بطیحه (مانداب )

معرف

زمینهای‌ پست‌ و مرتع‌ مانند باتلاقی‌ که‌ به‌ نحوی‌ کم‌ و بیش‌ مرتب‌ در معرض‌ طغیان‌ آب‌ قرار داشته‌ باشد
متن
بَطیحه‌ (مانداب‌)، زمینهای‌ پست‌ و مرتع‌ مانند باتلاقی‌ که‌ به‌ نحوی‌ کم‌ و بیش‌ مرتب‌ در معرض‌ طغیان‌ آب‌ قرار داشته‌ باشد. این‌ نام‌ را بویژه‌ نویسندگان‌ مسلمان‌ دورة‌ عباسی‌ به‌ منطقة‌ باتلاقی‌ پهناوری‌ اطلاق‌ می‌کنند که‌ در قسمت‌ سفلای‌ دجله‌ و فرات‌ میان‌ کوفه‌ و واسِط‌ در شمال‌ و بصره‌ در جنوب‌ قرار دارد و غالباً بطائح‌ (جمعِ بطیحه‌) و گاهی‌ نیز، به‌ مناسبت‌ شهرهای‌ مجاور، بطیحة‌ (بطائح‌) کوفه‌، واسط‌ یا بصره‌ خوانده‌ می‌شود.وجود باتلاقهای‌ پهناور در جنوب‌ سرزمین‌ بابِل‌ به‌ دوره‌های‌ اولیة‌ تاریخ‌ باستان‌ می‌رسد. اینجا جلگة‌ آبرفتی‌، نرم‌ و تقریباً مسطح‌ و بستر رودخانه‌ها کم‌ عمق‌ است‌ و گل‌ و لای‌ بسرعت‌ در آن‌ ته‌نشین‌ می‌شود؛ کنارة‌ رودها نرم‌ و کوتاه‌ است‌ و بدین‌ جهت‌ سیلاب‌ از کناره‌ها می‌گذرد و به‌ ایجاد ماندابهای‌ وسیعی‌ می‌انجامد. اگر سیلهای‌ سالانه‌ نبود معمولاً این‌ عوارض‌ از بین‌ می‌رفت‌؛ بستر رودها نیز در حال‌ تغییر است‌ که‌ این‌ خود ماندابهای‌ جدیدی‌ به‌ وجود می‌آورد. حتی‌ در سنگ‌نوشته‌های‌ میخی‌ نیز غالباً به‌ «آگامه‌» (باتلاقها) و «آپّاراته‌» (نیزارها) اشاره‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به دلیچ‌ ، ص‌17، 115)، بویژه‌ تمام‌ اراضی‌ میان‌ مُحمَّره‌ در جنوب‌، نقطه‌ای‌ بعد از قُرنَه‌ در شمال‌، و پس‌ از رود کارون‌ در مشرق‌ احتمالاً پوشیده‌ از دریاچة‌ باتلاقی‌ بزرگی‌ بوده‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌627؛ داهرتی‌ ).نویسندگان‌ یونانی‌ و رومی‌ نیز با آن‌ (به‌ عنوان‌  Limne یا «دریاچة‌ کلده‌ای‌ ») آشنا بوده‌اند. وصف‌ نئارخوس‌ بویژه‌ آموزنده‌ است‌، زیرا وی‌ از این‌ آبها گذشته‌ و عرض‌ آنها را ششصد «استادیا» (110 کیلومتر) گفته‌ است‌. وصف‌ باتلاقهای‌ سرزمین‌ بابل‌ در ) لوح‌ پوتینگر ( نیز آمده‌ است‌. در آن‌ علاوه‌ بر «پالودس‌ » به‌ نام‌ «دیوتاهی‌ » نیز اشاره‌ شده‌ که‌ احتمالاً باید به‌ بیوتاهی‌ (=بطائح‌) تصحیح‌ شود (دربارة‌ اشاراتی‌ که‌ در سنگ‌نوشته‌های‌ میخی‌ و آثار نویسندگان‌ باستان‌ آمده‌ رجوع کنید به آندرئاس‌ در پاولی‌ـویسووا ، ج‌1، ص‌736، 815، 1878 به‌ بعد، 2812؛ وایسباخ‌ ، همان‌ کتاب‌، ج‌3، ص‌2044، ج‌6، ص‌1201 به‌بعد؛ اشترک‌ ، ج‌5، ص‌1147، ذیل‌ «دیوتاهی‌»؛ اینزورث‌ ، ج‌2، ص‌180 به‌ بعد).از زمانهای‌ باستان‌ این‌ دریاچة‌ ماندابی‌ بتدریج‌ از مواد رسوبی‌ موجود در آب‌ رودخانه‌ها پر شده‌ و دلتای‌ کنونی‌ به‌ وجود آمده‌ است‌. این‌ سرزمین‌ در اطراف‌ هور (خَور) الحُویزه‌، هورالحَمار، هورالشامیّه‌ و تا اراضی‌ شمالیتر امتداد دارد.اصل‌ باتلاق‌ احتمالاً نتیجة‌ ناودیسی‌ است‌ که‌ در ادوار زمین‌شناختی‌ به‌ وقوع‌ پیوسته‌ است‌: بخشهایی‌ از آن‌ را توده‌ انبوه‌ مواد رسوبی‌ پر کرده‌ و دیگر بخشها گودتر مانده‌ و آب‌ آنها را فرا گرفته‌ و به‌ آنچه‌ مسلمانان‌ قرون‌ وسطی‌ بطائح‌ می‌نامیدند تبدیل‌ شده‌ است‌. این‌ ناودیس‌ نیز احیاناً در دوره‌های‌ تاریخی‌ دچار فرسایش‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به لیز و فالکون‌؛ مورگان‌، ج‌1، ص‌44ـ48؛لوید ، ص‌19).