چالدُران، جنگ، نخستین جنگ دولتهای صفوی و عثمانی در 920 در دشت چالدران *. گسترش قلمرو عثمانی در مشرق، سقوط بیگنشینهای آناطولی، حاکمیت عثمانی بر مغرب فرات که پس از جنگ اُتْلُق بلی در 877 به شکست اوزون حسن و پیروزی سلطان محمد فاتح ختم شد، همچنین نفوذ روزافزون طریقت صفوی در آسیای صغیر و پا گرفتن جنبش قزلباشان (رجوع کنید به قزلباش *) که به تشکیل دولت صفوی (حک: ح 906ـ 1135) و رواج تشیع انجامید، وقوع جنگ را بین ایران و عثمانی اجتنابناپذیر کرده بود (رجوع کنید به روملو، ج 2، ص 762ـ771، 909؛ وودز، ص 197ـ199). بایزید *دوم، به دلیل گرفتاریهای داخلی و خارجی، از جنگ با صفویان پرهیز داشت. اسماعیل صفوی (حک: ح 906ـ930) نیز که هنوز آمادگی لازم برای درگیری با عثمانیان را نداشت، سیاست دوستی با بایزید را پیش گرفت (رجوع کنید به فریدونبیگ پاشا، ج1، ص 345ـ347؛ اسپناقچی پاشازاده، ص51ـ53؛ فلسفی، ص33ـ 34)، اما این مناسبات در 916، هنگامی که شاهاسماعیل بر شیبکخان ازبک پیروز شد، به هم خورد، زیرا شاه اسماعیل پوست سر شیبکخان را که از کاه پر شده بود، همراه فتحنامهای غرورآمیز برای سلطان عثمانی فرستاد. این کار موجب خشم بایزید شد و در مکتوبی به شاه اسماعیل، او را به حمله به ایران تهدید کرد (روملو، ج 2، ص 1053؛ اسپناقچی پاشازاده، ص 67ـ 68؛ یوجل و سویم، ج 2، ص 225، 234). بایزید نتوانست این تهدید را عملی سازد، چرا که از سلطنت بر کنار شد و سلیم اول *جای او را گرفت. سلیم پس از آگاهی از تشدید فعالیتهای مذهبی ـ سیاسی قزلباشانِ وابسته به شاهاسماعیل در آناطولی، درصدد حمله به ایران بر آمد. در این میان، نورعلی خلیفه، از مبلّغان اعزامی شاهاسماعیل به آناطولی مرکزی، بسیاری از علویان و قزلباشان را در اطراف خود گرد آورد و نیروهای فرستاده شده برای سرکوبیاش را شکست داد. وی پس از تصرف شهر توقات * ، به نام شاهاسماعیل خطبه خواند. از طرف دیگر، خان محمدخان استاجلو (حاکم دیاربکر) به دستور شاهاسماعیل نامههای توهینآمیزی به دربار عثمانی میفرستاد. افزون بر این، شاهاسماعیل به صورت آشکار و نهان از مدعیانِ سلطنت عثمانی حمایت میکرد، چنان که سلطان احمد را به مخالفت با برادرش، سلطان سلیم اول، ترغیب میکرد و چون سلطان احمد کشته شد، شاه اسماعیل پسر او، سلطان مراد، را در ایران پناه داد و حکومت قسمتی از فارس را به او واگذار کرد(رجوع کنید به عالمآرای شاه اسماعیل، ص 503، 508ـ510؛ روملو، ج 2، ص 1068ـ1070، 1081ـ 1082؛ جهانگشای خاقان ، ص 489ـ 490)؛ از اینرو، سلطان سلیم پس از قلع و قمع مدعیان سلطنت و سامان دادن به مرزهای عثمانی، درصدد حمله به ایران بر آمد. وی بر آن بود که پیش از لشکرکشی، تکیه گاه شاه اسماعیل در آناطولی شرقی و مرکزی، یعنی جامعه قزلباشان، را از بین ببرد. سلطانسلیم با گرفتن فتوای علما، برای جهاد با قزلباشان و کفار، پس از شناسایی قزلباشان در خاک عثمانی ــ که حدود چهل هزار تن میشدند ــ دستور قتل و حبس آنان را صادر کرد. وی از آن بیم داشت که پس از لشکرکشی به ایران، این افراد در خاک عثمانی قیام کنند (سعدالدین افندی، ج 2، ص 241، 245ـ246؛ صولاقزاده، ص360ـ361؛ فرید، ص 189ـ190). پس از آن، سلطان عثمانی در 23 محرّم 920، از اِدرنِه به سوی آذربایجان به راه افتاد و با ارسال نامهای به عُبَیداللّهخان ازبک، او را