چاولی، نام دو تن از سرداران، امیران و اتابکانِ دوره سلجوقی.1) جلالالدوله چاولی سقاووا، حکمرانِ فارس و اتابکِ شاهزاده چَغْریبن محمد. نام او نخستینبار در جریان جنگ ملازگرد *(463) در کنار سرانِ ترکمن، نظیر دانشمند، منگوچک و آرتق، ذکر شده است (رجوع کنید به ظهیری نیشابوری، ص 25، 28؛ قس رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، جزء 5، ص 39، که به جای چاولی، نام چاوُلْدُر را ثبت کرده است). پس از آن، در یک دوره سیساله نامی از وی در میان نیست و فقط در منازعات جانشینی که پس از مرگ ملک شاه رخ داد، منابع از حکومتِ وی بر نواحی میان فارس و خوزستان خبر دادهاند (رجوع کنید به ابن اثیر، ج 10، ص 319؛ قس باسورث ، ص 116 که، به خطا، آغاز حکومت وی را بر فارس سال 498 ثبت کرده است). بنابر گزارش ابناثیر (ج 10، ص 422)، او در 494 عملیات نظامی دامنهداری را برضد اسماعیلیان در خوزستان به راه انداخت. همچنین در درگیریهای سلطان برکیارق *و سلطان محمدبن ملکشاه*، از برکیارق حمایت کرد (رجوع کنید به همان، ج 10، ص 298؛ بنداری، ص 240). پس از درگذشت برکیارق در 498، سلطان محمد سپاهی برای سرکوب وی گسیل داشت. چاولی پس از هشت ماه مقاومت، تسلیم شد و به حضور سلطان رسید و مورد نوازش قرار گرفت (ابناثیر، ج 10، ص 422). در سال 500، امیر جکرمش، حکمران موصل و نواحی پیرامونِ آن، بر سلطان محمد شورید. سلطان نیز حکومتِ قلمروِ جکرمش را به چاولی سپرد و او را مأمور مقابله با صلیبیان کرد. او در محرّم همان سال برای انجام دادن مأموریت رهسپار شد، اما شدتِ عملِ وی با مردم بوازیج * باعث شد تا امیر ابوالهیجاءبن موسک هذبانی (حکمران اربل) نیز با جکرمش، برضد چاولی، متحد گردد. چاولی بر آنان چیره شد، جکرمش را اسیر و موصل را محاصره کرد. بزرگانِ موصل، زنگی (فرزند جکرمش) را به امارت برگزیدند و از امیران مجاور خود، همچون قلیج ارسلانبن سلیمانبن قتلْمُش، حکمران قونیه، کمک خواستند (همان، ج 10، ص 422ـ424). با آمدن قلیج ارسلان به نصیبین، چاولی محاصره موصل را رها کرد و به سنجار رفت. قلیج ارسلان نیز بر موصل غلبه یافت و به نام خود خطبه خواند. چاولی نیز در پی استمداد ملک رضوان (حکمران حلب) برضد صلیبیان، به رَحْبَه رفت و آنجا را در رمضان 500 محاصره کرد و پس از پیوستن ملک رضوان به وی، مقاومت محاصرهشدگان را در هم شکست و شهر را غارت کرد. اندکی بعد نیز در حدود نهر خابور با قلیج ارسلان جنگید و او را شکست داد. قلیج ارسلان خود را در رود غرق کرد و متعاقبِ آن، چاولی بر موصل استیلا یافت و به نام سلطان محمد خطبه خواند(همان، ج 10، ص 427ـ430؛ ابنعبری، 1986، ص 128ـ130؛ همو، 1403، ص 345)، اما اندکی بعد مناسباتش با سلطان محمد تیره شد. همچنین در هنگام لشکرکشی سلطان محمد برضد امیرسیفالدوله صدقه مزیدی (501)، نیروی کمکی نفرستاد و حتی صدقه را به مقاومت تحریک کرد؛ لذا سلطان محمد، پس از غلبه بر