بَلادُر، میوة دو گیاه متشابه از جنس آناکاردیوم (خانوادة بَلادُریان )، دارای دو گونة «شرقی » و «غربی »، همیشهسبز، بومی مناطق حارّه. منظور از بلادر مذکور در متنهای قدیم عربی و فارسی، بلادر «شرقی» است، که این مقاله عمدتاً در شرح آن است (در پایان، توضیحی دربارة گونة «غربی» داده خواهد شد).واژگان. همچنانکه برخی از مؤلفان قدیم دورة اسلامی (مثلاً ابنجَزّار ] متوفی در حدود 369؟ [ ، به نقل ابنبیطار، ج1، ص113، و داود انطاکی ] متوفی در 1008 [ ، ص122) متذکرشدهاند، بلادر شرقی و نام آن هر دو هندیالاصل است (این گفتة اسحاقبن عِمران ] قرن سوم، به نقل ابنبیطار، همانجا [ که بلادر از چین آورده میشود و در صقلیّه ] جزیرة سیسیل [ در «جَبَل النّار» ] هم [ میروید، نادرست است). واژة بلادر یا(به صورت معرّب) بَلاذُر نهایتاً به ta- taka-bhalla bhalla سنسکریت بازمیگردد که اشتقاق یا اصل خودِ آن دانسته نیست ( رجوع کنید به ترنر ، ص536، ش9414، که معادلهای بلادر فارسی را در زبانهای «هند و آریائی »، مثلاً نِپالی yo bhala و پراکریت ya- bhalla ، ثبت کرده است)؛ اما چون نام این گیاه و میوة آن در قدیمترین متنهای عربی و فارسی (مثلاً، به عربی، در نوشتههای اسحاقبنعمران، حُبَیشبن الحسن، و عیسیبن علی، هر دو در قرن سوم ] هر سه به نقل ابنبیطار، همانجا [ ، و در قدیمترین متن پزشکی بازمانده به فارسی، هدایةالمتعلّمین اخوینی بخاری، قرن چهارم، ص253، 416)، به همین صورت آمده است، تعیین تحول آوایی آن از شکلهای سنسکریت آسان نیست. برخی از مؤلفان جدیدتر که با زبانهای هندی و اردو آشنا بودند آن را مأخوذ از بِهلاوَه (مثلاً، صاحب مخزنالادویة ، تألیف در 1183، ص234؛ ضبط دقیق در ترنر، همانجا: wa bhila ) یا بِهلاوان هندی (مؤلف فرهنگ آنندراج ، ذیل واژه؛ ضبط دقیق در پلتس ، ص191: n wa wan/bhila bhila ، بِهلاوان/ بِهلاوَن ) دانستهاند.عقاقیریان یونانی دورة روم شرقی شباهتی به قلب در این میوة «وارداتی» دیده و آن را ana-kardia نامیدند (در لاتینی قرون وسطی، به تقلید یونانی: anacardus ؛ نام فرانسوی آن، آناکارد ، anacarde ، از این گرفته شده است). «حَبّ القلب» نیز که در برخی از منابع دورة اسلامی به عنوان مترادف بلادر یافته میشود (مثلاً در مخزن الادویة ، همانجا)، حکایت از این شباهت میکند. همین واژة یونانی است که در ترجمههای سپسینِ یونانی به عربی، به صورتِ اَنَقَرْدیا/ انقرذیا معرّب شده است (مثلاً رجوع کنید به ابنجزّار، همانجا: «بلاذر هُوَ بالهندیّة، انقردیا بالرومیّة، و معناهُ الشبیهُ بالقلب»).واژة anakardia ، مرکب از پیشوند ana- «به بالا» و kardia «قلب»، دقیقاً به معنای «الشبیه بالقلب» نیست، بلکه لفظاً یعنی «در بالای قلب» ( رجوع کنید به توصیفهای ریختشناسی این میوه در همین مقاله).