تراخم ، نوعی عفونت مزمن چشم. این بیماری نخست ملتحمه (غشای نازکی که بخش داخلی پلک را میپوشاند) و سپس بخش تحتانی سفیدی چشم را مبتلا میکند و پس از آن عفونت به دیگر بافتهای پلک و قرنیه سرایت میکند. عامل ایجاد تراخم باکتری ریزی به نام کلامیدیا تراکوماتیس است. این باکتری، انگلی است که درون سلولهای یوکاریوتیک ] = سلولهایی که در آنها هسته با غشایی از سیتوپلاسم جدا شده است [ زندگی میکند.تراخم در مناطق حارّهای شیوع داشت، بیماری خطرناکی بود و تا زمان کشف آنتیبیوتیکها، عامل اصلی کوری بود. آنچه این بیماری را تا این حد خطرناک میکرد، زخمهای الیاف بود.در تراخم چهار مرحله را میتوان تشخیص داد: مرحلة اول و دوم، ظهور غدههای کوچک و سَبَل که سپس گسترش مییابد؛ مرحلة سوم، وخامت بیماری و کشش الیاف ملتحمه؛ مرحلة چهارم، ظاهر شدن زخمها، به داخل برگشتن مژگان، رویش نابجای مژه ، ریزش اشک ، کدرشدن قرنیه و افزایش فشار داخلی چشم . سبل که اولین عارضة بیماری است، شبکهای عروقی است که در آغاز با حفظ شفافیت قرنیه (پانوس تنیوییس) و سپس با کدر کردن قرنیه (پانوس کراسوس یا پانوس سارکومایی ) رشد میکند.تراخم یکی از قدیمترین بیماریهای ثبت شدة بشر است. مشخصات این بیماری در متون پزشکی مصری بروشنی ذکر شده و ظاهراً در آن زمان کاملاً شیوع داشته است. در پاپیروسِ اِبِر (ح 1550 ق م) ــ که در آن بیماریهای ملتحمه از دیدگاه پزشکی بررسی شده ــ آمده است که رویش نابجای مژه را باید از طریق برداشتن مژههایی که به داخل خم شدهاند، برطرف کرد. بندهای 215 و 218 قانون حمورابی (قرن هجدهم پیش از میلاد) به ذکر آن دسته از جراحیهای چشم پرداخته است که در آنها بخشی را برش میدهند و برمیدارند و احتمالاً منظور، لَقْط (تاکردن و برداشتن سبل عروقی) و تراشیدن قرنیه برای برداشتن لکهها (به آشوری: «نکپتو» ) است. کاملاً واضح است که در اینجا سخن در بارة تراخم است نه آب مروارید. در قرن ششم کسانی، از جمله محمدبن قسومبن اسلم غافقی اندلسی، اظهار کردند که یکی از بزرگترین خطرهای ناشی از لقط، سوراخ شدن قرنیه با قلاب است. داستان انجیل در مورد لکههای چشم توبیاس که با زرداب درمان شد، نیز از شیوع تراخم در این منطقة جهان خبر میدهد.از دورانِ کهنِ پزشکی یونان، رسالة کوتاهی منسوب به بقراط بهجا مانده است که ) در بارة بینایی ( نام دارد. در این متن شیوههای درمان تراخم که در قرن پنجم پیش از میلاد در منطقة کنیدوس رواج داشته، تشریح شده است: تراخمِ پلکی را هم با جراحی هم با سوزاندن درمان میکردند. در این متن در بارة درمان سبل با جراحی سخنی نیست.در اواخر عهد باستان (از قرن دوم تا ششم میلادی)، بسیاری از پزشکان یونانیمآب بهطور تخصُصیتر به مطالعة بیماریهای چشم پرداختند. این پزشکان عبارت بودند از: نخست جالینوس، سپس اطیوس (آتئیوس) اوریباسیوس و بولُس اجانیطی . حنینبن اسحاق ] متوفی 260 [ اصول کالبدشناختی و فیزیولوژیک و درمانیِ کتاب العشر مقالات فیالعین را از آثار آنان برگرفت. این کتاب ــ همانگونه که مترجم و مصحح آن، مایرهوف ، بدرستی اظهار داشته است ــ قدیمترین کتاب درسی و منظم موجود در چشم پزشکی است، زیرا کتاب جالینوس با عنوان ) تشخیص بیماریهای چشم ( از بین رفته است.