تاجریزی ، نامی که در فارسی به چندین نوع/گونه از جنس . L Solanum ( سُلانُم ) به سبب بعض شباهتهای ریختشناختی و شاید بعض خواص دارویی مشترک آنها داده شده است ، بویژه . L S. nigrum و «جور» هایی (؟) از آن ، Willd. S. persicum ، Moench S. alatum و . L S. dulcamara ، که گیاهانی علفی یکساله یا پایا از تیرة بادنجانیان اند.گونهها.الف) S. nigrum (لفظاً، «سلانم/تاجریزیِ سیاه» )، گیاهی یکساله، به بلندی حدود 15ـ50 سانتیمتر یا بیشتر؛ دارای ساقهای پُرشاخه، برگهای سبز تیرة بیضوی و دندانهدار، تلخ مزه ؛ گُلهای آن کوچک و سفید (یا اندکی بنفش)، و میوههای آن سِتِة گِرد، به قطر 8 ـ10 میلیمتر، سبز، که پس از رسیدن سیاهِ برّاق میشوند. همة گیاه، به سبب وجودِ اندکی قلیاسانِ سلانین در آن، دارای کُنشِ ضعیفِ تنویم، تخدیر و تسکین درد، که در رویشگاههای گرم بیشتر است و، هرچه بیشتر به سوی شمال میرویم، کاهش مییابد، چندان که گیاهْ خوراکی میگردد (دوبوئینی ، ص 168؛ برای ریختشناسی مفصّل آن به فارسی رجوع کنید به زرگری، ج 3، ص 610ـ612 ؛ و بسی دقیقتر به لاتینی رجوع کنید به شونبک ـ تمسی ، ص 7 ).گسترش جغرافیایی آن در همة جهان بجز مناطق قطبی و استوایی است. در منطقة گیاهْ جغرافیاییِ ایران (به معنای وسیعتر این جاینام) : ایران (نواحی گرگان، بندر گَز، مازندران، گیلان، آذربایجان غربی، فارس)، کردستان عراق، ترکمنستان، افغانستان و غربِ پاکستان (برای تفصیل این پراکنش در نواحی مزبور رجوع کنید به شونبک ـ تمسی، ص 7 8).ب) S. dulcamara ( لفظاً، «سلانمِ تلخ و شیرین» ؛ نام علمی جدیدتر آن : Pojark. S. Asiae-mediae ، لفظاً ، «تاجریزی آسیای میانه») ، «تاجریزی پیچ ». گیاه پایا، بالارونده (قس نام فرانسوی آن)، به درازای 1ـ2 متر، دارای گلهای کبود ـ بنفش و ستههایی به قطر 5ـ 8 میلیمتر، که پس از رسیدن، سرخ میشوند. پراکنش: شرق ایران (خراسان)، افغانستان (نواحی مختلف)، آسیای مرکزی (ازبکستان، قرقیزستان، پامیر ـ آلاج، تیینشان ؛ شونبک ـ تمسی، ص 16). گذشته از اینها، صَفیزاده (ص 67) آن را با نام رزله پیچ از کردستان و پارسا (ج 8، ص 181ـ 182) با نام علمیِ persicum var. S. dulcamara ] کذا [ و نام محلی تَلخِه از ناحیهای در لاهیجان (گیلان) گزارش کردهاند.ج) S. persicum (لفظاً، «تاجریزی ایرانی»؛ از مترادفهای آن: O. Kuntze persicum L. var. S. dulcamara ). گیاه پایا، بالارونده، بسیار پرشاخه، هر شاخه به درازای حدود 2 متر؛ گُلآذین دیهیمیشکلِ آن متشکل از 12ـ16 گل، هریک به درازای 7ـ15 میلیمتر؛ دارای ستههای سرخ به قطر 6ـ10 میلیمتر (برای ریختشناسی کامل آن رجوع کنید به شونبک ـ تمسی، ص 13ـ14). پراکنش عمومی این نوع : آناطولی، تالش، عراق، ایران، ترکمنستان، قفقاز.