بُلبُل، پرندة معروف به خوشخوانی و تعشّق به «گُل» (= گُلِ سرخ، گُلِ سُوری). از لحاظ پرندهشناسی میتوان نام عمومیِ «بلبل» را شاملِ دستکم پنج نوع از جنس لوسکینیا و سه نوع از جنس پیکنونتوس ، همه از تیرة گنجشکدیسانِ موجود در خاور نزدیک و میانه دانست (بیشتر این نوعهاخود دارای یک یا چند زیرگونه اند؛ برای شرح این جنسها، نوعها و زیرگونهها رجوع کنید به هو و اچکپار ، ص631ـ 637، 796ـ 797؛ در مورد ایران، بویژه رجوع کنید به اسکات و دیگران، ص266، 311ـ312).در ادب فارسی، این پرنده به نامهای مترادفِ عَندَلیب (واژة عربی) و هَزاردَستان (و کوتاه شدة آن، هَزار ) و به لقبها و صفتهای متعددی نیز خوانده شده است ( رجوع کنید به دنبالة مقاله). محمد پادشاه شاد، مؤلف فرهنگ آنندراج (ذیل «هَزار»)، از این بیت حافظ، «صد هزاران گُل شکفت و بانگ مرغی برنخاست/ عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد»، چنین استنباط کرده که حافظ فرقی میان «عندلیب» و «هزار» میگذاشته است. چنین استنباطی را میتوان از این دو بیت فرّخی سیستانی (متوفی 429) نیز کرد: «به بانگ چنگ و به بانگ رباب کرد همی/ هزاردستان با بلبل خجسته خطاب// چو زیر چنگ فرو کرد بلبل مطرب/ هزاردستان بگشاد رودهای رباب» (ص11؛ نیز رجوع کنید به ابوریحان بیرونی که در التفهیم ، «بلبل» و «هزاردستان» را چنان آورده که گویی آنها را دو پرندة متفاوت میدانسته است ] ص377 [ ، بترتیب مطابق با «بلبل» و «عندلیب» در عربی ] ص378 [ ).مَعلوف در مُعجم الحَیَوان (ص170ـ171) فقط یک نوع لوسکینیا و هفت زیرگونة آن را با نامهای علمی اینها ذکر کرده میگوید که «همة اینها در مصر و شام و عراق یافت میشوند»، و برای اینها، ظاهراً به میل خود، نامهای هَزار ، عندلیب ، مُسْهِر ، مُزْقَه و کنیة ابوهرون را برگزیده یا پیشنهاد کرده است. بهگفتة او، «وصف بلبل و هزار در واژهنامهها ] یِ عربی [ و جزآنها بسیار درهم و مغشوش ] «مُضطرب» [ است. برخی از تازیان بلبل و عندلیب را همان هَزار دانستهاند یا شاید مرادشاناز بلبل و عندلیب هر پرندة خوشنوایی بوده است. در روزگارما ] 1311ش/ 1932 [ ، شامیها نام بلبل را بر پرندهای که دانشمندان جانورشناس پیکنونتوس و فرانسویها و انگلیسیهابه نام عربی آن، bulbul میخوانند، اطلاق میکنند». معلوف (ص170)، پس از ذکر چندین تعریف متفاوت از قاموسهاو متنهای گوناگون عربی، عقیدة شارحِ مَجانی الادَب فیحدائق العرب (تألیف لویس شَیخو، 1859ـ1927) را چنیننقل میکند: «از وصفهایی که تازیان از بلبل کردهاند چنینبرمیآید که بلبل پرندة کوچک سریعالحرکة خوشخوانی از انواع گنجشک است، دارای نُکی سرخ، که نُغَر نیز نام داردو فرانسویها آن را chardonneret ] = سِهْرِه، در فارسی [ میگویند» (ص171).شهرت بلبل، که فقط در برّ قدیم یافت میشود، نخستبه سبب خوانندگی و آواز دلنشین آن بوده است. همة انواع «بلبل» آوای یکسانی ندارند: گویا خوش آواترین آنها لوسکینیا لوسکینیا («بلبلِ خالدار»، در اصطلاح اسکات و دیگران، ص311) است که نوایش با «دَرآمد »ی «چوک چوک چوکْ» مانند آغاز مییابد و سپس به گلبانگی «فَرازْ شو » درمیآید؛ برخی نوای لوسکینیا مگارینکس («بلبل» بهطور مطلق، در اصطلاح همانان، همانجا) را رنگینتر و شورانگیزتر میدانند، که با «ریزهخوانی»ای «تیوتیو » مانند آغاز و با چهچهة فرازشوی «تیوتیو » مانندی ادامه مییابد (هو و اچکپار، ص631،633). خوشخوانی دیگر انواع بلبل گویا به این دلانگیزی و غنا نیست؛ دربارة آواز «بلبلِ گلو آبی »(در اصطلاح همانان، همانجا)، که آمیختهای از آوایِل.مگارینکس و انواع دیگر است، و آوای «بلبلِ خرما »(در اصطلاح همانان، ص266)، که آواز «مُقطّع » کوتاهیاست رجوع کنید به هو و اچکپار، بترتیب ص636، 797.