بُکَیْربن ماهان ، ابوهاشم، از داعیان و مبلّغان بزرگ خاندان عبّاسی. او تمام نیرو و ثروت خود را در راه دعوت به خلافت بنیهاشم و بنیعبّاس و قیام برضدّ خلافت اموی صرف کرد. بکیر ایرانی و از موالی قبیلة بنو مُسلِیَه بود. قبیلة بنومسلیه از قبایل جنوبی و از شاخههای مَذْحِج و بنوالحارث بودند و در کوفه اقامت گزیده بودند و ازینرو محلّة ایشان به نام مُسلیه معروف بود (سمعانی، ج 12، ص 261؛ یاقوت حموی، ذیل «مُسلیة»). این قبیله از هواخواهان بنیهاشم بودند. بُجَیربنعبدالله مُسلی از اصحاب محمدبنحنفیّه و مختار بود و پسرش سَلْمةبنبجیر از اصحاب ابوهاشم پسر محمدبنحنفیه بود که پس از او از یاران حمدبنعلیبنعبداللهبن عبّاس، نخستین مدّعی خلافت از خاندان بنیعبّاس، گردید ( اخبار الدّولةالعباسیّة ، ص 180).ماهان پدر بُکیر در اردن مسکن داشت، اما به نوشتة سمعانی (ج 3، ص 397 ـ 398) اصل او از مرو و از دهی به نام هرمزفرّه (هرمزخُرّه) بوده است. مقدسی نیز او را «مروزی» میخواند، همچنانکه او را در همهجا بَکْر گفته است (ج 6، ص 59 به بعد؛ در کتاب حموی، ص 85، نیز نام او بَکْر آمده است). به نوشتة اخبار الدولة العباسیة (ص 191) بنو مُسْلیه بکیربنماهان را همچون فرزندان خود میدانستند و نام او در «دیوان» یا دفتر جنگجویان ثبت بود (به جهت انتساب او به خاندان مُسْلِیه). او در جنگهای خراسان و فتح جرجان با گروهی از بنومسلیه همراه یزیدبن مهلَّب بود (همانجا). تاریخ الخلفاء (ص 503) بکیر را از «اهلالبصائر» (ظاهراً دراینجا به معنای کسانی که هواخواه بنیهاشم بودهاند) میخواند و میگوید که جهان گشته و کارآزموده بود (و کان قد جالَ الدّنیا و جَرّبَ الامور).نام بکیربنماهان در نخستین «دیوان» یا دفتر نامهای شیعیان بنیعبّاس ثبت شده است. به گفتة اخبار الدّولة العباسیة (همانجا) سَلْمةبن بُجَیر این نامها را به محمّدبنعلیبن عبداللهبن عباس املا کرد و محمد آن را نوشت. از دیگرکسان مشهوری که نامشان در این «دیوان» ثبت شده است حفصبن سلیمان معروف به ابوسَلَمة خَلاّ ل (مقتول در 132)است که او نیز از موالی بنو مُسلیه بود و همچنین مَیْسَرة الرَّحال یا مَیْسَرة النبّال (ابورَباح یا ابوریاح) و بهقول ابو حنیفة دینوری (ص 332) مَیْسرة العبدی. پس از آنکه محمدبنعلی نام شیعیان خود را نوشت، آنان را به خویشتنداری و احتیاط فراخواند. در این دوره از دعوت، بیشتر طرفداران او از بنیمُسْلِیه بودند و ابنبُجَیر برآنان زعامت داشت تا آنکه سرانجام عازم مدینه شدند و ابنبُجَیر در ذیخَشب، در نزدیکی مدینه، وفات یافت و ابورباح مَیسرة النّبّال را جانشین خود ساخت. پس از آن، این عدّه به کوفه رفتند و مرکز تبلیغات خود را درمحلّة بنومسلیه قرار دادند ( اخبارالدّولة العباسیة ، ص 192)؛اما نام محمدبنعلی را در تبلیغات ذکر نمیکردند. عدّة شیعیان بنیعباس در این هنگام از سیتن بیشتر نبود. میسرة النبّال پس از سال 100 درگذشت و این عدّه بکیربن ماهان را مأمور کردند که به شام (در حقیقت «حُمَیْمَة» در ارض شَراة کهمسکن محمدبنعلی بود) برود و محمدبنعلی را از مرگ مَیسره آگاه سازد. در این میان، خبررسید که یزیدبنماهان، برادر