معرف
در سالهای آغاز جنگ، قدرتهای اروپایی، به سبب نیاز به مواد خام و بازار فروش و داشتن رقابتهای سیاسی و اقتصادی با یکدیگر، بر بیشتر مناطق جهان اسلام سیطره داشتند؛ هلند در جنوب شرق آسیا، شوروی در آسیای مرکزی، بریتانیا در هند و مالایا و افریقای شرقی و غربی، فرانسه در افریقای شمالی و غربی و خاورمیانه، و آلمان و ایتالیا در بخشهای کوچکی از قاره افریقا حکمرانی میکردند (لاپیدوس، ص 551)
2) در جهان اسلام. در سالهای آغاز جنگ، قدرتهای اروپایی، به سبب نیاز به مواد خام و بازار فروش و داشتن رقابتهای سیاسی و اقتصادی با یکدیگر، بر بیشتر مناطق جهان اسلام سیطره داشتند؛ هلند در جنوب شرق آسیا، شوروی در آسیای مرکزی، بریتانیا در هند و مالایا و افریقای شرقی و غربی، فرانسه در افریقای شمالی و غربی و خاورمیانه، و آلمان و ایتالیا در بخشهای کوچکی از قاره افریقا حکمرانی میکردند (لاپیدوس، ص 551). این امر خود زمینهساز کشیده شدن دامنه جنگ به کشورهای اسلامی شد؛ بهویژه آنکه سیاست طرفداری گروههای مختلف سیاسی این کشورها از قدرتهای درگیر جنگ، به شکلگیری اتحادیهها و سپس موضعگیریهای متفاوت انجامید. مثلاً، در عراق، رشید عالی گیلانی، نخستوزیر وقت، طرفدار سیاستهای آلمان بود، در حالی که واحدهای نظامی کوچک در مناطق گوناگون عراق مطیع و سرسپرده متفقین بودند. در مصر، علی ماهر، نخستوزیر وقت، با طرفداری از متحدین سیاستی بر ضد دولتهای متفق در پیش گرفت و جمعیت جوانان مسلمان و حزب سوسیالیست اسلامی را، که از گروههای فعال سیاسی بودند، با خود همراه نمود. در سوریه، حزب خلقِ این کشور، که نفوذ گستردهای در سیاستهای کشور داشت، هماهنگ با سیاستهای متحدین حرکت کرد. در الجزایر، شماری از ملیگرایان در طرفداری از حکومت ویشی فرانسه فعالیت داشتند (شولتسه، ص 114ـ 115).در بین مناطق گوناگون جهان اسلام، خاورمیانه و افریقای شمالی و شرقی و تا اندازهای هند و اندونزی مستقیماً در معرض جنگ قرار گرفتند. در خاورمیانه در زمان شروع جنگ، اوضاع تقریباً به نفع دولتهای محور بود. مصر پایگاه نیروهای آلمانی به شمار میرفت؛ سوریه و لبنان تحت قیمومت حکومت ویشی فرانسه بودند؛ در عراق، با کودتای رشیدعالی گیلانی، حکومتی طرفدار آلمان روی کار آمده بود و در ایران (رجوع کنید به بخش سوم مقاله)، اگر چه رضا شاه بیطرفی خود را اعلام کرده بود، احساسات شدیدی در میان دولتمردان ایرانی به نفع آلمانها وجود داشت. انگلیس برای خاتمه دادن به این وضع، در بهار 1320 ش/ 1941 نیروهای مقیم مصر را به همراه نیروهای فرانسه آزاد به سوریه و لبنان فرستاد و پس از جنگی شدید با قوای ویشی فرانسه، این دو کشور را تسخیر کرد. در عراق، حکومت در قبال جنگ سیاست دوگانهای داشت؛ رشید عالی گیلانی سیاست طرفداری از آلمان را دنبال میکرد، در حالی که نایبالسلطنه (شاهزاده عبداللّه) و نوری سعید (وزیر خارجه) از متفقین حمایت میکردند. به هنگام جنگ بین نیروهای رشیدعالی و قوای تحت حاکمیت بریتانیا، که از سوریه عازم عراق شده بودند، آلمان و ایتالیا از حمایت دولت عراق دست کشیدند و هم زمان با پیروزی متفقین در سایر نقاط، نیروهای رشیدعالی متحمل شکست سنگینی شدند. در پی شکست رشیدعالی، بریتانیا در 9 خرداد 1320/ 30 مه 1941 حکومت جدیدی را به ریاست شاهزاده عبداللّه و نخستوزیری نوری سعید در عراق تشکیل داد و تا 1323 ش/1944 بر آنجا نفوذ نظامی داشت (مهدوی، 1373 ش، ص 66 ـ 68؛ ( فرهنگ جنگها )، ذیل "World War II in the Middle East" ).از همان ابتدای جنگ در 1318ش/1939، برخی سرزمینهای شمال و مشرق افریقا، مانند مصر، الجزایر، بَرقَه (سیرنائیک )، اریتره، اتیوپی، صحرای غربی و سودان، عملاً صحنه درگیری قوای بریتانیایی و ایتالیایی بودند. ایتالیا با تصرف اتیوپی در 1318 ش/ 1939 و متمرکز نمودن نیروهای خود در افریقای شرقی و همچنین لیبی کنونی، تهدیدی برای مناطق تحت نفوذ بریتانیا، یعنی آبراهه سوئز، سودان، مصر، سومالی و کنیا تلقی میشد. ایتالیا که مدتها پیش در این جبهه مستعمراتی داشت، در آغاز جنگ، با بیش از پانصد هزار نیرو در جبهههای شمالی و دویست هزار نیرو در جبهههای جنوبی، عملاً بر حوزههای نبرد غلبه داشت. سقوط فرانسه آزاد در 1319 ش/1940 و تشکیل حکومت ویشی در شمال افریقا در طرفداری از دولتهای محور، برتری نسبی متحدین را تا 1321 ش/ پاییز 1942 تضمین کرد. اما از آن زمان، اوضاع در این جبهه دگرگون شد؛ در اول آبان 1321/ 23 اکتبر 1942، مارشال مونتگومری، فرمانده نیروهای انگلیسی در شمال افریقا، ضد حمله خود را آغاز کرد و پس از پیروزی در نبردالعَلَمَین، قوای آلمانی و ایتالیایی را تا لیبی و تونس عقب راند. در 17 آبان 1321/ 8 نوامبر 1942، نیروهای مشترک امریکایی ـ انگلیسی در افریقای شمالی متعلق به فرانسه پیاده شدند و آنجا را تبدیل به پایگاه حمله به ایتالیا ساختند. در اوایل 1322 ش/ 1943، قوای متفقین تقریباً تمام مناطق این جبهه را در اختیار داشتند (برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به بریتانیکا، ج 23، ص 788 به بعد؛ تیلور، ص 261 به بعد).