حمزه آذرک، شهرت ابوخُزَیْمه حمزة بن عبداللّه، از رهبران خوارج* در سیستان و خراسان، در دوره خلافت عباسیان نخستین.تاریخ و محل تولد حمزه کاملا روشن نیست و از ابتدای زندگی او اطلاعی وجود ندارد. نام او به شکلهای گوناگون ضبط شده است (رجوع کنید به صدیقی، ص 74؛ آمورتی، ص 511). نویسنده تاریخ سیستان (ص 156) نسب حمزه را به زوطهماسب، پهلوان داستانی ایران، رسانده است. علیبن زید بیهقی (ص 464) نیز اصالت خانوادگی او را تأیید کرده و نوشتهاست که پدر حمزه دهقان بود. اینگونه نسبرسانیها در سیستان و نواحی شرقی ایران، در سدههای نخستین اسلامی، در میان کسانی که داعیه حکومت داشتند، معمول بود. زادگاه حمزه احتمالا رَوِن وَجول نام داشته که باید جایی در مشرق بُست به سوی رُخّج (قس تاریخ سیستان، ص 24؛ رُخَد، نیز رجوع کنید به پانویس 2) بوده باشد (باسورث، ص 91). درباره این محل چیزی دانسته نیست. با اینکه در تاریخ سیستان، ششبار از این ناحیه یاد شده (رجوع کنید به ص 15، 140، 156، 375، 378، 391)، اما گویا هیچیک از جغرافیانویسان اسلامی از آن یاد نکردهاند. جورجو اسکارچا در مورد این مکان پژوهش فراوان کردهاست (رجوع کنید به باسورث، همانجا).نام پدر حمزه را به تفاوت اترک (رجوع کنید به طبری، ج 8، ص 261؛ ابناثیر، ج 6، ص 147)، آذرک (بیهقی، ص 74)، اکرک (بغدادی، ص 66)، أدرک (جاحظ، کتاب 2، جزء4، ص 25؛ مسعودی، ج 5، ص 8؛ شهرستانی، ج 1، ص 129)، ابرک (تتوی و همکاران، ج 2، ص 1389) و اَدْرد (نشوانبن سعید حمیری، ص 171) نوشتهاند و در بعضی منابع، او حمزه خارجی خوانده شده است (رجوع کنید به یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 456؛ منهاج سراج، ج 1، ص 192). آذرک، اترک و ادرک همه از یک ریشه و به معنای آتشاند (همانجاها؛ نیز رجوع کنید به اس، ج 2، ص 585، پانویس 4). بنابراین، پدر حمزه که در تاریخ سیستان (ص 156) از او با نام عبداللّه یاد شده، ابتدا آیین زردشتی داشته یا حتی از سرسپردگان ایزد زون بوده است و پس از اینکه اسلام آورده، نام عبداللّه را برای خود برگزیده است (باسورث، ص 92). نویسنده تاریخ سیستان، به سبب میهندوستی و همدلی آشکارش با آرمان حمزه، به نام و سابقه زردشتی پدر حمزه اشارهای نکرده (باسورث، همانجا) و برخلاف بیهقی که دشمن حمزه است (رجوع کنید به ص 464)، از او بیزاری نجسته است.درباره تاریخِ آغاز فعالیتهای حمزه، اختلافنظر وجود دارد. طبری (ج 8، ص 261) آغاز قیام را در خراسان، ضمن رویدادهای سال 179 (عهد ولایت منصوربن یزید در خراسان) دانسته و بغدادی (همانجا) و گردیزی (ص 289) نیز همین تاریخ را ذکر کردهاند. ابناثیر با اندکی تفصیل آن را در رویدادهای سال 180 آورده (رجوع کنید به ج 6، ص 150ـ151) و مؤلف تاریخ سیستان (ص 156) قیام حمزه را در 181 ذکر کرده است. در سال 180 هارونالرشید، منصوربن یزید را از حکومت خراسان عزل کرد و علیبن عیسیبن ماهان* را عامل خراسان گرداند. در روزگار علیبن عیسی، حمزه تا پوشنگ رفت (گردیزی، ص 290؛ ابناثیر، ج 6، ص 150).