طبقهبندی بیماری و علایم آن. هنگامی که علل تراخم معلوم نبود، دانشمندان با معضل معرفتشناختی مبنای وحدت بیماری روبرو بودند. در واقع بیماری نه بر اساس علل آن بلکه بر مبنای کالبدشناختی تقسیم میشد (مطابق با نظر جالینوس در معاینه و بررسی ناحیة مبتلا). این شیوة برخورد طبیعی است، زیرا عامل تراخم تا پیش از 1314 ش/ 1935 شناخته شده نبود. با وجود این، ثابتبن قُرّة حرّانی (قرن سوم) در الذخیرة فی علم الطب از روی حدس و گمان تراخم پلکی (جَرَب) را با تراخم ملتحمة چشم (سبل) مرتبط میدانست.ابتلای شدید ملتحمه را پیش از آن میشناختند و در عربی آن را سَبَل مینامیدند و کشیدگی قرنیه را نیز از عوارض آن میپنداشتند. یونانیان آن را کرسوفتالمیا یا التهاب چشم ناشی از گشادی رگها مینامیدند. «پانوس تنیوییسِ» اولیه، مشابه سبل سرخ عروقی است که برخی مؤلفان مشخصات آن را ذکر کردهاند. این عارضه سپس به سبل پرعروق تبدیل میشود که متورم و برافروخته است. «پانوس کراسوس»، مرحلة بعدی بیماری، متناظر است با سَبَل باد (ترشح آب از چشمها یا باد پرده را به عربی «ریح السّبل» و به فارسی «بادْ سبل» مینامند). ریح السّبل را سپس به دو مرحلة ضعیف و پیشرفته تقسیم میکردند. مرحلة پیشرفته، مزمن است و در آن ملتحمه خاکستری میشود (اسماعیل جرجانی ( قرن پنجم و ششم ) آن را «غشاء چون دودی» خوانده است). ظاهراً اصطلاح «ریح السّبل» را یوحنابن ماسویه (متوفی 243) ابداع کرده، زیرا این اصطلاح نخستین بار در کتاب دَغَل العَین او بهکار رفته است.برای پلک چشم عوارض متعددی ذکر کردهاند که هریک متناسب با پیشرفت بیماری است، ازینرو تراخم را به چهار بیماری تقسیم میکردهاند که در واقع یک بیماری واحد بوده است: 1) جَرَب با تراخم به معنای محدودش (آنگونه که یونانیان در نظر داشتند) تطابق دارد و موجب خارش پلک میشود. جرب را عموماً بهطور دلخواه به چهار مرحله تقسیم میکردند که از پیدایش لکههای قرمز تا سخت شدن چشم و پینهبستن آن را در بر میگرفت. بولس اجانیطی این چهار مرحله را مطرح، و حنینبن اسحاق آنها را وارد نوشتههای پزشکی عربی کرد. جالب توجه است که پس از مدت کوتاهی بعضی از دانشمندان، بخصوص علیبن عیسی، جرب را با رَمَد (ملتحمة گرم) مرتبط دانستند. به هر حال، روشن است که حساسیت ملتحمه راه را برای بروز تراخم به معنای امروزی آن هموار میکند. 2) اِستِرخاء الجَفْن (در یونانی: بلهفاروپتوسیس )، که در این حالت، پلک که از ترشحات تراخمی سنگین شده است، روی چشم میافتد. پزشکان این حالت را غالباً با دیگر موارد بروز تراخم مرتبط میدانستند. علیبن عیسی بدرستی میان این حالت و دیستیکیاسیس یونانیان ارتباط قایل بود و این امر باز هم تمایل این پزشکان را به تشخیص وحدت در حالات مختلف این بیماری نشان میدهد. 3) شَعر زاید (مژة اضافی؛ در یونانی: «دیستیکیاسیس»)، این بیماری به رویش مژگان اضافی در دو ردیف میانجامد. 4) انقلاب الشَّعر ، به داخل پیچیدن مژههاست. رشد غیرعادی و نامنظم مژهها، پلک را دگرگون میکند. پلک به داخل چشم برمیگردد و مژهها مردمک چشم را تخریب میکنند. علیبن عیسی مواردی از این بیماری را ذکر کرده که در آنها بیمار به سبل و برگشتن مژهها مبتلا بوده است. هنر بزرگ او آن است که متوجه ارتباط این ضایعة پلکی با ضایعة ملتحمه شد. او بدینترتیب تأیید کرد که همة این عوارض از بیماری واحدی است، امری که تنها بهکمک میکروبشناسی امروزی اثبات شدنی است.