ساسانیان‌ به‌ نظام‌ آبیاری‌ و زهکشی‌ اراضی‌ بابل‌ توجه‌ بسیار می‌کردند، و این‌ امر به‌ کاهش‌ باتلاقها می‌انجامیده‌ است‌، ولی‌ در زمان‌ پادشاهانِ متأخّرِ این‌ سلسله‌ نواحی‌ پهناوری‌ از اراضی‌ آباد و قابل‌کشت‌ زیر سیلاب‌ رفت‌، و منطقة‌ باتلاقی‌ چنان‌ گسترشی‌ یافت‌ که‌ نویسندگان‌ دورة‌ اسلامی‌ آغازِ بطیحه‌ را بخطا از این‌ دوره‌ می‌دانند و مدعی‌اند که‌ در زمان‌ سلطنت‌ قبادِ فیروز (457ـ 484 میلادی‌) در نزدیک‌ کَسکر * شکاف‌ بزرگی‌ به‌ وجود آمد و نواحی‌ وسیعی‌ از زمینهای‌ کشاورزی‌ را زیر آب‌ برد. بخشی‌ از آب‌بندها در زمان‌ خسرو انوشروان‌ (531ـ578 میلادی‌) مرمت‌ شد و بعضی‌ از این‌ اراضی‌ زیر کشت‌ رفت‌. ولی‌ در سال‌ 6 یا 7، در دوران‌ پادشاهی‌ خسرو پرویز دوم‌، آب‌ دجله‌ و فرات‌ مجدّداً طغیان‌ کرد و سیلی‌ بیسابقه‌ روان‌ شد. آب‌بندهای‌ هر دو رود شکست‌ و شکافهای‌ بزرگی‌ به‌ وجود آمد. آب‌ به‌ باتلاقها رسید و مزارعِ چندین‌ «طُسّوج‌» ] =ناحیه‌ [ را در آنجا فراگرفت‌. در هرج‌ و مرج‌ سالهای‌ بعد از آن‌، و زمانی‌ که‌ سپاهیان‌ اسلام‌ به‌ تصرف‌ عراق‌ دست‌ زدند، شکافهایی‌ در همة‌ بندها پدید آمد و چون‌ «دهقان‌»ها قدرت‌ مرمت‌ آنها را نداشتند ناگزیر باتلاقها به‌ هر سویی‌ گسترش‌ یافت‌ (بلاذری‌، 1866، ص‌292ـ294؛ ابن‌رسته‌، ص‌98؛ قدامة‌بن‌جعفر، ص‌240؛ مسعودی‌، 1894، ص‌53؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌1، ص‌668ـ669). نخستین‌ تغییرِ مسیرِ عمدة‌ دجله‌ نیز در زمان‌ ساسانیان‌ از بستر شرقی‌ (مسیر کنونی‌) به‌ بستر غربی‌ (رود دُجَیل‌ کنونی‌) اتفاق‌ افتاد. این‌ تغییر مسیر سراسر زمینهای‌ مجاورِ مسیر شرقی‌ قدیم‌ را به‌ بیشه‌زار تبدیل‌ کرد.امویان‌ به‌ امر احیای‌ اراضی‌ بطیحه‌ علاقه‌مند بودند؛ زمینهایی‌ که‌ ابن‌دَرّاج‌ برای‌ معاویه‌ احیا کرد سالانه‌ پنج‌ میلیون‌ درهم‌ درآمد داشت‌. وی‌ این‌ کار را با قطع‌ نیزار و مهار کردن‌ آب‌ با احداث‌ آب‌بند انجام‌ داد. این‌ اراضی‌ را «جَوامِد» می‌نامیدند (بلاذری‌، 1866، ص‌294؛ مسعودی‌، 1861ـ 1877، ج‌1، ص‌225ـ 226). ولی‌ به‌ سبب‌ شکستی‌ که‌ در بندها ایجاد شد، حَجّاج‌ عمداً از تعمیر آن‌ سرباز زد و بار دیگر در 81 این‌ زمینها به‌ زیر آب‌ رفت‌.حجّاج‌ بلافاصله‌ پس‌ از آن‌ واسط‌ را در دشتهای‌ آبرفتی‌ نزدیک‌ بطیحه‌ بنا کرد. این‌ امر علی‌القاعده‌ به‌ بازسازی‌ مجموعة‌ نهرها، احداث‌ سدّها و دریچه‌های‌ مهار آب‌ و احیای‌ زمینهایی‌ که‌ بدانها بی‌توجهی‌ شده‌ بود انجامید. وی‌ به‌ حفر دو نهر موسوم‌ به‌ نیل‌ و زابی‌ پرداخت‌ تا بخشی‌ از مازاد آب‌ این‌ دو رود بزرگ‌ را پیش‌ از رسیدن‌ به‌ بطیحه‌ در مسیری‌ دیگر به‌ جریان‌ اندازد، و در عین‌ حال‌ زمینهای‌ خشکی‌ را که‌ در قسمت‌ علیای‌ واسط‌ قرار داشت‌ آبیاری‌ کند (بلاذری‌، 1866، ص‌290ـ292؛ قدامة‌بن‌ جعفر، همانجا؛ اشترک‌، ج‌1، ص‌29ـ32، ج‌2، ص‌303ـ304؛ لسترنج‌، ص‌27). حجاج‌ در ضمن‌، زُطها * را، که‌ از اهالی‌ هند بودند، با گله‌های‌ گاومیشِ ایشان‌ که‌ به‌ هزاران‌ رأس‌ بالغ‌ می‌شد، در این‌ ماندابها اسکان‌ داد. مَسلَمَه‌، برادر خلیفه‌، حدود سه‌ میلیون‌ درهم‌ صرف‌ تعمیر آب‌بندها کرد و در نتیجه‌ زمینهای‌ پهناوری‌ را احیا نمود (بلاذری‌، 1866، ص‌294؛ قدامة‌بن‌جعفر، ص‌240ـ241؛ ولهاوزن‌ ، ص‌156ـ158).