د) S. alatum (لفظاً، «سلانم/تاجریزیِ بالدار»؛ مترادف قدیمتر این نام علمی، که شلیمّر ] 1874 میلادی [ برای «عِنَب الثعلب = تاجریزی» به کار برده ] ص 511 [ : Willd. ex miniatum Bernh. S. ، لفظاً، «تاجریزی شَنْجَرفی»). گیاه یکساله، به بلندی 10ـ60 سانتیمتر، دارای ساقهای پرشاخه، گلآذینِ دیهیمیشکل و ستههای گِرد یا تخممرغی شکل شنجرفیرنگ. پراکنش: اروپای مرکزی، شبهجزیرة بالکان، آناطولی، عراق (کردستان، کرکوک، دربندیخان و جز اینها)، ایران (مازندران، همدان، لرستان، اراک، فارس، کاشان، مکران)، ترکمنستان (عشقآباد و جز آن)، افغانستان (کابل، پَغمان، سالَنگ، بامیان و غیره)، پاکستان (کویته، مکران؛ برای تفصیل این پراکنش رجوع کنید به شونبک ـ تمسی، ص 11).واژگان. تاجریزی ظاهراً واژة فارسی نسبتاً متأخّری است (به نوشتة عقیلی علوی شیرازی ] ح . 1185 [ ، ص620، به گویش اصفهانی). در منابع پزشکی ـ داروشناسی قدیم دورة اسلامی، این گیاه (یا انواع مشابه آن) را با نامِ عِنَب الثَعْلَب (لفظاً، «انگور روباه»)، رایجترین نام عربی آن، ذکر کردهاند ــ نامی که شاید نخست اصطفن بن بَسیل و حُنَین بن اسحاق (194ـ260) فقط برای نخستین نوع از سه چهار نوع سطریخنس مذکور در تألیف دیوسکوریدس (یعنی «سطریخنس البُستانی») به کار بردهاند و محتملاً ترجمة لفظی واژهای فارسی/ ایرانی، مانند روباهْ رَزَک یا روسْ انگرده ، بوده است (رجوع کنید به ادامة مقاله).دیگر نامهای فارسی یا گویشی آن، که همگی بالضروره راجع به S. nigrum نیستند: روبا رَزَک (لفظاً، «رَزِ ] = تاکِ [ کوچک روباه» ؛ ماسَرجویه، پزشک کلیمی ایرانی ] اواخر سدة دوم و اوایل سدة سوم [ ، به نقل ابوریحان بیرونی ] 362ـ440 [ ، 1370ش، ص 298، ش474) ؛ روبا رَزَج (معرّب همان؛ به نقل همو از بِشْر بن عبد الوهّاب فَزاری، ش735، ص 439 ؛ کَلَنگُر به «فارسی»، سَگْ انگور به «زابُلی»، کنکر رَزی ] ؟ [ به «سِجْزی» (این هر سه به نوشتة ابوریحان بیرونی، 1370ش، ص440، ش 735) ؛ روباهْ تُربَک ] تُربَک = «نام نوعی از انگور» ؛ برهان قاطع، ذیل همین واژه [ (انصاری شیرازی ] 729ـ806 [ ، ص 308 ؛ به گزارش پسرِ او ] همانجا [ ، «روستائیان شیراز آن را رَزِ ] = بوتة [ روباه تربک و سگ انگور خوانند») ؛ روسْ اَنگُرده ( روس = روباه ، اَنگُردَه = دانة انگور؛ کاسانی در ترجمه و تحریر صَیدنة بیرونی ] نیمة نخست سدة هشتم [ ، ج 1، ص 496)؛ قوش اوزومی (لفظاً، «انگورِ پرندگان») به ترکی (عقیلی علوی شیرازی ، همانجا). در زبانها و گویشهای کنونی ایران (به ضبط پارسا، همانجا): اَنگورَک (در تربت حیدریّه)، انگورْ رَجَب ] ؟ [ (در اراک، تفرش)، انگورْ ریزه (در گلپایگان)، سَگ انگور (در آبکوهِ مشهد؛ نیز رجوع کنید به شکورزاده، ص 251: در خراسان «دانههای سرخ تاجریزی» را، که مصرف درمانی دارد، سِکَنگور ] ؟ [ و سِرْکِه انگور ] ؟ [ » مینامند)، کِرِزْگی (در بلوچستان؛ کَرِزْگی به ضبط هوپر ، ص 172)، سَرْ زَبانِه و سوتِه واش و تَلْخِه (در نقاطی در لاهیجان)، سیا (ه) تَل و وِلْگِه (در رانکوه، گیلان؛ قس مرعشی، ص270: سیا تال ، همچون نامی عامّ در گیلان)، سِزِراه و سُنْ چِنار (در شمال ] کذا [ )، قوش اوزومی ، مذکور در بالا (در ساوه) ؛ رَزْلَه در کُردی (صفیزاده، ص 65).