به طور کلی، جهان اسلام در این جنگ، در مقایسه با جنگ جهانی اول، فعالانه درگیر نشد. با وجود این، نزاع نیروهای طرفین خسارات فراوانی بر ساکنان مناطق درگیر وارد نمود. در لیبی، بهویژه در برقه، مردم بیدفاع شاهد عملیات نظامی نیروهای ایتالیایی و آلمانی و متفقین در تخریب منابع انسانی و غیرانسانی بودند. نیروهای ژاپنی در آذر 1320/ دسامبر 1941 شبهجزیره مالی و در اواخر 1320 ش/ اوایل 1942 اندونزی را کاملاً اشغال کردند و برای اجرای سیاستهای خود تلفات جانی و خسارات مالی بسیاری به ساکنان آنجا وارد نمودند. قوای فرانسوی و امریکایی در آبان 1321/ نوامبر 1942 الجزایر را به طور کامل اشغال کردند. در روسیه، استالین جمعیت کثیری از ترکهای کریمه و قبایل قفقاز را، به اتهام همکاری با دولتهای محور، تبعید کرد. به همین دلیل، در طول جنگ بسیاری از غیرنظامیان مسلمان بر اثر قحطی و گرسنگی تلف شدند. تنها در الجزایر، بیش از یک میلیون نفر (یعنی 110 جمعیت آن) در جنگ با فرانسه جان سپردند، به طوری که درصد کشتهشدگان آن با درصد قربانیان کشور روسیه تقریباً برابری میکرد. ساکنان برقه (از مناطق اصلی جنگ) حتی پس از بیش از نیم قرن از پایان جنگ، در معرض مشکلات ناشی از میدانهای مینِ به جای مانده از آن دوره هستند (شولتسه، ص 113ـ114، 124).اهم پیامدهای اقتصادی و سیاسی گسترده جنگ جهانی دوم در کشورهای جهان اسلام به این شرح است:الف) بحران اقتصادی. جنگ و بحران اقتصادی در بیشتر مناطق جهان اسلام، دو روی یک سکه بودند. در واقع، حیات اقتصادی بسیاری از کشورهای اسلامی در دست قدرتهای استعماری بود و بهویژه، نیازهای عمده و ضروری آنها را کشورهای درگیر جنگ تأمین میکردند. شروع جنگ هم موجب اختلال در روابط تجاری و هم زمینهساز بروز بحرانهای درونی شد. بسته شدن راههای آبی، از یک سو صدور مواد خام را ناممکن یا دشوار کرده بود و از سوی دیگر، به علت افزایش قیمتهای بینالمللی، واردات کالاهای ضروری، جوامع اسلامی را با مشکل و از نظر هزینه با تورم چشمگیری مواجه کرد، به طوری که در فاصله 1318 تا 1328 ش/ 1939ـ1949 میزان تورم در مصر 3 برابر، در ایران 5ر7 برابر، در ترکیه 5ر3 برابر و در الجزایر 5ر5 برابر افزایش یافت. همراه با کاهش صادرات، کِشت محصولات اساسی، مانند پنبه و گندم و ذرت، به شدت کاهش یافت؛ مثلاً در مصر کشت این محصولات به ترتیب تا حدود 50%،40% و 16% کاهش داشت. در نتیجه، ارزش این محصولات در داخل کشور چنان بالا رفت که قدرت خرید طبقات کم درآمد شهری بسیار محدود شد و دامنه فقر گسترش یافت. در حالی که بخش کشاورزی شدیداً تحت فشار بود، در بیشتر کشورهای اسلامی، به انگیزه تلاش برای تولید کالاهای جانشینِ کالاهای وارداتی، شهرها گسترش یافتند. از پیامدهای این امر، ملی شدن سرمایههای داخلی، رشد صنایع شهری و در نتیجه گسترش پدیده شهرنشینی بود. رشد سرمایه شهری در بیشتر کشورهای اسلامی با کاهش شدید سرمایهگذاری در بخش کشاورزی همراه بود. در مصر تا قبل از جنگ، سرمایههای ملی در اختیار شرکتهای محدودی بود. در دوره جنگ، تعداد این شرکتها تا حدود دو برابر افزایش یافت که پیامد آن افزایش چشمگیر تعداد مقاطعهکاران و کارگران شهری در صنایع بود. در ایران، سوریه و الجزایر نیز پدیده مشابهی رخ داد. با وجود این، در مرحله مقدماتی توسعه صنعتی، مخاطرات بسیاری وجود داشت و بنابراین در بیشتر کشورهای اسلامی، تغییرات اندکی در الگوی کلی اقتصادِ سرمایه ایجاد شد. رشد پدیده شهرنشینی در جوامع اسلامی، برجستهتر شدن هویتهای شهری را ــ که عموماً با زبان ملیگرایی بیان میشد ــ در پی آورد و متعاقباً به ایجاد جنبشهای استقلالطلب انجامید (شولتسه، ص 112ـ113).ب) شکلگیری سیاست عربی. از اهم مسائل سیاسی جهان اسلام در دوره پس از جنگ، نیاز به شناسایی بینالمللی و جذب جهان اسلام در درون نظام بینالملل از سوی قدرتهای پیروز بود. متفقین از همان ابتدا تلاش کردند با تأکید بر هویت عربی و اسلامزدایی از جامعه سیاسی، کشورهای اسلامی خاصه دولتهای عرب را به جرگه سیاسی خود بکشانند.