صدقه، شماری از سرداران خود را به تصرفِ قلمروی چاولی فرستاد. چاولی ضمن تحکیم استحکاماتِ دفاعی موصل، به غارت نواحی مجاورِ آن پرداخت و سپس همسرش را با سپاهی در شهر گذاشت و خود در رمضان 501 خارج شد. وی پس از ترکِ موصل در جستجوی متحد به نصیبین رفت. تلاشِ وی برای شوراندن ایلغازیبن آرتق (حکمرانِ نصیبین) برضد سلطان محمد، ناکام ماند (ابناثیر، ج 10، ص 459ـ460؛ ابنعبری، 1986، ص 130). او سپس به رَحْبَه رفت و در آنجا گروهی از امیرانِ ناراضی سلجوقی به وی پیوستند و با هم تصمیم گرفتند بکتاشبن تکشبن الب ارسلان را در برابر سلطان محمد به سلطنت برسانند، اما با حضور سلطان محمد در عراق، چاولی صلاحِ خود را در بازگشت به شام دید (ابناثیر، ج 10، ص 462ـ463). مدتی بعد سلطانمحمد بر آن شد تا چاولی را با مذاکره به اطاعت خود درآورد و چاولی، به شرط آنکه نیروهای سلطان از محاصره موصل دست بردارند، حاضر به تسلیم موصل شد (همان، ج 10، ص 463ـ464؛ قس ابن عبری، 1986، ص131، که از امتناع چاولی خبر داده است)، اما مردمِ موصل که به ستوه آمده بودند، شهر را به سپاهِ سلطان تحویل دادند. همسرِ چاولی نیز به ارگ پناهنده شد و بعد از اندک مدتی تسلیم گردید و امیر مودودبن آلتونتگین به حکومتِ موصل منصوب شد (ابناثیر، ج10، 457ـ459؛ ابنعبری، 1403، ص 346). چاولی سپس به شهر بالس*حمله کرد و آن را از ملک رضوان گرفت. رضوان از تانکرد، حاکم صلیبی انطاکیه، کمک خواست و با یاری وی به جنگ چاولی رفت و او را شکست سختی داد (صفر 502؛ ابناثیر، ج 10، ص 464ـ 465). سپس چاولی به امید عفو سلطان،مخفیانه خود را به اصفهان رساند و از سلطان محمد درخواست بخشش نمود که پذیرفته شد (همان، ج 10، ص 466؛ ابنعبری، 1986، ص 131). در حدود 506، چاولی همراه ضیاءالملک، وزیر سلطان محمد، برای مقابله با اسماعیلیان به الموت لشکر کشید (حسینی، ص 81؛ با این ملاحظه که زمانِ واقعه را، به خطا، 501 ثبت کرده است). ظاهراً در همین زمان سلطان محمد، وی را به حکومت فارس و اتابکی فرزندِ دو سالهاش، چَغْری، تعیین کرد (رجوع کنید به ابناثیر، ج 10، ص 517، 521؛ قس باسورث، ص 116؛ لمبتون، ص 232 که این زمان را، 502 نوشتهاند). چنانکه باسورث (ص 117) به درستی میگوید، چاولی این شاهزاده را دستاویزی قرار داد تا با خلع ید از امرای متنفذ آن منطقه و ضبط املاکشان، آنان را به اطاعت از خود و سلطان محمد وادارد. او سپس در صدد سرکوبی ملوک شبانکاره *برآمد و بخشی از قلمرو حسنبن مبارز (خسرو) را، که بزرگترین آنان و حکمران فسا بود، غارت نمود، اما مدتی بعد ناچار شد با وی صلح کند. پس از آن، چاولی به کازرون و دارابگرد لشکر کشید. او در شوال 508 به کرمان تاخت، اما شکست خورد و به فسا گریخت. سال بعد قصد تلافی داشت، اما مرگ چغریبیگ در ذیحجه همان سال مانع وی گشت. ارسلان شاه، حاکم سلجوقی کرمان، نیز از سلطان محمد خواست تا جلوی تعرضاتِ چاولی گرفته شود و سلطان محمد این