در ادب فارسی که در میان ادبیات شرقی، بلبل بیشترین شهرت و گوناگونترین نقش را در آن دارد، صفتها و لقبهای متعددی دالّ بر الحان خوش گوناگون بلبل (به عنوان پرندهای نوعی) به کار رفته است ( رجوع کنید به فرهنگ آنندراج ؛ لغتنامة دهخدا، ذیل «بلبل» و غیره)؛ مثلاً، ] مرغِ [ خوشآواز ، خوشآهنگ ، خوشترانه ، خوشخوان ، خوشگوی ، خوشنغمه ، بلندصفیر ، آتشزبان ، آتشنَفَس ، آتشنوا ، احتمالاً دالّ بر درجات مختلف «هنرمندی» و چهچهة بلبلهای گوناگون، و لقبها و صفتهایی چون هزاردستان ، هزارآوا (ز)، رنگیننوا ، نواپرداز و نواساز احتمالاً حاکی از درجات مختلف تنوع الحان آنها بوده است.از نر و مادة بلبل، فقط بلبلِ نر میخواند، چه در شب چه در روز، و آن هم فقط در دورة جفتجویی (سالی یکبار). بنابر این، صفتها یا لقبهایی حاکی از این که بلبل فقط در شب یا سحرگاهان میخواند ــمثلاً مرغ سَحَر ، مرغ سَحَرخوان ، مرغ شبخوان ، مرغ شبخیز (قس: مُسهِر ، یکی از صفتهای بلبل در عربی، لفظاً بهمعنای «بیدار نگهدارنده»، «مانع از خواب»)ــ کاملاً مطابق با واقع نیست (البته آواز بلبل در محیط نسبتاً آرام و ساکت شبانگاه و سحرگاه بهتر شنیده میشود؛ ولی قس: نوین، ص46: «بلبل نر و ماده در مواقع عادی مانند پرندگان مشابه سوت میزنند که در ابتدا یکسان مینماید ولی سوت بلبلِ نر بَمتر و طنیندارتر است... ] در دوران تخم نشینی و بچهداری [ ، بلبل نر بیشتر در شبها آواز میخواند و روزها هر وقت فراغتی بیابد، چند دقیقه نغمههایی ساز میکند و سپس به وظایف بچهداری میپردازد. البته نوای او ] در این دوران [ آن شور و جذابیّت زمان تخمگذاری ] ماده [ را ندارد»). بلبل، بویژه بلبل خوشنوای مذکور، پرندهای است «مُهاجر» (از ریشة ثلاثی هـ ج ـ ر ، دالّ بر کوچ کردن و دور ماندن؛ رجوع کنید به «هجران» از همین ریشه، در دنبالة مقاله) که، مثلاً در نواحی معتدلتر ایران، با شروع فصل سرما (اواسط پاییز) به مناطق گرمتر مهاجرت میکند و سپس بین اوایل و اواخر بهار برای جفت یابی و لانهسازی و بچهپروری به زیستگاه مألوف خود بازمیگردد. بدینسان، دورة بازگشت و جفت جویی و نغمه سرایی بلبل نر با اوایل بهار («موسم گل»، به قول حافظ)، خرّمی فزایندة باغ و چمن ( رجوع کنید به لقب «مرغ چمن» برای بلبل) و شکوفایی بسیاری از گلها (از جمله، «گُل» = گُل سوری) مصادف میشود؛ ازینرو در ادب فارسی، بلبل مبشّر بهاران نیز دانسته شده است ( رجوع کنید به سعدی، 1368ش، ص174: «بلبلا، مژدة بهار بیار/ خبر بد به بوم باز گذار»؛ برای اشارات منظوم بسیار به این سِمَت بلبل در ادب فارسی رجوع کنید به دهخدا، ذیل «بلبل»، «عندلیب»، «هزار» ] دستان [ و جز اینها، و برای مثالهای بسیار کمتری در ادب عرب رجوع کنید به دمیری، ج1، ص220ـ221؛ نویری، ج10، ص252ـ256).پس از جفتیابی و جفتگیری، بلبلان نر خاموش میشوند (ولی به گزارش نوین، همانجا، حتی پس از جفتگیری و تخمگذاری، «وقتی که ماده بر روی تخمها خوابیده است، نر بر روی شاخة درختان مجاور مینشیند و چهچهه میزند تا شاید معشوقه را دلخوش نگه دارد»)، در حالی که شکفتن گلها و خرمی باغ و راغ مدت مدیدی ادامه مییابد (بسته به منطقه و آب و هوای آن). حتی ممکن است بلبلان نری که در جفتجویی کامیاب نشدهاند از «بیوفایی دهر» که باعث کوتاهی دورة شکوفایی گُل میگردد، ناله کنند؛ رجوع کنید به «ناگشوده گل نقاب، آهنگ رحلت ساز کرد/ ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوشست» (حافظ، ص31) یا «چرا ننالد بلبل که بیوفایی دهر/ امان نداد که گل خنده را تمام کند» (کلیم کاشانی، ص342). این واقعیتهای طبیعی به این پرسشهای شاعرانه پاسخ میدهد: «صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست/ عندلیبان را چه پیش آمد؟ هزاران را چه شد؟» (حافظ، ص153) و «حافظ، این حال عَجَب با که توان گفت که ما/ بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم؟» (ص160).