نیز به حمله به ایران ترغیب کرد. لشکریان عثمانی در 19 جمادیالاولی 920 به صوشهری، ابتدای سرحد دولت صفویه، رسیدند (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 374ـ377، 396ـ399، 458ـ460). سلیم اول که از عقبنشینی شاهاسماعیل به اراضی داخلی ایران و پیامدهای آن بیمناک بود، در جریان پیشروی به سوی ایران و به منظور تحریک شاهاسماعیل به جنگ، چهار نامه توهینآمیز برای او فرستاد. نخستین آنها به زبان فارسی بود که از ازمیر فرستاده شد. وی در آن شاهاسماعیل را با عناوینی چون «امیراسماعیل» و «فرمانده عجم» خطاب و او را به الحاد و فتنهانگیزی متهم کرد و از او خواست تا مردانه به میدان نبرد آید (همان، ج 1، ص 379ـ381، 459؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 246ـ 248؛ شاهاسمعیل صفوی ، ص 143ـ147). نامههای سلیم به امرا و حکام در این زمان، حاکی از آمادگی او برای جنگ با بنیانگذار سلسله صفوی است (ثابتیان، ص110). سلطان سلیم پاسخ نامه سومش را در 23 جمادیالاولی همان سال، چهار روز پس از ورود به قلمرو صفوی، در حوالی ارزنجان دریافت کرد (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 382ـ 384، 399).شاهاسماعیل، بر خلاف سلطانسلیم، او را با عنوان اسلامپناه خطاب کرد و مضامین نامناسب مکتوبات سلطان را حاکی از طرز نگارش منشیان تریاکی دربار تلقی کرد. سپس، سلیم را از عاقبت لشکرکشی به قلمرو صفویان بیم داد (همان، ج 1، ص 384ـ385؛ شاهاسمعیل صفوی، ص 167ـ169).سلیم پس از دریافت این نامه، از شدت خشم امر کرد قاصد را بکشند و چهارمین نامه را که به زبان ترکی نوشته شده بود و سرشار از عبارات توهینآمیز و تحریککننده بود، همراه تسبیح و خرقه و کشکول (به نشانه اینکه پادشاهی کار تو نیست و مثل پدرانت درویشی کن)، برای وی فرستاد (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 385ـ386، 399، 460؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 252 ـ 254؛ اسپناقچی پاشازاده، ص 96ـ97؛ اوزون چارشیلی ، ج 2، ص 261).در همین ایام، سلطان سلیم با اعتراضات برخی از امیران عثمانی مخالف جنگ با ایران و شورش گروهی از ینیچریان، روبهرو شد که بیدرنگ آنها را سرکوب کرد (سعدالدین افندی، ج 2، ص 254ـ258؛ صولاقزاده، ص 363؛ فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص400، 460؛ هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 411؛ اوزون چارشیلی، ج 2، ص 264).شاهاسماعیل که در این زمان در همدان بود، با اطلاع از حمله سلطان سلیم اول به ایران، از طریق تبریز و خوی روانه دشت چالدران شد (خواندمیر، ص 85 ـ86) و به سمت شرقی آن رفت. سپاه عثمانی در حدود یک هفته بعد، در اول رجب 920، به آنجا رسید و در تپههای شمال غربی آن موضع گرفت. خانمحمدخان استاجلو و نورعلی خلیفه پیشنهاد کردند که بدون دادن فرصت استراحت و آرایش جنگی به عثمانیان به آنها حمله شود، لیکن دورمیشخان این کار را خلاف مردانگی دانست و شاهاسماعیل هم این نظر را پذیرفت ( جهانگشای خاقان ، ص 492ـ493؛ عالمآرای صفوی ، ص 484ـ 485). بدین ترتیب، عثمانیان فرصت استقرار و صفآرایی یافتند. در طرف دیگر، بسیاری از امیران عثمانی میخواستند به سپاه خسته یک روز استراحت داده شود، لیکن پیری محمدپاشا، دفتردار رومایلی (ایالت سابق امپراتوری عثمانی)، با این