بَکربن عبدالله مُزَنی بصری، مکنّی به ابوعبدالله، محدث و فقیه قرن اول و دوم. از نسبت او (بصری) چنین برمیآید که در بصره متولد شده ولی زمان تولدش دانسته نیست (ذهبی، ج4، ص532). ابونعیم (ج2، ص224) به نقل از ابوبکر آجری، وی را از قبیلة بنیثَقیف دانسته است، در صورتی که سایر منابع در این باره نظری ندادهاند، تنها ابنسعد (ج7، قسم1، ص152) گزارش کرده است که وی از جانب مادرش برادری داشته به نام خطّاببن جبیر ثقفی. ابوالحجاج مزّی (ج4، ص218) نیز خطّاببن جبیر ثقفی را از مشایخ بکربن عبدالله شمرده است. شاید انتساب وی به قبیلة بنیثقیف بر همین اساس بوده باشد. وی از کسانی مثل مغیرةبن شعبة * ، ابنعباس، ابنعمر، انسبن مالک * ، ابورافع صائغ و بسیاری دیگر از اتباع تابعان حدیث شنید (ابونعیم، ج2، ص230؛ ذهبی، همانجا؛ مزی، ج4، ص217؛ ابنعماد، ج1، ص135)؛ سپس به عنوان محدّثی که جمعی از مشایخ بزرگ از گروه اتباع را درک کرده بود، به نشر شنیدههای خود پرداخت. محدثان بسیاری از وی حدیث شنیده و روایت کردهاند. از جمله راویان او عاصم * ، قتاده * ، ابنفضاله ودیگران، که خود از محدثان بزرگ بودهاند، قابل ذکرند (ابنسعد، ج7، قسم1، ص153؛ مزی، ج4، ص217ـ218). وی از محدثانی است که مورخان او را ستوده و توثیق کردهاند؛ ابن سعد (ج7، قسم1، ص152؛ مزی، همانجا) ضمن توثیق او میگوید: مزنی کثیرالحدیث بود. مزنی را با حسن بصری و ابنسیرین * یاد میکنند؛ سلیمان تَیمی، که خود از راویان مزنی است، حسن بصری را پیر بصره، و بکر مزنی را جوان بصره خوانده است (ابنسعد، همانجا؛ ذهبی، ج4، ص532). ذهبی (ج4، ص535) به نقل از حمیدالطَویل، شاگرد مزنی،وی را مستجابالدعوه دانسته است. عبداللهبن بکر مزنی، فرزند مزنی، از خواهرش نقل میکند که گفته است: پدر تصمیم گرفته بود که هر گاه دو نفر دربارة «قَدَر» نزاع کنند، فوراً دو رکعت نماز بخواند و این سخن دلالت بر این دارد که در آن روز مکتب قدریّه بر بصره حاکم بوده است (ذهبی، ج4، ص533؛ ابونعیم، ج2، ص225). وی شخصی زاهد و پارسا بوده است. بعضی از مطالب و بیانات عارفانه و زاهدانة او در منابع ثبت شده است (ابن سعد، ج7، قسم1، ص153؛ ذهبی؛ ابونعیم، همانجاها). زمانی وی را برای تَصَدّی مقام قضا دعوت کردند، ولی او آن را نپذیرفت (ابنسعد، همانجا؛ ذهبی، ج4، ص534ـ 535). مزنی با اینکه از اغنیای عصر خود بود، بیشتر در مجمع فقرا و مساکین مینشست و برای آنان حدیث میگفت و از این عمل اظهار رضایت میکرد (ذهبی؛ ابنسعد، همانجاها؛ ابونعیم، ج2، ص227). سال درگذشت او را 106 یا 108 ثبت کردهاند (ابن عماد، همانجا؛ بخاری جعفی، ج1، قسم2، ص90؛ مزی، همانجا)؛ به عقیدة ابنسعد 108 درستتر است (همانجا).منابع : ابن سعد، کتاب طبقات الکبیر ، چاپ ادوارد سخو، لیدن 1321ـ1347/1904ـ1940، چاپ افست تهران ] بیتا. [ ؛ ابنعماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت 1399/1979؛ احمدبن عبدالله ابونعیم، حلیة الاولیاء و طبقات الا صفیاء ، بیروت 1387/1967؛ محمدبن اسماعیل بخاری جعفی، کتاب التّاریخ الکبیر ، بیروت 1407/ 1986؛ محمدبن احمد ذهبی، سیر اعلام النّبلاء ، ج 4، چاپ شعیب ارنووط و مأمون صاغرجی، بیروت 1402/1982؛ یوسفبن عبدالرحمان مزّی، تهذیب الکامل فی اسماء الرّجال ، بیروت 1403 ـ 1405/ 1983 ـ 1985.