نظم سیاسی پس از جنگ در بخش عربی جهان اسلام، بر پایه دو محور اساسی قرار داشت: از طرفی، قدرتهای پیروز طرفدار تشکیل یک جبهه منطقهای در جهان عرب بودند، به ترتیبی که دولتهای مستقل عربی با قرار گرفتن در نظام امنیتی بینالمللی، ائتلاف منطقهای به وجود آوردند. از طرف دیگر، ملیگرایان در کشورهای عربی، و بهویژه مصر، در این اندیشه بودند که یک جامعه سیاسی عرب تشکیل دهند تا در آن هر یک از اعضا حاکمیت سیاسی خود را مستقلاً حفظ کند. نظام بینالملل، به خصوص بریتانیا، در قبال تشکیل یک ائتلاف منطقهای در جهان عرب با دو گزینه روبهرو بود: اتحاد کشورهای سوریه و لبنان و فلسطین و اردن با حاکمیت هاشمیها، و اتحادیه هلال خصیب متشکل از کشورهای عراق و سوریه. در بین دولتهای عرب نیز در این موضوع اختلافات شدیدی پدید آمد؛ مصر همچنان مدعی رهبری جهان عرب بود و حاکمیت هاشمیها را کاملاً رد میکرد، عربستان و یمن بر حفظ حاکمیت هاشمیها تأکید داشتند و سوریه و لبنان رهبری هاشمیها را نمیپذیرفتند. در 1322 ش/بهار 1943، مصطفی نَحاس پاشا، نخستوزیر وقت مصر، که با بریتانیا مناسبات خوبی داشت، نمایندگان دولتهای عرب را برای بحث در این زمینه به قاهره دعوت کرد، اما هیچ توافقی حاصل نشد (شولتسه، ص 125ـ126).بحثهای سه جانبه امریکا و شوروی و بریتانیا از مرداد ـ مهر 1323/ اوت ـ اکتبر 1944 در همایش دامبارتون اوکس در امریکا، موضع مصر را برای ایجاد اتحادیهای از دولتهای عرب تقویت نمود. در همایش عمومی عربی در اسکندریه (3 ـ 15 مهر 1323/ 25 سپتامبر ـ 7 اکتبر 1944)، نمایندگان مصر، سوریه، عراق، لبنان و اردن موافقتنامه اسکندریه را امضا کردند و تصمیم به تشکیل اتحادیه عرب گرفتند. عربستان سعودی نیز پس از اعلان جنگ به آلمان، در اول بهمن 1323/ 21 ژانویه 1945 به این اتحادیه پیوست. در 2 فروردین 1324/ 22 مارس 1945، پیمان اتحادیه عرب امضا و عبدالرحمان عزّام، وزیر امورخارجه مصر، به رغم اعتراضهای نمایندهعراق، به دبیرکلیاتحادیه انتخابشد((دایرهالمعارف جهان اسلام آکسفورد)، ذیل "Arab League"؛ شولتسه، همانجا؛ درینیک، ص 173ـ 174؛ نیز رجوع کنید به اتحادیه عرب *؛ پانعربیسم *).در معاهده فرهنگی اتحادیه عرب، که در 6 آذر 1324/ 27 نوامبر 1945 امضا شد، فقط بر تمدن عربی تأکید گردید و عربستان سعودی تنها دولتی بود که با اصول مخالف شریعت اسلام مندرج در این معاهده مخالفت و با همین قید نیز آن را امضا کرد. تأسیس اتحادیه عرب پیش شرط لازم برای عضویت کشورهای عربی در سازمان ملل بود (لاپیدوس، ص 651ـ 658؛ شولتسه، همانجا).ج) جنگ سرد در خاورمیانه. دولت شوروی پس از جنگ جهانی دوم، ضمن اقدامات برتریجویانه خویش، به منطقه خاورمیانه که از زمانهای قدیم حوزه نفوذ انگلیس محسوب میشد، چشم طمع دوخت و اقدامات شوروی در ترکیه و ایران یکی از عوامل زمینهساز جنگ سرد در مقیاس جهانی شد (برون و لی، ص 54؛ انصاری، ص 45ـ47). نفوذ شوروی در ایران ــ که به کمک کمونیستهای محلی و تشکیل جمهوری خودمختار آذربایجان صورت گرفت ــ دیر پا نبود (رجوع کنید به بخش سوم مقاله)، اما سیاستهای این دولت در ترکیه ماندگارتر و به لحاظ راهبردی با اهمیتتر بود. دولت شوروی در 1336 ش/ 1947، ضمن تأکید بر روابط دوستانه خود با ترکیه، خواستار تجدیدنظر در قرارداد مونترو (مورخ 1315 ش/ 1936، که تسلط بر تنگههای بوسفور و داردانل را به ترکیه واگذار کرده بود) و داشتن پایگاه دائم در داردانل شد. دولتهای غربی، بهویژه امریکا، حمایت خود را از ترکیه اعلام کردند و سرانجام نیز به حمایت قاطع از آن برخاستند. دولت ترکیه علیه شوروی موضعگیری کرد و سپس با عضویت در سازمان معاهده آتلانتیک شمالی (ناتو) رسماً یکی از کشورهای بلوک غرب شناخته شد (استوارت، ص 23؛ نقیبزاده، ص 201ـ202؛ انصاری، ص 45ـ46). فضای سیاسی ناشی از جنگ سرد و رشد احساسات ملی در اواسط دهه 1320 ش/ 1940، عوامل اصلی آزادی کشورهای عربی از سلطه استعمار بودند. فرانسه در 1323 ش/1944 به سوریه و لبنان استقلال بخشید و انگلیس در 1325 ش/ 1946 به اردن و در 1326 ش/ 1947 به فلسطین استقلال داد. اما مسئله فلسطین و تشکیل رژیم صهیونیستی اسرائیل با حمایت غرب (رجوع کنید به ادامه مقاله، قسمت د)، معادله قدرت را در کشورهای عربی به نفع شوروی تغییر داد. تشکیل رژیم اسرائیل، شکست اعراب از اسرائیل و حمایت انگلیس و امریکا از این رژیم، نه تنها احساسات ضدغربی را در خاورمیانه تشدید کرد، بلکه سیاستهای رسمی دولتهای عرب را به سمت بلوک شرق سوق داد (انصاری، ص 263ـ266).انگلیس در 1334 ش/ 1955، برای مقابله با نفوذ شوروی و با هدف ایجاد کمربندی دفاعی از همسایگان این کشور، پیمان بغداد را با عراق، ترکیه، پاکستان و ایران منعقد نمود (رجوع کنید به بغداد *، پیمان). دولت شوروی این پیمان را محکوم کرد و در واکنش به آن، به مصر، که از مخالفان سرسخت سیاستهای غرب بود، نزدیک شد. در همان اوان، جمال عبدالناصر، رئیسجمهوری مصر، اعلام کرد که از شوروی سلاح خواهد خرید و همکاری خود را در تمام زمینهها با این کشور گسترش خواهد داد. امریکا و انگلیس، برای دلجویی از عبدالناصر، آمادگی خود را برای کمک به ساختن سد اسوان ــ که از طرحهای دراز مدت توسعه اقتصادی مصر بود ــ اعلام کردند، ولی چند روز بعد، بهرغم موافقت دولت مصر، پیشنهاد خود را پس گرفتند. ناصر نیز در واکنش به این رفتار، آبراهه سوئز را ملی اعلام کرد و منافع آن را به ساختن سد اسوان اختصاص داد (برای پیامدهای این اقدام رجوع کنید به سوئز *).