بکیر، در سند وفات یافته و مال فراوانی برای او به میراث گذاشته است. بکیر به این خبر اعتنایی نکرد و با آنکه دوستانش گفتند بهتر است برای گرفتن ارث برادر به سند برود و خبرمرگ میسره را کسی دیگر ببرد، بکیر نپذیرفت و گفت: «من دنیا را برآخرت مقدّم نمیدارم» (همان، ص 194 ـ 195). بکیر راهی دمشق شد و برای آنکه مقصد و هدف خود را پنهان دارد، مقداری عطر خرید و در زیّ عطرفروشان به حمیمه رفت و درحالیکه نقاب به چهره داشت، ابراهیمبنسلمه را که از داعیان بود شناخت. او بکیر را به خانههای محمدبنعلی رهنمون شد. در آنجا بکیر نقاب از چهره برداشت و ابراهیمبنسلمه او را شناخت اما بکیر وی را به رازداری خواند و مدّتی به تجارت عطر مشغول شد و با خویشان محمدبنعلی گرم گرفت تا آنکه روزی از ابراهیمبن سلمه خواست که او را به محمدبنعلی بشناساند. شبی پس از نماز شام، پس از آنکه مسجد خلوت شد، بکیر با محمدبنعلی ملاقات کرد و خبرمرگ سلمةبنبجیر و میسرة النبّال را به او داد. محمدبنعلی عدّة شیعیان بنیعباس را از بکیر پرسید و چون دریافت که این عدة سینفری هنوز کم هستند، او را به احتیاط و خویشتنداری فراخواند و توصیه کرد که همچنان کار بازرگانی خود را ادامه دهد تاکسی به او بدگمان نشود. بکیر مالی را که شیعیان کوفه با او فرستاده بودند و مقدار آن 190 دینار با گردنبندی طلا و پارچة دستباف «امّالفضل» بود، تسلیم محمدبنعلی کرد. این مبلغ ناچیز با عدّة کم شیعیان بنیعباس در کوفه متناسب مینمود.محمدبنعلی کاردانی و کفایت بکیر را پسندید و او را بیشتر از همه به خود نزدیک ساخت و بیشتر از هرکس دیگر با او به خلوت مینشست تا آنجا که عبداللهبنعلی، برادر محمدبن علی، گفته بود: «اینعطّار، محمدبنعلی را از دست ما گرفته است» (همان، ص 195ـ196). بکیر به محمدبنعلی اندرز داد تا منزلش را از منازل خویشان خود دورتر کند تا کسی از رفت و آمد شیعیان به نزد او آگاه نشود و محمدبنعلی این اندرز راپذیرفت. بکیر نخستین کسی است که به محمدبنعلی توصیه کرد تا دعوت عباسیان را به میان مردم خراسان و مشرق عالم اسلامی منتقل کند و در حمایت از آل عباس، داستانی ازیک جرجانی که با او بیعت کرده بود ونیز داستان سلیمانبن کثیر مروزی را که از اهل دیوان بود برای اونقل کرد. این سخن در دل محمدبنعلی اثر گذاشت و به بکیر گفت: «ای ابوهاشم! دعوت ما مشرقی است و یاران ما از مشرق باشند و پرچمهای ما سیاهرنگ باشد». پس به بکیر دستور داد که دعوت را از خراسان آغاز کند و تا به جرجان نرسیده است امر خود را فاش نسازد و گفت که باید دعوت پنهانی باشد و در زیر نام «رضامنآلمحمد» صورت بگیرد. همچنین او را از اعتماد به اهل کوفه برحذر داشت و به او اجازهداد که برای گرفتن ارث برادرش بهسند برود.بکیر روی به خراسان نهاد و امر دعوت به بنیعباس رابنیاد نهاد و تقویت کرد و از آنجا از راه سیستان بهسند رفت و با جُنَیدبن عبدالرحمان، والی سند، مصاحب شدو مترجم او گردید. چنانکه گفته شد، بکیربنماهان ایرانیبود، و مترجمی او برای جنیدبنعبدالرحمان به این معنی است که بیشتر سپاهیان جنید و یا اطرافیان او ایرانی بودهاند و گرنه زبان اهل سند فارسی نبوده است. بکیر از راه رسیدن بهمیراث برادر و نیز از راه مصاحبت با والی سند مال فراوانی به دست آورد.