ریختشناسی. قدیمترین توصیف ریختشناختی این میوه در دورة اسلامی که به نظر نگارنده رسیده، نوشتة کوتاه اسحاقبنعمران (به نقل ابنبیطار) است: «میوهای ... است مانند دل پرندگان. رنگش سرخ مایل به سیاهی، مانند رنگ قلب. در درونش چیزی است همچون خون، و این ] شیره [ تنها چیزی از آن است که به کار میرود.» توضیح محمدِ زکریای رازی (251ـ313؛ به نقل ابوریحان بیرونی، ص124) نیز نادقیق و ناکافی است: « ] بلادر [ به خرمای صَیْحانی ] از خرماهای مدینه، سیاهرنگ و جویدن آن دشوار [ میماند. قِمْعی مانند قمع فندق دارد. در درون آن انگبین سیاهی هست.» توصیفِ خود بیرونی (همانجا) اندکی مشروحتر ولی کمابیش نادرست است: «میوهای است مانند هستة تَمرِهندی ولی بزرگتر. قمعی دارد که پایه («أصل») آن را تا نیمه احاطه میکند. مغزی چون مغز بادام، شیرین و بیضرر، دارد. پوستش مانند پوست بادام متخلخل است، و در سوراخهای آن ] پوست [ انگبین سیاه لزجی هست که بدبو نیست ] ... [ .» (نیز رجوع کنید به توصیف نادرست ابنسینا (370ـ 428) در کتاب دوم قانون ، ج1، ص422ـ423). انطاکی، که نابینا بوده، توصیفی نسبتاً دقیقتر کرده است (ص123): «... میوة آن به حجم شاهبلوط است. بر سرِ آن قمع سختی هست. پوستة آن که به سیاهی میزند، از جسمی اسفنجْ مانند جدا میشود که پُر از رطوبتی انگبینی است، و این «عسل» آن است. در زیر آن ] پوسته [ پوستة ] دیگری [ هست که مغزی چون مغز بادام شیرین را در برگرفته است.» نسبتاً دقیقترین وصف گیاهشناختی این گیاه و میوة آن و مفصلترین شرح داروشناختی آن را به فارسی عقیلی علوی شیرازی در مخزنالادویة (ص234ـ235)، به دست داده است. نخستین ذکر از وجود دو گونة این گیاه ـ«بلادر صغیر» (= «بلادر شرقی») و «بلادر کبیر» (= «بلادر غربی») ـ در هند را نیز مدیون او هستیم ( رجوع کنید به ادامة مقاله).فهم توصیفهای نادقیق مؤلفان دورة اسلامی، بیتوسلبه توصیف گیاهشناختی امروزین این میوه دشوار و گمراه کننده است. آنچه «میوة» درخت بلادر دانسته شده در حقیقت مرکّب است از میوه (به معنای اخصّ و دقیق این واژه) ونِهَنج دُمگُل آن. میوة رسیدة بلادر شَفتی به شکل قلوهاست: برونْبَرِ سختِ آن سرخِ سیاهرنگ است؛ میانبَرِ آن جسمی است اسفنجی (متخلخل) پُر از روغنی قهوهای، سیاهرنگ و سمّی؛ درونْبَرِ آن پوستهای است سخت (مانند پوست گردو) که مغزِ (یا دانة) واحدی در بردارد. میوه کهدر حال رشد باشد، نهنج آن نموّی مفرط میکند و به شکل گلابی یا دلی زرد یا سرخ درمیآید و بدینسان از خودِ میوه بسیار بزرگتر و نمایانتر میشود. نهنجِ بیش از حد بزرگ شده است که قدما آن را شبیه به قلب یافتهاند (مثلاً رجوع کنید به لُرس و مارجری میلن ، ص126، 130).داروشناسی. دربارة مزاج بلادر مؤلفان اتفاق نظر داشتهاند: سراسر این گیاه گرم و خشک است، با این تفاوت که عسل آن در درجة چهارم، پوست آن در سوم و میوة آن در دوم است (انطاکی). به گفتة انطاکی و تکرار حکیم مؤمن (ص180ـ181)، اگر کسی زیر درخت بلادر، که برگهایی تندبو («حادّالرائحة») دارد، بخوابد، مست میشود («سَکِرَ») و بسا که «سُبات » عارض او میگردد. مغز میوة آن در قدیم محل اعتنا نبود؛ فقط ابنسینا (ج1، ص422) دربارة آن میگوید که «مانند بادامِ شیرین است و ضرری