در شمال افریقا، جنبشهای استقلالطلب در دهه 1330 ش/ 1950 پدیدار شدند و تا اوایل دهه بعد، همه کشورهای تحت سلطه در این قاره به استقلال رسیدند. در بین کشورهای شمال افریقا، استقلال الجزایر و تونس و مراکش، که از منابع طبیعی غنی برخوردار بودند، با مبارزات طولانی و خونریزیهای بسیار همراه بود. در باقی نقاط، به خصوص در جنوب صحرا، قدرتهای پیروز جنگ جهانی دوم تحت تأثیر فضای سیاسی ناشی از جنگ سرد، با سهولت بیشتری کشورها را صاحب استقلال کردند، به طوری که تا پایان دهه 1330 ش/1950، شانزده کشور افریقایی با 85 میلیون نفر موفق به کسب استقلال شدند (برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به برون و لی، ص 150ـ153؛ بلغانی، ص 140ـ 142؛ انصاری، ص 280ـ 282).د) تأسیس دولتهای جدید. در اولین سالهای پس از جنگ، علاوه بر استقلال کشورهای اسلامی تحت سلطه، چهار دولت جدید پایهگذاری شد: پاکستان در 1326 ش/1947، اندونزی در 1328 ش/1949، لیبی در 1334 ش/1955 و جمهوری یمن در 1341 ش/1962.از اولین روزهای پس از جنگ، احزاب و جنبشهای ملیگرا و مذهبی کشورهای اسلامی، با توجه به وعدههای سران قدرتهای پیروز در منشور آتلانتیک در مورد استقلال کشورهای تحت سلطه، فعالیتهای ضداستعماری خود را تشدید کردند. در جنوب آسیا، جنبشملی هند بهرهبری جواهر لعل نهرو که از 1317ش/ 1938 مبارزات ضداستعماری خود را برضد دولت انگلیس آغاز کرده بود ــ بر پایه وعدههای منشور آتلانتیک، در مبارزات خود راسختر شد. همزمان با تلاشهای استقلالطلبانه ملیگرایان هندی، حزب مسلملیگ به رهبری محمدعلی جناح برای تأسیس دولت اسلامی مستقلی در شمالغربی هند فعالیت میکرد. سرانجام، در 23 مرداد 1326/ 14 اوت 1947، تأسیس پاکستان به عنوان کشوری اسلامی تأیید و این کشور به رسمیت شناخته شد (رجوع کنید به پاکستان *).جنگ جهانی دوم همچنین زمینهساز شکلگیری رژیم اسرائیل، به عنوان یک دولت یهودی، در خاورمیانه شد. دولت انگلیس که در 1335/1917 با اعلامیه بالفور * از شکلگیری دولت یهود در خاورمیانه حمایت کرده بود، در اردیبهشت ـ خرداد 1318/ مه 1939، با انتشار دادن کتاب سفید، که براساس آن مهاجرت یهودیان اروپا به فلسطین به شدت محدود میشد، در سیاست خود تجدیدنظر کرد، اما حوادث ناشی از جنگ جهانی دوم، مهاجرت به فلسطین را شدت بخشید. با بروز درگیریهای خشونتآمیز بین یهودیان و اعراب فلسطینی و تحت فشار دولتهای عربی، در 1326 ش/1947 انگلیس موافقت کرد که حل مسئله به سازمان ملل موکول شود و متعاقب آن در آبان ـ آذر 1326/ نوامبر 1947، سازمان ملل کشور فلسطین را به سه قسمت دولت یهود، دولت عرب، و اورشلیم به عنوان منطقه بینالمللی تقسیم کرد. بلافاصله دولت انگلیس اعلام کرد که در 25 اردیبهشت 1327/ 15 مه 1948 قیمومت خود را بر خاک فلسطین پایان خواهد داد، اما یک روز زودتر (24 اردیبهشت 1327/ 14 مه 1948) تأسیس رژیم اسرائیل رسماً در تلآویو اعلام شد و دولت امریکا بلافاصله آن را به رسمیت شناخت (لنچوفسکی، ص 31ـ36؛ لاپیدوس، ص 662؛ برون و لی، ص 148). تشکیل حکومت اسرائیل در خاورمیانه، از همان آغاز، بحران سیاسی عظیمی به وجود آورد، که همچنان اصلیترین مسئله بینالمللی منطقه است.دومین کشور تازه تأسیس اسلامی در دوره پس از جنگ، دولت اندونزی در جنوب شرقی آسیا بود، که در آبان ـ آذر 1328/ نوامبر 1949 رسمیت پیدا کرد. در 1324 ش/ 1945، زمانی که ژاپن جزایر مستعمراتی هلند، یعنی جاوه و سوماترا، را تخلیه کرد، فعالیت جنبشهای استقلالطلبانه در این کشور شدت گرفت. در 26 مرداد 1324/ 17 اوت 1945، یعنی دو روز پس از تسلیم نیروهای ژاپنی و قبل از ورود قوای انگلیسی، احمد سوکارنو *، رهبر ملیگرایان اندونزی در جاکارتا، ضمن اعلام استقلال، حکومت جمهوری تشکیل داد. دولت هلند در آذر ـ دی 1327/ دسامبر 1948، با شکست دادن استقلالطلبان اندونزی، سوکارنو را دستگیر کرد. در فروردین ـ اردیبهشت 1328/ آوریل 1949، هلند زیر فشار سازمان ملل و اعتراضات امریکا و هند، نیروهای خود را از اندونزی خارج کرد و متعاقب آن جمهوری ایالات متحده اندونزی تحت پادشاهی هلند در اجلاس لاهه به رسمیت شناخته شد و در دسامبر همان سال سوکارنو استقلال کامل اندونزی را اعلام کرد (برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به ریکلفس، ص 207ـ 208؛ گرانت، ص 26ـ30؛ انصاری، ص 198ـ199؛ نیز رجوع کنید به اندونزی *).تأسیس دولت لیبی در 1330ش/1951، از دیگر رویدادهای بعد از جنگ جهانی دوم در جهان اسلام بود. با شکست نیروهای متحدین در شمال افریقا، ایالات ساحلی طرابلس غرب و برقه و فزان تحت نظارت قوای متفقین درآمدند. با خروج نیروهای انگلیس و فرانسه از این ایالات، ملیگرایان شهری، که از مدتها قبل تمهیداتی را برای تأسیس رژیمی ملی تدارک دیده بودند، بهرغم اختلافات داخلی در 3 دی 1330/ 24 دسامبر 1951 با پادشاهی سعید ادریس موافقت کردند و تأسیس دولت لیبی رسماً اعلام شد(شولتسه،ص135؛ نیزرجوع کنید به لیبی *).