جهانگیر، نورالدین محمد ، چهارمین پادشاه از بابریان *هند و بزرگترین پسر اکبرشاه *. وی در 17 ربیعالاول 977 در فتحپور در نزدیکی آگره بهدنیا آمد. مادرش، مریم الزمانی، هندو و از خاندان راجپوت بود. وی پس از ازدواج، سلیمه سلطانبیگم نامیده شد (خافی خان نظامالملکی، ج 1، ص 223ـ 224). پیش از به دنیا آمدن جهانگیر، هیچیک از فرزندان اکبر شاه زنده نمیماندند و شاه برای زنده ماندن جهانگیر به دعا و همت شیخسلیم چشتی متوسل شده بود؛ ازاینرو، پس از بهدنیا آمدن شاهزاده در منزل شیخ، او را سلیم نام نهاد و به حرمت نام شیخ، شاهزاده را شیخو بابا نامید (جهانگیر، ص 1ـ2؛ فرشته، ج 1، ص 258؛ علامی، ج 2، ص 343ـ345). سلیم از چهار سالگی به مکتب رفت و در هشت سالگی منصب ده هزاری گرفت. در 990، بَیرامخان تربیت او را عهدهدار شد (علامی، ج 3، ص 76، 219، 394؛ خافی خان نظامالملکی، ج 1، ص244ـ245). سلیم نزد معلمان یسوعی (ژزوئیت ) نیز درسهایی آموخت (پراساد ، ص 37). نخستین بار در 993 با دختر راجا بِهگونْته/ بهگوان داس ازدواج کرد (فرشته، ج 1، ص 266) و ده سال بعد، وی با زنانی از ملیتها و مذاهب مختلف ازدواج کرد (خافیخان نظامالملکی، همانجا).علاقه شدید اکبرشاه به سلیم مانع از شرکت سلیم در توطئههای درباری علیه پدر نشد. در 1001، در پی بیماری شدید اکبرشاه، سلیم به مسموم کردن پدرش متهم گردید و از این زمان به بعد مناسبات آن دو سخت تیره شد، چندان که در1008، اکبرشاه مدتی سلیم را بهسبب رفتار ناشایست و زیادهروی در شرابخواری نزد خود بار نداد. وی در 1009 سلیم را برای سرکوب امیران رانا امرسینگ (رانا، عنوان راجاهای چَتْور)، به شمالغربی هند فرستاد، اما این مأموریت به دلیل تنپروری سلیم انجام نشد. پس از آن سلیم، به سفارش اطرافیان و با استفاده از دوری اکبر از آگره و درگیری او با دکنیان، به قصد تسخیر آگره به آنجا رفت، اما مادربزرگش، او را از این کار بازداشت. اندکی بعد سلیم به اللّهآباد رفت و اعلام استقلال کرد (علامی، ج 3، ص 763، 773؛ خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 216ـ 219؛ قس فرشته، ج 1، ص 271، که بر آن است اکبر اداره قلمرو را به سلیم سپرد). در منابع دوره جهانگیر، علت واقعی عصیان جهانگیر بر پدرش ذکر نشده، اما به گفته بزمیانصاری (رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل مادّه) شاید سبب این خصومت، دلبستگی زیاد شاهزاده به زنی بهنام انارگلی بوده است که به روایتی به دستور اکبر به قتل رسید. در 1010، سلیم بار دیگر به آگره لشکر کشید اما با مقابله اکبر روبهرو شد و بدون درگیری به اللّهآباد بازگشت. اکبر، برای جلب رضایت سلیم، بنگاله و اُریسه را به اقطاع به او داد، اما سلیم راضی نشد و همچنان در اللّهآباد ماند (خافیخان نظام الملکی، ج 1، ص 220ـ 222). با شدت گرفتن اختلاف میان پدر و پسر و گرویدن بسیاری از درباریان به سلیم، که او را جانشین اکبر میدانستند، اکبر از وزیرش، ابوالفضل علامی * خواست تا برای سامان دادن اوضاع به آگره بیایید. سلیم که از ابوالفضل در بیم و از بیاعتنایی او، به خود ناخرسند بود، از نَرْسِنگ دیو، راجای شهر بندیله، خواست تا ابوالفضل را