به روایت شهرستانی (ج 1، ص 130)، حمزه از یاران حُصین یا حضینبن رَقّاد اَوْقی بود که چند دهه پیش از او قیام کرده و در سال 140 کشته شده بود. با توجه به اینکه، حمزه 73 سال بعد از قتل حضینبن رَقّاد، یعنی تا 213 میزیسته، بعید به نظر میرسد که وی از همراهان حضینبن رَقّاد بوده باشد. احتمالا منظور شهرستانی، حضین خارجی است که در سال 175 در سیستان قیام کرد (رجوع کنید به تاریخ سیستان، ص 153، 156). حمزه پس از کشتن عامل سیستان شهرت یافت و از سیستان گریخت و به حج رفت (همان، ص 156). پس از بازگشت به سیستان، دریافت که شورشی به رهبری خَلَف خارجی، پیشوای فرقه خلفیّه*، درگرفته و دامنه آن رو به گسترش است. وی نیز حدود پنجهزار هوادار خارجی از جمله هواداران خلف و نیز حامی احتمالی او، مولی حضین، را گردآورد و در بسکر (بسکو، لشکر؛ تاریخ سیستان، ص 140، پانویس 6) شورش نمود (همان، ص 156؛ باسورث، همانجا).بغدادی گزارش نسبتاً مفصّلتری درباره زندگی حمزه به دست داده است. بیشتر مطالب او در منابع دیگر یافت نمیشود؛ اما متأسفانه این مطالب تاریخ روشن و قطعی ندارند. بنابه گزارش بغدادی (ص 66)، حمزه ابتدا به جنگ بَیْهَسِیه*، فرقهای از خوارج، رفت و بسیاری از آنان را کشت و از سوی پیروانش به امیرالمؤمنین ملقب شد (نیز رجوع کنید به ضنّاوی، ج 2، ص 314، 321). در ادامه نبرد با رقیبان، حمزه گروهی از سپاهیان خود را برای نبرد با فرقه خازمیه در فَرجِرد (از شهرهای هرات) فرستاد و بسیاری از آنان را نابود کرد. درگیریهایی نیز با خوارج ثعلبی، در یکی از روستاهای نیشابور داشت که تاریخِ آنها ذکر نشده است (بغدادی، ص 67). ظاهراً، نخستین هجوم نظامی حمزه در خارج از سیستان، لشکرکشی وی در سال 179 به قهستان بود. قهستانیان هر چه حمزه خواست به او دادند و او بازگشت (رجوع کنید به گردیزی، ص 289)، اما نخستین عملیات گسترده حمزه برضد حکام دستنشانده خلیفه، در شوال 182 صورت گرفت. علیبن عیسیبن ماهان، فرزند خود عیسی را در رأس سپاهی به جنگ حمزه گسیل داشت. نیروهای حمزه بسیاری از سپاهیان عیسی را کشتند. عیسی به خراسان گریخت و حَفْصبن عمربن تَرْکه (والی سیستان) نیز پنهان شد. در نتیجه، سیستان و اطراف آن به دست نیروهای حمزه افتاد. حمزه از همه سیستانیان خواست که دیگر خراج و مال به سلطان ندهند و از آن روز به بعد دیگر از سیستان به بغداد دخلی نرسید (تاریخ سیستان، ص 156ـ158).پیروزی حمزه و اقدامات او اشراف و بزرگان سیستان را که منافعشان باخلافت عباسی همسو بود، به وحشت انداخت و از حاکم خراسان خواستند حاکم جدیدی برگزیند. علیبن عیسی، سیفبن عثمان طارابی را برای نماز و جنگ و حضینبن محمد قوسی را برای خراج سیستان برگزید و آنان در محرّم 186 به سیستان رفتند. حمزه در خلال سالهای 186 تا 190، یورشهای مکرری به خراسان و سیستان نمود. در 188، پس از نبردهایش در نیشابور با سپاهیان علیبن عیسی، به سیستان بازگشت و بعضی از عُمّال آنجا را کشت (رجوع کنید به همان، ص 158ـ160).در منابع دیگر، برخلاف تاریخ سیستان، از درگیریها و رفتار خشونتآمیز حمزه با مردم خراسان صحبت شده است. وی در خلال یکی از یورشهایش به خراسان، به هرات روی آورد ولی با مقاومت عمروبن یزید اَزْدی حاکم آنجا روبهرو شد. مردم شهر دروازهها را بستند و از ورود حمزه به شهر جلوگیری نمودند. حمزه در بیرون شهر، به آزار مردم پرداخت و بسیاری از آنان را کشت (بغدادی، همانجا). پس از قتل ازدی، علیبن عیسی فرزند خود حسین را به فرماندهی ده هزار جنگجو برای نبرد با حمزه برگزید، اما چون حسین از درگیری با حمزه اجتناب مینمود، علیبن عیسی او را عزل و پسر دیگرش عیسی را فرستاد. در نبردی که در اطراف بادغیس رخ داد، عیسی شکست خورد. علیبن عیسی دوباره او را برای نبرد با حمزه به نیشابور (ابناثیر، ج 6، ص 151: باخَرْز) فرستاد. اینبار، عیسی ضرباتی به سپاه حمزه وارد کرد (گردیزی، ص 