به گزارش هو و اچکپار (ص631،633)، نر و مادة بلبلهای خوشخوان مذکور بظاهر همانندند و پر و بال آنها رنگآمیزی یا نقش و نگار چشمگیر و ویژهای ندارد (ولی قس نوین، همانجا: «بلبل نر درشتتر، پررنگتر ] خرماییتر [ است و منقار و دُمی بزرگتر و ظاهری زیباتر دارد. حنجرهاش به شکل غبغبی از بیرون نمایان است مخصوصاً وقتی چهچهه میزند... هر قدر بلبل اصیلتر و در خوانندگی ماهرتر باشد این غبغب ] تورّم [ بزرگتر و نمایانتر است»). بلبلها رفتار چشمگیر و نمایانی نیز ندارند و لذا غالباً کسی متوجه آنها نمیشود؛ فقط آوایشان دلالت بر وجود یا حضورشان میکند (نیز رجوع کنید به نوین، همانجا، که شرح میدهد زوج بلبل در استتار لانه و بچههایشان در میان درختچههای پر شاخ و برگ و بوتههای انبوه «ماهر و استاد»ند). ازینرو، احتمال اشتباه آنها با گنجشکدیسانِ همانند (مانند سِسْکها) که «غزلخوانی» بلبل را هم ندارند، بسیار است. این تشابه ظاهری بلبلهای خوشخوان واقعی با گنجشکدیسان دیگر ظاهراً منشأ این مَثَل معروف فارسی و این خرافه است که «بلبل هفت بچه میگذارد، یکی بلبل میشود» (دهخدا، 1352ش، ج1، ص460؛ هدایت، ص132: «بلبل در سال هفت بچه میگذارد، یکیاز آنها بلبل میشود و باقی سِسک میشوند»). به تصریحپرندهشناسان، هیچ بلبل مادهای هفت تخم نمیگذارد: مثلاً،در مورد دو نوع خوشخوانِ لوسکینیا لوسکینیا و ل. مگارینکس شمار تخمها در هر لانه چهار یا پنج، و در مورد ل.سوکیکا پنجیا شش است (هو و اچکپار، ص632ـ633،636)؛ ولی به گفتة نوین، همانجا، «بلبل معمولاً چهار و بندرت پنج تخم میگذارد... و دو جوجة نر و دو جوجة ماده از این تخمها بیرون میآیند» (نیز رجوع کنید به همو در دنبالة این مقاله دربارة «هنرمندی» نسبی این دو جوجة نر).در قدیمترین مآخذ جانورشناختی عربیِ بازمانده، کتاب الحیوان جاحظ (ح160ـ255)، اشارات پراکندهای به برخیاز ویژگیهای بلبل آمده است، مثلاً: «بَلابِل» (جمع عربیبلبل )، مانند قُمری و فاخته، با «صوتِ» خود طرب و با «لحنِ» خود غم میانگیزند (ج1، ص194)؛ خوانندگی یا خوشخوانی را پرندگان ] غیر خواننده [ میتوانند از خوشخوانانی که شکلاً مانند خود باشند، بیاموزند و، در مورد بلبل، کسانی هستندکه با بلبل «مُطارَحه» میکنند ] = اصوات بلبل را تقلید میکنند [ و بدینسان بلبلِ مستعد را به خوانندگی وامیدارند (ج3، ص339؛ نیز رجوع کنید به دنبالة مقاله دربارة تربیت بلبل)؛ بلبلها، همچون کبوتر وحشی و فاخته و کبک، پرندگان باغ و راغاند، ازینرو، اگر آنها را صید کنیم و در خانه (قفس) نگه داریم، نه جفتگیری میکنند و نه خوانندگی («لا تُصَوِّت و لا تُغَنِّی و لا تَنُوحُ»، ج7، ص186).دربارة صید و تربیت بلبل برای خوانندگی، نوین شرح مفصّلی دارد (ص45ـ50) که خلاصة آن چنین است: صید و نگهداری بلبلهای بالغ به قصد استلذاذ از نوای آنها یا پرورش این استعداد آنها بیهوده است، زیرا بلبلِ اسیر رام نمیشود، خود را به دیوارههای قفس میزند (به قصد گریز) و از خوردن امتناع میکند تا میمیرد. لذا «بلبل باز»ها میکوشند تا لانة جوجههای بلبل را کمین کنند و اینها را تقریباً در هشت روزگی بربایند و به قفسی منتقل کنند. نگهداری و تغذیة این جوجهها در دوران رشد، کار بسیار دشوار و وقتگیری است. قفس آنها را بایدبسیار پاکیزه و دور از هوا و بویهای ناخوش نگه داشت.نیازمند به خوراکی مخصوصاند: در روزهای نخست باید منحصراً کرمهای سرخ را (که درون خاک مرطوب یافت میشوند) ریز ریز کرد و با آب پاک شست و به آنها داد و از روز سوم به بعد، باید گوشت لُخم ریز ریز و خوب شسته شدهبه خوراک روزانة آنها افزود. در یک ماهگی نیازمند به شستشو میشوند؛ در فصل گرما باید روزی دوبار پیالة آب پاکیدر قفسشان گذاشت و پس از «آب تنی» آنها، برداشت. جوجههای نر در دو ماهگی شروع به «ریزهخوانی» میکنند، و در سه ماهگی آنها، آشکار میشود که کدام یک خوانندة بهتری خواهد شد. این یک را نگه میدارند و دیگران را آزاد میکنند. خوراک بلبل بالغ اسیر روزی چند وعده گوشت کرمهای سرخ مذکور و یکی دو وعده کرمهای سفید (لارو) برخی از حشرات است (کرمهای مزبور را به شیوة خاصی از کودهای جانوری کشاورزی به دست میآورند).در ادب فارسی، تخیّل شعرایی که از واقعیّات پرنده شناختی مذکور آگاه نبودند، بر حسب زمینة فکری یا عاطفی ایشان،منشأ تعبیرهای گوناگونی دربارة خوانندگی بلبل شده است؛ مثلاً فرخی سیستانی بلبلها را گاهی «زَندوافِ زَندخوان» ] زَند = تفسیر پهلوی کتاب دینی اوستا، و توسّعاً به معنای خودِ اوستا [ دانسته است («زند وافِ زند خوان چون عاشق هجر آزمای/ دوش بر گلبن همی تا روز نالة زار کرد»، ص427؛ به گفتة هنینگ ] ج1، ص650ـ651 [ ، زندواف / زندباف واژهای است سُغدی، اصلاً به معنای «سرودگوی »، و ربطی به «زندخوان» = «زرتشتی» ندارد)، گاهی «تورات خوان» (ص30)، و گاهی خطیبانی فصیح که «بَر درختان همی کنند خُطَب» (ص13). فردوسی طوسی (متوفی ح411ـ416) و حافظ شیرازی(متوفی 791 یا 792) گاهی شاعرانه میپنداشتهاند که گلبانگ به زبان پهلوی ( رجوع کنید به زَند * ؛ فهلویّات * ) است، با این تفاوت که بلبل به این زبان برای فردوسی داستان رستم و اسفندیار را حکایت میکند ( رجوع کنید به شاهنامه ، ج6، ص216ـ217، در آغاز آن داستان؛ قس نام یا عنوان «هزاردستان» که لفظاً یعنی کسی که هزار داستان میداند یا میتواند بسراید)، و برای حافظْ عارفوار «درس مقامات معنوی» میدهد (ص299؛ دربارة «تصوّف» بلبل رجوع کنید به دنبالة مقاله). بلبل برای شاعر معاصر، محمدتقی بهار (متوفی 1330ش) تغییر نقش میدهد و در 1303ش برای او مژده میآورد که «آزادیخواهان» تُرشیز (کاشمر) او را به وکالت خود در مجلس شورای ملی انتخاب کردهاند: «دل ز جا بُرد سَحر، مرغ سحرخیز مرا/ مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا// گفت کازادیخواهانِ دیار کشمر/ برگزیدند به تکریم و به تعزیز تو را...» (ج1، ص384).اما بیشترین شهرت بلبل در ادب فارسی مربوط به تعشق او به «گل» است. از اظهارات شاعران میتوان چنین پنداشت که بلبل ] چون ظاهراً جُفتی از جنس خود ندارد؛ رجوع کنید به تشابه نر و مادة بلبل در همین مقاله؛ نیز رجوع کنید به «بلبل بیجفت» در فرخی، ص245 [ عشق یا میل جنسی خود را «تصعید » کرده به «گُل» که «پادشاه حُسن» است (به تعبیر حافظ، ص140، تعبیری نظیر «الهة زیبایی و عشق» = ونوس = آفرودیت) متوجه ساخته است، ولی چون «وَصل» واقعی میان این دو ممکن نیست، بلبلْ «بیدل» (= عاشق، به تعبیر حافظ، همانجا)، «بیطالع»، «زار»، «شوریده» و «شیدا»یی است که نه فقط در دورة «هجران» از گل، مینالد ( هجران با مُهاجر و مهاجرت مذکور در بالا همریشه است؛ رجوع کنید به همان، ص228: «این تطاول که کشید از غم هجران بلبل/ تا سراپردة گل نعرهزنان خواهد شد»)، بلکه در انتظار یا در آستانة «وصل» (= شکفتن گلها؛ رجوع کنید به خاقانی، ص583: «بیفصل گل از بلبل آواز نخواهند»، و حافظ، ص227: «بلبل عاشق، تو عمر خواه که آخر/ باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید») و حتی در زمان «وصل» (= همجواری با گل) هم «ناله بر میگیرد». این تضاد ظاهری را حافظ (ص228) چنین توجیه کرده است: «بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت/ وَندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت// گفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد چیست/ گفت ما را جلوة معشوق در این کار داشت». مانند هر عاشق دیگری، بلبل نمیخواهد کسی به حریم عشق او تجاوز کند، یعنی مثلاً کسی گل را بچیند، گل را به سبب زیباییش «چشم بزند» یا به «چشم بد» به او بنگرد: «دیگر ز شاخ سرو سَهی بلبل صبور/ گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور» (همان، ص140)؛ «بلبل از غیرت به خون من گواهی میدهد/ وَر نه هر برگی در این گلشن هواخواه من است (صائب، ج2، ص548)؛ و «در گلستانی که غیرت باغبانی میکند/ روی گل واکردهاند و چشم بلبل بستهاند» (ج3، ص1214؛ صائب تا بدانجا دربارة غیرت و حسد بلبل اغراق کرده است که میگوید: «بلبلان در راه ما بیهوده میریزند خار/ دیدهای از دامن گل پاکتر داریم ما» (ج1، ص138).واکنش «گل» به عشق و سوز و گداز بلبل چیست؟ به اعتبار گفتة حافظ، گل فقط «خندان» میشود، یعنی «دَر» رویبلبل میخندد ولی «نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل» (ص162؛ قس «بَر» روی بلبل خندیدن از قول هُدهدِ منطق الطّیر عطّار در دنبالة مقاله)، و گاهی با بلبلان «غرور میکند» (حافظ، ص140: «ای گل، به شُکر آن که تویی پادشاه حسن/با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور») و پیوسته «عشوه» در کاراو (همان، ص211: «فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش/ گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش»)، چندان که بلبل یک بار واکنش تندی به «ناز کردنِ» گل مینماید: «صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت/ ناز کم کن که در این باغ بسیچون تو شکفت» (همان، ص290). آیا نمیتوان «نازِ» گل را به تأخیر غنچة گل در «نقاب گشودن» ] = شکفتن و خندان شدن [ تعبیر کرد؟ ظاهراً هر گلی یک عاشق دارد ( رجوع کنید به فرخی، ص13: «هر گلی را به شاخ گلبن بَر/ زندبافیست با هزار شَغَب») یا همنشینی شاعر و داستانسرا ( رجوع کنید به همان، ص248: «کجا گلی است، نشستهست بلبلی بَرِ او/ همی سراید شعر و همی زَنَد دستان»)؛ در نتیجه، ظاهراً رقابت یا تنازعی هم میان بلبلان «غیور» روی نمیدهد. گل ] در حقیقت، گلبن [ خار دارد ( رجوع کنید به سعدی، 1368ش، ص167: «هر کجا گل است خار است»، و همو، 1361ش، ص492: «گُل بیخار میسّر نشود در بستان»)، ولی بلبلان ترسی از این خارها ندارند؛ ظاهراً این خارها فقط برای منع یا تعزیر آدمیانی آفریده شده است که بخواهند به «سراپردة گل» دست یازند ( رجوع کنید به حافظ، همانجا: «بس گل شکفته میشود این باغ را، ولی/ کس بیبلای خار نچیدهست اَزو گلی»)؛ معذلک، در منطق الطیر (ص43) هدهد بلبل را ملامت میکند که «عشق روی گل بسی خارت نهاد/ کارگر شد در تو و کارت نهاد».پس از مسئلة تعشق بلبل به گل، کم کم موضوع «تصوّف» بلبل یا عشق «عارفانة» او در ادب فارسی به میان میآید. مثلاً، حتی در اشعار حافظ، بر خلافِنظر خود او که «گل یارِ حُسن گشته و بلبل قرین عشق/ آن را تفضّلی نه و این را تبدّلی» (ص289)، بلبل «تبدّل» میکند و متصوّف و معتقد به «توحید» و مقامات عرفانی میشود، و گل سوری آتشین رنگ را، دیگر نه معشوقی صوری، بلکه جلوهای از خداوند میداند که همچون آتشی بر حضرت موسی علیهالسلام ظاهر شد ( رجوع کنید به سفر خروج، 3:2): «بلبل زِ شاخ سرو به گلبانگ پهلوی/ میخواند دوش درس مقامات معنوی// یعنی بیا که آتش موسی نمود گُل/ تا از درخت نکتة توحید بشنوی» (ص299). شاعر معاصرِ حافظ، محمد شیرین شمس مغربی (احتمالاً متوفی در 809)، که صوفی مشرب و سخت معتقد به نظریة «وحدت وجود» بوده است، گامی فرا نهاده روح آدمی را به بلبل و تن آدمی و این جهان را به قفس تنگی برای بلبل تشبیه کرده است، و بلبل را تشویق کرده که این «قفس» را بشکند و از «گُلخن» دنیا به«گلشن اسرار» بازگردد: «ای بلبلِ جان، چونی اندر قفسِ تنها/تا چند در این تنها مانی تو تنِ تنها// ای بلبل خوش الحان، زان گلشن و زان بُستان/ چون بود که افتادی ناگاه به گلخنها//... بشکن قفس تن را، بس کن تن و تن گویان/ از مَزبله و گلخن بِخْرام به گلشنها» (ص73؛ نیز: «پیش از ظهور این قفس تنگ کائنات/ ما عندلیب گلشنِ دلدار بودهایم»، ص169؛ نیز قس محمدتقی بهار که در تصنیف «مرغِ سَحَر» در دستگاه ماهور، شاعر آزادیخواه ملتها یا مردمِ محروم از آزادی جهان را به بلبل و حکومتهای ستمگرِ آزادی ستیز را به قفس تشبیه و بلبل را به قیام برای در هم شکستن بندهای اسارت تشویق میکند؛ ج2، ص1312ـ 1313).وصف مشروح شاعرانه و عارفانة عاشقی بلبل را در منطقالطیر عطار نیشابوری (تألیف در 583) مییابیم (ص42ـ43). گرچه عطار بلبل را در جمع پرندگان چنین میشناساند که «از کمال عشق نه نیست و نه هست» و «از وجود خویش محوِ مطلق» شده است و «معنییی در هر هزار آواز... و زیر هر معنی جهانی راز» ] دارد [ و «در اسرار معانی نعرهزن» شده است، و با این که بلبل در ستایش خود میگوید که «بر من ختم شد اسرار عشق» و «زار زار زَبور عشق خوانم» و مولوی وار ادّعا میکند که «زاری اندر نی ز گفتار من است/ زیر چنگ از نالة زار من است»، مع ذلک هُدهُد که در حقیقت سخنگوی عطار و مظهر مرشدی کامل و عارفی ربّانی است، چنین بلبلی را با آنهمه «مقامات معنوی» سرزنش میکند که «به صورت بازمانده» است (یعنی عشقش به گل سوری، صوری است) و جمال گل ناپایدار است («حُسن او در هفتهای گیرد زوال») و «عشقِ چیزی ] = گل [ کان زوال آرد پدید» مقبولِ «کاملان» نیست، و در پایان او را پند میدهد که «در گذر از گل، که گل هر نوبهار/ بر تو میخندد ] = تو را استهزاء میکند [ نه در تو، شرم دار». سعدی (قرن هفتم) نیز بلبل را عاشقی پُر قیل و قال دانسته او را پند میدهد که «ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز/ کان سوخته را جان شد و آواز نیامد» (1368ش، ص50). شاعرانی نیز که به «سبک هندی» شعر گفتهاند موضوع گل و بلبل را رها نکردهاند، ولیمضامین جدیدی به میان آوردهاند. مثلاً، برخی از نکتهسنجیهای جدید و «معانی بدیع» و گاهی متناقض یکیاز مشاهیر این سبک، صائب تبریزی (قرن یازدهم)، دربارةبلبل و گل چنین است: در شرمگینی و پاکدامنی و مستوریگل: «گلی که از عَرَق شرم ] = شبنم؟ [ دیده بان دارد/ خطامان ز شبیخون بلبلان دارد» (ج4، ص1799)؛ «دامن حُسنِ غیور تو از آن پاکتر است/ که تمنای تو در خاطر بلبل گذرد» (ج4، ص1616). بلبلِ باید رعایت مستوری گل را بکند:«بلبلِ بیشرم گرمِ ناله بیجا گشته است/ عاشق خاموشباید غنچة مستور را» (ج1، ص34)؛ «سر به زیر بال بردنبلبلان را در بهار/ غنچة محجوب را در پرده رسوا کردناست» (ج2، ص537). در ناپایداری بهار و زیبایی گل: «گلوی خویش عبث پاره میکند بلبل/ چو گل شکفته شود در چمن نمیماند» (ج4، ص1877). لزوم دوام محبت و عشقوزری: «بیمحبت مگذران عمر عزیز خویش را/ در بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش» (ج5، ص2350). «یکرنگی» گل و بلبل: «همین بس شاهد یکرنگی معشوق با عاشق/ که بلبل عاشق است و گل گریبان پاره میسازد» (ج3، ص1464). بیاعتنایی و کممهری گل: «عبث مرغ چمن بر آب و آتش میزند خود را/ گل بیشرم از آغوشِ خَس بیرون نمیآید» (ج3، ص1559)؛ «آبی نزد بر آتشِ بلبل در این بهار/ خالی است از گلابِ مروّت سبوی گل» (ج5، ص2542).هر چند مضمون ادبی گل و بلبل بتدریج از رواج افتاده است، اما شاعران دورة «بازگشت ادبی» باز هم گهگاه ذکریاز نغمهسرایی بلبل و اشارهای به عشق او به گل کردهاند،مثلاً، شوریدة شیرازی (1274ـ1345): «هیچ از خنجرک بید نترسد گویی/ که کَشَد نغمه همی بلبلِ خوش حنجرکا» (به نقل حمیدی شیرازی، ج3، ص41)؛ ادیب نیشابوری (1281ـ1344): «ز بلبل سحری پرس و بس فسانة گل/ که مرغ شب هوس آفتاب را نکند (همان، ج3، ص61)؛ محمدتقی بهار («در وصف گیلان و مازندران»، 1315ش): «ساری نَشید خوانَد بر شاخة بلند/ بلبل به شاخ کوته خوانَد همی سرود// آن از فراز منبر هر پرسشی کُند/ این یک زِ پای منبر، پاسخ دهدْش زود» (ج1، ص683).منابع: علاوه بر کتاب مقدس. عهد عتیق؛ محمدبناحمد ابوریحان بیرونی، کتاب التفهیم لاوائل صناعة التنجیم ، چاپ جلالالدین همایی، تهران1362ش؛ درک ا. اسکات، حسین مروج همدانی، و علیادهمی میر حسینی، پرندگان ایران ، تهران1354ش؛ محمد تقیبهار، دیوان ، چاپ مهرداد بهار، تهران1368ش؛ عمروبن بحر جاحظ، کتاب الحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره 1385ـ1389/ 1965ـ 1969؛ شمس الدین محمد حافظ، دیوان ، چاپ محمد قزوینیو قاسم غنی، تهران ] 1320ش [ ؛ مهدی حمیدی شیرازی، دریایگوهر ، تهران 1341ش؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1368ش؛ محمد بن موسی دمیری، حیاة الحیوان الکبری ، قاهره 1390/ 1970، چاپ افست قم 1364ش؛ علیاکبردهخدا، امثال و حکم ، تهران 1352ش؛ همو، لغتنامه ، زیرنظرمحمد معین، تهران1325ـ1359ش؛ مصلحبن عبدالله سعدی، غزلیات سعدی ، چاپ حبیب یغمایی، تهران1361ش؛ همو، گلستان سعدی ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران1368ش؛ محمد پادشاهبن غلام محییالدین شاد، آنندراج: فرهنگ جامع فارسی ، چاپ محمددبیرسیاقی، تهران 1363ش؛ محمد شیرین شمس مغربی، دیوان ،چاپ ابوطالب میر عابدینی، تهران1358ش؛ محمد علی صائب،دیوان ، چاپ محمد قهرمان، تهران1364ـ1370ش؛ محمدبنابراهیم عطار، منطق الطیر: مقامات الطیور ، چاپ صادقگوهرین، تهران 1365ش؛ علیبن جولوغ فرخی، دیوان ، چاپمحمد دبیرسیاقی، تهران1371ش؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه فردوسی ، متن انتقادی، مسکو1963ـ1971؛ ابوطالب کلیمکاشانی، دیوان ، چاپ محمد قهرمان، مشهد1369ش؛ امین فهد معلوف،معجم الحیوان ، قاهره1932؛ احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایةالارب فی فنون الادب ، قاهره ] 1923ـ1955 [ ؛ نوین، «بلبل،عندلیب، هزاردستان: چگونه میتوان بلبل را تربیت کرد»، شکار و طبیعت ، ش25 (آذر1340)؛ صادق هدایت، نیرنگستان ، تهران 1334ش؛W. B. Henning, "Sogdian loan-words in New Persian", BSOS (1939),93-106, repr. in his Selected papers I (= Acta Iranica 14), Tehran and Liةge 1977, 639-652; F. Hدe and R. D. ـtchإcopar, Les oiseaux du Proche et du Moyen Orient , Paris 1970.بلبل در ادبیات ترکی . این پرنده که نام آن در کهنترین متون ادبی ترکی نیز ذکر شده است، در لهجههای مختلف این زبان، دارای نامهای گوناگونی است، از جمله در قوتادغوبیلیگ (تألیف در 426) به صورتهای «سَنوَچ، سِنوَچ و سَندوَچ» و در لهجههای گوناگون به صورتهای «سَدگَچ، سَندِگَچ،سَندوَچ و سَندلَچ» آمده است. شیخ سلیمان بُخاری چَغتایدر فرهنگ خود، لغات چَغتای و ترکی عثمانی (تألیف در 1298)، پرندة اخیر را شبیه بلبل خوانده و در توضیح آن را قناری دانسته است.در دیوان لغات الترک و قوتاد غوبیلیگ و ادبیات اقوام مختلف ترک، قصه، ترانه و منظومههای فراوانی دربارة بلبل یافت میشود؛ از آن جمله بیتی در قوتادغوبیلیگ به این مضمون: «بلبل در گلزار به هزاردستان سرود میخواند/ گویی شب و روز در کار خواندن مزامیر است»، که یادآور رجزهای «پهلوی» (پهلوانی) و تورات است، همانگونه که در ادبیات فارسی وجود دارد.در ادبیات ترکی عهد اسلامی، بتدریج لفظ سَندوَچ «از میان رفت و واژههای «عندلیب» و «هزار» (در ادبیات رسمی)، و «بلبل» (در ادبیات رسمی و عامیانه) جای آن را گرفت. در ادبیات عامیانه، بلبل عاشق گل، و آوارهای است که شبانگاهان و بامدادان بهاری آواز سر میدهد («قرهجهاوغلان»). در ادبیات رسمی، و نیز عامیانه، بلبلِ گرفتارِ قفس، نمایندة روحِ تخته بندِ تن است.در شعر «دیوانِ» (کلاسیک) ترکی، بلبل به سبب صدای خوش مداومش، با صفات «شیرین گفتار، خوش نغمه، دستانسرا، قصه خوان و جز آنها» و به سبب عشق و بیقراریش، با صفات «شیدا، شوریده، زار بیچاره و مانند اینها» آوردهشده است.ویژگیهای بلبل را در شعر کهن ترکی، میتوان در مثنوی گل و بلبل ، سرودة قرهفضلی (متوفی970)، مشاهده کرداو این منظومه را برای مصطفی، فرزند سلطان سلیمان(960)، سروده است. در این مثنوی، بلبل درویشی است آسیمهسَر و دلخسته که سرشتش از عشق است، آوازش دوستداشتنی است و راه و رسمش خالصانه و دلانگیز؛ مصاحبی زیرک است و میخواره. عشق مأمنی است کهاو همواره بدانجا بازمیگردد و آیینة دلش از آن صیقلمیگیرد. جامه از خرقة نمدین درویشان میکند تا آیینةدرونش زنگار نپذیرد. در این مثنوی، «گل»، پسر سلطانبهار، عکس خویش را در آب میبیند و عاشق خویشتنمیشود. از زیبایی خود با نسیم سخن میگوید و نسیماین حکایت را با بلبل باز میگوید. بلبل دلباختة گل میشود،اما گل بیاعتنایی میکند. بلبل که در آتش عشق میسوزد،شرح دلدادگی خود را با همه باز میگوید. سلطان بهار کهاز این جنجال به خشم آمده است، بلبل را در قفس زندانی میکند. بعداز حوادثی چند، بار دیگر گل، بلبل را، کهزندانی اوست، میبیند و عاشق و معشوق به یکدیگر میرسند. شاعر در پایان منظومه، سلطان بهار را نمایندة عقل، گل را نمایندة روح، گلشن را نماد تن آدمی و بلبل را نماد دل انسان معرفی میکند.در آثار ادبی قرن یازدهم، بلبل عاشقی است که از آتش عشق سوخته است، چنین تشبیهی بر اساس این تصویر عاشقانه است که گل شبیه آتش است و این آتش در بلبل میگیرد و او را میسوزاند و خاکستر میکند ـ بلبل به رنگ خاکستر است. گذشته از این، میان لفظ «گل» و «کل» ] کول [ ] در ترکی به معنای خاکستر [ نیز ایهامی هست. نابودی وجود خاکی عاشق (بر باد رفتن خاکستر او)، اندیشهای صوفیانه است. در نتیجه، پیوند بلبل با خاکستر چنان در ادبیات ترکی ریشه دوانده که اینک لفظ «خاکستر» به معنای بلبل نیز هست.غزلهای مردف به بلبل، سرودة نائلی (متوفی1046)و نشاطی (متوفی1085)، هر دو در زمرة آثار برجستةاین دوره (قرن یازدهم)، و هر دو متأثر از سبک هندیاند. بیت پایانی غزل نائلی یادآور پیوند گل و بلبل با مفاهیمصوفیانه است. در قرن دوازدهم، ندیم (متوفی1143) در شماری از اشعار خود از این مرغ نام برده است. او غزلی باردیف «بلبل» دارد که در آن میگوید: «چنین مپندار که لانة بلبل به اشک خونین آغشته است/ لانة او دواتی است از مرکبسرخ تا با آن اسرار آرزومندی نوشته شود// چنین مپندار که ساقی بهار، ژاله بر برگ گل ریخته/ بلکه قدح بلبل را از باده پر کرده است».پس از تنظیمات * (اصلاحات دورة عبدالحمید: 1255ـ 1297)، در شعر شاعرانی که از ادبیات کهن پیروی میکردند، مفهوم بلبل تحولی نمییابد. یکی از شاعران، عارف حکمت هِرسِکی (1255ـ1321)، با بلبل برخوردی صرفاً عارفانهدارد. شعر رجائیزاده اکرم با ردیف «بلبل»، نشانة قریحةسست او در شاعری است. اما عبدالحق حامد در نظیرهای کهدر اقتفای شعر «حَسب حالِ» هرسکی سروده، و نیز درشعر «گشت و گذار در هایدپارک»، دربارة بلبل اندیشههاییتازه و متناسب با زمان به دست میدهد، از جمله: سحرگهان بانگ اذان سر میدهد؛ آشیانهاش در تاریکی، نشانة والای میهندوستی است؛ آوازهایش نمونة اعلای قصاید عاشقانهاند؛ طرز بیانش به تازگیِ طرز نوین در ادبیات است؛ شاعرِ خداستو قصایدش را بر اوراق طبیعت میتوان خواند ( رجوع کنید به نظیرة «حسب حال»). در شعر امروز ترکیه، «بلبل» موضوعی کهنه بهشمار میآید.از جمله آثاری که دربارة بلبل در ادبیات ترک نوشته شده است، اینهاست:1) بلبلنامه . حکایتی منثور، مجهول المؤلف و فاقد تاریخ در چهارده صفحه، که به آخر رسالة چاپ سنگی حکایة ابوعلی سینا افزوده شده است؛ 2) گل و بلبل . متناینمنظومه، در1250، همراه با ترجمة منظوم ] آلمانی [ از یوزف فن هامر، و کوشش همو چاپ شده است؛ 3) بلبلیّه . نوشتة برّی مغنیسایی، که در 1119 از بلبل نامة مجهول المؤلف بازنویسی شده است. نثر آن دشوار و آراسته به پارهای از اشعار بلبلنامه است (کتابخانة دانشگاه ] استانبول [ ، نسخخطی ترکی، نسخههای ش144، 247، 892، 1700، 3341).4) بلبلیّه . مثنوی مختصری سرودة عِلمی در 1169، که به گفتة شاعر، از بلبلیة منثورِ مؤلفی به نام حیاتی به نظم در آمده است. در برخی از مثنویها بلبل در نقش شخصیت دوم نیز قرار میگیرد.