نامهای عربی گویشی: رَبْرَق/ رِبْرِق ، ثِلْثان/ثُلُثان و ثُعالَه (دینوَری ] سدة سوم [ ، ج 1، ص 199، ش453، به گویش یمنی)، فَنا (به گزارش همو، ج 2، ص 193، ش839)، عِنَب الذِّیب (لفظاً، «انگورِ گُرگ» ؛ به نوشتة ابنمیمون * ، ش297؛ نیز رجوع کنید به عیسی ، ص 171، ش17؛ نیز رجوع کنید به عِنَب الدیب در مصر کنونی، در ادامة مقاله).پیشینة شناخت. حکیم یونانی، تئوفراستوس (ح 371ـ 287 پیش از میلاد)، قدیمترین گیاهشناس غرب، سه گیاه مختلف (ولی همه از تیرة بادنجانیان) را که ظاهراً، به نظر او، شباهتهایی ریختشناختی و کاربردی باهم داشتند، با نام عمومی strychnos ( ستریخنس = solanum لاتینی) ذکر کرده است (ج 2، ص 138ـ139): «یکی، گیاهی است مزروع، دارای میوههای سته مانند، که خوراکی است ؛ دیگری گویا خوابآور است ، و سومی مورثِ دیوانگی و، در صورت افراط در خوردن آن، مرگ میشود» (وصف مشروحتر دو گونة دوم و سوم در همان، ج 2، ص270ـ273 آمده است). پزشک و گیاهشناس یونانی نامدار سپسین، دیوسکوریدس (سدة اول میلادی)، در کوششی برای تفکیک و تسمیة دقیقتر این سه گونه، آنها را چنین نامیده و جداگانه وصف کرده است: اولی که خوراکی است، strychnos kepaios (لفظاً، «ستریخنسِ بُستانی») ؛ دومی، S. upnotikon (لفظاً، «ستریخنسِ خوابآور») ؛ و سومی، S. manikon (لفظاً، «ستریخنسِ دیوانهکننده») (در ترجمة قدیم انگلیسی ] 1655 میلادی [ ، بترتیب، ش71، ص 467ـ 468، ش73 و 74، ص470 ؛ در ترجمة قدیم عربی اصطفن و حنین، بترتیب، «سطروخنن البستانی = عنب الثعلب» ] کذا [ ، ش62 ، ص 336ـ337، «سطروخنن المُنوِّم»، ش63، ص 337، و «سطروخنن المُجَنِّن»، ش64، ص 337ـ 338). دانشمندان جدید این سه گونه را، بترتیب . & var. L S. nigrum (مذکور در بالا)، Dunal Whitania somnifera و L. Datura stramonium (= تاتوره * ) دانستهاند. ضمناً، دیوسکوریدس در مقالة «سطروخنن البستانی» ، سطروخنن دیگری را هم ذکر کرده که، به نوشتة او، «نام درستش halikakabon است» (ترجمة قدیم انگلیسی، ش72، ص 469 ؛ در ترجمة عربی مذکور، همانجا : «صنفٌ آخَر من عنب الثعلب یُسمّی' اَلیقَقابُن و هو الکاکَنْج»). کاکَنْج/ کاکْنَج، که در اصطلاح معمول فارسی «عَروسکِ پشتِ پرده» نام دارد، . L Physalis alkekengi است، و ربطی به «تاجریزی» ندارد.دیوسکوریدس در وصف نوع اول (یعنی گونهای «تاجریزیِ» خوراکی) میگوید: «بوتهای است... نه چندان بلند، پُرساقه، دارای برگهایی مایل به سیاهی... و میوههای گِرد، سبز یا سیاه و، پس از رسیدن، سرخ ] کذا ؛ در ترجمة انگلیسی: «میوههای گِرد، سبز، که، پس از رسیدن، سیاه یا زرد میشوند» [ . خوردن این گیاه زیانی ندارد.» مع ذلک، همنامی این سه چهار گیاه در ترجمة قدیم عربی کتاب دیوسکوریدس (بجز نوع اول که اصطفن و حنین معادلِ «عنب الثعلب» نیز برای آن ذکر کردهاند) ، که نخستین و مهمترین منبع اطلاعات پزشکان و گیاهداروشناسان دورة اسلامی بود، منشأ اغتشاش و اختلاط شدیدی در شناسایی و تفکیک آنها گردید. این نابسامانی در الجامع ابن بیطار (متوفی 644) تحت عنوان واحدِ «عنب الثعلب» (ج 3، ص 135) بخوبی دیده میشود (تصحیح نامها از روی منابع