در یمن، که از سالها قبل تحت قیمومت انگلیس بود، حکومت پادشاهی امام یحیی (حک: 1283 ش ـ 1327 ش/ 1904ـ 1948) از اولین روزهای پس از جنگ مورد مخالفت جمهوری خواهان این کشور قرار گرفت. در 1341 ش/ 1962، حکومت سلطنتی امام بدر، که به شدت مورد حمایت انگلیس بود، شکست خورد و جهموریخواهان اداره بخش وسیعی از کشور را به دست گرفتند. شوروی و امریکا جمهوری یمن را به رسمیت شناختند و برای اولینبار در 1342 ش/ 1963، هیئت نمایندگی این کشور در سازمان ملل حضور یافت (برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به کریملو، ص 152ـ170؛ نیز رجوع کنید به یمن *).3) در ایران. در آستانه شروع جنگ جهانی دوم، حیات سیاسی و اقتصادی ایران تحت تأثیر رقابتهای انگلیس و شوروی بود. رقابت دیرینه این دو دولت و تسلط نسبی آنها بر امور داخلی ایران، در عصر پهلوی اول نیز ادامه داشت و بارها ایران از این ناحیه آسیب دید. از اینرو، شماری از دولتمردان ایران، برای رهایی از فشارهای دو قدرت رقیب و برقراری موازنه قوا، به برقراری روابط با آلمان تمایل جدّی داشتند تا این کشور به مثابه نیروی سوم، وارد عرصه سیاسی و اقتصادی ایران شود. با همین دیدگاه، مناسبات اقتصادی ایران و آلمان، در فاصله دو جنگ رشد جدّی کرد و آلمان به صورت بزرگترین همکار ایران در آمد (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به پهلوی *، سلسله، بخش 3). تا قبل از شروع جنگ، انگلیس و آلمان بر ضد شوروی و در سالهای اولیه جنگ، شوروی و آلمان بر ضد انگلیس هم پیمان شدند، اما با حمله آلمان به شوروی در 1320 ش/ 1941، هم انگلیس و هم شوروی، حضور کارشناسان آلمانی و نفوذ آلمان در ایران را خطری جدّی تلقی کردند و علیه آن موضع مشترک گرفتند (الهی، ص 1، 25ـ40؛ برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به استوارت، ص 13ـ53).با شروع جنگ در شهریور 1318/ سپتامبر 1939، دولت ایران، بلافاصله، بیطرفی کامل خود را به دولتهای محارب اعلام کرد و تا 1320 ش/ 1941 این رویه را از راه حفظ روابط عادی با هر دو طرف درگیر حفظ کرد ( ایران در اشغال متفقین، ص 13ـ20؛ گزیده اسناد دریای خزر و مناطق شمالی ایران در جنگ جهانی دوم، ص 3). در عین حال، دولت انگلیس و سپس شوروی، حضور متخصصان آلمانی را در ایران برنمیتافتند و معتقد بودند اتباع آلمانی در ایران در نظر دارند به عنوان اعضای سازمانهای مخفی، زمینه را برای پیشروی ارتش آلمان مهیا کنند و سبب سقوط حکومت رضاشاه و جانشین شدن دولتی طرفدار آلمان شوند (ذوقی، ص 29ـ34؛ الهی، ص 106ـ127). برای نمونه، وزیر خارجه انگلیس در نطقی در مجلس نمایندگان کشورش در نیمه مرداد 1320، اظهار کرده بود که ورود عده زیادی متخصص آلمانی در ایران خطر بزرگی برای استقلال آن کشور ایجاد نموده است ( اطلاعات در یکربع قرن، ص 191).بنابر سخنرانی علی منصور، نخستوزیر وقت، در 3 شهریور 1320، در جلسه فوقالعاده مجلس شورای ملی، انگلیس و شوروی، در دو نوبت (28 تیر، 25 مرداد) «به وسیله نمایندگان خود تذکاریههایی تسلیم داشته بودند» که متضمن درخواست و سپس الزام ایران به اخراج آلمانیهای مقیم بود. به گفته وی، دولت ایران هر دو تذکاریه را به ترتیب در هفتم و سیام مرداد پاسخ گفته و اطمینان داده بود که «نسبت به رفتار کلیه اتباع بیگانه مراقبتهای لازم را دارد» و «حتی اقدامات مقتضی برای کاهش عده معتنابهی از آلمانیها به عمل آورده است» (همان، ص 192). در پاسخ ایران، به این نکته نیز اشاره شده بود که سیاست کشور از ابتدا مبتنی بر ترک خارجیانِ زائد بر احتیاج کشور بوده است، ضمن اینکه دولت ایران نمیتواند اقدامی بر خلاف قراردادهای بینالمللی و سیاست بیطرفی بر ضد اتباع کشور به عمل آورد ( ایران در اشغال متفقین، ص 44 به بعد؛ ذوقی، ص 31ـ43).از سوی دیگر، دولت انگلیس برای رساندن مهمات و مواد کمکی به روسیه، ایران را خط مواصلاتی مهمی میدانست. به نوشته چرچیل (ج 3، ص 424)، دولت انگلیس در 20 تیر 1320/ 7 ژوئیه 1941 از مقامات ارتشی خواست موضوع اقدام نظامی برضد ایران را بررسی کنند. یک هفته بعد فرماندهان ستادهای زمینی و هوایی و دریایی، در پاسخ، بر ضرورت رفتار جدّی و سخت با ایران تأکید کردند و در پی آن، نایبالسلطنه هند (لرد ویول ) به وزیر جنگ انگلیس هشدار داد که باید با ایران برخورد تند شود و زمینه ارتباط مستقیم با روسها از طریق ایران فراهم آید و حتی «اگر حکومت فعلی حاضر به این کار نباشد، کافی است حکومت را برداریم و یکی دیگر را که سازش داشته باشد جای آن بگذاریم». چرچیل توضیح داده که پس از