امر را مشروط به واگذاری فرگ (بین فارس و کرمان) به چاولی دانست (ابناثیر، ج 10، ص 516-520؛ شبانکارهای، ص 152ـ153؛ قس افضلالدین کرمانی، ص 22، که از غلبه ارسلانشاه بر چاولی و تصرف فارس خبر داده است). در ربیعالاول 510 چاولی درگذشت و سلطان محمد، از بیم غلبه ارسلانشاه بر فارس، خود را از بغداد به اصفهان رساند (ابناثیر، ج 10، ص 516، 521). چاولی در طول حکومتِ کوتاهِ خود در فارس، با درهم شکستن قدرت امیران و قبایلِ شبانکاره و دیگر متنفذانِ فارس، به تحکیم سلطه سلجوقیان در فارس و تجدید آبادانی آن ایالت کمک نمود (رجوع کنید به ابنبلخی، ص 151، 152؛ حمداللّه مستوفی، نزهه القلوب، ص 131). او همچنین برای احیای شبکههای آبرسانی و مرمت سدهای ویران تلاشهای مؤثری کرد (حمداللّه مستوفی، نزهه القلوب، ص 123ـ124، 129، 219).2) چاولی جاندار، از غلامان سلطان طغرلبن محمد و مسعودبن محمد، حکمران ارّان و آذربایجان و اتابکِ شاهزاده ملکشاهبن مسعود. نخستینبار در حوادث 526 در میان غلامان سلطان طغرلبن محمد از وی نام بردهاند که ظاهراً جزء نگهبانان شخصی (جانداران) سلطان طغرل بوده است (رجوع کنید به بنداری، ص 149). اندکی بعد، از وی در میان امیرانِ همراه اتابک قراسنقر *نام بردهاند که در 527 در نبرد سلطان مسعودبن محمد *با سلطان طغرلبن محمد، از سرداران طغرل در آذربایجان بود و با اصرارِ او، اتابک قراسنقر به مبارزه با سلطان مسعود پرداخت، اما سپاه آنان شکست خورد (همان، ص 153). دو سال بعد، با مرگ سلطان طغرل و جلوس سلطان مسعود، عدهای از امیران از جمله چاولی از اطاعتِ وی سر باز زدند و به بروجرد گریختند. سلطان با یاری قراسنقر به آنها حمله برد و بیشتر آنان را به اسارت گرفت ولی با شفاعت قراسنقر آنها را آزاد کرد (بنداری، ص 163؛ ظهیری نیشابوری، ص 56 57، با این ملاحظه که زمان آن را بعد از قتل خلیفه مسترشد دانسته است؛ ابناثیر، ج 11، ص 24، بدون ذکر نام چاولی)، اما چون ابناثیر (ج 11، ص 25) نام چاولی را جزء همراهانِ خلیفه مسترشد ثبت کرده است، میتوان نتیجه گرفت که چاولی در این نبرد اسیر نشده و با همراهانِ اندکِ خود به مسترشد پیوسته و او را به نبرد با سلطان مسعود تحریک کرده است. در رمضان 529، در جریان نبردِ آن دو، چاولی جزء امیران و فرماندهان خلیفه بود، اما در عرصه جدال، سردارانِ ترک و ظاهراً چاولی نیز به سلطان مسعود پیوستند و خلیفه مسترشد شکست خورد (رجوع کنید به ابناثیر، ج 11، ص 24ـ26؛ بنداری، ص 165). در اواخر 530، که سلطان مسعود از عصیان اتابک منگوبرس در فارس آگاهی یافت، عدهای از امیرانِ دربار خود را، که چاولی نیز در میان آنها بود، به مقابله با او به اصفهان گسیل داشت و آنها، بهرغم شکست اولیه، منگوبرس را به قتل رساندند (حسینی، ص 110؛ بنداری، ص 171). از آن پس ظاهراً چاولی جاندار به قراسنقر، حکمرانِ ارّان و آذربایجان، پیوسته و همیشه همراهِ وی بود تا اینکه در 535 قراسنقر در