هنگام عبور از بندیله به قتل برساند. راجا، ابوالفضل را در 1011 کشت و سرش را نزد سلیم فرستاد (جهانگیر، ص 15؛ صمصامالدوله شاهنوازخان، ج 2، ص 610ـ 617؛ بکّری، ج 1، ص 74 ـ 75). اکبرشاه از این کار ناراحت شد و تا مدتها سلیم را نبخشید، ولی سرانجام با میانجیگری حمیدهبیگم (مادر اکبر) و چند تن دیگر او را به دربار پذیرفت (خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 223ـ224؛ علامی، ج 3، تتمیم عنایتاللّهبن محبعلی، ص 815، 818) و بار دیگر وی را برای سرکوب رانا فرستاد،اما سلیم این بار نیز موفق نشد و در فتحپور متوقف گشت و به دستور اکبر به اللّهآباد رفت و باز به خوشگذرانی پرداخت (رجوع کنید به خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 225؛ علامی، همان تتمیم، ج 3، ص 819).در 1012، سلیم با شورش پسرش، خسرو، روبهرو شد. خسرو به اکبر پناه برد و اکبر که از رفتار ناعادلانه سلیم با مردم اللّهآباد و زیادهروی او در مصرف افیون و شراب ناخرسند بود، دستور داد او را زندانی کنند و برای مدتی وی را از استعمال افیون منع کرد. سلیم ده روز طاقت آورد و سرانجام با وساطت برخی زنان دربار رهایی یافت (علامی، ج 3، همان تتمیم، ص 832 ـ833).با شدت گرفتن بیماری اکبر، نزاع بر سر جانشینی او بالا گرفت. خاناعظم (پدرزن خسرو) و راجامان سینگ (پدر زن سلیم و پدربزرگ خسرو)، از خسرو حمایت کردند ولی سرداران اکبرشاه، سلیم را شایسته این مقام میدانستند (خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 233؛ بکّری، ج 1، ص 81؛ کنبو، ج 1، ص 28ـ29). با درگذشت اکبر در 1014، سلیم جانشین او شد و با عنوان ابوالمظفر، نورالدین جهانگیر، پادشاه غازی، ملقب به جنت مکانی، در آگره بر تخت نشست (جهانگیر، ص 2؛ صمصامالدوله شاهنوازخان، ج 1، ص 9). وی ابتدا به نزدیکانش و کسانی که او را همراهی کرده بودند مناصبی داد، سپس احکام دوازدهگانهای صادر کرد که یکی از آنها منع شرابخواری بود (رجوع کنید به جهانگیر، ص 6، 9ـ10، 403ـ 405). بعدها این احکام نادیده گرفته شد. در آغاز حکومت جهانگیر، خسرو که خود را جانشین اکبر میدانست و از حمایت برخی از درباریان با نفوذ نیز برخوردار بود بر او شورید. در 1015، خسرو به پنجاب و از آنجا به لاهور رفت، اما عاقبت او را دستگیر کردند و به جهانگیر سپردند(جهانگیر، ص 40؛ خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 249ـ 253؛ بکّری، ج 1، ص 83). به دستور جهانگیر (ص 42)، اَرْجَن، رهبر گروهی از سیکها، که خسرو را یاری داده بود، دستگیر و کشته شد. این عمل اختلاف میان مسلمانان هند و سیکها را تشدید کرد و در سدههای بعد نیز بر مناسبات مسلمانان و سیکها آثار منفی گذاشت ( د. اسلام، همانجا؛ برن، ص 157). در همین هنگام، جهانگیر درگیر مسئله قندهار شد (خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 255ـ256؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله). در اوایل 1016، هنگام بازگشت جهانگیر از کابل به آگره، طرفداران خسرو به وی حمله کردند، اما او که از قبل از این توطئه آگاه شده بود، جان بهدر برد و چون خسرو را مقصر میدانست تا حدی او را از بینایی