290). به نوشته بغدادی (همانجا)، گذشته از پیروان حمزه، شصت تن از سران لشکرش نیز کشته شدند و او ناچار عقبنشینی کرد و به سیستان بازگشت، اما مردم زَرَنج وی را به شهر راه ندادند. حمزه برای ورود سپاهیانش به شهر، دستور داد که رنگ لباسشان را به سیاه که شعار عباسیان بود تغییر دهند، ولی چون حیله حمزه برملا شد، در خارج شهر به راهزنی پرداختند. بعد از شکست حمزه از نیروهای عیسیبن علی و ناکامی در ورود به زرنج، حمزه با باقیمانده سپاه خود، که گردیزی (همانجا) به اغراق شمار آنان را چهلهزارتن و ابناثیر (همانجا) تنها چهل تن ذکر کرده است، به قُهستان رفت. به نوشته گردیزی و ابناثیر، علیبن عیسی چندتن از سران لشکر خود را به اوق و جُوَین، از دهات سیستان، فرستاد. آنان خوارج قَعَده (بازنشسته از جنگ) و روستاییانی را که به حمزه کمک کرده بودند (حدود سی هزار تن)، قتل عام کردند. سپس، عبداللّهبن عباس نسَفی، حاکم جدید سیستان، حدود سه میلیون درهم مال و خراج از مردم گرفت و به خراسان فرستاد (تاریخ سیستان، ص 159؛ گردیزی، ص 291؛ ابناثیر، همانجا). حمزه پس از درگیریهای متعدد با سپاهیان عیسیبن علی، به ویژه طاهربن حسین حاکم پوشنگ، در سال 190 به سیستان بازگشت و قدرت او بیشتر شد (گردیزی، همانجا : ابناثیر، همانجا: رویداد 180).وحشت از گسترش نفوذ حمزه، علیبن عیسی را واداشت تا نامهای برای هارونالرشید بفرستد. در پی وصول این نامه، هارونالرشید تصمیم گرفت خود به جنگ حمزه برود، اما خبر حمله سپاه روم به سرزمینهای اسلامی، او را مجبور کرد از ری به بغداد بازگردد (تاریخ سیستان، ص 160). البته آنچه در تاریخ سیستان آمده با منابع دیگر متفاوت است، به طوری که برای مثال ابناثیر (ج 6، ص 207) تاریخ این رویداد را 192 نوشته و از بازگشت هارونالرشید از ری به سرحدات روم هم سخنی نگفته است.در سال 191، هارون به علت ناکامی علیبن عیسی در نبرد با حمزه، او را پس از یازده سال از حکومت خراسان برکنار و هَرْثَمةبن اَعْیَن* را به جای او منصوب کرد. برای مقابله با قیام رافعبن لیث* در این سال (191)، هرثمه بیشترین نیروهای خود را اعزام کرد. این امر سبب شد تا خوارج با فراغ بال بیشتری به فعالیتهای خود بپردازند. بعضی منابع تصریح کردهاند که در این زمان عاملان خلیفه از هرات و سیستان به سوی حمزه آمدند (گردیزی، ص 292؛ ابناثیر، ج 6، ص 209؛ قس تاریخ سیستان، ص 160ـ161). نابسامانی اوضاع در سرزمینهای شرقی خلافت موجب شد که هارون شخصآ فرماندهی سپاهیانش را برای سرکوبی حمزه و رافعبن لیث برعهده گیرد. در بیشتر منابع، سبب حرکت هارون به ایران سرکوبی قیام رافعبن لیث دانسته شده است (برای نمونه رجوع کنید به دینوری، ص 391؛ طبری، ج 8، ص 338؛ جَهْشیاری، ص 266؛ نرشخی، ص 104ـ105).هارون پس از فرونشاندن قیام خراسان و ماوراءالنهر و سیستان، در گرگان توقف کرد و در صفر 193، نامهای به حمزه نوشت. در تاریخ سیستان (ص 162ـ168)، متن این نامه و نیز پاسخ حمزه به هارون ذکر شده، ولی در هیچ منبع دیگری به این مکاتبات اشاره نشده است (قس بغدادی، همانجا، که به خطا، به جای هارون از مأمون یاد کرده است). هارون در نامهاش که دبیرش، اسماعیلبن صُبَیح حَرّانی (رجوع کنید به سوردل، ص 185ـ 186)، آن را نوشت، حمزه را به اطاعت از کتاب خدا و سنّت پیامبر و پرهیز از سرکشی دعوت کرد. او ضمن یادآوری نبردهایی که بین عمالش و حمزه در شهرهای خراسان، سیستان، فارس و کرمان روی داده بود، عزم خود را