ظاهراً بکیر پس از بازگشت از سند، به کوفه رفته است؛ اما هنگامی که در خراسان بود، پس از حرکت از جرجان، به مرو رفت و در خانة سلیمانبنکثیر فرودآمد و از جملة داعیان بنیعبّاس در خراسان شد. سلیمان در مرو عدّة زیادی را با بکیر آشنا کرد و درحلقة داعیان بنیعبّاس وارد ساخت (همان، ص 203).در اعتماد کامل محمدبنعلی به بکیربنماهان داستانی در اخبارالدولة العباسیة آمده است که بنابر آن، محمدبنعلی رأی بکیر را در عدم اعتماد به مردم شام واهل کوفه تأیید میکند و به کسانی که این رأی بکیر را نمیپسندند، میگوید: دوست ندارم که با بکیر مخالفت کنید، زیرا او مردی با رأی و تدبیر است و آلمحمد را دوست دارد. مردم شام پیروان بنیامیه، مردم کوفه شیعیان آلابیطالب، بصریها عثمانی و مردم جزیره خوارجاند و شما باید به مردم خراسان روی آورید (ص 205ـ206). در نامهای از محمدبنعلی به مردم خراسان آمده است: «من بکیربن ماهان را که پارة تن من است به سوی شما فرستادهام، او را گردن نهید و سخنان او را گوش دهید، زیرا او از نجباءاللّه است و امین من و در حکم زبان من است....» (همان، ص 213). چون این نامه را بر مردم خراسان خواندند، بکیر در نظرایشان بزرگ شد و همه کار خود او را به او واگذار کردند. بکیر در خراسان ماند و نامهها و داعیان خود رابه اطراف شهرهای خراسان فرستاد و پس از آن امر تبلیغات و دعوت را تحتنظم درآورد و تشکیلات وسیعی بنیاد نهاد. او بر پیروان خود و در حقیقت بر طرفداران بنیعبّاس، دوازده نقیب * یا رئیس تعیین کرد و به آنها دستورداد که در گزینش شیعیان و پیروان دقت کنند و ضامن صحّت عمل ایشان باشند. بکیر در تعیین دوازده نقیب، نظر سیاسیهم داشت و آن اینکه میخواست به شیعیان بنیعباس چنان بنمایاند که این کار او به پیروی از حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم است که برای مسلمانان در مدینهدوازده نقیب تعیین کرد تا در مدینه به دعوت بپردازند ونیز به پیروی از حضرت موسی است که بر بنیاسرائیل دوازده نقیب معین کرد. دلیل اینکه بکیر این کار را به انگیزة سیاسی انجام داد و نه به علّت دیگر، این بود که چون به او اعتراضشد که این عدّه برای نواحی دوردست خراسان کفایتنمیکند، گفت در نواحی دوردست هر مبلّغی برای خودشدر حکم نقیب است. این بدان منظور بود که عدد مقدسدوازده نقیب تغییر نکند. چون او این عده راکم میدید،بیست ناظر برگزید که در صورت مرگ یکی از نقبا جای او را بگیرند. نیز به عدد هفتاد در آیة «واختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا» (اعراف: 155) و به هفتاد تن از اَوْس و خزرج که در لیلةالعقبة با حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم بیعت کردند توجه کرد و هفتاد تن برای تشکیلات شیعیان بنیعباس برگزید (همان، ص 215). نام نقبا و ناظران و آن هفتاد تن در اخبار الدولة العباسیة (ص 216ـ222) آمده است. اخبار الدولة العباسیة (ص 222ـ223) جز این، از عدة دیگری به عنوان «دُعاةالدّعاة» نام میبرد.