محروم کرد (جهانگیر، ص70ـ71؛ صمصامالدوله شاهنوازخان، ج 1، ص 934؛ دلاواله، ج 2، ص 1318ـ1319). ظاهراً برخی از درباریان نزدیک جهانگیر، از جمله میرزابدیعالزمان ملقب به آصفخان (متوفی 1021)، در این توطئه دست داشتند (رجوع کنید به جهانگیر، ص 127). جهانگیر در سال چهارم و پنجم سلطنتش با حاکمان دکن و ادیپور درگیر شد. میرزا عبدالرحیم خان خانان، سپهسالار جهانگیر (964ـ1036)، برای سرکوب ملک عنبر (فرمانروای دکن) اعزام شد ولی شکست خورد و احمدنگر به دست ملک عنبر افتاد. مهابتخان نیز برای سرکوب رانا امرسینگ به اودیپور رفت ولی او هم توفیقی نیافت (خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 261ـ262).در 1020 جهانگیر با مهرالنساء، معروف به نورجهان *، خواهر آصفخان *، ازدواج کرد (در باره این ازدواج و برخی وقایع مرتبط با آن رجوع کنید به خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 265ـ267؛ پراساد، ص 158).نورجهانِ ایرانیتبار، پس از ازدواج با جهانگیر، با کمک برادرش آصفخان، زمام همه امور را به دست گرفت، به طوری که جهانگیر از سلطنت نامی بیش نداشت. نورجهان، برای نفوذ بیشتر در دربار، دختر خویش از علیقلیخان استاجلو همسر سابق خود را به شهریار، پسر جهانگیر، داد (خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 268، 271). در 1020، جهانگیر تحت تأثیر بدگوییهای علمای سنّی دربار، فرمان قتل قاضی نوراللّه شوشتری * ، عالم شیعی، را داد (کشمیری، ص 14ـ16). این برخوردِ جهانگیر شگفتانگیز مینمود، زیرا وی به داشتن تسامح مذهبی شهرت داشت. به گفته بزمی انصاری (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا) معلوم میشود که در زمان جهانگیر، برخلاف دوران اکبر، علمای سنّی نفوذ دوبارهای یافته بودند.از 1021 تا 1027، حکومت جهانگیر با کامیابی نسبی همراه بود. سلطان خرّم (پسر جهانگیر) و خان اعظم (حاکم مالْوا)، رانا را سرکوب و خراجگزار دربار آگره کردند. پس از آن بنگاله نیز تسخیر شد. در 1024، احداد افغان، سرکرده شورشیان افغان، که از زمان اکبر نافرمانی میکرد، سرکوب شد و ملک عنبر/ عمیر حبشی نیز مطیع گردید. در 1026 سلطان خرّم، دکن را فتح کرد و به شاهجهان *ملقب گردید (جهانگیر، ص176ـ177، 217، 225؛ خافی خان نظامالملکی، ج 1، ص 273ـ 276، 291ـ293).جهانگیر در 1031، قلعه قدیمی و محکم کانگره را در شمال هند تسخیر کرد و از این فتح چنان شاد شد که بهرغم سکونت هندوها در اطراف قلعه، دستور داد در آنجا گاو ذبح کنند و مسجدی بسازند (جهانگیر، ص 362ـ364؛ اسمیت، ص370). تقریباً از این زمان بهبعد، روزگار چندان بر وفق مراد جهانگیر نگذشت. در همان سال، صفویان قلعه قندهار را گرفتند. جهانگیر، بهسبب بیماریش، از شاهجهان خواست به مقابله ایرانیان برود، ولی شاهجهان که از توطئه نورجهان برای دور کردن او از آگره و جانشینی شهریار آگاه بود، به بهانه خستگی لشکریانش، از رفتن به قندهار خودداری کرد. کمی بعد جهانگیر با مخالفت آشکار شاهجهان روبرو شد. در این میان، آصفخان و خانخانان و پسرانش جانب شاهجهان را گرفتند ولی شاهجهان در آگره نماند و در 1033 به بنگاله رفت. در آنجا از برادرش