تباشیر (یا طباشیر) ، مادّهای عمدتاً سیلیسی ، بلورْمانند، شیریرنگ، نسوز در آتش، که در بَندهای ساقههای میانْ تهیِ نوعی خَیزران (یا بامْبو) به نامِ علمی بامبوزا آروندیناکئای که بیشتر در هند میروید، متحجّر میشود، و دارای خواصی دارویی دانسته میشد.واژگان. واژة تباشیر ، که آن را بِناروا معمولاً به صورت عربینمای طباشیر نوشتهاند، شکل محرّفی از توَکْ کشیرا یِ سنسکریت (هندی باستان) است، لفظاً به معنای «شیر(ة) توَک (= پوستِ ] درخت [ )». در زبان اردوی اصیل و هندی آن را بَنْس لوچَن میگویند ( بَنْس یعنی بامبو؛ دایماک و دیگران ، ج 3، ص 586، 588؛ پلتس ، واژههای بنس ، توک و کشیر ).در یگانه نسخة خطی معیوب و ناقص و نه چندان درخورِ اعتمادِ الصیدنة ابوریحان بیرونی (362ـ440؛ چاپ زریاب، ص 402)، علاوه بر بنس روجن ] کذا [ ، مُرادفهایِ تَوَشیر ، طَبَقْشیر و طَواخْشیر هم آمده است (دو واژة اخیر به عنوان «سُریانی» ] ! [ ) که بازتابهایی از اصطلاح مذکور سنسکریتاند.ترکیب شیمیایی. به نقل بالفور (1883) از چند دانشمند انگلیسی (مقالة Tabashir" " )، ترکیب تباشیر اصیل چنین است: سیلیس، 5ر90% ؛ پُتاس، 1ر1% ؛ پِروکسیدِ آهن ، 9ر6% ؛ اُکسید آلومینیوم ، 4ر0% . به گزارش دانشمند و پزشک فرانسوی، لیتره (1801ـ1881، واژة Tabashir" " )، سیلیس، 70% ؛ پُتاس و آهک، 30% . نظر به این ترکیب و خواص عناصر آن، بالفور میگوید که «ما مُجاز و مطمئنیم که تباشیر را ] از حیث دارویی [ کاملاً ناکُنِشگر بدانیم»، و به عقیدة لیتره، خواص درمانی منسوب به تباشیر «تخیّلی» است (رجوع کنید به این خواص در پزشکی سنّتی در ادامة مقاله).پیشینة شناخت. برخلاف گمان بعضی، طبیعیدانان یونان و روم باستان، مثلاً پلینیوس اکبر و دیوسکوریدس/ دیسقوریدس ، این مادّه را نمیشناختند. شناخت آن به حکیمان دورة اسلامی باز میگردد. به گمانِ (نادرست) دانشمند چینشناس آلمانی ـ امریکایی، لاوفر ، نخستین نویسندة عربی که آن را وصف کرده ابو دُلَف خَزْرَجی است (ص 351). ابو دلف که در دستگاه امیرنصر بن احمد سامانی (حک : 301ـ331) در بخارا رونقی داشت، و به دستورِ امیر سفرهایی به آسیای میانه، چین و هند کرد، در سفرنامة خود چنین نوشته است (رجوع کنید به فِرّان ، ص 225): « ] در شمالغربی هند [ در ناحیتِ مَنْدورَفَتَن بیشههایی از نای ] = خیزران [ و درخت صَندَل میروید. از این ناحیه، طباشیر، که از این نایها به دست میآید، به سراسر جهان صادر میشود.» سپس وصف مبهمی از شیوة استحصال آن کرده است: در اثر وزش بادهای سخت بر نایهای خشک و مالش اینها به یکدیگر، نایها آتش میگیرند؛ گاهی این آتشسوزی به منطقهای به وسعت پنجاه فرسنگ و حتی بیشتر میگستَرَد. طباشیر عالی گرانبهایی را که هر مثقالش به صد مثقال زَر و بیشتر میارزد ] ! [ از اندرون این گیاهان طباشیر ] = خیزرانها [ بَر میآورند.تقدّم ابو دلف در شناخت و معرفی تباشیر نمیتواند درست باشد زیرا، از سویی، وی از پیش، واژة غیرمحلی (غیرهندی) طباشیر را میدانسته است و، از سوی دیگر، کسان دیگری، از حیث زمانی مقدّم بر او، تباشیر و بعض کیفیات آن را ذکر کردهاند، مثلاً: ماسَرجویه/ ماسَرجیسِ بَصْری که در خدمت خلیفة اُموی مَروان (حک : 64ـ 65) یا، به احتمال بیشتر، به سفارش عُمَر بن عبدالعزیز (حک : 99ـ101)، کُنّاش اَهْرُن را از ترجمة سریانیِ آن به عربی برگرداند (رجوع کنید به لکلر ، ج 1، ص 80 ـ81 ؛ دیتریش ، در د. اسلام ، چاپ دوم، مقالة awayh" ¢j ¢sard ¦"Ma ): « ] طباشیر [ چیزی است که در درونِ قَنّای ] = نایِ [ هندی یافت میشود» (به نقل ابن بیطار، ج 3، ص 96؛ نیز رجوع کنید به همو در بارة سودهای درمانی طباشیر در ادامة مقاله؛ قَنّا بیشک معرّبِ kanna ی یونانی، به معنای «نای»، است). «علی بنمحمد» (کذا؛ به نقل ابن بیطار، همانجا؛ هویّت و تاریخهای این حکیم معلوم نشد، اما چون ابن بیطار او را پیش از مسیح دمشقی، از پزشکان هارون الرشید ] متوفی 193 [ و مقیم دمشق در 225، ذکر کرده، میتوان پنداشت که «علی بنمحمد» زماناً مقدّم بر دمشقی یا همروزگار او بوده است): « ] طباشیر [ خاکستر ریشههای قنّای هندی است» (کذا ! ؛ این خطای بزرگ در بارة ماهیّت تباشیر را ابن سینا ] 370ـ 428 [ نیز ناناقدانه تکرار کرده است ] 1408، ج 1، کتاب دوم، ص 535 [ : «الماهیّة: هو أصول القنا المُحْرقَة... فی بلاد الهند»). علی بن محمد سپس چنین میگوید (به تناقضگویی او در بارة ماهیّت و منشأ تباشیر توجه کنید): «همة آن ] طباشیر [ از کنارة ] اقیانوسِ [ هند ] بویژه از [ ... صِنْدابور ] = سِنْداپور، بندری در هند؛ رجوع کنید به تعلیقات فِرّان، ص 32، ش2 [ ... آورده میشود... هندیان میگویند که بهترین ] طباشیر [ سفیدترینِ آن است... ] که چیزی است [ مُستدیر مانند یک ] سکّة [ دِرْهَم، که، بویژه، در بندهایی... که در قَصَب ] = نای [ آن است ] تکوّن مییابد [ . ] طباشیر [ را از نایهایی به دست میآورند که در اثر سایش آنها به یکدیگر به سبب وزش بادهای تند، خودبخود آتش میگیرند ] و خاکستر میشوند [ . آن را با استخوانهای سوختة سَرِ گوسفند ] ! [ غَشّ میکنند. ] در بعض منابع دیگر، با «عاج سوخته/مُکلَّس»، که در مورد هند خردپذیرتر است [ ... بهای آن در خاستگاه آن... مَنی شش تا هشت دِرْهَم است اما در غیر خاستگاهِ آن، بالاتر میرود.»در بارة ارتباط تباشیر با خیزرانهای سوخته، که نویسندگان مذکور و بعض دیگر آن را توجیه نکردهاند، توضیحی لازم است. به سبب سختی چوب خیزران (رجوع کنید به دایماک و دیگران، ج 3، ص 587 : «هندوان بامبو را سختترینِ چوبها میدانند»)، بریدن بندْ بندِ آن برای یافتن تباشیر در آنها، بسیار دشوار و وقتگیر بود؛ لذا ظاهراً گاهی عمداً آتش در نیزارها میزدند تا نایها بسوزد و تباشیر سیلیسی نسوز باقی بماند. آنگاه، پس از خاموش شدن حریق (چه طبیعی چه عمدی)، تکّههای گِرِد سفید ولی خاکسترآلود تباشیر را در میان خاکسترها میجُستند (در بارة این حریقهای عمدی در طلب تباشیر رجوع کنید به شهادت سیّاح پژوهندة پُرتغالی، گارسیا د اُرتا در 1563 میلادی ] = 970ـ971 [ ، به نقل لاوفر، ص 351).به سبب این شیوة نابخردانه استحصال تباشیر، که آسیب شدیدی به محیطزیست نیز میرسانْد، ادارة جنگلها/ جنگلبانی دولت (محلی) هند در سدة نوزدهم سوزاندن خیزرانها ، که چوب آنها برای مصارف محلی بسیار ارزشمندتر از تولید تباشیر بود، و هَدم نیزارها به وسیلة آتش را ممنوع کرد، چنانکه در 1893 تباشیری که در بازار عمدة بازرگانی آن، بَمبئی، یافت میشد محصول جاوه و دیگر جزیرههای «مجمع الجزایر شرقی» بود (دایماک و دیگران، ج 3، ص 592).خواص دارویی مفروض. خواص تباشیر، به گمان بعض پزشکان متقدّم دورة اسلامی، چنین است: «خاصّة آن، سودمندی برای گرما ] ی مزاج [ و صفراء است» (بَدیغورَس، به نقل محمدبن زکریا رازی، ج 21، قسم 1، ص 162). «برای آماسهای گرم چشم سود دارد» (حکیم بنحُنَین ] شاید یکی از سه پسر حُنین بن اسحاق، 194ـ260؛ رجوع کنید به لکلر، ج 1، ص 273؛ سزگین ، ج 3، ص 270 [ به نقل رازی، ج 21، قسم 1، ص 163). «سرد است در درجة سوّم و خشک در درجة دوم. سودمند برای التهاب ] ناشی از [ صفراء؛ مقوّی معده،دافعِ کَرْب ] = اندوه [ ، و سودمند برای زخمهای ] درونِ [ دهان» (مسیح دمشقی، به نقل همو، همانجا). «برای صفراء، غَشْی و بَرْفَک دهان کودکان خوب است؛ شکم را میبندد» (ماسرجویة بَصْری، به نقل همو، همانجا). «برای خفقان دل...، احتراق صفراء...، و به صورت خوردنی یا مالیدنی، برای غَشْی خوب است...» (مطالب مذکور در بالا را تکرار نمیکنیم؛ خوزی، به نقل همو، همانجا؛ منظور از «الخوزی»] = خوزستانی [ در اینجا سَهْل الکَوْسَج، یعنی سهل بن سابور اهوازی، از پزشکان سدة دوم است؛ رجوع کنید به تعلیقات الحاوی رازی، همانجا، ش3؛ سزگین، ج 3، ص 230). «برای تب حادّ و تشنگی خوب است» (رازی، به نقل ابن بیطار، همانجا).«قَیْء ناشی از ] غلبة [ صفراء را بند میآورد؛ حرارت نامعتدل کبد را تبرید میکند... برای بواسیر خوب است» (اسحاق بن عِمْران بغدادی، پزشک مخصوص زیادة اللّه بن اَغلب ] 290ـ296 [ ، به نقل ابن بیطار، همانجا). «مقوّی و مفرّح قلب، سودمند برای خفقان و غشی گرم...؛ در مزاجهای سرد، قوّت مُبرّدة آن را، که در درجة دوم است، با ] خوردن [ زعفران تعدیل میکنند. چنین مینماید که تقویت و تفریح ] مذکور [ ناشی از اِحداثِ نورانیّت و مَتانت در روح است ] ! [ » (ابن سینا، 1404، ص 271).با گذشت روزگار و پیشرفت «علم»، خواص منسوب به تباشیر، مانند بَسی «عَقاقیر» دیگر، بتدریج کاهش یافته است. در مورد ایران، شلیمّر ، پزشک هلندی و استاد دار الفنون ناصری، در 1874 نوشته است که « ] عامّة مردم [ به طباشیر هندی، همچون مادّهای تقویتی و جاذب ، بسیار راغباند، اما ترکیب شیمیایی طباشیر مؤیّد ] وجود [ این خواص نیست» (ص 149ـ150)، و «زنان ایرانی... طباشیر هندی ] یعنی [ تحجّر سیلیسی خیزران را همچون مادّهای لذیذ برای رفع ویار دائماً میبلعند» (ص 57). در 1937 هوپر «تباشیرِ قَلَمی» ] کذا [ را در جزو «داروهای سودمند ایران» آورده است، بیاینکه چیزی در بارة فواید آن بنویسد؛ اما میگوید «نمونهای از تباشیر که با همین نام محلی ] تباشیر قلمی [ از تهران ] به دست ما رسید [ ، استخوان سوخته بود، نه تباشیر حقیقی...» (ص 90ـ91). در 1979، صلاح احمد و همکاران (ص 1) «تباشیر صَدَفی» را در جزو مواد دارویی موجود در یک عطّاری بزرگ تهران به عنوان مادّهای «نامشخص» ] یعنی ایشان نتوانستند ماهیّت آن را تعیین کنند [ ذکر کردهاند. در مورد مصر، به گزارش مایرهوف در 1940 (شرح بر متن ابنمیمون قُرطُبی، ش171، ص 84)، تباشیر اصیل را با نام «طباشیر هندی» برای ساختن «داروهای چشمی» خشک به عنوان مادّهای مقوّی و قابض میفروختند (امروزه در مصر، لبنان و بعض کشورهای عربی دیگر، واژة طباشیر ، یا به شکل طَبْشورَة ، فقط به معنای گچ سفید ] برای نوشتن [ به کار میرود). عثمان غَنی و همکاران در 1980 وجود تباشیر را در بازار کراچی فقط ذکر کردهاند (ص 4، ش131).«تباشیر»های دیگر. ابوریحان بیرونی مادّه دیگری را هم به عنوان «طباشیر هندی» ذکر کرده است (ترجمة فارسی، ج 1، ص 455) : «از زمین هند نوعی از ادویه... میبَرَند که به آرد مشابهت دارد... ] به نامِ [ لَکَچ ] در الصیدنة عربی، چاپ زریاب: لکژ ؛ تلفّظها نامعلوم؛ ص 402 [ و بعضی از صیادَنَه ] = جمع صَیْدَنانی ، «داروساز/شناس/فروش» [ او را طباشیر هندی گویند.» زریاب (تعلیقات بر الصیدنة ، همانجا، ش3) ظاهراً این را همان لَکَچِ مذکور در پلَتس (ص 959) دانسته است، اما لَکَچ گیاهی است (و نه مادّهای!) به نام علمیِ آرْتُکارپوس لکوچا ، که هیچ ربطی به خیزران و تباشیر ندارد (در بارة این گیاه رجوع کنید به دایماک و دیگران، ج 3، ص 355).شلیمّر موادّ دیگری را که در ایران توسّعاً یا بِناروا «طباشیر» نام داشت، ذکر کرده است: 1) «طباشیر فرنگی» = منیزی ؛ «طباشیر فرنگی مُکَلَّس» = منیزی مکلّس/ سوخته (ص 352). 2) «طباشیرِ قُمی» = هالیوزیت و اراویزیت . «این دو مادّه، که در تجارت آنها را باهم مخلوط میکنند، ] در واقع [ از معدنهای مختلفی در ناحیة مَحَلاّ ت به دست میآیند. گِل زردِ غالباً رَگهدارِمحلاّ ت ] = اُراویزیت [ را مرغوبتر از گِلِ اَرمنیِ سفیدِ مایل به آبی محلاّ ت ] = هالیوزیت [ میدانند؛ معذلک، این دو گونه گِل به نامِ گِلِ ' محلاّ تی ، (در تهران) یا ' طباشیر قُمی ، (در اصفهان) ، با هم مُشتبَه میشوند. بَلع ] این دو گِل [ ، با تحجّر سیلیسی خیزران ] = تباشیر هندی اصیل [ ، گلِ ارمنی و بعض انواع خاکهای نَسوز ، یکی از لذّات گِلخواران در ایران است» (ص 309).منابع: ابن بیطار؛ ابن سینا، القانون فیالطب ، چاپ ادوار قش، بیروت 1408/1987؛ همو، مِن مؤلّفات ابن سینا الطبیة ، چاپ محمد زُهیر البابا: رسالة فی الادویة القلبیّة ، حلب 1404/ 1984؛ ابوریحان بیرونی، کتاب الصیدنة فی الطب ، چاپ عباس زریاب، تهران 1370ش؛ همان، ترجمة فارسی نیمه اول قرن هشتم هجری از ابو بکر بن علی بن عثمان کاسانی، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1358ش؛ محمد بن زکریا رازی، کتاب الحاوی فیالطب ، حیدرآباد دکن 1374ـ1390/ 1955ـ1971؛Edward Balfour, The cyclopaedia of India and of eastern and southern Asia 3rd ed., London 1885, repr. Graz 1967-1968; William Dymock, C.J.H. Warden, and David Hooper, Pharmacographia indica , London 1890-1893, repr. Karachi 1972; EI, s.v. "Masard ¢j ¢awayh" (by A. Dietrich); Gabriel Ferrand, Relations de voyages et textes gإographiques arabes, persans et turks, relatifs ب l'Extrءme - Orient du VIII e au XVIII e siةcles , Paris 1913-1914, repr. Frankfurt am Main 1986; David Hooper, Useful plants and drugs of Iran and Iraq , with notes by Henry Field, ed. B.E. Dahlgren, Chicago 1937; Berthold Laufer, Sino- iranica... , Chicago 1919, repr. Taipei 1967; Lucien Leclerc, Histoire de la mإdecine arabe , Paris 1876; ـmile Littrإ, Dictionnaire de mإdecine, de chirurgie, de pharmacie... , 17th ed., Paris 1893; Maفmonide, S §arh ¤asma ¦ Ýal- ـ uqqa ¦r شرح أسماءِالعّار ( L'explication des noms de drogues ), un glossaire de matiةre mإdicale... tr. & ed. Max Meyerhof, Cairo 1940; John T. Platts, A dictionary of Urdu ¦, classical Hind i ¦and English , Oxford 1982; M. Salah Ahmed, Gisho Honda, and Wataru Miki, Herb drugs and herbalists in the Middle East, Tokyo 1979; J.L. Schlimmer,Terminologie mإdico-pharmaceutique et anthropologique: franµaise- persane , litho. ed., Tehran 1874, typo. repr. Tehran 1970; Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , ê: Medizin, Pharmazie , Zoologie, Tierheilkunde bis ca. 430 H. , Leiden 1970; Khan Usmanghani, Gisho Honda, and Wataru Miki, Herb drugs and herbalists in Pakistan , Tokyo 1986.