دیگر): «نوعی بُستانی ] = مزروع [ از عنب الثعلب هست که در عربی فَنا ، رَبرَق و ثلثان نام دارد، و عامّة مردم ما ] در اندلس [ به آن عنب الذِّئب ] لفظاً، «انگور گُرگ» [ میگویند. جنس نَری ] ! [ از آن... کاکنج است، که خود دو نوع است: بستانی، که عامّة اندلس و مغرب آن را به نام حَبّ اللَّهْو میشناسند ؛ و نوعی خودرو و کوهی، که به عُبَب و نزد مردم اندلس به غالِبَة معروف است. نوعی ] دیگر [ مُنوّم و نوعی ] دیگر [ مُجَنِّن است.» برای نمونههای دیگری از آشفتگی و خلط در مصادیق نامربوط «عنب الثعلب»، مثلاً رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، 1370ش، ص 439ـ441 ، ش 735؛ ابن سینا، ج 1، کتاب دوم، ص 663ـ665)، که بیهیچ فَحصی، نوشتههای دیوسکوریدس در بارة چهار گیاه منظور را تکرار کرده است؛ انصاری شیرازی ] 729ـ806 [ ، ص 308، که میگوید «پنج نوع بُوَد» ، ولی وصف او از خواص دارویی عنب الثعلب ] کدام نوع ؟ [ تلخیص بسیار آشفتهای از بعض منقولات ابن بیطار است ؛ انطاکی ( ] متوفی 1008 [ ، ص 344) ؛ حسینی تنکابنی (حکیم مؤمن) در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080 ؛ ص 611ـ612) ، که میگوید عنب الثعلب دارای «انواع» و هر نوعْ «برّی و بستانی» و هریک از این « انواع نر و ماده میباشد ] ! [ ... قسم نرِ (بستانیِ) او کاکنج است... و قسمِ نرِ جَبَلی ] = برّی [ مسمّی' به کاکنج منوّم... و قسمِ مادة برّی ] مسمی به [ عنب الثعلب مُجنِّن ] است [ . قسم مادة بستانی که به لغت مغربی فَنا نامند، عنب الثعلبِ معروف... و از مُطلق او مراد همین است... ] که میوة [ او زرد مایل به سرخی و از نخود کوچکتر، با اندک شیرینی و لزوجت ] است [ »؛ عقیلی علوی شیرازی (ص 621ـ622)، که جامع تقریباً همة مطالب آشفتة پیشینیان اوست. این خَلط و آشفتگی بخوبی مینماید که مؤلفان مذکور علم و اطلاع شخصی درستی از گیاهان منظور نداشته و عمدتاً به تقلید و اقتباس از نوشتههای مغشوش دیگران بسنده کردهاند.از کوششهایی برای تفسیر و تبیین مبهمات کتاب دیوسکوریدس یکی از آنِ مؤلفی ناشناخته است (اواخر سدة ششم) که، افزون بر اظهار نظر شخصی، نظرات دیوسکوریدس، جالینوس (سدة دوم میلادی) و، بویژه، دو گیاهداروشناس نامدار اندلسی، یکی ابن جُلجُل (سدة چهارم؛ متوفی ? 380) و دیگری عبد اللّه بن صالح کُتامی حَریری (یکی از استادان ابن بیطار) را تحت عنوان واحدِ «سطروخنس المُستَکّ» (= البستانی) گرد آورده است ( شرح لکتاب دیاسقوریدوس فی هیولی الطب ، ج 1، ش63 ، ص 136ـ 138). از جمله، در حالی که ابن جلجل بسادگی معتقد بود که «سطروخنس المستک همان عنب الثعلب است»، عبد اللّه بن صالح میگوید که سطروخنس المستک سه صنف است... هر سه معروف به یوبَقَنِنَة ] در اندلس؛ این واژه محرّفِ uva canina ، لفظاً «انگورِ سَگی»، در لاتینی یا اسپانیایی کاستیلی قدیم است [ .