نظر مخالفت کرد، چرا که بسیاری از آقنجیها (کسانی که به منظور جاسوسی، تخریب و غارتگری در حمله به سرزمینهای بیگانه شرکت میکردند) در اردوی عثمانی، شیعه بودند و گرایش قزلباشی داشتند و احتمالاً اگر جنگ به تأخیر میافتاد، تحت تأثیر مبلّغان صفوی به اردوی شاهاسماعیل میپیوستند؛ از اینرو، سلطان سلیم بیدرنگ آماده نبرد شد (هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 412؛ اوزون چارشیلی، ج 2، ص 266ـ 268). در باره تعداد قوای طرفین جنگ، آمار دقیقی در دست نیست و برخی آمار مبالغهآمیزی دادهاند (رجوع کنید به خواندمیر، ج 4، ص 546؛ عالمآرای صفوی ، ص 477). ظاهراً، لشکریان عثمانی بین هشتاد هزار تا صدهزار نفر و ایرانیان حدود بیستهزار نفر بودند (رجوع کنید به اسکندرمنشی، ج 1، ص 42؛ شاملو، ج 1، ص 44؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 263). باتوجه به اینکه قسمتی از قوای قزلباش در مرزهای خاوری قلمرو صفوی درگیر بودند و شاهاسماعیل قصد نبرد با سلطان عثمانی را نداشت و ضمناً شاهاسماعیل، به دلیل جانبازی قزلباشان، در جنگهای دیگر نیز با افراد کمتری بر دشمن پیروز شده بود و افزون بر آن، وی حتی قصد نبرد با عثمانیان را نداشت، رقم یاد شده درست به نظر میرسد (خواندمیر، ج 4، ص 545؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 42؛ فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 414).آرایش جنگی لشکر عثمانی، شامل ینیچریان مسلّح به تفنگ و شمشیر که نیروی اصلی قشون بودند، شتران و استران بارکش بهصورت سدّ محافظ ینیچریان، دویست توپ و صد خمپاره پیشاپیش قشون و دسته پیاده عَزَبها (سربازان غیرمنظم در صفوف مقدّم) که نقش استتاری برای توپها نیز داشتند، در حالیکه سلطان سلیم بر بالای تپهای مشرف بر دشت چالدران و در قلب لشکر مستقر بود، حاکی از عزم و آمادگی آنان برای جنگی تمامعیار بود (سعدالدین افندی، ج 2، ص 263؛ صولاقزاده، ص 368). مورخان ایرانی از پناه گرفتن نظامیان عثمانی درون «حصنی از عرابه و زنجیر» و قلعه آهنی سخن گفتهاند (رجوع کنید به جهانگشای خاقان ، ص 493؛ خورشاهبن قباد، ص 66؛ مستوفی، ص 54).لشکریان ایران از هر نظر با سواران عثمانی متفاوت بودند، اسبهای ایرانیان فربه و توانا و سواران آنها، بر خلاف نیروهای عثمانی که بیمار و خسته بودند، همگی سالم و قویبنیه بودند، اما اسلحه ایرانیان کمانهای چاچی و گرزهای آهنین بود و توپخانه و قشون پیاده نداشتند (هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 415ـ417). آرایش نظامی آنها شامل میمنه و میسره و قلب لشکر بود و شاهاسماعیل نیز با گروهی از سواران زبده در جانبی مشرف بر لشکر موضع گرفته بود تا در صورت لزوم به کمک آنها برود (روملو، ج 2، ص 1083؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 42؛ شاملو، ج 1، ص 44؛ قزوینی، ص 416). به روایت برخی از مورخان، شاهاسماعیل در آن گیرودار به شکار بلدرچین مشغول بود (رجوع کنید به جهانگشای خاقان، ص 495؛ غفاری قزوینی، ص 277). آنان در آغاز بر عثمانیان چیره شدند اما دیری نگذشت که ناگزیر عقبنشینی کردند. در این هنگام، شاهاسماعیل به میدان آمد و فرماندهی جناح راست لشکر قزلباش را خود برعهده گرفت. وی که میدانست سلیم میخواهد با کشاندن ایرانیان به تیررس توپها بر آنان ضربه سنگینی وارد آورد، تصمیم گرفت دو جناح لشکر عثمانی را همزمان تحت فشار قرار دهد و به عزبها مجال کنار کشیدن از جلو توپها را ندهد و پس از گذشتن از صف توپها، قراولان خاص سلطان را درهم شکند و پیادهنظام ینیچری را از پشت آماج حمله دوسویه قزلباشان قرار دهد (اسکندرمنشی، ج 1، ص 42؛ جهانگشای خاقان، ص 496؛ اسپناقچی پاشازاده، ص 106؛ هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 416ـ417).