علل بیماری و تصور پزشکان مسلمان از چگونگی سرایت آن. تنها معدودی از مؤلفان عرب و مسلمان از فکر عفونیبودن تراخم غافل ماندند. غافقی اندلسی با طرح فرض خطرناکترِ ارثیبودن بیماری احتمال عفونی بودن آن را نیز مطرح کرد. از نظر یکی از اسلاف شرقیِ او، یعنی اسماعیل جرجانی، التهاب چشم بهصرف «تماس بصری با چشم مریض» قابل سرایت است. طبق فیزیولوژی آن عصر، این امر ممکن بود، زیرا چنین میپنداشتند که بینایی پیکرة تغییرپذیری دارد که به وسیلة خود چشم ایجاد میشود، ازینرو چشم ممکن بود به بینایی دیگران نیز صدمه بزند. نکتة مهمتر آنکه، اسماعیل جرجانی سبل را از بیماریهایی برشمرد که «از طریق وراثت از والدین به کودکان منتقل میشوند»، بویژه «هنگامی که در جای تنگ و شلوغی که هوا در آن جریان ندارد، زندگی کنند». از نظر اسماعیل جرجانی، تراخم معلول فقر و ازدیاد جمعیت است. او اگرچه از تأثیر مگس در انتقال بیماری ذکری نکرده، نکتة اصلی را مطرح نموده است. صدقةبن ابراهیم شاذلی، از مؤلفان متأخر متون پزشکی مصری، نوشته است که از آنجا که مصر کشور خاک و شن است، برای شیوع بیماریهای مسری زمینة مساعدی فراهم میآورد.رشد بیماری. بیماری تراخم همیشه به نابینایی منجر نمیشود. این مطلب را اسماعیل جرجانی نیز در رسالة مختصر زبدةالطب متذکر شده است. جرجانی در بحث سبل بروشنی و با قاطعیت اظهار داشته که بیماری ممکن است خودبخود ناپدید شود. مشاهدات بالینی نظر او را تأیید میکند.درمان. برای درمان تراخم هم از دارو و هم از جراحی استفاده میشد. درمان با دارو، موضعی بود، اما در عین حال روشهای عمومی نیز وجود داشت. لازم بود خونی که بهسبب سبل خیلی غلیظ شده بود، تخلیه گردد. این کار از طریق فصد انجام میگرفت. سپس باید اخلاط غلیظی را که عامل جرب بود، خارج میکردند. بخصوص لازم بود که اخلاط غلیظ سر را خارج کنند که این کار بهکمک عطسه انجام میگرفت. منشأ بعضی از درمانهای موضعی، مصر دورة فراعنه بود؛ نظیر استفاده از سولفات مس (کات کبود) که به توتیای هندی (ویتریول آبی) مشهور بود. قابلیت گندزدایی آن، کاربرد طولانی این نوع درمان را کاملاً توجیه میکند.درمانهای چهار شکل اصلی بیماری به این نحو بود: 1) در مورد سبل، درمان موضعی و عمومی، هر دو، رایج بود. هنگامی که سبل، عروقی و گوشتی بود، درمان از طریق برداشتن دستة رگها انجام میشد که این عمل لقط نام دارد. اگر سبل کهنه و سخت میشد، کنارة داخلی چشم را با چاقوی جراحی ظریف میتراشیدند. عوارض لقط یکی سَیَلان بود و دیگری چسبیدن پلکها (التصاق الجفن) . البته داروهای اَکّالهای که برای درمان سبل تجویز میشد نیز عوارضی داشت. این عوارض ناشی از آسیبدیدن برجستگی گوشتی گوشة داخلی چشم بود، اما بدترین عارضه، سوراخ شدن قرنیه بود. 2) روشهای عمدة درمان جرب، تجویز داروهای اکّاله و تراشیدن کنارة داخلی پلک بود. اگر پزشک به حد کافی حاذق نبود، استفاده از این دو روش درمانی ممکن بود سبب بروز شَتْرَه (برگشتگی مزمن پلک چشم) شود. 3) روشهای درمان شعر زاید، متعدد بود، از جمله: چسباندن مژههای اضافی، سوزاندن، سوراخ کردن و بخیه زدن، تَشْمیر و تبطین. 4) برای درمان انقلاب الشعر از چسباندن مژههای خمیده و تشمیر استفاده میکردند.نوشتارهای اسلامی ـ عربی در بارة تراخم. مرحلة ترجمة صرف کتابهای کهن بهدست مترجمان عربزبان متون پزشکی، مرحلهای گذرا بود، زیرا ابوزید حنینبن اسحاق عبادی همزمان دو کتاب در بارة بیماریهای چشم نوشت: کتاب المسائل فیالعین و کتاب العَشْر مقالات فیالعین . این دو کتاب بویژه از آن نظر اهمیت دارند که شالودههای علم چشمپزشکی را در جهانی که زبان علمی آن عربی بود، بنا نهادند. سپس نوبت به محمدبن زکریا رازی (متوفی 313) رسید که در بغداد تحصیل کرده بود، اما در این زمینه کاملاً تابع اصول و عقاید رایج بود. جلد دومِ کتاب الحاوی فیالطب او چیزی جز نقل قول و ترجمة مطالب موجود نیست. همین مطلب در مورد الطب المنصوری نیز صدق میکند که در آن رازی جرب را چیزی متفاوت با سبل دانسته است، صرفاً به این دلیل که اولی بر پلک چشم عارض میشود و دومی بر قرنیه و ملتحمه. رازی این فکر را بسط و تفصیل نداد. رسالة ماالفارق (یا الفروق یا کلام فیالفروق ) بین الامراض او (فصل دوم و سوم) نیز مطالبی بسیار معمولی و متعارف در بارة سبل دارد.مهمترین مؤلف کتب چشمپزشکی پس از حنین، در واقع علیبن عیسی الکحّال است که او نیز در بغداد آموزش دید. تذکرة الکحّالین او (تألیف در نیمة اول قرن پنجم) اثری فوقالعاده است که در آن کلیة دانستههای پیشین بررسی و تحلیل شده است. تنها ضعف این کتاب، که در زمینههای بالینی و درمانی جای برجستهای دارد، این است که بیش از حد پایبند به آرای متأخر جالینوساست. مقالة دوم تذکرة الکحّالین حاوی بابهایی است که مستقیماً به تراخم مربوط میشوند.کمی پس از علیبن عیسی، در حدود سال 400 ابوالقاسم عماربن علی موصلی کتاب المنتخب فی علاج امراض العین را نگاشت. این کتاب در واقع صرفاً گردآوری مطالب تذکرة الکحّالین است. موصلی با این کار طرحی کلی از شاهکار سلف خود در میان اهل علم انتشار داد.همزمان با آنها، ابنسینا (متوفی 428) نیز شخصاً به مطالعة بیماریهای چشم پرداخت. هرچند که او در تاریخپزشکی صرفاً بهعنوان مشاهدهکنندة درجه اول شهرت دارد، باید توجه داشت که او میان خیز ملتحمه و به داخل برگشتن مژگان تمایزی قایل بود که جالب توجه است. او با تصحیح نظریات علیبن عیسی، وَردینَج را تعریف کرد ( رجوع کنید به ج 2، ص 119). امروزه این تعریف با کموسیس تطبیق میکند که نوعی ورم ملتحمه است که یک حلقه گوشت برگرد قرنیه ایجاد میکند و از نشانههای شایع تراخم در مرحلة نخست آن است.ابوروح محمدبن ابیعبداللّه ابنمنصور جرجانی، مشهور به زریندست، جراحان را که بهتر از همه چشم را میشناختند، به صحنة اصلی بازگرداند. او در 480 نورالعیون را نوشت و آن را به ابوالفتح ملکشاهبن محمد، سلطان سلجوقی (حک : 465ـ 485)، اهدا کرد. طبق نظر زریندست، که اهل شرق ایران بود، چشمپزشک باید بداند که هنر او بر سه پایه متکی است: دنیای عربزبان و دنیای یونانی و دنیای هندی. او نشان داد که دنیای هندی را بخوبی میشناسد.