احیای‌ اراضی‌ ادامه‌ یافت‌، بویژه‌ در زمان‌ هشام‌ و حاکم‌ وی‌ در عراق‌، خالدبن‌عبدالله‌ قسری‌، که‌ سدّی‌ بر روی‌ دجله‌ بست‌ (بلاذری‌، 1866، ص‌293ـ294؛ ابن‌رسته‌، ص‌95؛ قدامة‌بن‌ جعفر، ص‌240)، و چندین‌ نهر، از جمله‌ نهر رُمّان‌ و نهر مبارک‌ را حفر کرد؛ بدین‌ ترتیب‌ زمینهای‌ بسیار را که‌ عایداتی‌ زیاد داشت‌ احیا کرد، ولی‌ این‌ امر بزودی‌ به‌ کاهش‌ حجم‌ آب‌ لازم‌ برای‌ آبیاری‌ انجامید.پس‌ از به‌ قدرت‌ رسیدن‌ عباسیان‌ (132) شکافهای‌ جدیدی‌ در آب‌بندها به‌ وجود آمد و در نتیجه‌ سطح‌ باتلاقها گسترده‌تر شد. در حوضة‌ فرات‌ نیز به‌ همین‌ منوال‌ بیشه‌هایی‌ به‌ وجود آمد که‌ بخشی‌ از آنها احیا گردید.در شمال‌ غربی‌، بطیحه‌ تقریباً تا کوفه‌ و نِفَّر گسترش‌ یافت‌، و در مشرق‌ نیز از مسافتی‌ زیاد از واسط‌ شروع‌ می‌شد. بسیاری‌ از منابع‌ اسلامی‌ این‌ بخش‌ را بطیحة‌ کوفه‌ نامیده‌اند. در نقشه‌های‌ ساده‌ ایشان‌ ( رجوع کنید به میلر) این‌ اراضی‌ به‌ بطیحة‌ جنوبی‌ متصل‌ نیست‌ و از مناطق‌ مسکونی‌ یا کشاورزی‌ نیز در آنجا اثری‌ دیده‌ نمی‌شود. با وجود این‌، منابع‌ قرن‌ چهارم‌ تأکید می‌کنند که‌ آب‌ رود فرات‌ به‌ بطیحة‌ میانِ واسط‌ و بصره‌ می‌ریخته‌ است‌ (مسعودی‌، 1861ـ1877، ج‌1، ص‌215؛ سهراب‌، ص‌118). این‌ امر دالّ بر آن‌ است‌ که‌ تا قرن‌ ششم‌، یعنی‌ زمانی‌ که‌، به‌ گفتة‌ منابع‌، فرات‌ سفلی‌ در مَطّارَه‌ به‌ دجله‌ می‌پیوسته‌ (یاقوت‌ حموی‌، ج‌2، ص‌553)، بطائح‌ ناحیة‌ سفلای‌ فرات‌ کنونی‌ را فرامی‌گرفته‌ است‌. این‌ امر قاعدتاً به‌ سبب‌ وجود گودال‌ شنافیّه‌ ـکه‌ علی‌القاعده‌ عمیقتر هم‌ بوده‌ـ و کاهش‌ میزان‌ آب‌ و مواد رسوبیِ منتج‌ از نهرهای‌ بی‌شماری‌ بوده‌ است‌ که‌ برای‌ آبیاری‌ قسمتهای‌ شمالی‌ و مرکزی‌ بابل‌ از فرات‌ آب‌ می‌گرفته‌اند ( رجوع کنید به لسترنج‌، ص‌75 به‌ بعد).از حدود اواخر دورة‌ ساسانی‌ تا نیمة‌ اول‌ قرن‌ دهم‌، دجله‌ در بستر غربی‌ (رود دُجَیل‌ کنونی‌) جریان‌ داشت‌ و از واسط‌ و چندین‌ شهر می‌گذشت‌؛ ] ضمناً [ در قرن‌ چهارم‌، در قَطّر، به‌ بطیحه‌ پیوست‌ (ابن‌خرداذبه‌، ص‌59؛ ابن‌رسته‌، ص‌185؛ سهراب‌، ص‌118ـ119، 135؛ مسعودی‌، 1861ـ1877، ج‌1، ص‌288). به‌ نوشتة‌ مستوفی‌، قطر در سی‌ فرسنگی‌ ( نُزهة‌ ، ص‌166)، و به‌ گفتة‌ قدامة‌بن‌جعفر (ص‌193) در 22 فرسنگی‌ جنوب‌ واسط‌ واقع‌ است‌.مرز جنوبی‌ بطیحه‌ به‌ بصره‌ می‌رسد (بلاذری‌، 1866، ص‌362؛ همو، 1936ـ  1938، ج‌5، ص‌257). سهراب‌ (ص‌135) بطیحه‌ را مرکب‌ از چهار هور می‌داند: بَحَصی‌'، بَکَمصی‌'، بَصَریاثی‌'، و محمّدیه‌. این‌ هورها دارای‌ آب‌ فراوان‌ بدون‌ نی‌ بوده‌، ولی‌ هر یک‌ با آبراهی‌ تنگ‌ و پر از نی‌ به‌ دیگری‌ متصل‌ می‌شده‌ است‌. هور محمدیه‌ وسیعترین‌ آنها بوده‌ و آبراه‌ آن‌ به‌ نهرِ اَبی‌ اسد منتهی‌ می‌شده‌ که‌ خود، به‌ حاله‌، کَوانین‌ و سپس‌ به‌ الدجلة‌ العَوراء (دجلة‌ «یک‌ چشم‌») می‌پیوسته‌ است‌. یاقوت‌ به‌ هورهای‌ شَلام‌ (ج‌3، ص‌311)، جُرجِین‌ (ج‌2، ص‌56)، غَرّاف‌ (ج‌3، ص‌581) و رَبَّه‌ (ج‌2، ص‌134) اشاره‌ کرده‌ است‌.