بکیر پس از ایجاد این تشکیلات منظم، به مردم خراسان گوشزد کرد که امام، محمدبنعلیبنعبدالله، برای هزینة تبلیغات و دعوت خود نیازمند مال است. اعیان با میل پذیرفتند و در مرو و جرجان مبالغ زیادی جمع کردند تا آنجا که بعضی از زنان هرچه زینتآلات برتن خود داشتند به او دادند. بکیر با این اموال و باعدّهای از همراهان نخست به کوفه رفت و پس از اقامت کوتاهی به همراهی ابوسلمه خلاّ ل روی به شام نهاد واموال را تسلیم محمدبنعلی کرد، محمدبنعلی به بکیرتوصیه کرد که از کسانی از آل علیعلیهالسلام که داعیةخروج بر بنیامیّه دارند دوری گزیند و بههمین جهت اودر کوفه، پس از آنکه خبر خروج زیدبنعلی را شنید، با یاران خود از کوفه بیرون رفت و رهسپار حیره گردید و تا قتل زیدبنعلی در آنجا ماند. پس از قتل زید به خراسان رفتولی در آنجا خبر او فاش شد و نصربن سیّار * وی را تحت تعقیب قرار داد. یکی از عاملان تعقیب او که در نهان از شیعیان بنیعباس بود، او را از این خبر آگاه کرد و او پیش از رسیدن عمّال نصربن سیار موفق به فرار شد. بکیر در نتیجة این تفتیش نتوانست در خراسان بماند وروی به عراق نهاد و پس ازاقامت کوتاهی در عراق، به شام رفت و اموال فراوانی را که شیعیان به او داده بودند نزد محمدبنعلی برد (همان، ص 237). محمدبنعلی که مرگ خود را نزدیک میدید، از بکیر خواست که او را بیشتر ببیند و به پسرش ابراهیمِ امام توصیه کرد که قدر بکیر را بداند و به او گفت که بکیر در آشکار و نهان مورد اطمینان است و پس از بکیر جانشینش ابوسلمة خلاّ ل خواهد بود. پس از آن محمدبن علی باز قبیلة بنومسلیه را ستود و آنان را خاصّه و رازدار خود خواند (همان، ص 237 ـ 238). محمدبنعلی در 124 یا 125 (و به قولی در 122) در شَراة در شصت سالگی وفات یافت.پس از محمدبنعلی، پسرش ابراهیم معروف به امام، جانشین او شد. او بکیر را با نامهای روانة خراسان کرد. در 125 هشامبنعبدالملک درگذشت و ولیدبنیزید به جای او به خلافت نشست. بکیر از خراسان به همراه عدّهای از شیعیان بنیعبّاس و مال فراوان روی به حجاز نهاد و در مکّه با ابراهیم امام ملاقات کرد و با او به شراة رفت. ابراهیم بکیر را باردیگر مأمور خراسان کرد و به او دستور داد تا شعار عباسیان را که لباس و علَم سیاه است آماده دارد و به هنگام لزوم آن را آشکار کند. اما بکیر در کوفه گرفتار طلبکاران خود شد، زیرا اودر راه تبلیغات برای بنیعباس علاوه بر اینکه ثروت خود راخرج کرده بود دیون زیادی هم بر او جمع شده بود و توانایی پرداخت آنهمه دین را نداشت و به همین جهت طلبکاران او را به زندان انداختند. ابوسلمه، داماد بکیر، مردی ثروتمند بود و علاوه بر شغل صرّافی دکانهایی داشت که در آن سرکه میفروخت و به همینجهت به «خَلاّ ل» معروف شده بود (به قولی دیگر چون او در سرای سرکه فروشان اقامت داشت به خلاّ ل شهرت یافته بود). ابوسلمه به اعتبار ثروت خود، طلبکاران بکیر را راضی کرد و او را از زندان بیرون آورد.گویند در همین زندان بود که بکیر با ابومسلم آشنا شد و اورا به دعوت بنیعباس فراخواند. بکیر پس از رهایی از زندان، بیمار شد و در این بیماری خبر کشته شدن ولیدبنیزید به او رسید و او بسیار خوشحال شد؛ زیرا عباسیان یکی از علائم قیام خود را مرگ این خلیفه میدانستند. بکیر از این بیماری جان بدر نبرد و امر دعوت به بنیعبّاس را به ابوسلمة خلاّ ل واگذار کرد (همان، ص 250).