اگرچه شاه اسماعیل، جناح چپ لشکر عثمانی را در هم شکست و تا محل نیروی عقبدار عثمانی پیش تاخت، اما جناح چپ لشکرش گرفتار آتش توپخانه شد و درهم شکست (روملو، ج 2، ص 1085؛ جهانگشای خاقان، ص500؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 265؛ صولاقزاده، ص 367ـ 368). در ادامه، آتش سنگین توپخانه جناح راست و قلب سپاه ایران را نیز در هم کوبید (خواندمیر، ج 4، ص 547؛ جهانگشای خاقان ، ص 501ـ502؛ عالمآرای صفوی ، ص 486ـ491؛ شاملو، ج 1، ص 44ـ45). شاه اسماعیل مجروح شد و اسبش در گل فرو رفت. وقتی نزدیک بود به دست دشمن بیفتد، قزلباشی به نام میرزاسلطانعلی که به شاه شباهت داشت، خود را به جای او معرفی کرد و مهتری به نام خضرآقا، اسبش را به شاهاسماعیل داد و او از مهلکه نجات یافت. شاهصفوی که مقاومت را بیهوده میدید، همراه گروهی از جانبازان قزلباش، از طریق تبریز به درگزین گریخت (اسکندرمنشی، ج 1، ص 42؛ عالمآرای صفوی، ص 491ـ 498). سلطانسلیم که گریز وی را حیلهای جنگی برای به دام انداختن قوای عثمانی پنداشته بود، سپاه خود را از تعقیب وی و غارت باز داشت و عثمانیها تنها پس از فرا رسیدن شب، به غارت و ضبط اموال و اسباب برجا مانده اردوی صفوی پرداختند ( جهانگشای خاقان، ص 505؛ منشی قمی، ج 1، ص 131).در مورد تلفات جنگ چالدران اطلاع دقیقی در دست نیست. در اکثر منابع ایرانی، رقم تلفات طرفین جنگ پنج هزار نفر ضبط شده است، شامل سه هزار نفر عثمانی و دو هزار قزلباش (جهانگشای خاقان، ص 506؛ حسینی استرآبادی، ص 48). برخی از مورخان ترک شمار تلفات عثمانی را حدود سیهزار تن و تلفات سپاه ایران را دو برابر پنداشتهاند، که به نظر درست نمیآید، لیکن باتوجه به اینکه عثمانیان در جنگ از سلاحهای آتشین استفاده کردند و از سرهای بریده شده اسرای نظامی در چالدران کله مناره ساختند، گمان میرود شمار تلفات قزلباشان بیشتر از رقم یاد شده باشد (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 462؛ هامرـ پورگشتال، ج 2، ص 417ـ 418؛ برای کشتهشدگان معروف ایرانی رجوع کنید به خواندمیر، ج 4، ص 547؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 42؛ نویدی، ص 54؛ برای کشتهشدگان معروف عثمانی رجوع کنید به فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 403ـ404، 462؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 266؛ صولاقزاده، ص 368).