آبنگاری‌ در دشت‌ مسطح‌ و نرم‌ و آبرفتی‌ جنوبِ بابل‌ نمی‌توانسته‌ ثابت‌ باشد، چون‌ بویژه‌ نظام‌ نهرها و آبیاری‌ براساس‌ اوضاع‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ دستخوش‌ تغییر بوده‌ است‌. اگرچه‌ این‌ تغییرات‌ هنوز بتفصیل‌ مطالعه‌ نشده‌ است‌، از اشارة‌ یاقوت‌ (ج‌2، ص‌553) بدین‌ امر که‌ دجله‌ پس‌ از واسط‌ به‌ پنج‌ شاخه‌ تقسیم‌ می‌شده‌ و، به‌ اتفاقِ فرات‌، در مَطّاره‌ ـدر فاصلة‌ یک‌ روز راه‌ از بصره‌ـ به‌ یکدیگر می‌پیوسته‌اند، نشانه‌ای‌ از این‌ تغییرات‌ را در قرن‌ ششم‌ می‌توان‌ دید. البته‌، گسترة‌ زمینهای‌ زیر پوششِ بطیحه‌، نسبت‌ به‌ میزان‌ امکان‌ مهار سیلابها و مقدار آبی‌ که‌ در شمال‌ برای‌ آبیاری‌ استفاده‌ می‌شده‌، در حال‌ تغییر بوده‌ است‌.با اینکه‌ بیشتر زمینهای‌ بطیحه‌ را آب‌ فراگرفته‌ بوده‌، در آنجا نواحی‌ اراضی‌ خشک‌، مزارع‌، شهرها و روستاها، و همچنین‌ رودها و نهرهایی‌ هم‌ وجود داشته‌ است‌ (مقدسی‌، ص‌119؛ سمعانی‌، ذیل‌ «بطائحی‌»؛ ابن‌اثیر، ج‌1، ص‌129). به‌ گفتة‌ ابن‌رسته‌ (ص‌95) «نقطه‌های‌ مرتفعتر به‌ صورت‌ تلهایی‌ درآمد که‌ در بطائح‌ شناخته‌ شده‌اند و به‌ سَرطُغان‌، طُستَغان‌ و اُقْرالسَّیْد موسوم‌اند و زُطها در آنجا سکونت‌ دارند.» مقدسی‌ (ص‌134)بطیحه‌ را «ناحیه‌»ای‌ نامیده‌ که‌ شهر عمدة‌ آن‌ صُلَیْق‌ و شهرهای‌ دیگر آن‌ جامده‌، هَرّار، حَدّادیّه‌ و زُبَیدیه‌ است‌. بیشتر این‌ شهرها در شمال‌ غربی‌ واسط‌ قرار دارد. یاقوت‌ حِلّه‌ (از دُبَیس‌) (ج‌1، ص‌594، ج‌2، ص‌323)، خَیْثَمِیّه‌ (ج‌4، ص‌884)، هرّار (ج‌4، ص‌970)، منصوره‌ (ج‌4، ص‌664) و دیگر جایها را به‌ عنوان‌ شهرهای‌ بطیحه‌، و اَبّا، خُرْز، اَلزُطّ (ج‌2، ص‌930، ج‌4، ص‌840) و یَمّا (ج‌4، ص‌1026) را رودها و نهرهای‌ آن‌ ذکر کرده‌ است‌.سیّاحان‌ و باستان‌شناسان‌ اروپایی‌ در حدود نیمة‌ قرن‌ سیزدهم‌/ نوزدهم‌ از ماندابهای‌ غربی‌ فرات‌ وصفهای‌ نسبتاً دقیقی‌ کرده‌اند. جریان‌ اصلی‌ فرات‌ از بابل‌، حلّه‌، و دیوانیّه‌ می‌گذشت‌. چندین‌ شاخه‌ و شعبه‌های‌ فرعی‌ از این‌ مسیر منحرف‌ می‌شد که‌ بسیاری‌ از آنها در نزدیکی‌ اَلکارَیم‌ ] القُرنة‌ کنونی‌ [ ، که‌ در ابتدای‌ مصب‌ قرار داشت‌، مجدداً بدان‌ می‌پیوست‌. در فصلهای‌ سیلابی‌، طول‌ آبِ آبراه‌ به‌ حدود پنجاه‌ کیلومتر می‌رسید که‌ از این‌ مقدار حدود شانزده‌ تا 23 کیلومتر در سمت‌ غربی‌ آبراه‌ اصلی‌ و به‌ مسافتی‌ بسیار بیشتر در سمت‌ شرقی‌ آن‌، منتشر می‌شد. این‌ فرورفتگی‌ زمین‌، ماندابهای‌ لَملُوم‌ را تشکیل‌ می‌دهد. عمق‌ آبهای‌ سیلابی‌ از چند سانتیمتر در شمال‌ تا دو الی‌ سه‌ متر در وسط‌ متغیر است‌. چندین‌ هور کوچک‌ از آن‌ منشعب‌ می‌شود؛ از جمله‌ هورهای‌ اَلعوجه‌، ابن‌نَجِم‌، الخَبصَه‌، اَبوغِربال‌ و... در مشرق‌، و رُغیلَه‌، ابوحِلاّنهَ، زیاد و... در مغربِ شاخة‌ شامیّه‌، و هورهای‌ طُبُگ‌، غَزالات‌ و صلیب‌ در نزدیکی‌ شاخة‌ کوفه‌. پس‌ از سیلها سطح‌ این‌ هورها کاهش‌ می‌یابد و زمین‌ برای‌ کشت‌ برنج‌ وضع‌ بسیار مطلوبی‌ پیدا می‌کند.دجله‌ پس‌ از بغداد، از دشتی‌ مسطح‌ عبور می‌کند، و کناره‌های‌ رودخانة‌ آن‌ چنان‌ مرتفع‌ نیست‌ که‌ آب‌ پرحجم‌ آن‌ را مهار کند. این‌ امر تعدادی‌ شکاف‌ در دو سوی‌ رودخانه‌ و ماندابهای‌ بیشمار ایجاد می‌کند. بین‌ بغداد و کُت‌، وسیعترین‌ آنها، هورشَویجَه‌، گودالی‌ طبیعی‌ به‌ طول‌ پنجاه‌ کیلومتر در امتداد دجله‌ و به‌ عرض‌ 25 کیلومتر است‌.درکرانة‌ سمت‌ راست‌ دجله‌، شکاف‌ عمده‌ در پایینِ کُت‌، آبروِ مُصَندَق‌ است‌ که‌ پهنای‌ آن‌ در دهانه‌ به‌ 450 متر بالغ‌ می‌شود، بسرعت‌ وسعت‌ می‌یابد تا به‌ ابعادی‌ دریاچه‌گونه‌ می‌رسد و بالاخره‌ به‌ تعدادی‌ نهر نسبتاً کوچک‌ و کم‌ عمق‌ منشعب‌ می‌شود که‌ به‌ هورالسَنیّه‌ می‌ریزد.