 112ـ 183). آنگاه در مداین به خدمت نوشیروان میرسد و از او مهرنگار را خواستگاری میکند، اما باز شاه به نیرنگ متوسل میشود. حمزه دائم درگیر نبرد است و همواره در جنگها عَمرو، عیّار خاص او، یار و مددکارش است (همان، ج 1، ص 184ـ208).در بخشی از قصه، پریان از امیرحمزه کمک میطلبند تا دیوان را از سرزمین خود برانند. امیر ابتدا شهر زرین را از دست دیوان خارج میکند و خرپای دیو را میکشد، سپس عاشق اَسمایپری میشود و با او ازدواج میکند. اسمایپری از امیر دختری میآورد که او را قُریشی نام میگذارند (همان، ج 1، ص 209ـ225). امیر از دختر شاه مصر نیز صاحب پسری به نام عُمر میشود (همان، ج 1، ص 257). امیرحمزه باز به جستجوی مهرنگار میرود و بارها با سپاهیان و یاران نوشیروان درگیر میشود.در جایجای این قصه سخن از طلسم، موجودات افسانهای نظیر دیو و دَوال پا و گلیم گوش و جنگ با کفار است و همواره حمزه و سپاهیانش پیروز و کامروایند. بخشهایی از متن چاپی این قصه (چاپ تهران 1347ش) افتادگی دارد. سرانجام حمزه با مهرنگار ازدواج میکند. در یکی از نبردها مهرنگار از زوبینِ کاووس زخم میخورد و میمیرد و حمزه از غم دیوانه میشود. بزرجمهر حکیم پیشبینی میکند که حمزه بیست و یک روز دیوانه خواهد ماند و بعد از آن بهبود خواهد یافت (همان، ج 2، ص340ـ342). پس از آن جنگهای حمزه با نوشیروان ادامه مییابد. حمزه با گیلیسوار، دختر کُنجال گیلانی، ازدواج میکند (همان، ج 2، ص 403ـ434). سپس یک بار بر نوشیروان غلبه میکند و با دختر دیگر او مهرافروز ازدواج میکند. این نبردها تا کنارهگیری نوشیروان از پادشاهی و بر تخت نشستن پسرش هرمز ادامه مییابد (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 415ـ417).امیرحمزه و یارانش پس از جنگها و سفرها، که معمولا حمزه در حین آنها ازدواجهای دیگر میکند، به مکه بازمیگردند و با پیامبر اسلام صلیاللّهعلیهوآلهوسلم ملاقات میکنند و از دین حضرت ابراهیم علیهالسلام به دین حضرت محمد مشرف میگردند. در جنگ با لشکر مصر و شام و روم، شاهزاده بورهند رومی کشته میشود. هند، مادر بورهند، به انتقام او هرمزِ نوشیروان را تحریک میکند که به مکه حمله کند. در این جنگ همه یارانِ حمزه شهید میشوند. مادر بورهند رومی به حیله اسب امیرحمزه را میکشد و چون حمزه از اسب میافتد، با خنجر دل او را پاره میکند، جگرش را میخورد و تنش را هفتاد پاره میکند. سپس از ترسِ پریانی که دوستان و خویشانِ حمزهاند، به حضرت محمد پناهنده میشود و حضرت از او میخواهد که پیکر مرده حمزه را نشان دهد. پیامبر با همه ملائک بر جسد حمزه نماز میگزارند. هند توبه میکند و اسلام میآورد. جماعت پریان به فرماندهی قریشی، دختر حمزه، سر میرسند و تقاضای انتقام خون حمزه را میکنند، اما حضرت ایشان را از این کار منصرف میکند (همان، ج 2، ص 539ـ 547). داستان با ذکر چند حکایت از حضرت رسول صلواتاللّهعلیه و حضرت علی علیهالسلام به پایان میرسد (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 548ـ549).صفا (ص 13ـ14) معتقد است که حمزهنامه در اصل، داستان حمزةبن عبداللّه خارجی (متوفی 213)، معروف به حمزه آذرک*، است که خوارج در خراسان و سیستان او را امیرالمؤمنین، یعنی خلیفه خوارج، مینامیدند. پیشرفتهای چشمگیر حمزه آذرک و دلیریهای او در مبارزه با عمال عباسیان در سیستان باعث شیوع حکایات فراوانی درباره او میان عامه مردم شده بود و این حکایات بعدها به حضرت حمزه سیدالشهدا منسوب شد و داستان امیرحمزه پدید آمد.اما باید توجه داشت که تشابه اسمی، دلیل بر اینکه روایت حمزهنامه از سرگذشت حمزه آذرک سرچشمه گرفته باشد، نیست. بهعلاوه شخصیتهای قصه امیرحمزه، مانند انوشیروان و بزرجمهر، با روزگار زندگی حمزةبن عبدالمطلب*، که همعصر با ساسانیان بود، سازگارترند تا با زندگانی حمزه آذرک که هیچ اثر روشنی از جنگهایش با عمّال عباسیان در این داستان وجود ندارد و اتفاقآ همه جا شرح پیروزی سپاه عرب بر نیروهای نوشیروان و اشراف ایرانی است. پایان حمزهنامه نیز منطبق با واقعه شهادت حمزةبن عبدالمطلب است.به هر حال روایتهای دیگری هم از حمزهنامه داریم که مستقیماً به سیدالشهدا حمزةبن عبدالمطلب مربوط میشود و چند تحریر گوناگون از آن در دست است. این روایتها را اسمارالحمزة، امیرحمزه صاحبقران، و رموز حمزه نیز میخوانند (رجوع کنید به همان، ص 14). رموز حمزه، که یکی از راویان ناشناخته آن ملاعلیخان شکرریز بوده است (محجوب، ص 201)، به تصریح صفا (همانجا) تحریر جدیدتر و مفصّلتر حمزهنامه است.داستان امیرحمزه نه تنها در میان ایرانیان، بلکه در میان عربها، ترکها و بهخصوص در شبهقاره هند نیز بسیار طرفدار دارد، مثلا در ادبیات پنجابی (رجوع کنید به پنجابی*) گونهای حماسه منظوم به نام جنگنامه بهوجود آمد که بهشدت تحتتأثیر شاهنامه فردوسی بود و به بیان مبارزات و اعمال قهرمانی بزرگان اسلام اختصاص داشت. جنگ امیرحمزه نیز یکی از این جنگنامههاست. روایتی از این داستان، که داستان صاحبقران امیرحمزه نیز نامیده میشود، بسیار مورد علاقه اکبرشاه گورکانی (حک : 963ـ1014) بود. او دستور داد داستان را به خطی خوش در چندین مجلد بنویسند و تصویرهایی به آن بیفزایند. دهها نقاش ایرانی، به سرپرستی میرسید تبریزی این مهم را به اتمام رساندند. تعداد تصاویر این کتاب را 2400 عدد برآورد کردهاند (چوهدری، ص 418، 423ـ424؛ نیز رجوع کنید به اِگِر، 1969).محجوب (ص 189) احتمال میدهد که سبب نقل داستانهایی مانند رموز حمزه در ایران این بوده است که بیشتر ایرانیان با پهلوانان و داستانهای شاهنامه آشنا بودهاند، اما داستانهایی مانند داستان امیرحمزه برایشان تازهتر و جالبتر بوده است، اما به نظر میرسد نحوه نقل گفتن نقال شنونده را مجذوب میکند نه تازگی آن. به نظر صفا (ص 14ـ15) دلیل شیوع حکایاتی مانند قصه امیرحمزه آن بود که با ورود اسلام به ایران و مسلمان شدن ایرانیان، حکایات پهلوانان ایرانی با تغییر صورت، به رجال اسلام یا فُرسان (شهسواران) عرب منسوب گردید. این استدلال نیز به نظر قانعکننده نمیآید، زیرا اشکالی در ذکر داستانهای پهلوانی ایرانی وجود نداشته که ایرانیان به اجبار یا به مرور زمان داستانهای پهلوانی خود را به رجال عرب یا اسلامی منسوب کنند. اگر چنین بود میبایست داستانهای پهلوانی ایرانیان عموماً از دست میرفت و جایش را حکایات عربی یا اسلامی میگرفت.دلیل اساسی انتشار داستانهایی مانند حمزهنامه این است که داستانهایی که به مذاق اقوام همسایه شیرین بیایند و با موازین فرهنگی شایع در میان این اقوام ناسازگاری نداشته باشند، به آسانی در میان همسایگان رد و بدل میشوند و هریک از این اقوام اضافات مخصوص خودشان را به داستان میافزایند و گونههایی از داستان را که نزد متخصصان فرهنگ عامه به oicotypeمعروف است، پدید میآورند (درباره این اصطلاح رجوع کنید به سیدو، ص 44ـ60). داستان حمزهنامه چنین داستانی است.عبدالنبی فخرالزمانیقزوینی* (متوفی پس از 1041)، مؤلف تذکره میخانه، که خود نقّال دانشمندی بود، کتابی به نام دستورالفصحاء تألیف کرده بود تا راهنمای خواندن قصه امیرحمزه باشد (رجوع کنید به فخرالزمانیقزوینی، ص 769). این کتاب فعلا در دست نیست، اما از همین نویسنده اثر دیگری به نام طرازالاخبار باقی مانده است که به گفته شفیعیکدکنی (ص351)، «بوطیقای حکایت و قصه» در میان ایرانیان است؛ مجموعهای که قصهخوان حرفهای باید بداند تا بتواند قصه امیرحمزه را خوب نقل کند. فخرالزمانی در فصل پنجم کتابش خواندن قصه امیرحمزه را به چهار سبک تقسیم میکند: طرز ایران، طرز مردم توران، طرز هندوستان، و قاعده اهل روم، یعنی عثمانی (رجوع کنید به محجوب، ص 193ـ195؛ شفیعی کدکنی، ص 357ـ359).حمزهنامه بهکوشش جعفر شعار در 1347ش در دو مجلد به وسیله انتشارات دانشگاه تهران منتشر و در 1362ش با برخی ملاحظات تازه در یک مجلد تجدید چاپ شد. روایت عربی این قصه نیز با عنوان قصّةالامیر حمزةالبهلوان، در چهار مجلد کوچک (قاهره، بیتا.) منتشر شده است.روایات گوناگون حمزهنامه، چه به نثر و چه به نظم، در ادب بسیاری از مسلمانان موجود است. در هند و پاکستان به صندلینامه نیز مشهور است. در برخی از چاپهای اردو، به دلیل اینکه حمزهنامه را در میان دیگر قصص اردو درج کردهاند یا به دلایل نامعلوم دیگر، نام آن تغییر کرده است، مثلا روایتی از این قصه به نام طلسم هوش ربا در هشت مجلد به همت سیدمحمدحسین جاه، در سالهای 1881ـ1915 میلادی در چاپخانه منشی نول کشور به چاپ رسیده است. گویا همین قصه دوباره با نام طلسم هفت پیکر در سه مجلد، به همت احمد حسین قمر، در سالهای 1909ـ1915 میلادی در همانجا چاپ شده است. یکی از روایات ترکی حکایت، به قلم بهجت ماهر نیز در 1996 میلادی به انگلیسی ترجمه و در سلسله داستانهای ملل چاپ شد.روایت اردوی این داستان اساسآ با روایت فارسی آن یکی است و اختلافات متن فارسی و اردو جزئی است. چنین به نظر میرسد که اصل داستان عربی امیرحمزه نیز از روایتی فارسی گرفته شده که احتمالا صورتی کتبی داشته است، زیرا گشتگی (تغییر صورت) اسامی ایرانی در روایت عربی به نحوی است که گویا گشتگی در قرائت یا کتابت روی داده است نه در سمع، مثلا نام دختر انوشیروان، مهرنگار، در روایت عربی به مهردکار گشتگی یافته است. صورت عربی اسامی فارسی مانند قباط به جای قباد، توربان به جای توربانو، فرهد به جای فرهاد و جز آن، نشان میدهد که این حکایت در صورت اصل خودش از ایران به میان عربها رفته است، اما داستان عربی حمزه، علیرغم ایرانیالاصل بودنش، به قدری شاخ و برگ پیدا کرده که اساساً داستان مجزایی شده است، به طوری که حمزه در آخر روایت عربی حتی شهید هم نمیشود بلکه به خوشی به همراه مهردکار، یا همان مهرنگار، به مکه بازمیگردد.نمونههایی از این داستان در ادبیات مردم مالزی و اندونزی و کروآت، صِربها، اسلاوهای یوگسلاوی و ادبیات گرجی نیز وجود دارد (رجوع کنید به وهمن، ص 471ـ472).منابع: شاهد چوهدری، «تأثیر و نفوذ شاهنامه در زبان و ادبیات پنجابی»، فرهنگ، کتاب 7 (پاییز 1369)؛ محمدرضا شفیعیکدکنی، «اصول هنر قصهگویی، در ادب فارسی»، در ارجنامه شهریاری: به پاس پنجاه و پنج سال خدمات فرهنگی استاد پرویز شهریاری، به کوشش محسن باقرزاده، تهران: توس، 1380ش؛ ذبیحاللّه صفا، نثر فارسی از آغاز تا عهد نظامالملک طوسی، تهران 1347ش؛ عبدالنبیبن خلف فخرالزمانیقزوینی، تذکره میخانه، چاپ احمد گلچین معانی، تهران 1362ش؛ قصّه حمزه (حمزهنامه)، چاپ جعفر شعار، تهران: دانشگاه تهران، 1347ش؛ محمدجعفر محجوب، «تحول نقالی و قصهخوانی، تربیت قصهخوانان و طومارهای نقالی»، ایراننامه، سال 9، ش 2 (بهار 1370)؛ فریدون وهمن، «ماجرای حمزهنامه»، در نامه مینوی، زیرنظر حبیب یغمائی و ایرج افشار، تهران: جاویدان، 1350ش؛Gerhart Egger, Der Hamza Roman: eine Moghul- Handschrift aus der Zeit Akbar des Grossen, Wien 1969; Carl Wilhelm von Sydow, "Geography and folktale oicotypes", in Selected papers on folklore, New York: Arno, 1977.