غافقی از منتهاالیه غربی جهان اسلام و اسماعیل جرجانی از منتهیالیه شرقی آن، آخرین مؤلفان برجستة متون پزشکی بودند. اعتبار غافقی مؤلف کتاب المُرشِد فی الکُحل به سبب یافتههای متعدد اوست. با وجود این، وی چیز تازهای به دانستههای در بارة تراخم نیفزود. در رسالة او وضوح، در درجة اول اهمیت است. اسماعیل جرجانی که در خوارزم طبابت میکرد، یک دایرةالمعارف پزشکی با عنوان ذخیرة خوارزمشاهی به فارسی نوشت و خود آن را به عربی برگرداند. در این کتاب که از همان چارچوب قانون ابنسینا تبعیت شده، مبحث دوم به چشم و آسیبشناسیهای بینایی و درمان آنها اختصاص دارد (بدینطریق تشریح و وظایف الاعضا و خلاصهای از شیوههای درمانی جای خود را درکتاب دارند). فایدة اصلی کتاب آن است که از دانش چشمپزشکی عصر خود ارزیابی تقریباً جامعی کرده است. این کتاب را پزشکی نوشته که خود عملاً با درمان این بیماری مسری سروکار داشته است و بههمین سبب توضیحات بالینی کتاب بسیار دقیق است.در الکافی فی الکحل (ح 655) نوشتة خلیفةبن ابیمحاسن حلبی اطلاعات پزشکی بهروز نیست، اما این کتاب به شیوهای جالب فهرستی از کتابهای چشمپزشکی عصر خود عرضه کرده است. این امر مجالی میدهد برای ارزیابی کمبودهای رشتهای که جهان اسلامی ـ عربی آثار فراوانی در زمینة آن داشت. کتابهایی که پس از آن منتشر شدند، نشان از پیشرفت نداشتند.در میان آثار چشمپزشکی اسلامی، باید از جرّاحی ایلخانی (870) هم یاد کرد. عنوان این کتاب فارسی است اما مؤلفش، شرفالدین، ترک است (نسخة خطی، ضمیمة ترکی 693کتابخانة فاتح). اهمیت این کتاب بهسبب تصاویری از روشهای اصلی جراحی چشم است.سیریل الگود معتقد است که آثار بهجا مانده از نوشتههای همچنان معتبر چشمپزشکی در سرزمینهای اسلامی را باید در مصر جستجو کرد. با وجود این، تا دهة 1320 ش/1940 که میکروبی بودن عفونت و نیز آنتیبیوتیکها کشف شدند، هم در شرق هم در غرب، پزشکان بر بیماری تراخم و شناخت و درمان آن تسلط چندانی نداشتند.دستاورد عمدة آثار پزشکی اسلامی ـ عربی در مورد تراخم این بود که واگیر بودن سبل را نشان داد وشالودههای پیوند میان علایمی را که در واقع از آنِ یک بیماری واحد بودند، پی ریخت. بهبود خودبخود و امکان همزمانی ابتلای ملتحمه و قرنیه نیز نخستین بار در این متون مطرح شد.منابع: ابنسینا، کتاب القانون فی الطب ، بولاق 1294؛Isma ¦ Ü ¦ â l b. H ¤ asan DJurd ¢ j ¢ a ¦ n ¦ â , Discours sur l' Ø il , tr. B. Thierry C.E., Tehran 1998; Muh ¤ ammad b. K ¤ assu ¦ mGha ¦ fik ¦ â ¤ , Al Murshid fi-l kuhhl, tr. M. Meyerhof, repr. of the Publications of the Institute for the History of Arabic- Islamic Science, ed. Fuat Sezgin, Islamic medicine, vol. 55, Vienna 1999; M. D. Grmek and P. Huard, Le premier manuscrit chirurgical turc rإdigإ par Charaf ad Din , ed. Dacosta, Paris 1960; J. Hirschberg, Die arabischen Lehrbuecher der Augenheilkunde , Berlin 1905; J.Hirschberg and J. Lippert, Die Augenheilkunde des Ibn Sinہ aus dem arabischen غbersetzt und Erlجutert , Leipzig 1902; H ¤ unayn b. Ish ¤ a ¦ k ¤ , The book of the ten treatises on the eye ascribed to Hunain ibn Is-hہq (809-877 A. D.), tr. Max Meyerhof, Cairo 1928; idem, Le livre des questions sur l'×il de H ¤ onaفn ibn Ish ¤ a ¦ q , tr. R. P. Sbath and M. Meyerhof, Cairo 1938; ـ Al ¦ â b. ـ I ¤ sa ¦ Kah ¤ h ¤ a ¦ l, Erinnerungsbuch fدr Augenجrtze , tr. J. Hirschberg and J. Lippert, Leipzig 1904; Max Meyerhof, "The history of trachoma treatment in antiquity and during the Arabic Middle Ages", Bulletin of the Ophthalmological Society of Egypt , 29 (1936), 26-87.