دریاچة‌ حمّار وسیعترین‌ هورهاست‌ که‌ حدود 200 ، 5 کیلومتر مربع‌ را در بر گرفته‌، و از ریزابه‌های‌ فرات‌ در نزدیکی‌ سوق‌الشیوخ‌ تا کَرمه‌ علی‌ (ح 130 کیلومتر) ادامه‌ دارد. بخش‌ جنوبی‌ آن‌ هور سناف‌ نامیده‌ می‌شود و آب‌ آن‌ از فرات‌ و غَرّاف‌ و نیز از آبهایی‌ که‌ از طریق‌ چندین‌ هور از مصندق‌ می‌آید تأمین‌ می‌شود. کاهش‌ آب‌ از طریق‌ تبخیر، نفوذ و خروج‌ به‌ حدود پانصد متر مکعب‌ در ثانیه‌ بالغ‌ می‌شود. کمترین‌ ارتفاع‌ فصلیِ آب‌ در کرانة‌ دریاچة‌ حمار 6ر0 تا8ر0 متر در اواخر پاییز و بیشترین‌ آن‌ از 2تا8ر2 متر در نزدیکی‌ پایان‌ فصل‌ سیلابی‌ از اواسط‌ اردیبهشت‌ تا خرداد است‌. هنگامی‌ که‌ سطح‌ آب‌ پایین‌ است‌، حدود دو سوم‌ این‌ ناحیه‌ به‌ صورت‌ دریاچه‌ و مانداب‌ و چند بخش‌ آن‌ متشکل‌ از آبهایی‌ است‌ که‌ با مجموعه‌ای‌ از آبراهه‌های‌ پیچ‌ در پیچ‌ در میان‌ نیزارها به‌ یکدیگر متصل‌اند. آبراههای‌ عمیقتر (یک‌ تا دو متر) معمولاً در جهت‌ شمالی‌ ـ جنوبی‌ یا شمال‌ غربی‌ ـ جنوب‌ شرقی‌ جریان‌ دارد. مجموعه‌هایی‌ از آبراههای‌ عمیق‌ (گَواهین‌) نیز در میان‌ نیزارها یافت‌ می‌شود که‌ عرض‌ آنها ممکن‌ است‌ از چند متر تجاوز نکند ولی‌ عمقشان‌ برای‌ رفت‌ و آمد قایق‌ کافی‌ است‌.مرزهای‌ جنوبی‌ حمّار را زمینهای‌ خالی‌ و غیرمسکونی‌ تشکیل‌ می‌دهد که‌ از جانب‌ دریاچه‌ در معرض‌ سیلابهای‌ سالانه‌ قرار دارد.بطیحه‌، به‌ سبب‌ دسترس‌ناپذیری‌، مأمن‌ انواع‌ دزدان‌ و شورشیان‌ و پناهگاهی‌ برای‌ ناراضیان‌ بوده‌ است‌. زُطّها که‌ با گله‌های‌ بزرگ‌ گاومیش‌ خود به‌ امر حَجّاج‌ به‌ ماندابها منتقل‌ شدند، به‌ اتفاق‌ بعضی‌ از دیگر موالی‌، در ابتدای‌ دوران‌ عباسیان‌، با دزدی‌ و غارت‌ و ایجاد اختلال‌ در امر ارتباطات‌ و تجارت‌ با نواحی‌ جنوبی‌، برای‌ عراق‌ مایة‌ دردسر شدند. آثار سوء رفتار آنان‌ در زمان‌ مأمون‌ بیشتر محسوس‌ بود، و بالاخره‌ پس‌ از کوششهای‌ بسیار، معتصم‌، خلیفة‌ عباسی‌، توانست‌ ایشان‌ را سرکوب‌ و به‌ مرزهای‌ شمالی‌ شام‌ منتقل‌ کند (بلاذری‌، 1866، ص‌171ـ375؛ طبری‌، سلسلة‌ سوم‌، ص‌1044ـ 1045، 1167ـ1170؛ مسعودی‌، 1894، ص‌355). نام‌ نهر زُطّ مأخوذ از نام‌ آنهاست‌ (یاقوت‌ حموی‌، ج‌4، ص‌840).اما قیام‌ زنگیان‌، که‌ به‌ رهبری‌ علی‌بن‌ محمد ] صاحب‌ الزنج‌ [ * در نزدیکی‌ بصره‌ به‌ شورشی‌ سهمگین‌ دست‌ زدند (255ـ270/869ـ883) و چندین‌ سال‌ بر بطیحه‌ تسلط‌ داشتند، بسیار خطرناکتر بود (طبری‌، سلسلة‌ سوم‌، ص‌1742 به‌ بعد؛ نولدکه‌، ص‌146ـ175؛ سامِر).در سده‌های‌ بعد، بنوشاهین‌ ( رجوع کنید به عمران‌بن‌ شاهین‌ * ) و پس‌ از آنان‌ خاندان‌ مظفّر (فرزندان‌ ابن‌مظفربن‌ اسماعیل‌، از اعقاب‌ بنوشاهین‌) حکومت‌ کم‌ و بیش‌ مستقلی‌ در اراضی‌ باتلاقی‌ تشکیل‌ دادند. در ایام‌ متأخرتر، مَزیَدیان‌، که‌ از 403تا448 در حلّه‌ حکومت‌ کردند، در تسلط‌ بر این‌ اراضی‌ با ایشان‌ شریک‌ شدند. پس‌ از افول‌ مزیدیان‌، بنوالمُنتَفق‌ نیز سهمی‌ به‌ خود اختصاص‌ دادند ولی‌ در 617 خلیفه‌ ناصر توانست‌ رهبران‌ ایشان‌، بنو معروف‌، را از میان‌ بردارد.