ندارد.» آنچه در این گیاه از قدیم همواره مورد توجه بوده، همچنانکه از قول اسحاقبن عمران بغدادی گفته شد، روغنِ موجود در درونْبر میوة آن است، که آن را «عسلِ بلادر»، «دُهنِ بلادر» و جز آن خواندهاند. این «رطوبت »، چون شدیداً (یعنی در درجة چهارم) گرم و خشک است، خون را میسوزاند (رازی، به نقل ابنبیطار؛ ابنسینا؛ هروی، ص62ـ63)؛ در تماس با بدن، مقرِّح و مورِّم است (ابنسینا، ج1، ص423؛ انطاکی، همانجا) و لذا مالیدنِ آن بر پوست، زگیل و خالکوبی و دیگر «آثار» جلدی را از میان میبرد (انطاکی) و داءالثعلب بلغمی و بَرَص را زایل میکند (ابنسینا، همانجا؛ جُرجانی، ص616؛ دربارة کاردُلِ اَکّال یا سوزآور موجود در «عسلِ بلادر» رجوع کنید به آمریکانا ، ذیل "cashew" ). خوردن این «عسل» فواید و زیانهایی دارد. فواید: برای درمان «همة اَعراضِ حادث در دماغ از سردی و رطوبت» (ابنماسَوَیه ] متوفی در 243 [ به نقل ابنابیطار)، از جمله برای سردی اعصاب («بَردالعصب») و استرخاء (مسیحبن حَکَم ] متوفی در 210 [ به نقل همو؛ ابنسینا)، فلج (ابو جُرَیج ] نَسْطاس؟، از اطبای صدر اسلام؟ [ ، به نقل ابنبیطار؛ لقوه هروی؛ ابنسینا؛ جرجانی؛ انطاکی، همانجاها)، رعشه، اختلاج، بیحسّی («خَدَر»)، سَلَس البول (انطاکی)، صرعِ ناشی از «بخارهای فاسد» (اخوینی بخاری، ص253)، و داءالفیل (جرجانی). فایدة دیگری که ظاهراً نخست ابنسینا ذکر کرده و پس از او کسانی چون اخوینی بخاری (ص416) تجویز کردهاند، این است که سوزاندن بلادُرِ دُرسته بر آتش و تدخین مقعد با دودِ آن، بواسیر را میخشکاند. خاصیت شگفتآمیزی نیز برای «عسل بلادر» ذکر کردهاند، که برای رفع «فساد ذهن» (ابنماسویه، به نقل ابنبیطار؛ ابنسینا، همانجاها) و فراموشی یا فراموشکاری (مسیحبن حَکَم،به نقل ابنبیطار؛ هروی؛ جرجانی؛ انطاکی) سودمند است، زیرا مقوّی حافظه (مسیحبن حَکَم، عیسیبنعلی، هردو به نقل ابنبیطار؛ انطاکی) و فَهم (انطاکی) است. لقب «حَبّ الفهم» یا «ثمرالفهم» که برخی (مثلاً، حکیممؤمن؛ عقیلی علوی شیرازی؛ دُزی ، ج1، ص240) برای بَلادر نقل کردهاند معطوف به آن خاصیت است، که جلالالدین رومی نیز در این بیت بدان اشاره میکند: «آن بلاذرهای تعلیم وَدود/ زیرک و دانا و چُستش کرده بود» (دفتر پنجم، بیت 2106)؛ اما افراط در خوردن آن (عیسیبن علی: بیش از نیمدرهم، به نقل ابنبیطار؛ هروی: بیش از نیم درمسنگ؛ انطاکی و حکیم مؤمن: بیش از ربع تا نیمدرهم) خشکی در دماغ (عیسیبن علی، به نقل ابنبیطار؛ عقیلی علوی شیرازی)، «وسواس (سودایی)» (هروی؛ ابنسینا؛ جرجانی)، سرسام (عیسیبن علی، به نقل از ابنبیطار؛ هروی؛ عقیلی علوی شیرازی)، مالیخولیا (هروی؛ ابنسینا؛ جرجانی؛ انطاکی؛ عقیلی علوی شیرازی) و، سرانجام، دیوانگی (هروی؛ عقیلی علوی شیرازی) میآورد. جلالالدین رومی به این مضرّت نیز اشاره کرده است: «گر بلادر خورْد او افیون شود/ سکته و بیعقلیش افزون شود» (دفتر چهارم، بیت 1530؛ نیز رجوع کنید به «شیفتة بلادری» در این شعر خاقانی، ص420: «چون نگهش کُنی کُنَد