پرویز و مهابتخان، که در پی او بودند، شکست خورد و به دکن عقب نشست (جهانگیر، ص 393ـ394، 402ـ404؛ خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 328ـ337، 343ـ345، 350ـ353). سال بعد، مهابتخان که صوبهدار بنگاله شده بود، از بیم نورجهان و آصفخان، نافرمانی آغاز کرد. به ادعای آزاد بلگرامی (ص 49) یکی از علل نافرمانی مهابتخان و طغیانش علیه جهانگیر، بدرفتاری جهانگیر با شیخاحمد سرهندی *(صوفی معروف) بود که جهانگیر او را شیاد و مکتوبات او را مهمل میدانست و در 1028 حتی مدتی او را در ارگ گوالیار حبس کرده بود. گویا شاهجهان و برخی از صاحبمنصبان با شیخ بیعت کرده و برای او احترام خاصی قائل بودند. جهانگیر فرماندهی لشکریان را، برای مقابله با مهابتخان، به آصفخان سپرد، اما به علت بیتدبیری آصفخان، لشکریانش در کناره رود بَهْت شکست سختی خوردند و جهانگیر و نورجهان به اسارت مهابتخان در آمدند. نورجهان توانست با حیله خود را نجات دهد، اما جهانگیر در اسارت ماند و مهابتخان او را بر تخت نشاند و بهنام او حکومت کرد (جهانگیر، ضمیمه محمد هادی، ص485ـ 488؛ خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 373). در 1036، آصفخان برای آزادی جهانگیر تلاش کرد، اما خود او و پسرش زندانی شدند. چندی بعد نورجهان با کمک لشکریان جهانگیر، در حملهای غافلگیرکننده، وی را آزاد کرد. جهانگیر، پس از آزادی، با مهابتخان از در صلح در آمد تا جان آصفخان را نجات دهد. مهابتخان نیز به شاهجهان پیوست (جهانگیر، ضمیمه محمد هادی، ص 489ـ497؛ خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 377 ـ 383). جهانگیر، که بیماریش در این زمان شدت گرفته بود، به کشمیر رفت و در راه بازگشت به لاهور، در 27 صفر 1037 در بیستودومین سال سلطنتش درگذشت. بهسبب اوضاع نابسامانی که پس از مرگ جهانگیر بر سر جانشینی او پیش آمده بود، آصفخان از شرکت در مراسم تشییع خودداری کرد و نورجهان، ناگزیر، پیکر جهانگیر را در لاهور در باغش دفن کرد (خافی خان نظامالملکی، ج 1، ص 387ـ389).جهانگیر که خود را عادل و رحیم میدانست، در اوایل کار دستور ساختن زنجیری از طلا بهنام زنجیر عدل داده بود که یک سرش به قلعه آگره و سردیگرش به ساحل دریا وصل بود تا هر وقت کسی دادخواهی داشت آن را تکان دهد (جهانگیر، ص 5؛ خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 248)؛ اما، در واقع وی برای حفظ حکومتش هر قساوتی را مرتکب میشد. در عین حال، ادبدوست و هنرپرور بود و علاقهاش به نقاشی تا آنجا بود که کارگاهی هنری را در اللّهآباد اداره میکرد. نقاشیهای این دوره در قیاس با زمان اکبر، از هنر ایرانی کمتر متأثر بود. مشخصه نقاشی در دوره جهانگیر بیشتر چهرهنگاری بود، هرچند به علت علاقه جهانگیر به طبیعت و پرندگان، نقاشیهایی از طبیعت نیز پدید آمد. جهانگیر از لحاظ معنوی ارتباط خاصی با نقاشان دربارش، بهخصوص عبدالسلام، برقرار کرده بود. وی حالات درونیش، از قبیل رؤیاها و ترسهایش، را برای آنها بازگو میکرد و آنان این حالات را به تصویر میکشیدند؛ ازاینرو، نقاشی در این زمان، خاصه در اواخر دوره جهانگیر که اوضاع نابسامان بود، حالت نمادین به خود