از سه «صنفِ» او، فقط «صنف» نخست منطبق با (گونهای) تاجریزی است: «به درازای یک اَرَش و بیشتر؛ برگهای آن سبزِ تیره مایل به سیاهی؛ گلهای آن سفید مایل به زردی ؛ ستههای سبز آن، که پس از رسیدن، سیاه میشوند، مانند حَبّ المُلوک ] = آلوبالو، در عربی مغربی [ ، سه چهار میوه با هم از یک جا میآویزند» (همان، ج 1، ش63، ص 136؛ نیز رجوع کنید به نگاره).خواص دارویی. آشفتگی در تشخیص انواع «عنب الثعلب» ناگزیر به اشتباه و اختلاط در وصف خواص درمانیآن انجامیده است. در اینجا این خواص را به اختصار (و البته با احتیاط) ذکر میکنیم. قدیمترین وصف خواص S. nigrum (؟) از آنِ دیوسکوریدس است، که مبدأ و مبنای تعبیرها و تفصیلهای سپسین شده است (ترجمة قدیم انگلیسی و ترجمة قدیم عربی، همانجاها): «قوّت تبرید (سردکنندگی) دارد. لذا ضماد برگهای ] کوبیدة [ آن با سَویق ] = خمیر آرد خالص گندم یا جو [ برای درمان حُمْرَة ] باد سرخ [ و نَمْلَة ] اگزما [ و، آمیخته با نمک، بر آماسهای بُنِ گوشها ] ظاهراً منظور آماس غدّة پاروتید است [ ، این آماسها را تحلیل میکند. ضماد عصارة آن آمیخته با ' سفیداب شیخ ` و مُردارْسنگ و روغن گل سرخ ] نیز [ برای حُمره و نمله، و ضماد مکرّر آن فقط آمیخته با روغن گل سرخ، بر سرِ کودکانی که آماسهایی در دماغ آنها پدید آمده است ] ظاهراً منظور مننژیت یا آنسفالیت است [ ، سود دارد. چکاندن عصارة آن در گوش برای گوشْ درد خوب است. اکتحال با عصارة آن، به جای آب یا (سفیدة) تخممرغ، برای ] بند آوردن [ سَیَلانِ رطوبات گرم از چشم سودمند است. فَرزَجة پشمی با عصارة آن سیلان رطوبات مزمن از زهدان را بند میآورد...». جالینوس (به نقل محمد بن زکریای رازی، ج 21، قسم1، ص 196) در بارة طبع و قوّت آن چنین توضیح داده است: «هرجا که نیاز به تبرید و قبض باشد به کارمیرود زیرا این هر دو کار را در درجة دوم میکند.» برای نمودن آشفتگی و اختلاط در وصف خواص عنب الثعلب (بستانی، مأکول؟) در اینجا به ذکر نظر فقط دو تن از قدیمترین حکیمان ایرانی بسنده میکنیم. به نوشتة علی بن سَهل طبری در فِردوس الحِکْمَة (تألیف در 236 ؛ ص 381، 401)، «عنب الثعلب ] کدام نوع ؟ [ سرد، لطیف و خشک است و ] لذا [ سودمند برای آماس کبد و معده، و گشایندة سُدّههای ناشی از گرمی؛... ریشههای آن، مانند گَزَر و شلغم و کُرّاث شامی ، به سبب گرد آمدن رطوبات در آنها، دیرگوارند ؛ لذا آنها ] = ریشههای عنب الثعلب [ را با نمک میپزند و با نعناع و کَراویا ] = زیرة سیاه/ کرمانی [ و مانند اینها میخورند» ] ! [ . و ابومنصور موفق هروی، مؤلف قدیمترین دارونامة بازمانده به فارسی (سدة چهارم)، چنین میگوید (ص 234) : «عنب الثعلب سرد است و خشک در درجة دوم. بَدَلش ] رجوع کنید به بَدَل * [ کاکنج است ] ! [ . در وی اندکی قبض است. عُصارتش چون بر آماسهای گرم ] ضماد [ کنند، سود کُند و افزارهای شکم ] = اَحشاء [ را نیز، خاصّه جگر و معده را چون با خیار چنبر ] = فُلوس [ خورند، و وَجَع المفاصل را که از گرمی بُوَد منفعت کند. و اسهالِ ] = روان ساختنِ [ صفرا کند به رِفق ] = به طور ملایم [ . و استسقای گرم را سود کند اگر با خیار چنبر خوری...».