سرگذشت بکیر، به گونهای که گذشت از اخبار الدّولة العباسیة نقل شده است که از قرن سوم هجری است و نویسندة آن معلوم نیست. مطالب این کتاب با کتاب مجهول المؤلّف دیگری به نام تاریخ الخلفاء مطابق است. اما روایات الاخبارالطوال ابوحنیفة دینوری و البدءوالتاریخ مقدسی و تاریخ طبری با روایات اخبارالدولة العباسیة و تاریخ الخلفاء متفاوت است، زیرا درحالی که روایات دستة اخیر به بکیربنماهان در دعوت عبّاسی نقش مهمتر و اساسیتری میدهند، روایات دستة اول چنین نیست. احتمال میرود که در زمانهای بعد خواستهاند نقش شیعیان علی علیهالسلام و موالی را در موفقیّت دعوت عباسی کمتر و ضعیفتر نشان دهند، چنانکه در الاخبارالطّوال (ص 332) و در طبری (سلسله دوم، ص 1358، وقایع سال 100) نام بکیر در فهرست اولین داعیان بنیعباس نیامده است. در روایت طبری، حتی در تعیین نام نقبای دوازدهگانه و گزیدگان هفتاد نفری، برخلاف اخبارالدولة العباسیة ، نامی از بکیربن ماهان نیامده است. دینوری میگوید که بکیربن ماهان مردی از شیعیان و از ملازمان جُنَیدبنعبدالرحمان عامل سِند بود و در سرزمین سند مال فراوانی به دست آورده بود. چون به «وطن مألوف خود درکوفه» بازگشت، میسرة العبدی و ابنخُنَیسْ، از داعیان بنی عبّاس، با او ملاقات کردند و از او خواستند که به دعوت بنیعباس درآید ] یعنی جزو داعیان بنیعباس بشود [ . بکیر پذیرفت و با ایشان همراه شد و همة اموالی را که در سرزمین سند به دست آورده بود در این راه خرج کرد (ص 333). از این بیان دینوری استنباط میشود که بکیر در آغاز از شیعیان علی علیهالسلام بود و بعد، از پیروان و مبلّغان بنیعباس شد واین با آنچه در اخبار الدّولة العباسیة آمده است منافات دارد. به گفتة دینوری (ص 334)، بکیر مردی سخنور بود و به امر دعوت پرداخت. او نامههای محمدبنعلی را میشست و با آب آن آرد خمیر میکرد و نان میپخت و از آن نان به خانواده و اهل خود میداد. او در هنگام مرگ به ابوسلمة خلاّ ل که نیز از بزرگان شیعة بنیعباس بود وصیّت کرد و محمدبنعلی تولیت امرقیام به دعوت را به او واگذار کرد (واین برخلاف اخبار الدولة العباسیة است که مرگ بکیر را در زمان محمدبن علی میداند).روایت طبری نیز برخلاف روایت اخبارالدولة العباسیةکه رفتن بکیر را به سند پس از بیعت او با محمدبن علیو با اجازة او میداند ( رجوع کنید به سطور پیشین)، ورود او به دعوت عباسی را پس از بازگشت از سند و آوردن ثروت فراوان ازآنجا میداند. اما آنچه در تاریخ طبری و البدءوالتاریخ مقدسی دربارة دعوتهای بکیر اهمیت دارد، وجود شخصی است به نام عمّاربن یزید (در البدءوالتاریخ : عمّاربنبدیل، ص 60) که بکیر او را در 118 متولّی امر دعوت در خراسان کرد و او در خراسان نام خود را به «خِداش * » تغییر داد و کیش «خرّمیّه» (خرمدینان) را تبلیغ کرد و زنان مردم را بر یکدیگر مباح دانست. اسدبنعبدالله قَسری (متوفی 120)، والی خراسان او را گرفت و به دار آویخت (طبری، سلسلة دوم، ص 1588ـ1589). به گفتة طبری (سلسلة دوم، ص 1639 به بعد) محمدبنعلی از اینکه شیعیان او در خراسان از خداش پیروی کرده بودند سخت ناراحت شد و دیگر با ایشان مکاتبه نکرد و سرانجام بکیربن ماهان را پیش ایشان فرستاد، ولی شیعیان و داعیان به او اعتنایی ننمودند و توهین کردند و سخن وی را نپذیرفتند. بکیر نزد محمدبن علی بازگشت. محمدبنعلی عصاهایی به او داد که بر برخی پارههای آهن و بر برخی پارههای فلزدیگر (شَبَه: بِرِنج) کوبیده بودند. بکیر به خراسان بازگشت و آن عصاها را به ایشان بنمود و ایشان با دیدن آن عصاها دریافتند که سخن بکیر درست بوده است و ایشان بر خطا بودهاند.به گفتة مقدسی (ص 61)، این عصاها علامت و رمزی میان محمدبنعلی و شیعیان او در خراسان بود، زیرا ابوریاح (میسرة النبّال) این علامات را با ایشان قرار داده بود. از اینجا معلوم میشود که لقب میسره «نبّال» بوده است، زیرا نبّال به معنی تیرگر و تیرتراش است و او این علامات را در چوبها و عصاها نقش کرده بود.اما اینکه عمّار یا خِداش مردم خراسان را به کیش خُرّمیه دعوت کرده باشد درست نمیآید و احتمال قویمیرود که خداش مردم را به پیروی از آل علی علیهالسلام خوانده بوده است، و این تهمت را داعیان بنیعباس براو نهادهاند. دلیل ما این است که چون خداش گرفتار شد و نخست زبان او را بریدند و چشمان او را میل کشیدند، اسدبن عبدالله به او گفت: سپاس خدای را که انتقام ابوبکر و عمر را از تو گرفت (طبری، سلسلة دوم، ص 1589). این میرساند که خداش از شیعیان آلعلیبوده است و ابوبکر و عمر را نکوهش میکرده است. اما خرّمیان همة بزرگان اسلام را نکوهش میکردند و اختصاصی برای نکوهش دو خلیفة اول نداشتند.سرگذشت بکیر و ابوسلمة خلاّ ل نشان میدهد که در تبلیغات بر ضدّ بنیامیّه رقابتی شدید و نهانی میان مبلّغان آل علی و آلعباس وجود داشته است و آلعباس برای اینکه از محبوبیّت آل علی در میان مردم بهره گیرند به پیروان خود، دستور دعوت به «رضا از آل محمد» دادهاند و ظاهراً بکیر و ابوسلمه برای استفاده از امکانات و تشکیلات وسیع دعوت عباسی، در دستگاه دعوت آنان بودهاند و میخواستهاند نیت نهانی خود را در دعوت به آل علی در هنگام مقتضی ظاهر سازند. مرگ زودرس بکیر این فرصت را به او نداد، اما دامادش ابوسلمة خلاّ ل میخواست این نیّت را عملی کند که گرفتار و کشته شد ( رجوع کنید به ابو سلمة خلاّ ل * ).منابع: اخبارالدولةالعباسیة و فیه اخبارالعباس و ولده ، چاپ عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت 1971؛ تاریخ الخلفاء ، چاپ غریازینویچ، مسکو 1967؛ محمدبنعلی حموی، التاریخ المنصوری ، چاپ غریازینویچ، مسکو 1963؛ احمدبنداود دینوری، الاخبارالطوال ، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر ] 1379/1959 [ ، چاپ افست بغداد ] بیتا. [ ؛ عبدالکریمبنمحمد سمعانی، الانساب ، حیدرآباد دکن 1382ـ1402/1962ـ1982؛ محمدبن جریر طبری، تاریخالرسل والملوک ، چاپ دخویه... ] و دیگران [ ، لیدن 1879ـ1901؛ مطهربنطاهر مقدسی، کتاب البدءوالتاریخ ، چاپ کلمان هوار، پاریس 1899ـ1919؛ یاقوت حموی، معجمالبلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965.