آن، مذاکره با دولت شوروی را آغاز کرده است و هم زمان یادداشتهایی را تسلیم دولت ایرن کردهاند و سرانجام در سحرگاه دوشنبه 3 شهریور 1320/ 25 اوت 1941، سفرای روس و انگلیس، بدون اطلاع قبلی به خانه نخستوزیر رفته هر کدام یادداشت حاوی توسل دولتهای خود به نیروی نظامی علیه ایران را تسلیم وی کردند. طبق متن سخنرانی علی منصور در مجلس، در همان ساعت که نمایندگان مزبور در منزل نخستوزیر مشغول مذاکره بودند، نیروهای نظامی آنها از مرزهای ایران تجاوز نموده شهرهای بیدفاع را بمباران کرده بودند. قوای متجاوز تمام مناطق مهم، بهویژه مناطق نفتی و تأسیسات شرکت نفت ایران و انگلیس در خوزستان، را تصرف کردند ( اطلاعات در یکربع قرن، همانجا؛ ایران در اشغال متفقین، ص 31 به بعد). علیمنصور پس از گزارش این دیدار غیرمنتظره و آمیخته با تحکم، با تأکید مجدد بر سیاست بیطرفی ایران در جنگ، به نمایندگان توضیح داد که با مقامات دولتهای متجاوز انگلیس و شوروی در حال مذاکره است، اما پیش از آنکه اقدامی صورت دهد روز پنجم شهریور از سمت خود کنارهگیری کرد و ذکاءالملک فروغی به نخستوزیری انتخاب شد. ضمناً ستاد ارتش ایران در چهارم شهریور به همه واحدهای نظامی «دستور متارکه و عدم مقابله داد» ( اطلاعات در یکربع قرن، ص 192ـ193).دولت فروغی مذاکرات رسمی با متجاوزان را آغاز کرد و در نامهای به تاریخ ششم شهریور، ضمن تصریح به سیاست بیطرفی ایران، با توجه به اینکه «نیروی جنگی دولتین وارد خاک ایران گردیدهاند» و «دولت ایران برای ابراز کمال حسن نیت و حفظ مناسبات» با آنها همراهی نموده و حتی دستور داده که «نیروی دولتی به کلی ترک مقاومت نموده و از هر گونه اقدامی خودداری نمایند»، از متجاوزان خواسته شده بود که «قوای آنها حرکت خود را متوقف ساخته و عملیات جنگ را متروک دارند» (همان، ص194).در 8 شهریور 1320، نمایندگان سیاسی شوروی و انگلیس در پاسخ به دولت ایران اعلام کردند که دولت ایران باید امر نماید که قشون بدون مقاومت عقبنشینی کند و نقاطی معین در شمال و جنوب، موقتاً در اشغال شوروی و انگلیس باشد. آنها همچنین اعلام کردند که دولت ایران باید ظرف یک هفته، کلیه اتباع آلمانی، به جز اعضای حقیقی سفارت آلمان و چند نفر اشخاص فنی، را از ایران اخراج کند و صورت اسامی آلمانیهای مزبور را، برای کسب موافقت، به نمایندگان سیاسی انگلیس و شوروی تسلیم کند و تعهد نماید اتباع آلمانی دیگری وارد ایران نشوند و «مانعی در راه حمل و نقل لوازمی که شامل ادوات جنگی نیز خواهد بود و از وسط خاک ایران بین نیروهای شوروی و انگلیس به عمل خواهد آمد، قرار نداده»، بلکه تسهیلات لازم را فراهم سازند. متفقین که در ابتدا فقط خواهان اخراج اتباع آلمانی از ایران بودند، در ادامه علاوه بر تقاضای تسلیم اتباع آلمانی بهنمایندگان سیاسی خود، خواستار تعطیل سفارتخانههای دولتهای محور (آلمان، ایتالیا، مجارستان، رومانی) شدند. در 19شهریور 1320/ 10 سپتامبر 1941، متفقین به دولت ایران اخطار شدید دادند که اگر ظرف 48 ساعت اتباع آلمانی را به نیروهای آنها تسلیم، و سفارتخانه کشورهای مزبور را تعطیل نکند، پایتخت را اشغال خواهند کرد. رضاشاه جواب صریحی به این اتمام حجت نداد و قوای شوروی و انگلیس از 25 شهریور/ 16 سپتامبر از شمال و جنوب به سوی تهران آمدند و آن را اشغال کردند و در همان روز رضاشاه از سلطنت استعفا کرد (همان، ص193ـ 195؛ مهدوی، 1355ش، ص 392ـ393؛ ایران در اشغال متفقین، ص 93ـ94، 99ـ 105).پس از اشغال تهران، عقد یک پیمان سه جانبه بین ایران و کشورهای متجاوز به نمایندگی دولت انگلیس به ایران پیشنهاد شد که سرانجام پس از گفتگوهای بسیار، در 9 بهمن 1320/ 29 ژانویه 1942 به تصویب مجلس رسید و یک روز بعد، در کاخ وزارت امورخارجه، نمایندگان سه کشور آن را امضا کردند. متفقین علاوه بر به رسمیت شناختن حاکمیت و استقلال سیاسی ایران و تضمین دفاع از آن در مقابل هر تجاوزی از جانب آلمان یا هر دولت دیگر، متعهد شدند که حداکثر تا شش ماه پس از خاتمه جنگ، نیروهای خود را از ایران خارج سازند و مشترکاً مساعی خود را به کار گیرند تا رکود اقتصادی و فقر ناشی از اشغال نظامی را بر طرف کنند. در مقابل، ایران نیز متعهد شد حق استفاده نامحدود متفقین را در حفاظت، حراست و نظارت بر کلیه خطوط ارتباطی برای عبور قشون و تدارکات بپذیرد، هر نوع مساعدت را برای نگهداری نیروهای متفق و بهبود خطوط ارتباطی انجام دهد و تسهیلات لازم را در اختیار آنها قرار دهد (ایران در اشغال متفقین، ص190ـ193؛ ازغندی، ص103ـ107).