کاربرد تاجریزی در روزگار ما. چنین مینماید که استعمال درمانیِ (انواعِ) تاجریزی بتدریج کاهش یافته است. در ارتباط با ایران این اطلاعات را یافتهایم: «خیساندة سگانگور را در آبکوهِ مشهد مبرّد و ملیّن میدانند» (پارسا، همانجا). محتملاً «سگانگور» مذکور راجع به «تاجریزی پیچ» است، زیرا، به گفتة هوپر (همانجا)، «میوههای S. dulcamara ، با نامِ سگانگور از داروهایی است که ] از خراسان [ به هند صادر میشود؛ این میوهها را ملیّن میدانند و در ] درمانِ [ عِظَم مزمنِ جگر نیز به کار میبرند». مصارف درمانیای هم که شکورزاده در پزشکی عامیانة خراسان گزارش کرده است محتملاً راجع به همین «تاجریزی پیچ» یا سگْانگور است، و نه تاجریزی «سیاه»: ریختن دَمکردة «مقداری تاجخروس و تاجریزی و عُنّاب و سکنگور و سپستان با اندکی عَنبرِ نَصارا ] = تپالة ماده خر [ در حلق بچه» برای درمان آبلة کودکان (ص 232)؛ ضماد ریشة خطمی و سکنگورِ کوبیده، آمیخته با شیرگاو، بر گلوی بیمار، برای گلودرد (ص 251)؛ برای تسکین دنداندرد، تاجریزی و پوست کوکنار و تخم گشنیز را (مانند تنباکو) در سرْ قلیان میگذارند و پُک میزنند و دود حاصل را در دهان میچرخانند (ص 249)؛ برای تسکین درد ناشی از «کِرمخوردگی دندان»، «یک شاخة کوچک تاجریزی به نوک سوزن میزنند و روی آتش میگیرند، و همینکه شروع به سوختن ] و دود کردن [ کرد، آن ] دود [ را چند ثانیه در دهان نگاه میدارند...» (ص 265)؛ برای درمان گریة کودک خردسال (در صورتی که آن گریه به سبب دلْدرد نباشد)، خوراندن محلول خاکشیر و سرکه انگور کوبیده با اندکی شکرِ سرخ در آب گرم، به کودک (ص 267). هوپر تنها مؤلفی است که خوراکی بودن S. nigrum در ایران را گزارش کرده است (همانجا): «... در ایران... برگهای آن را مانند اسفناج... و روستاییان ستههای آن را میخورند. بعض زنان ] روستایی [ ستههای تازه آن را برای رفع کَکمَک و برای بهسازی رنگ رخساره، بر چهرة خود میچسبانند.» به گزارش صفیزاده، در «طبّ سنّتی... کُردان»، رَزْلَه (= تاجریزی) را «میکوبند و روی جایی که درد میکند میگذارند تا شفا یابند» (ص 65) و برگهای رزله پیچ (= «تاجریزی پیچ») را برای درمان «اگزما، سودا، و زخمهایِ... کهنه میگذارند والتیام مییابند» (ص 67). عثمان غَنی و همکاران عنب الثعلب را با نامِ هندی مَکو (ه) جزو داروهای گیاهی موجود در بازار کراچی (پاکستان؛ ص 8 ، 12) ، و صلاح احمد و همکاران آن را جزو مواد موجود در یکی از عطاریهای بزرگ تهران (ص 1) و، با نام عنب الدیب (به گویش عربی مصر؛ ظاهراً محرّف عامیانة عنب الذئب ، مذکور در بالا) ، جزو داروهای یک داروفروشی سنّتی قاهره (ص 14) گزارش کردهاند، بدون ذکر مصارف آن در کشورهای مزبور. در بارة ترکیبات شیمیایی، موارد و مقادیر استعمال تاجریزی «پیچ» و «سیاه» در داروشناسی و پزشکی نوین غربی رجوع کنید به زرگری، ج 3، به ترتیب، ص 606 ـ 609 ، و 612 ـ613.منابع: ابن بیطار؛ ابن سینا، القانون فی الطّب ، چاپ ادوار قش، بیروت 1408/1987؛ ابوریحان بیرونی، کتاب الصیدنة فی الطب ، چاپ عباس زریاب، تهران 1370ش؛ همان، ترجمة فارسی نیمه اول قرن هشتم هجری از ابو بکر بن علی بن عثمان کاسانی، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1358ش؛ علی بن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371ش؛ انطاکی؛ محمدحسین بن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران 1361ش؛ حکیم مؤمن ؛ احمد بن داوود دینوری، کتاب النّبات ، ج 1: حروف ا ـ ز، چاپ ب. لوین، اوپسالا 1953، ج 2 : حروف س ـ ی، گردآوردة محمد حمید اللّه، قاهره 1973 ؛ دیوسکوریدس، هیولی الطّب فی الحشائش والسموم ، ترجمة اصطفن بن بسیل و اصلاح حنین بن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس ترس، تطوان 1952؛ محمد بن زکریا رازی، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن 1374ـ1390/ 1955ـ 1971 ؛ علی زرگری، گیاهان داروئی ، ج 3، تهران 1368ش ؛ شرح لکتاب دیاسقوریدوس فی هیولی الطب ، وضعه مؤلف مجهول فینهایة القرن السادس الهجری، حققه و نقله الی اللغة الالمانیّة و علق علیه آلبرت دیتریش، گوتینگن 1408/1988 ؛ ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان ، تهران 1363ش ؛ صدیق صفیزاده ، طبّ سنتی در میان کردان ، تهران 1361ش ؛ علی بن سهل طبری، فردوس الحکمة فیالطب ، چاپ محمد زبیر صدّیقی، برلین 1928 ؛ محمدحسین بن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویة ، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371ش ؛ احمد مرعشی، واژهنامة گویش گیلکی، به انضمام اصطلاحات و ضرب المثلهای گیلکی ، رشت 1363ش؛ موفق بن علی هروی، الابنیة عنحقایق الادویة ، تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردکانی، تهران 1346ش ؛Gإrard Debuigne, Larousse des plantes qui guإrissent , Paris 1974; Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides , tr. John Goodyer, 1655, ed. R.T. Gunther, Oxford 1934; David Hooper, Useful plants and drugs of Iran and Iraq , with notes by Henry Field, ed. B.E. Dahlgren, Chicago 1937; Ahmed Issa, Dictionnaire des noms des plantes en latin, franµais, anglais et arabe , Cairo 1930 ; Maفmonide, S §arh ¤asma ¦ Ýal- ـ uqqa ¦r شرح أسماء العّار ) L'explication des noms de drogues ), un glossaire de matiةre mإdicale..., tr. & ed. Max Meyerhof, Cairo 1940 ; Ahmad Parsa, Flore de l'Iran , vol. 8, Tehran 1960 ; M. Salah Ahmed , Gisho Honda , and Wataru Miki, Herb drugs and herbalists in the Middle East , Tokyo 1979 ; J.L . Schlimmer, Terminologie mإdico-pharmaceutique et anthropologique franµaise-persane , litho. ed . , Tehran 1874, typo. repr. , Tehran 1970 ; E . Schخnbeck-Temesy, Solanaceae (= K . H . Rechinger, Flora Iranica , no. 100), Graz 1972 ; Theophrastus, Peri phyt ) ik ) o ªn historصa , ed. & tr. Arthur Hort, Enquiry into plants , London 1916, repr. 1948-1949 ; Khan Usmanghani, Gisho Honda, and Wataru Miki , Herb drugs and herbalists in Pakistan , Tokyo 1986.