سلطانسلیم از چالدران به تبریز رفت. وی بر آن بود که پس از گذراندن زمستان در تبریز، برای اتمام کار شاهاسماعیل به تعقیب وی بپردازد، لیکن به سبب نارضایتی سپاهیان عثمانی از کمبود ارزاق و طولانی شدن زمان دوری از وطن، همچنین مخالفت گروهی از سپاه در ادامه جنگ با ایرانیان مسلمان، سلطان سلیم از بیم وقوع فتنه، پس از تصرف خزاین و اموال شاهاسماعیل و سران قزلباش و کوچاندن برخی از ارباب حرف و هنر تبریز با خانوادههایشان به استانبول، تبریز را در 25 رجب 920 ترک کرد (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 463؛ اوزون چارشیلی، ج 2، ص 269)، اکثر مورخان ایرانی بازگشت عجولانه سلیم را نوعی فرار از بیم بازگشت شاهاسماعیل دانستهاند (برای نمونه رجوع کنید به اسکندرمنشی، ج 1، ص 42؛ جهانگشای خاقان، ص 507؛ عالمآرای صفوی، ص 503). به گزارش کاترینو زنو (ص 262ـ 263)، نافرمانی مردم تبریز و واهمه از تجدید قوای شاه اسماعیل، سلطانسلیم را به ترک تبریز مجبور کرد.مهمترین دلیل شکست صفویان و پیروزی دولت عثمانی در جنگ چالدران، تجهیزات برتر جنگی عثمانیان، بهویژه توپخانه و پیادهنظام مسلح به تفنگ، بود. صفویان با وجود آشنایی با کاربرد توپ و تفنگ، استفاده از سلاحهای آتشین را نشانه بزدلی و ناجوانمردی میدانستند (بیانی، ص 227ـ229؛ طاهری، ص200؛ رومر، ص 298؛ سیوری، ص 41ـ42). در منابع ایرانی نوشته شده که سلیم با اسماعیل عهد کرده بود از توپ استفاده نکند، ولی در جریان نبرد عهد خود را شکست (رجوع کنید به حسینی استرآبادی، ص 48؛ واله اصفهانی، ص 237، 239). تضاد موجود میان سران قزلباش و غرور شاهاسماعیل، که ناشی از پیروزیهای پیاپی او بود، همچنین رعایت نکردن اصول جنگی و استفاده از حمله به جای دفاع و دستکم گرفتن نیروهای عثمانی، از دیگر دلایل شکست ایرانیان در چالدران بود که باعث شد لشکریان ایرانی از آن همه فداکاری و جانبازی بهرهای نبرند (پارسادوست، ص450ـ457؛ رومر، ص 297؛ افندییف، ص 52).با پیروزی عثمانیان در نبرد چالدران، بخشی از آناطولی شرقی که در تصرف دولت صفوی بود و نیز امیرنشین ذوالقدر، به قلمرو عثمانی ضمیمه و دیار بکر نیز از دست صفویان خارج شد (اسکندر منشی، ج 1، ص 43؛ فرید، ص 191). پس از چالدران، ایرانیان در قبال دولت عثمانی موضع دفاعی گرفتند و تا هنگام سلطنت شاهعباس اول (حک:996ـ 1038) وضع به همین صورت باقی ماند (سیوری، ص 45؛ نیز رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «چالدران»). ضربهای که در چالدران بر شاهاسماعیل وارد آمد، تأثیر عمیقی بر وی گذاشت، چنان که تا پایان حیاتش از دخالت جدّی در اداره امور حکومتی کناره گرفت، در هیچ جنگی شرکت نکرد و به پادشاهی بیاراده و راحتطلب تبدیل شد (سیوری، ص 45ـ46). به گفته ملا کمال (ص 31)، پس از چالدران کسی آن پادشاه را خندان ندید. افزون بر این، از اعتقاد غلوآمیز مریدان قزلباش به مرشد کامل کاسته شد و تمرد و کشمکشهای قبیلهای افزایش یافت. جنگ چالدران افسانه شکستناپذیری شاهاسماعیل را از بین برد، اما عثمانیان هرگز نتوانستند ایران را ضمیمه قلمرو خود کنند و مردم را به دست برداشتن از مذهب تشیع وا دارند. از آن پس،حکومت صفویه که به عنوان حکومتی الاهی مشروعیت داشت، به حکومتی اداری ـ سلطنتی تنزل یافت (رومر، ص 437، 441؛ فارن ، ص 45).