هنگامی‌ که‌ مغولان‌، عراق‌ را تسخیر کردند (656)، بطیحه‌ نیز به‌ دست‌ ایشان‌ افتاد، ولی‌ قبایل‌ عرب‌ باز هم‌ به‌ صورت‌ مایة‌ آشوب‌ باقی‌ ماندند. از این‌ تاریخ‌ به‌ بعد، منطقه‌ را «الجزائر» یا («الجَوازِر») خواندند. بطیحه‌ در 795به‌ دست‌ تیمور، و در 826 به‌ دست‌ ] سلطان‌ [ اُویس‌ از دودمان‌ جلایریان‌ افتاد. در 844 مُشَعشَعیان‌ بر آنجا استیلا یافتند و ناحیه‌ در دست‌ ایشان‌ بود تا اینکه‌ در 953 به‌ تصرف‌ سلیمان‌، پادشاه‌ عثمانی‌، در آمد. ولی‌ حکومت‌ عثمانیان‌ بر آنجا چندان‌ مستحکم‌ نبود و نتوانست‌ چندین‌ امیرنشین‌ عربِ ناحیه‌ را از پای‌ درآورد.بسیاری‌ از ساکنان‌ آرامی‌تبار (و مسیحی‌) بابِل‌ (در تألیفات‌ مسلمانان‌: نبطیان‌) مدت‌ مدیدی‌ در بطائح‌ باقی‌ ماندند، به‌ طوری‌ که‌ بسیاری‌ از منابع‌، آنجا را باتلاقهای‌ نبطیان‌ می‌نامند (ابن‌منظور، ذیل‌ «بطح‌»؛ نیز رجوع کنید به مسعودی‌، 1894، ص‌161؛ مسکویه‌، ج‌2، ص‌409؛ مقدسی‌، ص‌128). مانداییان‌ یا صُبّیان‌، (مُغتَسِله‌) نیز احتمالاً از بازماندگان‌ دوران‌ باستان‌ در این‌ منطقه‌اند ( رجوع کنید به ابن‌ندیم‌، ص‌403ـ404؛ مسعودی‌، همانجا)؛ این‌ صبّیان‌ هنوز هم‌ در چند نقطه‌ از ماندابها، نظیر سوق‌الشیوخ‌، قلعه‌ صالح‌، و در هورالحُوَیزه‌ (حَویزه‌) یافت‌ می‌شوند و حویزه‌ مرکز اصلی‌ ایشان‌ است‌ ( رجوع کنید به دراور در منابع‌).با وجود این‌، برخی‌ از عربها نیز در آنجا اقامت‌ گزیدند. ابن‌رسته‌ می‌گوید که‌ قبل‌ از شکل‌ یافتن‌ بطیحه‌، یَشکُر، باهِله‌ * و بَنوالانَبَر در نزدیکی‌ آن‌ سکونت‌ داشتند. بلاذری‌ به‌ موالی‌ باهلی‌ اشاره‌ می‌کند که‌ در زمان‌ مأمون‌ در اغتشاشها به‌ زطها پیوستند. طبری‌ (سلسلة‌ سوم‌، ص‌1858، 1898، 1903) به‌ برخی‌ از باهلیها، که‌ در قرن‌ سوم‌ در عملیات‌ زنگیان‌ به‌ ایشان‌ پیوستند، و همچنین‌ به‌ وجود افرادی‌ از بنو عِجل‌ در بطیحه‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ (سلسلة‌ سوم‌، ص‌1759). تسلط‌ مزیدیان‌، به‌ احتمال‌ زیاد، به‌ ورود بنی‌اسد نیز، که‌ به‌ دست‌ ناصر از بین‌ رفتند، انجامیده‌ است‌. ابن‌خلدون‌ (ج‌6، ص‌12) از ربیعه‌ که‌ بر این‌ منطقه‌ مسلط‌ بوده‌اند یاد کرده‌ است‌ و احتمالاً منظور او منتفقها بوده‌اند. ابن‌بطوطه‌ (ج‌2، ص‌2،4) نیز از خَفاجَه‌ و مَعادی‌ نام‌ برده‌ است‌.بخش‌ اعظم‌ ساکنان‌ امروزی‌ از عربهای‌ نیمه‌چادرنشین‌ و کشاورز تشکیل‌ شده‌ که‌ بر مبنای‌ مناسبات‌ قبیله‌ای‌ سازمان‌ یافته‌اند. جز معدودی‌ که‌ پیرو مذهب‌ اهل‌ سنت‌اند، و برجسته‌ترین‌ ایشان‌ خاندان‌ سعدون‌ است‌، بقیه‌ شیعی‌ مذهب‌اند.مهمترین‌ قبیله‌های‌ عرب‌ ساکن‌ منطقه‌، که‌ خود به‌ عشیره‌های‌ متعددی‌ بخش‌ می‌شوند، عبارت‌اند از: بنولام‌، البو (ابو) محمد، ربیعه‌، زُبَید، خَزاعِل‌، منتفق‌، الجزائر، مِعْدان‌.اقامتگاههای‌ ساکنان‌ باتلاقها، که‌ گاهی‌ روستایی‌ تشکیل‌ می‌دهد، معمولاً روی‌ خاکریزها و جزیره‌هایی‌ قرار دارد که‌ هنگام‌ طغیان‌ سالانه‌ کاملاً در آب‌ فرو نمی‌رود و مشتمل‌ بر کلبه‌های‌ درازی‌ است‌ که‌ از نی‌ و حصیرنیی‌ («صَریفه‌») ساخته‌ شده‌ است‌ (تزیگر ؛ سلیم‌، ج‌1، ص‌23ـ24؛ نیز رجوع کنید به نولدکه‌، در ) مجلة‌ شرق‌شناسی‌ وین‌ ( ، ج‌16، ص‌198، حاشیة‌1).مهمترین‌ محصول‌ ماندابها برنج‌ است‌. محصولات‌ دیگر عبارت‌اند از: جو،ذرت‌ خوشه‌ای‌، ارزن‌، عدس‌، هندوانه‌، خربزه‌ و اندکی‌ بامیه‌ و پیاز.