در پس چنگ سَرْ نهان/ تا شوی از بلای او شیفتة بلادری»). مایرهوف (ابنمیمون، مقدمه، ص34ـ35) در بارة این دو خاصیت ظاهراً متضاد بلادر، دو شخصیت تاریخی را ذکر کرده است: یکی مورّخ نامی بغدادی، ابوالحسن احمدبن یحیی معروف به البلاذری، مؤلف فتوحالبُلدان ، متوفی در 279، که بنا بر برخی روایات، بیش از اندازه بلادر میخورد و در نتیجة این افراط جان سپرد؛ دیگری ابوعمران موسیبن عُبیدالله، مشهور به ابنمَیمون، فیلسوف و پزشک یهودی قرن ششم، که همکیشان او معتقد بودند آنهمه فهم و تیزهوشی را مدیون بلادر بوده است.برخی از مؤلفان قدیم سمّیّت «عسل بلادر» را تصریح کردهاند؛ مثلاً، به گفتة حبیشبن الحسن، «بلادر سمّ گرمبسیار زیانمندی است ... و ممکن است فوراً ] آدمی را [ بکُشد» (به نقل ابنبیطار، همانجا؛ نیز رجوع کنید به ابنسینا و ابوریحانبیرونی). به عقیدة انطاکی و حکیم مؤمن دو مثقال، و بهنظر عقیلی علوی شیرازی دو دِرْهم آن کشنده است. پادزهریا «مُصلحِ» بلادر، دوغ («مخیض اللَّبن»؛ ابنسینا؛ انطاکی)، روغن گردو (ابنسینا؛ بیرونی)، ماءالشعیر و هندوانه (انطاکی)، و جز اینهاست. مشروحترین دستور برای «علاجِ غایلتِ» بلادر را، از میان مؤلفان قدیم، هروی (همانجا) داده است، که درپایان میافزاید «اصلاح وی افیون است». بَدَلِ بلادر عبارت است از: «پنج برابر وزنِ آن مغز گردو؛ یک چهارم وزن آنروغن بَلَسان؛ و یک ششم وزن آن نفط سفید» (بَدیغورَس،به نقل ابنبیطار؛ رازی، به نقل ابوریحان بیرونی؛ ابنسینا؛ انطاکی؛ حکیم مؤمن).در ایران ظاهراً از مدتها پیش استعمال بلادر به استفاده از خاصیت سوزندگیِ «عسل» آن منحصر بوده است، چنانکه شلیمّر ، استاد علوم پزشکیِ دارالفنون ناصری (ص37)از آن فقط به عنوان یکی از «ادویة اکّاله»ای سخن گفته که حکیمباجیهای ایران برای درمانِ (سوزاندنِ) سالَک به کار میبردند (مؤلف میافزاید که این سوزاندن معمولاً موفقیتی در پی ندارد، بلکه محل سالک را عمیقاً تقریح میکند و آثار کریهالمنظری بر پوست چهره باقی میگذارد). سوءاستفاده از این خاصیت بلادر در هند را پلتس (همانجا) ذکر کرده، که برخی با شیرة مقرّح آن آثاری مانند جای ضرب تازیانه یا چوب بر اندام خود پدید میآوردند و این آثار را در دادگاه به عنوان آثار ضرب و جرح ارائه میکردند. همو کاربرد روغن سیاهرنگ بلادر را در هند، همچون مرکّب برای نشانهگذاری بر پارچه و غیره گزارش کرده است (نام انگلیسی بلادر شرقی، یعنی marking-nut ، معطوف به این کاربرد است).بلادر غربی . اصل این گیاه از نواحی استوایی آمریکای مرکزی و جنوبی است. مبلّغان مسیحی پرتغالی آن را درسدة پانزدهم به شرق آفریقا و هندوستان بردند و این گیاه،به علت سازگاری آب و هوا، در این نواحی نیز فراوانشد ( بریتانیکا ، ذیل "cashew" ). نهنج گوشتالوی ترش میوةآن را (که به انگلیسی cashew apple «سیب کاشو» میگویند)در برزیل میخورند (به گزارش عقیلی علوی شیرازی، همانجا، «ثمر» بلادر ] «شرقی» [ را هم که «لحمی اندک شیرین» دارد بعضی مردم در هند میخورند). روغن