گرفت (مطربی سمرقندی، ص 61ـ62؛ برند، ص 218؛ ( فرهنگ هنر)، ج 15، ص 208، 585 ـ587). جهانگیر به معماری و بهویژه به تزئینات داخلی بناها علاقه بسیار داشت و بناها و باغهای بسیاری در زمان او ساخته شد که برخی از آنها هنوز برجاست((فرهنگ هنر)، ج 15، ص 363؛ د. اسلام ، چاپ دوم، ج 7، ص 332؛ برند، ص 207). وی به فارسی و عربی و ترکی تسلط داشت، اما فارسی، زبان رایج دربار بود و فرمانها به این زبان نوشته میشد (دلاواله، ج 2، ص 1343؛ جهانگیر، مقدمه هاشم، ص شانزده ـ هفده، سیوهفت ـ سی و نه). او مراسم نوروز را باشکوه خاصی جشن میگرفت (جهانگیر، همان مقدمه، ص بیست و هفت). جهانگیر اهل قلم نیز بود و کتاب خاطرات او به نام جهانگیرنامه یا توزَک تیموری، که به فارسی است، بر جای مانده است. او شرح رویدادها را تا سال هفدهم حکومتش شخصاً نوشت اما از نوشتن برخی رویدادها، از جمله ازدواجش با نورجهان، خودداری ورزید. سپس معتمد خان، به سرپرستی جهانگیر، وقایع دو سال بعد را تألیف کرد. چندی بعد، میرزا محمدهادی بر این کتاب تکملهای افزود که قسمتی از نوزدهمین سال سلطنت جهانگیر و دوران حکومت شاه جهان را شامل میشود.تشکیلات اداری و درباری جهانگیر همانند زمان اکبر بود، با این تفاوت که تمرکزگرایی تشکیلاتی کمتر و قدرت جاگیرداران و حاکمان محلی بیشتر شده بود. تشکیلات درباری مجللتر و دورویی و دسیسه و فساد بیشتر از پیش بود؛ جهانگیر سه بار در روز بار عام میداد. اما بیشتر کارها برعهده نورجهان و آصفخان بود (بوریج، ج 1، ص 257؛ اسمیت، ص 372 ـ 374). به گفته پلزرت (تاجر و دریانورد هلندی که در خدمت شرکت هلندشرقی بود و چند سالی را در هند سپری کرده بود)، شاه که معمولاً نیمهبیهوش بود و اوقات فراغتش را به شکار میگذراند، به دخالت در امور مملکتی تمایلی نداشت. خشونت جای عدالت را گرفته ودربار بیثبات بود (ص50 ـ51).تسامح مذهبی جهانگیر سبب شد تا مذهب واقعیاش مشخص نشود. وی با کلام اسلامی، فلسفه هندو و آیین مسیحیت آشنا بود (پراساد، ص120). برخی اروپاییان، مانند سرتامسرو ، سفیر انگلستان در هند، او را ملحد و برخی او را مسیحی دانستهاند. ظاهراً توجه او به ادیان گوناگون، بیشتر دلایل سیاسی داشته است تا مذهبی (اسمیت، ص 373؛ پراساد، ص 37ـ 38). هنگامی که مناسبات جهانگیر با شاه صفوی برسر قندهار تیره شد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، جهانگیر در نامهای به خانازبک، با امیدواری به نابودی حکومت صفویان در ایران، ایمانش را به تسنن و تنفرش را از مذهب شیعه اعلام کرد ( ریاضالاسلام ، ص 142). جهانگیر در اوزان سکه تغییراتی داد و دستور داد تا نقش صورتش بر سکهها ضرب شود؛ کاری که برخلاف سنّت اسلامی بود (برن، ص 179ـ180). وی هنگام حمله پرتغالیان به بندر سورَت (رجوع کنید به ادامه مقاله) فرمان داد کلیسای ژزوئیتها را تعطیل کنند (اسمیت، ص 367).