اردبیل درگذشت و چاولی را به جانشینی خود تعیین کرد و حکومت، فرزند و سپاهش را بدو سپرد و او را به جنگ با کفار سفارش کرد. سلطان مسعود نیز این امر را به رسمیت شناخت و همه اقطاعات قراسنقر در ارّان و آذربایجان را به نام وی کرد (رجوع کنید به راوندی، ص 232؛ بنداری، ص 176؛ قس حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده، ص 456ـ457، که او را به خطا با چاولی سقاووا یکی پنداشته و از حکومتاو بر فارس و مبارزه وی با شبانکارگان خبر داده است). چاولی در 536 در جریان انتخاب وزیر برای سلطان، به طرفداری از عزالملک بروجردی، وزیر سابقِ قراسنقر، برخاست و موقعیت او را تقویت کرد (ابناثیر، ج 11، ص 79). همچنین در همان سال، دختر امیر عبدالرحمانبن طغایرک را به همسری گرفت و بدین ترتیب، اعتبار خود را در بین دیگر امیران بزرگ دربار سلطان افزایش داد (بنداری، ص 177). گویا در همین زمان بود که سلطان، اتابکی فرزندش، ملکشاه، را نیز به چاولی سپرد و سپس تشریف اتابکی را برای او به آذربایجان فرستاد (رجوع کنید به ظهیری نیشابوری، ص 61؛ راوندی، ص 235؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، جزء 5، ص 125). همچنین در همین زمان قتلغ بر امیرانِ قراسنقر، در گنجه و نواحی اطراف آن عصیان کرد و حکومتی مستقل تشکیل داد، اما چاولی در 537 او و در 538، دیگر شورشیان آذربایجان و ارّان را سرکوب کرد (بنیادوف، ص 36). در 539، سلطان مسعود، عزالملک بروجردی را عزل کرد و این امر باعث رنجش چاولی گشت(بنداری،ص 179). در حدود 540، امیرعباس، والی ری، و بوزاَبه* برضد سلطان مسعود شوریدند و دعوی سلطنت سلیمانبن محمد را مطرح کردند. سلطان مسعود از چاولی کمک خواست، ولی او، به دلیل رنجشی که داشت، درخواست وی را اجابت نکرد. سلطان مسعود نیر ناچار به بغداد عقب نشست. امیرانِ سرکش وارد همدان شدند و از چاولی خواستند تا به آنها بپیوندد. چاولی نه تنها نپذیرفت بلکه برای مقابله با آنها به سوی همدان روانه شد، ولی به سبب سرمای زمستان کاری از پیش نبرد. او سپس برای سلطان مسعود پیغام فرستاد تا در آذربایجان به او ملحق شود. سلطان نیز در بهار سال بعد به آذربایجان رفت (حسینی، ص 114ـ115؛ بنداری، ص 182ـ183؛ قس بنیادوف، ص 36، که از اقبال اولیه چاولی به شورشیان خبر میدهد). امرای بزرگِ دربارِ سلطان از این ماجرا نگران شدند و دست به توطئه زدند و حتی تصمیم به قتل چاولی گرفتند، اما او مطّلع شد و موضوع را با سلطان در میان گذاشت. لذا علاوه بر خنثی کردنِ توطئه، سلطان همه امور حکومت خود را به چاولی سپرد (ظهیری نیشابوری، ص 58 ـ59؛ راوندی، ص 233ـ234؛ شبانکارهای، ص 115؛ حسینی، ص 115؛ بنداری، ص 183). پس از آن، برای سرکوبی امیرعباس و بوزاَبه به سجاس رفتند. چاولی، نخست با نامهنگاری سلیمان را از آندو جدا کرد و سپس در تعقیب دو امیر مذکور، مسعود راهی ری و چاولی راهی همدان شدند. اما پس از ختم غائله، سلطان، بهرغم