منابع: محمدعارفبن محمد شریف اسپناقچی پاشازاده، انقلاب الاسلام بینالخواص و العوام: تاریخ زندگی و نبردهای شاه اسماعیل صفوی و شاه سلیم عثمانی، وقایع سالهای 930ـ 905 هجری، چاپ رسول جعفریان، قم 1379 ش؛ اسکندر منشی؛ خانبابا بیانی، تاریخ نظامی ایران: دوره صفویه، [تهران] 1353 ش؛ منوچهر پارسادوست، شاه اسماعیل اول ، تهران 1375 ش؛ ذبیحاللّه ثابتیان، اسناد و نامههای تاریخی دوره صفویه، تهران 1343 ش؛ جهانگشای خاقان: تاریخ شاه اسماعیل، چاپ اللّه دتّامضطر، اسلامآباد: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1364 ش؛ حسنبن مرتضی حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخ صفی تا شاه صفی،چاپ احسان اشراقی، تهران 1366 ش؛ خواندمیر؛ خورشاهبن قباد، تاریخ ایلچی نظام شاه: تاریخ صفویه از آغاز تا سال 1972 هجری قمری ، چاپ محمدرضا نصیری کوئیچیهانهدا، تهران 1379 ش؛ هانس روبرت رومر، ایران در راه عصر جدید: تاریخ ایران از 1350 تا 1750، ترجمه آذر آهنچی، تهران 1380 ش؛ حسن روملو، احسنالتواریخ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1384 ش؛ کاترینو زنو، سفرنامه کاترینو زنو، در سفرنامههای ونیزیان در ایران: شش سفرنامه، ترجمه منوچهر امیری، تهران: خوارزمی، 1381 ش؛ محمدبن حسنجان سعدالدین افندی، تاجالتواریخ، [استانبول] 1279ـ1280؛ ولی قلیبن داودقلی شاملو، قصص الخاقانی، تهران 1371ـ1374 ش؛ شاه اسمعیل صفوی: اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یادداشتهای تفصیلی، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1368 ش؛ محمدهمدمی صولاقزاده، صولاقزاده تاریخی، استانبول 1297؛ ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران: از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، تهران 1380 ش؛ عالمآرای شاه اسماعیل، چاپ اصغر منتظر صاحب،تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349 ش؛ عالمآرای صفوی، چاپ یداللّه شکری، تهران: اطلاعات، 1363 ش؛ احمدبن محمد غفاری قزوینی، تاریخ جهانآرا، تهران 1343 ش؛ جان فارن، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال 1500 میلادی مطابق با 879 شمسی تا انقلاب، ترجمه احمد تدین، تهران 1377 ش؛ محمدبک فرید، تاریخالدوله العلیه العثمانیه، چاپ احسان حقی، بیروت 1408/1988؛ احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، [استانبول] 1274ـ1275؛ نصراللّه فلسفی، جنگ میهنی ایرانیان در چالدران، تهران 1381 ش؛ یحییبن عبداللطیف قزوینی، کتاب لبالتواریخ، تهران 1363 ش؛ محمدمحسنبن محمدکریم مستوفی، زبده التواریخ، چاپ بهروز گودرزی، تهران 1375 ش؛ ملاکمال منجم، تاریخ ملاکمال، در دو کتاب نفیس از مدارک اولیه تاریخ صفویان، چاپ ابراهیم دهگان، اراک [? 1334 ش]؛ احمدبن حسین منشی قمی، خلاصه التواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران 1359ـ1363 ش؛زینالعابدین علیبن عبدالمؤمن نویدی، تکمله الاخبار: تاریخ صفویه از آغاز تا 978 هجری قمری، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1369 ش؛ محمدیوسف واله اصفهانی، خلدبرین: ایران در روزگار صفویان، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1372 ش؛Oqtay Afandiyev, Azarbayjan Safavilar dovlati, Baku 1993; EI 2 , s.v. "Čaldiran" (by J. R. Walsh); Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches, Graz 1963; Roger Mervyn Savory, Iran under the Safavids , Cambridge 1980; Ismail Hakki Uzunçarşili, Osmanl (tarihi, vol.2. Ankara 1983; John E. Woods, 300 Y(ll(k Turk imparatorlugu akkoyunlular , tr. Sibel Ozbudun, Ekyazilar ve açiklamalar: Necdet Sakaoglu, Istanbul 1993; Yaşar Yucel and Ali Sevim, Turkiye tarihi , Ankara 1990-1992.