مبنی بر فراموش کردن گذشته اعلام داشت و تعهد کرد که هر چه غنیمت نصیب حمزه و یارانش شده است، برایشان محفوظ بماند. هارون در پایان نامه، ضمن تهدید حمزه در صورت نپذیرفتن شرایط او، با وی اتمام حجت نمود، اما حمزه در پاسخ خود را امیرالمؤمنین خواند، خلافت عباسی، از جمله خلافت هارونالرشید، را نامشروع خواند، پایبندی خود و یارانش را به کتاب خدا و سنّت نبوی اعلام نمود و هارون را به رفتاری براساس این دو اصل دعوت کرد. حمزه پس از فرستادن نامه، با سیهزار سوار از زهاد و قراء، برای جنگ با هارون از سیستان خارج شد (رجوع کنید به تاریخ سیستان، ص 164ـ168). به نوشته تاریخ سیستان (ص 168)، بیشتر مردمی که گرد او جمع شده بودند، «مهریه زنان بدادند و وصیتها بکردند و کفنها اندر پوشیدند و سلاحها از برِ آن.» سپاهیان حمزه که به نیشابور رسیده بودند، با شنیدن خبر مرگ هارون در طوس (در جمادیالآخره 193) و بازگشت سپاهیانش به بغداد، متوقف شدند. حمزه پنج هزار نفر از لشکریانش را در دستههای پانصد نفری به خراسان، سیستان، فارس و کرمان اعزام داشت و به آنها سفارش نمود که مگذارید این ظالمان بر ضعفا جور کنند (همان، ص 169).از این تاریخ به بعد، زندگی حمزه در هالهای از ابهام قرار دارد. نویسنده تاریخ سیستان (ص 170) از سفرهای طولانی او در سال 193، به چین و ماچین و ترکستان و روم، برای مبارزه با کافران و مشرکان یاد کرده است. البته رفتن حمزه به همه این سرزمینها و جنگ در آنها محتمل نیست، احتمال دارد که حمزه، در ایامی که در خراسان و سیستان نبود، در مرزهای این استانها با هندیان و احیانآ ترکان نبردهایی کرده باشد، ولی رفتن او به روم و چین بعید بهنظر میرسد. ازاینرو گزارش تاریخ سیستان درباره تاخت و تازهای حمزه به این سرزمینها، آشکارا داستانی برساخته است (باسورث، ص 103ـ104). در تاریخ سیستان به فعالیتهای حمزه، پس از نامه او به هارونالرشید، هیچ اشارهای نشده است. به گفته گردیزی (ص 292ـ293)، در سال 194 عبدالرحمان نیشابوری با حدود بیست هزار نفر از غازیان نیشابور و خراسان، برای مقابله با حمزه که سپاهیانش تنها شش هزار نفر بودند، حرکت کرد. او بسیاری از یاران حمزه را کشت و حمزه که زخمی شده بود، به سوی هرات متواری شد. گردیزی (ص 293) و بغدادی (ص 68) به خطا گفتهاند که حمزه در پایان همین درگیری به قتل رسید (قس ابناثیر، ج 6، ص 209)، در حالی که دلایل روشنی وجود دارد که حمزه در سال 213 درگذشته است.به نوشته تاریخ سیستان، در گزارش رویدادهای تاریخی درباره حاکمان سیستان، در زمان مأمون، در سال 199، شورشی به رهبری حرببن عُبیدة در بُست درگرفت. او شایع کرد که با حمزه سرِ جنگ دارد. مأمون، لیثبن فضل معروف به ابنمرسل (ابنترسّل) را به سیستان فرستاد. لیثبن فضل در جمادی الاولی 200 به زرنج رسید و با چهارصد سواری که در اختیار داشت شهر را اشغال کرد. سپس، به نبرد حرببن عبیدة رفت که با سیهزار سوار و پیاده در بیرون شهر به سرمیبرد، اما بدون نتیجه بازگشت. در این هنگام، حمزه از سوی مُکران به سیستان رفت. لیث بر آن شد تا با حمزه، در برابر حرببن عبیدة همپیمان گردد. حمزه از این اتحاد استقبال کرد و در نبردی خونین نیروهای حرب را شکست داد. مناسبات دوستانه میان لیثبن فضل و حمزه تا سال 204 که لیث تصدی امارت سیستان را برعهده داشت، ادامه یافت (ص 171ـ176).حمزه تا زمان مرگ نیرومند باقیماند و همه سواد سیستان را در اختیار داشت و دوره فعالیت او بیش از سی سال طول کشید. به نوشته تاریخ سیستان (ص 180)، او در جایی به نام بهِش (?) در 12 جمادیالآخره 213 درگذشت (برای روایات دیگر رجوع کنید به یعقوبی، البلدان، ص 304ـ305؛ همو، تاریخ، ج 2، ص 456؛ مقدسی، ج 5، ص 138).درباره روش و رفتار حمزه اقوال گوناگونی نقل شده است که قضاوت درباره او را مشکل مینماید. آشفتگی مطالب در این باب و منطبق نبودن روایتهای تاریخ سیستان با دیگر منابع بر این مشکل میافزاید، اگر چه، مبنای عقیدتی خوارج و بهویژه فرقهای که نام خود را از حمزه گرفته (حمزَوِیّه) و نشاندهنده آرای ویژه اوست، بعضی اعمال و قساوتهای او را توجیه میکند. در تاریخ سیستان (ص 157) آمده است که حمزه هنگام بامداد برغَلَسْ (سپیده دم) به شهر (سیستان) آمده و چون بانگ نماز، بسیار شنید، سپاهیان خود را برگرداند و گفت در شهری که در آن چندین تکبیر و تهلیل بگویند، شمشیر نباید کشید. به نوشته بیهقی (ص 464ـ465) حمزه نسبت به مردم کینهتوز شده بود. اما براساس تاریخ سیستان (ص 202ـ203)، یعقوب لیث هنگامی که میخواست یکی از خوارج را از روش غیر اصولیاش باز دارد، از او خواست که رفتار حمزه را سرمشق خود قرار دهد. مقایسه این روایت با روایتهایی که در باب کشتارها و بیرحمیهای حمزه در خراسان نقل شده، نشان میدهد که وی احتمالا دارای رفتاری دوگانه بوده است.منابع: ابناثیر؛ عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، بیروت : دارالکتب العلمیة، ]بیتا.[؛ علیبن زید بیهقی، کتاب تاریخ بیهق، چاپ کلیماللّه حسینی، حیدرآباد 1388/1968؛ تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران: زوار، ?] 1314ش[؛ احمدبن نصراللّه تتوی و همکاران، تاریخ الفی: تاریخ هزار ساله اسلام، چاپ غلامرضا طباطباییمجد، تهران 1382ش؛ عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره 1380ـ1381/ 1960ـ1961؛ محمدبن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتّاب، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره 1357/1938؛ احمدبن داوود دینوری، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر ]1379/ 1959[، چاپ افست بغداد ]بیتا.[؛ محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ محمد سیدکیلانی، قاهره 1387/1967؛ غلامحسین صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری، تهران 1372ش؛ سعدی ضنّاوی، موسوعة هارونالرشید، بیروت 1421/2001؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363ش؛ مسعودی، مروج (بیروت)؛ مطهربن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، یا، تاریخ ایران و اسلام، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363ش؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1363ش؛ نشوانبن سعید حمیری، الحورالعین، چاپ کمال مصطفی، چاپ افست تهران 1972؛ یعقوبی، البلدان؛ همو، تاریخ؛B.M. Amoretti, "Sects and heresies", in The Cambridge history of Iran, vol.4, ed. R.N. Frye, Cambridge 1975; Clifford Edmund Bosworth, Sistan under the Arabs: from the Islamic conquest to the rise of the Saffarids (30-250/651-864), Rome 1968; Josef van Ess, Theologie und Gesellschaft im 2.und.3. Jahrhundert Hidschra: eine Geschichte des religiosen Denkens im fruhen Islam, Berlin 1991-1997; Dominique Sourdel, Le vizirat Abbaside de 749 a 936 (132a 324 de l'hegire( , Damas 1959-1960.