هر چند پیمان سهجانبه، تحولی اساسی در سیاست بیطرفی ایران پدید آورد، اما با عضویت در اعلامیه ملل متحد در 18 شهریور 1322/ 9 سپتامبر 1943، ایران ضمن اعلام جنگ به آلمان رسماً به اردوگاه متفقین پیوست. این اعلامیه که در 11 دی 1320/ اول ژانویه 1942 در کاخ سفید امضا شده بود، کشورهای عضو را متعهد میکرد که همه امکانات خود را، اعم از اقتصادی و نظامی، علیه کشورهای محور و در رأس آنها آلمان نازی و ژاپن به کار گیرند. ایران با این اقدام، موضع خود را در میان ملل متحد تثبیت کرد و جواز شرکت در اجلاسهای صلح را به دست آورد (ازغندی، ص107ـ 109؛ برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به ایران در اشغال متفقین، ص194ـ199؛ کنفرانس تهران، ص109).در اجلاس تهران (7 آذر ـ 10 آذر 1322/ 28 نوامبر ـ اول دسامبر 1943) که با شرکت استالین، چرچیل، روزولت و هیئت همراه در تهران برگزار شد، سران اجلاس با انتشار اعلامیهای، ضمن قدردانی از کمکهای این کشور در جنگ با دشمن مشترک، تعهد کردند استقلال و تمامیت ارضی آن را به رسمیت بشناسند و کمکهای اقتصادی خود را تا حد امکان در طول جنگ و پس از آن ادامه دهند ( کنفرانس تهران ، ص 135ـ196).در اجلاس پوتسدام ــ که از 26 تیر تا 11 مرداد 1324/ 17 ژوئیه تا 2 اوت 1945 با شرکت سران، استالین، ترومن و چرچیل، در آلمان تشکیل شد ــ تخلیه ایران از قوای بیگانه مطرح گردید که شوروی به بهانه ناتمام ماندن جنگ در جبهههای ژاپن با آن موافقت نکرد و رسیدگی به آن، به اجلاس لندن موکول شد. در اجلاس لندن (11 شهریور 1324/ 2 سپتامبر 1945)، وزرای خارجه سه کشور موافقت کردند که تخلیه ایران طبق مادّه پنجم پیمان سه جانبه، درست شش ماه پس از پایان جنگ با ژاپن، یعنی در 11 اسفند 1324/ 2 مارس 1946، صورت پذیرد (مهدوی، 1368 ش، ص 4ـ 5).متعاقب صدور اعلامیه اجلاس لندن، گروههای مسلحی در شهرهای استان آذربایجان با کمک و پشتیبانی ارتش سرخ شوروی، ادارات دولتی و پاسگاههای ژاندارمری را اشغال کردند و تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان را اعلام نمودند (فاوست، ص 32ـ33). مقارن این احوال، شورش دیگری در کردستان صورت گرفت و پس از چندی حزب کومله، که تمایلات کمونیستی داشت، تأسیس جمهوری دموکرات کردستان را در مهاباد اعلام کرد و قاضی محمد را به ریاست جمهوری آن برگزید. دولت ایران، ضمن یادداشتی، در 26 آبان 1324 به مداخله مأموران کشوری و لشکری شوروی در امور داخلی ایران و حمایت از فرقه دموکرات اعتراض کرد و در همان حال نیروهایی را برای تقویت پادگان تبریز اعزام نمود که با ممانعت قوای شوروی مواجه شدند (آبراهامیان، ص 218؛ ایوری، ص 390؛ برای جزئیات بیشتررجوع کنید به دیگار و همکاران، ص 129ـ 135؛ کدی، ص 183ـ 185).در 11 اسفند 1324/ 2 مارس 1946، نیروهای امریکا و انگلیس، طبق تعهد خود در اجلاس لندن، خاک ایران را ترک کردند، اما دولت شوروی قوای نظامی بیشتری به خاک ایران اعزام کرد. لشکرکشیهای شوروی به مرزهای ایران و ترکیه و به راه انداختن تبلیغات دامنهدار بر ضد این کشورها، بحران را به اوج خود رساند و احتمال برخورد قدرتهای پیروز جنگ را بیشتر کرد. دیوید ترومن، رئیسجمهوری وقت امریکا، در اول فروردین 1325/21 مارس 1946 دولت شوروی را تهدید کرد در صورتی که طبق مفاد پیمان سه جانبه و اعلامیه اجلاس لندن، تا شش هفته دیگر ارتش خود را از ایران خارج ننماید، دستور بازگشت نیروهای امریکایی را به ایران صادر خواهد کرد. هدف اصلی شوروی، کسب امتیازات نفتی مشابه انگلیس بود. هم زمان قوامالسلطنه، نخست وزیر وقت ایران، با ایوان سادچیکوف ، سفیر جدید شوروی در تهران، در باره این موضوع وارد مذاکره شد که بهرغم مذاکرات قبلی نمایندگان دو کشور در مسکو، به سهولت توافقهایی حاصل شد. به این ترتیب، در 15 فروردین 1325 بین دولتهای ایران و شوروی توافقنامهای امضا شد که براساس آن قرار شد ارتش سرخ از آن تاریخ تا یک ماه و نیم بعد تمام خاک ایران را ترک کند، تأسیس شرکت مشترک نفت ایران و شوروی به مجلس پانزدهم پیشنهاد شود و مسئله آذربایجان به عنوان امریداخلی طبق قوانین موجود حلوفصل شود. سرانجام، طبق مادّه اول این توافقنامه در 19 اردیبهشت 1325/ 9 آوریل 1946، آخرین واحدهای ارتش سرخ، خاک ایران را ترک کردند. مجلس لایحه پیشنهاد تأسیس شرکت نفت را نپذیرفت و شوروی تقریباً از صحنه سیاست ایران بیرون رفت (مهدوی، 1368 ش، ص 7ـ11؛ نیز رجوع کنید به پهلوی *، سلسله، بخش 4).پس از جنگ، انگلیس و شوروی (قدرتهای بلامنازعِ بینالمللی حاکم بر عرصه سیاستهای ایران در دوران قبل از جنگ) بهتدریج از صحنه سیاست ایران کنار رفتند و امریکا، که در طول جنگ خسارات کمتری دیده بود، حیات سیاسی و اقتصادی ایران را به شدت تحت تأثیر قرار داد (برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به روبین، ص91به بعد؛ دیگار و همکاران، ص136 به بعد).