در هفده سال فاصله میان شورش خسرو و شاهجهان، یعنی از 1014 تا 1031، سرزمین هند از آرامش نسبی برخوردار بود. جهانگیر از لحاظ جغرافیایی چیزی بر قلمرو اکبر نیفزود و فقط سرزمینهایی را حفظ کرد که از مرزهای شرقی ایران تا مرزهای غربی آسام و برمه را در بر میگرفت (پراساد، ص 72ـ75). بهجز شورش شاهجهان، موضوعی که خاطر جهانگیر را همیشه مشغول میکرد، اوضاع دکن بود که هیچگاه نتوانست به طور کامل بر آن تسلط یابد. افغانها نیز گاهی برای او مشکلساز بودند، اما وی آنان را تا اندازهای فرمانبردار ساخت (رجوع کنید به جهانگیر، ص 176ـ177).سیاست خارجی جهانگیر بهشدت تحت تأثیر مناسبات او با دربار ایران و شاهعباس قرار داشت (رجوع کنید به شاهعباس: مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی ، ج 3، ص 386ـ390). در 1014، حسنخان شاملو با سودجستن از نابسامانی دربار هند، قلعه قندهار را محاصره کرد، اما به دستور شاهعباس، قزلباشان دست از محاصره برداشتند و شاه ایران در نامهای دلجویانه، بیخبری خود را از این اقدام خودسرانه اعلام کرد (شاهحسینبن غیاثالدین محمد، ص 409 ـ 410؛ خافیخان نظامالملکی، ج 1، ص 255ـ256؛ اسکندرمنشی، ج 2، ص 672ـ674).از این سال تا 1031، که قلعه قندهار به تصرف ایرانیان در آمد، میان ایران و هند مناسبات دوستانه برقرار بود و دو فرمانروا همدیگر را برادر خطاب میکردند و با فرستادن سفیر و هدیه، در محکمتر نمودن مناسباتشان میکوشیدند (اسکندرمنشی، ج 2، ص 782ـ783، 939، 950ـ951، 970ـ971)، اما پس از تصرف قندهار مناسبات دو دربار رو به وخامت گذاشت (همان، ج 2، ص 975ـ977). شاهعباس، برای توجیه کارش، سفیرانی به هند فرستاد (همانجا). اما جهانگیر او را نبخشید، چرا که از دست دادن قندهار تزلزل و ضعف حکومت او را نشان داد (رجوع کنید به جهانگیر، ص 397ـ401). در این زمان، جهانگیر سیاست خارجیاش را تغییر داد و با ازبکان و عثمانیان به مکاتبه و مبادله سفیر پرداخت. در 1035، امامقلیخان (حاکم بخارا) و سلطان مراد چهارم ملقب به غازی (سلطان عثمانی، حک :1032ـ1049) آمادگی خود را برای حمله مشترک به ایران اعلام کردند، اما بیماری و سپس مرگ جهانگیر فرصتی به آنان نداد (رجوع کنید به شاهعباس: مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی ، ج 3، ص 419ـ 423، 425ـ 427؛ کنبو، ج 1، ص 261ـ262؛ فریدونبیگپاشا، ج 2، ص 161ـ166).مناسبات جهانگیر با اروپاییان محتاطانه بود. وی که مانند اکبر به ایجاد ارتباط با اسپانیا و دربار پاپ علاقه داشت، در 1016/1607، مقربخان، از نزدیکان دربار و حاکم بعدی بندر سورت، را به سفارت به گوآ فرستاد، اما این سفارت نتیجهای نداشت (اسمیت، ص 365ـ366). در زمان جهانگیر، انگلیسیان وارد هند شدند و در 1017/1608 جهانگیر، که از نفوذ پرتغالیان در بندرهای هند ناخشنود بود، سفیر انگلستان رابه گرمی پذیرفت و قول داد که امتیازِ تجاری منحصر بهفردی را برای شرکت هندشرقی، به او واگذارد، اما این سفارت درنتیجه توطئههای درباریان و یسوعیهای پرتغالی و رفتار نامناسب دریانوردان انگلیسی ناکام ماند و سفیر، در 1020/1611 هند را ترک کرد (بوریج، ج 1، ص 249؛ اسمیت، ص 366). در 1022 / 1613، پرتغالیان که از نفوذ انگلستان در هند ناخشنود بودند و منافعشان را در خطر میدیدند، به چهار کشتی هندی در بندر سورت حمله و هندیان را دستگیر کردند. به دستور جهانگیر بسیاری از اقامتگاههای پرتغالیان غارت و فعالیتهای مذهبی مسیحیان ممنوع و کلیساهایشانبسته شد (جهانگیر، ص 145؛ اسمیت، ص 367؛ برن، ص 162). تقریباً در همین زمان سرتامسرو، سفیر انگلستان، به هند آمد و از 1024 تا 1027/ 1615ـ 1618 در دربار جهانگیر بهسر برد و در بعضی سفرها او را همراهی کرد (بوریج، ج 1، ص 255ـ256). جهانگیر هرچند به گرمی او را پذیرفت، با او قرارداد نبست. تامسرو که در نظر داشت اجازه تجارت آزاد و حتی امتیاز مصونیت ویژه (کاپیتولاسیون) را برای اتباع انگلیسی بهدست آورد، توفیقی نیافت. فقط در 1027/ 1618، با تطمیع آصفخان و از طریق شاهزاده جهان، تسهیلاتی تجاری به دست آورد (پراساد، ص 228؛ برن، ص 162ـ163). با اینهمه، تسهیلات تجاریای که شرکت هندشرقی انگلستان بهدست آورد، بعدها باعث نفوذ سیاسی و تجاری این کشور در شبهقاره و سرزمینهای مجاور آن، از جمله ایران، شد (بوریج، ج 1، ص 258).منابع: میرغلامعلیبن نوح آزاد بلگرامی، سبحهالمرجان فی آثار هندوستان، بمبئی 1303/ 1886؛ اسکندر منشی؛ فریدبن معروف بکّری، ذخیرهالخوانین ، چاپ معینالحق، کراچی 1961 ـ 1974؛ جهانگیر، امپراطور هند، جهانگیرنامه[ یا] توزک جهانگیری، چاپ محمدهاشم، تهران 1359 ش؛ محمدهاشم خافیخان نظامالملکی، منتخباللباب، ج 1، چاپ کبیرالدین احمد و غلام قادر، کلکته 1869؛ پیترو دلاواله، سفرنامهی پیترو دلاواله ، ترجمه محمود بهفروزی، تهران 1380 ش؛ ریاضالاسلام، تاریخ روابط ایران و هند: در دوره صفویه و افشاریه ، ترجمه محمد باقر آرام و عباسقلی غفاریفرد، تهران 1373 ش؛ شاهحسینبن غیاثالدین محمد، احیاءالملوک، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1344 ش؛ شاهعباس: مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یادداشتهای تفصیلی ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران: زرین، 1366 ش؛ صمصامالدوله شاهنواز خان، مآثرالامرا، کلکته 1888ـ1891؛ ابوالفضلبن مبارک علاّ می، اکبرنامه، چاپ آغا احمد علی، کلکته 1877ـ1886؛ محمدقاسمبن غلامعلی فرشته، تاریخ فرشته ( گلشن ابراهیمی )،[ لکهنو]: مطبع منشی نولکشور، [بیتا.]؛ احمد فریدونبیگپاشا، منشآت السلاطین، [استانبول] 1274ـ1275؛ محمدعلیبن صادقعلی کشمیری، کتاب نجوم السّماء ، لکهنو 1303؛ محمدصالح کنبو، عمل صالح، الموسوم به شاهجهاننامه ، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور 1967ـ1972؛ سلطان محمد مطربی سمرقندی، خاطرات مطربی ، چاپ عبدالغنی میرزایف، کراچی 1977؛William Henry Beveridge, A comprehensive history of India: civil, military and social , London 1871; Barbara Brend, Islamic art , London 2001; Richard Burn, "Jahangri", in The Cambridge history of India , vol. 4, ed. Richard Burn, Cambridge 1937; The dictionary of art , ed. Jane Turner, New York: Grove, 1998; EI 2 , s.vv. "Dj ahangri" (by A.S. Bazmee Ansari), "Mughals. 7: architecture" (by Ebba M. Koch); Francisco Pelsaert, Jahangir's India , translated from the Dutch W.H. Moreland and P. Geyl, Delhi [1925]; Beni Prasad, History of Jahangir , Allahabad 1973; Vincent A. Smith, The Oxford history of India , ed. Percival Spear, Oxford 1958.