سوزآور میان بَرآن را در آن نواحی استخراج میکنند و برای رفع زگیلبه کار میبرند ( ) واژهنامة بزرگ دانشنامهای لاروس ( ،ذیل "anacardier" ). برای رفع مضرت کاردُل از پوستههای«بلادر غربی» و به دست آوردن مغز خوراکی نسبتاً شیرینآن، بلادرهای دُرسته را بر آتش بریان میکنند و سپسپوستهها را جدا میسازند. چنانکه اشاره کردیم، عقیلیعلوی شیرازی (همانجا) تمایز این بلادر را از گونة «شرقی»آن متذکر شده است و میگوید که «اکلیل ثمرِ» گونة دوم «در بنگاله و هند مشهور به بادام فرنگی است، مغز این شیرینترو مأکول و عسل این غیرمستعمل است.» در ایران معجونهایی با مغز بلادر «غربی» (معروف به «قُرص کَمَر») برای تقویت باه میساختند ( رجوع کنید به شلیمّر، همانجا).منابع: ابنبیطار، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة ، بولاق 1291؛ ابنسینا، القانون فیالطب ، چاپ ادوار القش، بیروت 1408/1987؛ ابنمیمون، شرح اسماء العقار ، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره 1940؛ محمدبناحمد ابوریحان بیرونی، کتاب الصیدنة فیالطب ، چاپ عباس زریاب، تهران 1370ش؛ ربیعبناحمد اخوینی بخاری، هدایة المتعلمین فیالطب ، چاپ جلال متینی، مشهد 1344ش؛ داودبن عمر انطاکی، تذکرة اولی الالباب والجامع للعجب العجاب ، چاپ علی شیری، بیروت 1411/1991؛ اسماعیلبنحسن جرجانی، کتاب الاغراض الطبیّة والمباحث العلائیّة ، عکس نسخة مکتوب در سال 789 هجری محفوظ در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران، تهران 1345ش؛ محمد مؤمنبنمحمد زمان حکیم مؤمن، تحفة حکیم مؤمن ، تهران 1360ش؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجّادی،تهران 1368ش؛ محمدپادشاهبن غلام محییالدین شاد، آنندراج: فرهنگ جامع فارسی ، چاپ محمد دبیر سیاقی، تهران 1363ش؛ محمدحسینبن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویة ، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371ش؛ جلالالدین محمدبنمحمد مولوی، مثنوی معنوی ، تصحیح رینولد ا. نیکلسون، چاپ نصرالله پورجوادی، تهران 1363ش؛ موفقبنعلی هروی، الابنیة عن حقایق الادویة ، بتصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردکانی، تهران 1346ش؛R. Dozy, Supplإment aux dictionnaires arabes , Leiden 1881,repr.Beirut 1981; The Encyclopedia Americana , Danbury 1984, s.v. "cashew" (by S. C. Bausor); Grand dictionnaire encyclopإdique Larousse , Paris 1982-1985; Lorus and Margery Milne, Living plants of the world , New York [n.d.]; The New Encyclopaedia Britannica , Chicago 1985, Micropaedia , s.v. "cashew"; John T.Platts, A dictionary of Urdu, classical Hindi, and English , Lahore 1983; J. L.Schlimmer, Terminologie mإdico- pharmaceutique et anthropologique fran aise- persane , Tehran 1874 (litho.), repr. Tehran 1970; R. L. Turner, A comparative dictionary of the Indo-Aryan languages , London 1973.