هر چند جنگ جهانی دوم مستقیماً تلفات و ضایعات جانی اندکی در ایران به جای گذاشت، تأثیرات اقتصادی وخیم ناشی از حضور متفقین تا سالها پس از جنگ دامنگیر جامعه بود. در طول جنگ، تمام نواحی حاصلخیز کشور در شمال و جنوب در اشغال متفقین بود. علاوه بر این، دولت ایران به موجب پیمان اتحاد سه جانبه، کلیه وسایل حمل و نقل زمینی و راه آهن خود را برای حمل مهمات در اختیار متفقین قرار داده بود که عملاً در توزیع محصولات ضروری به نقاط گوناگون کشور اختلال ایجاد میکرد. مقدار زیادی از محصولات ضروری کشور به مصرف نیروهای اشغالگر میرسید و مقداری به شوروی صادر میشد، در حالی که مردم اکثر نقاط کشور در فقر شدید به سر میبردند.بر اثر هجوم قوای بیگانه و اشغال مناطق غنی کشور، به ویژه پنج استان شمالی که به طور معمول دوسوم درآمدهای مالیاتی کشور را تأمین میکردند، وضع مالی دولت نیز دچار اختلال شد. عقد قراردادهای مالی و تجاری با انگلیس و امریکا در طول دوره جنگ نه تنها وضع رضایت بخشی ایجاد نکرد، بلکه با فشار این کشورها به دولت ایران برای افزایش چاپ اسکناس و تهیه پول لازم برای قوای خارجی، ارزش پول تا حدود 100% کاهش یافت و میزان تورم افزایش جدّی یافت (باریر، ص 69 به بعد؛ کاتوزیان، ص 187ـ 188؛ رزاقی، ص 24).منابع: علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران: دولت دستنشانده،1320ـ1357، تهران 1376 ش؛ ریچارد آنتونی استوارت، در آخرین روزهای رضاشاه: تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران 1370 ش؛ اطلاعات در یکربع قرن، تهران: روزنامه اطلاعات، 1329 ش؛ همایون الهی، اهمیت استراتژیکی ایران در جنگ جهانی دوم ، تهران 1369 ش؛ مسعود انصاری، تشنجات سیاسی پس از جنگ دوم جهانی، [تهران 1353ش]؛ ایران در اشغال متفقین: مجموعه اسناد و مدارک 24ـ 1318، بهکوشش صفاالدین تبرائیان، تهران: رسا، 1371 ش؛ مسعود بلغانی، مروری بر آفریقا، تهران 1373 ش؛ آلنجان پرسیوال تیلور، جنگ جهانی دوم، ترجمه بهرام فرداد امینی، تهران 1374 ش؛ ژان پیر درینیک، خاورمیانه در قرن بیستم ، ترجمه فرنگیس اردلان، تهران 1368 ش؛ ژان پیر دیگار، برنار اورکاد، و یان ریشار، ایران در قرن بیستم: بررسی اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در یکصد سال اخیر ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران 1377 ش؛ ایرج ذوقی، ایران و قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی دوم ، تهران 1368 ش؛ ابراهیم رزاقی، اقتصاد ایران ، تهران 1367 ش؛ محمدعلی کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی ، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران 1372 ش؛ نیکی کدی، ریشههای انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران 1369 ش؛ داود کریملو، جمهوری یمن، تهران: وزارت امور خارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1374 ش؛ کنفرانس تهران: اعلامیه سه دولت راجع بایران، آذر 1322- دسامبر 1943، تهران: وزارت امورخارجه، [1322 ش ]؛ گزیده اسناد دریای خزر و مناطق شمالی ایران در جنگ جهانی دوم ، بهکوشش مینا ظهیرنژاد ارشادی، تهران: وزارت امورخارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1375 ش؛ جورج لنچوفسکی، رؤسای جمهور آمریکا و خاورمیانه: از ترومن تا ریگان، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران 1373ش؛ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم (1500ـ 1945)، تهران 1355 ش؛ همو، تاریخ روابط خارجی ایران از پایان جنگ جهانی دوم تا سقوط رژیم پهلوی ( 1357ـ1324 )، تهران 1368 ش؛ همو، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی 1357ـ1300، تهران 1373ش، احمد نقیبزاده، تحولات روابط بینالملل ، تهران 1372 ش؛Ervand Abrahamian, Iran between two revolutions , Princeton, N. J. 1983; Peter Avery, Modern Iran, London 1965; Julian Bharier, Economic development in Iran 1970-1900, London 1971; Geoffrey Bruun and Dwight E. Lee, The Second World War and after , Boston 1964; Winston Leonard Spencer Churchill, The Second World War , London 1948-1954; Dictionary of wars, ed. George Childs Kohn, Chicago: Fitzroy Dearborn, 1999; Encyclopaedia Britannica , Chicago 1973, s.v. "World wars"; Louise L'Estrange Fawcett, Iran and the Cold War: the Azerbaijan crisis of 1946 , Cambridge 1992; Bruce Grant, Indonesia , Melbourne 1964; Ira Lapidus, A history of Islamic societies , Cambridge 1991; The Oxford encyclopedia of the modern Islamic world , ed. John L. Esposito, New York 1995, s.v. "Arab League" (by Tawfiq Y. Hasou); M. C. Ricklefs, A history of modern Indonesia: c.1300 to the present , London 1981; Barry Rubin, Paved with good intentions: the American experience and Iran , New York 1980; Reinhard Schulze, A modern history of the Islamic world, tr. Azizeh Azodi, London 2000.