وساطت چاولی، سلیمان را به زندان انداخت. این امر باعث شد تا چاولی علاوه بر رنجشخاطر، بر جان خود نیز بیمناک شود، لذا با بوزابه متحد شد تا در موقع مقتضی ملک محمدبن محمود سلجوقی را، که تحت سرپرستی بوزابه بود، به سلطنت برسانند (حسینی، ص 116ـ 117؛ بنداری، ص 184 ـ 185؛ قس حسینی یزدی، ص 124، که حبس سلیمان را به تحریک چاولی دانسته است). چاولی پس از آن، به آذربایجان بازگشت و توقع داشت در همه امور مهم از وی نظر خواسته شود و بر اقطاعاتش در عراق و کوهستان بیفزایند، در حالی که امرای رقیب پیوسته میکوشیدند موقعیت چاولی را تضعیف کنند (قمی، ص 138ـ 140)؛ لذا تیرگی مناسبات چاولی و سلطان مسعود ادامه یافت، چنان که در 541 تصمیم به عصیان برضد مسعود گرفت و بدینمنظور به میانه رفت و امیر حاجب تتار، از غلامان سلطان طغرل، را برای ترغیب بوزابه به عصیان، به فارس فرستاد، اما در جمادیالاولی 541 با عارضهای که بر اثر فصد کردن بر او دست داد، درگذشت (ابناثیر، ج 11، ص 118؛ بنداری، ص 185ـ 186؛ قس حسینی یزدی، ص 125).منابع: ابناثیر؛ ابنبلخی؛ ابنعبری، تاریخالزمان، نقله الیالعربیه اسحاق أرمله، بیروت 1986؛ همو، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانی یسوعی، لبنان 1403/1983؛احمدبن حامد افضلالدین کرمانی، تاریخ افضل، یا، بدایع الازمان فی وقایع کرمان، چاپ مهدی بیانی، تهران 1326 ش؛ فتحبن علی بنداری، تاریخ دوله آل سلجوق [ زبده النصر و نخبه العصر]، بیروت 1978؛ ضیاء بنیادوف، دولت اتابکان آذربایجان: 1225ـ1136، ترجمه علی داشقین، تبریز 1383 ش؛ علیبن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدوله السلجوقیه، چاپ محمد اقبال، بیروت 1404/1984؛ محمدبن محمدحسینی یزدی، العراضه فی الحکایه السلجوقیه، چاپ کارل زوسهایم، لیدن 1327/1909؛ حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده؛ همو، نزهه القلوب؛ محمدبن علی راوندی، راحه الصّدور و آیه السّرور در تاریخ آل سلجوق، به سعی و تصحیح محمد اقبال، بانضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی، تهران 1364 ش؛ رشیدالدین فضلاللّه، جامعالتواریخ، ج 2، جزء 5: ذکر تاریخ آلسلچوق، چاپ احمد آتش، آنکارا 1960؛ محمدبن علی شبانکارهای، مجمعالانساب ، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363 ش؛ ظهیرالدین ظهیری نیشابوری، سلجوقنامه ، تهران 1332 ش؛ نجمالدین ابوالرجاء قمی، تاریخالوزراء، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران 1363 ش؛Clifford Edmund Bosworth, "The political and dynastic history of the Iranian world (A. D. 1000-1217)", in The cambridge history of Iran , vol.5, ed. J. A. Boyle, Cambridge 1968; Ann Katharine Swynford Lambton, Continuity and change in medieval Persia: aspects of administrative, economic and social history, 11th-14th century , London 1988.