نی‌ از جمله‌ منابع‌ درآمد ایشان‌ است‌ که‌ در تمام‌ امورخانگی‌ از آن‌ استفاده‌ می‌شود و از زمانهای‌ باستان‌ به‌ صورت‌ وسیلة‌ نگارش‌ استعمال‌ فراوان‌ داشته‌ است‌ ( رجوع کنید به ) مجلة‌ کتاب‌شناسی‌ شرق‌ ( ، ج‌9، ص‌190). قلمهای‌ نیینِ واسط‌ در قرون‌ گذشته‌، و دزفول‌ در قرن‌ سیزدهم‌ در مشرق‌ زمین‌ بهترین‌ نمونه‌ به‌ شمار می‌رفت‌ ( رجوع کنید به هوار ، ص‌13). حتی‌ امروزه‌ مقدار معتنابهی‌ نی‌ در سال‌ در حوالی‌ چبایش‌ قطع‌ می‌شود ( تَمس‌ ، ص‌60).بعلاوه‌، در آنجا ماهی‌ فراوان‌ یافت‌ می‌شود که‌ هم‌ منبع‌ خوراکی‌ دائمی‌ برای‌ اهالی‌ است‌ و هم‌ به‌ بخشهای‌ دیگر صادر می‌شود. ابن‌رسته‌ (ص‌94) به‌ اهمیت‌ محصولات‌ نیین‌ و ماهی‌ بطیحه‌ اشاره‌ کرده‌ است‌. در حال‌ حاضر، نیز صید ماهی‌ مایة‌ اشتغال‌ بسیاری‌ از مردم‌ است‌.گاومیش‌ منبع‌ ثروت‌ مهمی‌ برای‌ مانداب‌نشینهای‌ جنوبِ عِماره‌ و حَمّار است‌. کره‌ای‌ که‌ از شیر گاومیش‌ گرفته‌ می‌شود به‌ شهرهای‌ اطراف‌ و بغداد صادر می‌شود. گوسفندداری‌ نیز تا حدودی‌ معمول‌ است‌، و گاو در جاهای‌ مختلف‌، بویژه‌ در قُرنه‌، یافت‌ می‌شود.همچنین‌ در آنجا انواع‌ گوناگون‌ مرغان‌ آبی‌ از قبیل‌ یاعو، قو، غاز، اردک‌ وحشی‌ و غیره‌ فراوان‌ است‌ و دسته‌های‌ دُرنا، مرغ‌سقا، مرغ‌ آتشی‌، لک‌ لک‌، هوبره‌ و بوتیمار نیز دیده‌ می‌شود. بعضی‌ حیوانات‌ گوشتخوار نیز وجود دارد. شیر، که‌ در دوران‌ باستان‌ و بعد از آن‌ در این‌ سرزمین‌ یافت‌ می‌شده‌، آخرین‌ بار در قرن‌ سیزدهم‌ بدان‌ اشاره‌ شده‌ است‌ (لافتس‌، ص‌242 به‌ بعد). بعلاوه‌، تعدادی‌ پلنگ‌، شغال‌، گرگ‌، سیاه‌ گوش‌، و گربة‌ وحشی‌ در آن‌ منطقه‌ زندگی‌ می‌کنند. گله‌های‌ بزرگِ گراز وحشی‌ در ماندابها دیده‌ می‌شود.انبوه‌ بیشمار پشة‌ ریز و درشت‌ مایة‌ مصیبتی‌ جدّی‌ و منبع‌ بیماریهای‌ بومی‌ از قبیل‌ تب‌ نوبه‌ است‌ که‌ عاملی‌ مهم‌ در زوال‌ این‌ منطقه‌ بوده‌ است‌ (سلیم‌، ج‌2).منابع‌: ابن‌اثیر، اللباب‌ فی‌تهذیب‌ الانساب‌ ؛ ابن‌بطوطه‌، تحفة‌النظار فی‌غرائب‌ الامصار وعجائب‌ الاسفار المعروفة‌ برحلة‌ ابن‌بطوطه‌ ، چاپ‌ دفرمری‌ و سانگینتی‌، پاریس‌ 1853ـ1858، ص‌296؛ ابن‌خرداذبه‌، المسالک‌ والممالک‌ ، چاپ‌ دخویه‌، لیدن‌ 1889؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ‌ ابن‌خلدون‌ المسمّی‌ بکتاب‌ العبر ، بیروت‌ 1391/1971؛ ابن‌رسته‌، الاعلاق‌ النفیسة‌ ، چاپ‌ دخویه‌، لیدن‌ 1892، ص‌94 به‌ بعد، 186؛ ابن‌عبدالحق‌، مراصدالاطلاع‌ ، چاپ‌ یونبول‌، لیدن‌ 1850، ج‌1، ص‌160ـ 161، ج‌4، ص‌343، 348، حاشیة‌ یونبول‌؛ ابن‌منظور، لسان‌العرب‌ ، قم‌ 1363ش‌؛ ابن‌ندیم‌، کتاب‌ الفهرست‌ ، چاپ‌ رضا تجدد، تهران‌ 1350ش‌؛ اسماعیل‌بن‌ علی‌ ابوالفداء، کتاب‌ تقویم‌البلدان‌ ، چاپ‌ رینود و دسلان‌، پاریس‌ 1840، ص‌43، 51؛ احمدبن‌یحیی‌ بلاذری‌، انساب‌ الاشراف‌ ، ج‌4، 5، چاپ‌ شلزینگر و گوتن‌، اورشلیم‌ 1936ـ 1938؛ همو، فتوح‌ البلدان‌ ، چاپ‌ دخویه‌، لیدن‌ 1866؛ محمدباقر جلالی‌، موجز تاریخ‌ عشائر العمارة‌ ، بغداد 1947؛ فیصل‌ سامر، ثورة‌ الزنج‌ ، بغداد 1952؛ شاکر مصطفی‌ سلیم‌، الچبایش‌ ، بغداد 1957؛ عبدالکریم‌بن‌ محمد سمعانی‌، الانساب‌ ، چاپ‌ مارگولیوث‌، لیدن‌ 1912؛ احمد سوسه‌، تطّور ریّ العراق‌ ، 1946؛ همو، خَزَّن‌ هور (خور) الشُّوَیَجة‌ ، بغداد؛ همو، فی‌ریّ العراق‌ ، بغداد 1945؛ سهراب‌، صورة‌الاقالیم‌ السّبعة‌ ، چاپ‌ هانس‌ فون‌ مژیک‌، ص‌126، 136؛ محمدبن‌جریر طبری‌، تاریخ‌ الرسل‌ و الملوک‌ ، چاپ‌ دخویه‌ .... ] و دیگران‌ [ ، لیدن‌ 1879ـ1901؛ عباس‌ عزّاوی‌، عشائرالعراق‌ ، ج‌3و 4، بغداد 1955؛ عبدالجبار فارس‌، عامان‌ فی‌الفرات‌ الاوسط‌ ، نجف‌ ] 1353 [ ؛ قدامة‌بن‌جعفر، کتاب‌ الخراج‌ ، چاپ‌ دخویه‌، لیدن‌ 1967، ص‌233، 236، 240 به‌ بعد؛ علی‌بن‌ محمد ماوردی‌، کتاب‌ الاحکام‌ السلطانیة‌ ، چاپ‌ انگر، بن‌ 1853، ص‌311 به‌ بعد؛ علی‌بن‌حسین‌ مسعودی‌، کتاب‌ التنبیه‌ والاشراف‌ ، چاپ‌ دخویه‌، لیدن‌ 1894؛ همو، مروج‌ الذّهب‌ ومعادن‌ الجوهر ، چاپ‌ باربیه‌ دمینار و پاوه‌ دکورتل‌، پاریس‌ 1861ـ1877؛ احمدبن‌محمد مسکویه‌، کتاب‌ تجارب‌ الامم‌ ، ج‌2، چاپ‌ آمدروز، مصر 1333/ 1915؛ محمدبن‌ احمد مقدسی‌، احسن‌التقاسیم‌ فی‌ معرفة‌ الاقالیم‌ ، چاپ‌ دخویه‌، لیدن‌ 1877؛ یاقوت‌ حموی‌، معجم‌البلدان‌ ، چاپ‌ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ‌ 1866ـ1873، منابع‌؛W. F. Ainsworth, A personal narrative of the Euphrates , London 1857; idem, Researches in Assyria, Babylonia and Chaldea , London 1838; Chesney, The expedition of the survey , London 1850; Chiha, La province de Baghdad , Cairo 1908; Delitzsch, Assyr. Handwخrterb . Dougherty, The sea land of ancient Arabia , 1933; Drower, The Mandaeans , Oxford 1938; H. Field, Anthropology of Iraq , part I, no.2, 1949; J. B. Fraser, Travels in Koordistan, Mesopotamia , London 1840; S. W. Hellbusch, "Die Kultur der Ma ف dan in Gegenwart und Vergangenheit," Sدmer , XII, 1955; Cl. Huart, Les calligraphes et les miniaturistes de l'Orient musulman , Paris 1908; M. G. Ionides, The regime of the rivers Euphrates and Tigris , London 1937; von Kremer, SBAk. Wien , 1850, 250-254; G. M. Lees and N. L. Falcon, "The geographical history of the Mesopotamian plains," Geographical Journal , CXV  24- 39, CXV  399- 40I, CXX 394-397; G. Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate , 2nd ed., Cambridge 1930, 26-29, 40-43; Seton Lloyd, Twin rivers , Oxford 1934; W. K. Loftus, Travels and researches in Chaldea and Susiana , NewYork 1857; Jacques Jean Marie de Morgan, Dإlإgation en Perse, mإmoires, Paris 1900; Nخldeke, Sketches from eastern history ; Freiherr von Oppenheim, Die Beduinen ,  , Wiesbaden 1952; idem, Vom Mittelmeer zum Persischen Golf ,  , 67-76; August Friedrich von Pauly, Paulys Real-Encyclopجdie der classischen Altertumswissenschaft , ed. G. Wissowa, W. Kroll, and K. Mittelhaus, Stuttgart 1894-1970, Munich 1973-1974; Sprenger, in ZDMG , XV  , 223 ff.; M. Streck, Babylonien nach den Arab. Geographen ; Thesiger, "The Marshes of southern Iraq," Geographical Journal , CXX, part 3 (1954); Tigris Irrigation Department, Baghda  d 1952; Tippetts...[et al.], Study of the lower Tigris Euphrates basin , Baghda  d ; Wellhausen, Das Arabische Reich , 1902; W. Willcocks, Irrigation of Mesopotamia , London 1917; Woolley, Ur of the Chaldees , 1938.
نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 3
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده