بصره(2) (یا بصرة مغرب)، شهری در مغرب اقصی، میان طَنجَه و فاس (مراکش) که تنها ویرانههای آن به جا مانده است. نام این شهر از بصرة عراق گرفته شده است ( د. اسلام ، چاپ اول، ذیل واژه). دلیل این نامگذاری شاید شباهت خاک سرخ رنگ بصرة مغرب (بکری، ص110) و بصرة عراق (یاقوت، ج1، ص636) به یکدیگر باشد. بعلاوه جزر و مد رودهای وادی سَلا در دیار مغرب همانند جزر و مد دجله و فرات در بَصره عراق است (اعتماد السلطنه، ج1، ص378). در متنهای قدیم جغرافیایی از این شهر با نامهای بصرةُالذِّبَّان، به دلیل چراگاههای وسیع و شیر و لبنیات فراوان؛ بصرةُالکَتَّان، به سبب رواج معاوضة همه چیز با کتان در آنجا، و الحمراء، به دلیل خاک سرخ، نیز یاد شده است (بکری، همانجا).بصره در فلاتی قرار داشت که از مشرق به جادة وَزّان، و از مغرب به درة واد مِدا و از شمال شرقی به درة واد لِقُّس مشرف بود. این شهر در محل شهر رومی ترمولای ساخته شده بود( د. اسلام ، همانجا). بصره در هشت میلی (حدود سیزده کیلومتری) کوه صَرصَر قرار داشت و جایی پرآب و پر از درختان میوه بود که بعدها جایگاه قبیلة مَصمُودَه * شد (ابنعذاری، ج1، ص235).بنای بصره احتمالاً به فرمان ادریس دوم (حک:177ـ213) در آغاز قرن سوم ( د. اسلام ، همانجا) یا محمدبن ادریس دوم (حک: 213ـ221) در 218 (مکناسی، ص110) بوده است. این شهر تا 363 جایگاه تابستانی ادریسیان بود ( د. اسلام ، همانجا). زمانی که محمدبن ادریس دوم، به رأی جدهاش کَنزه، توابع مغرب را میان برادرانش تقسیم کرد، طنجه، سَبته و بصره و متعلقات آن از بلاد غُمارَه به قاسمبن ادریس رسید (ابنخلدون، 1956، ج27، ص447). در سدة بعد، حکومت این شهر را، که مرکز ایالتی کوچک مشتمل بر ریف و بلاد غُمارَه بود ( د. اسلام ، همانجا)، جوهر ـسردار سپاه معزّ، خلیفة فاطمی، و فاتح سرزمینهای مغرب اقصی (347)ـ به شاهزادة ادریسی، حسنبن کنّون، سپرد. در 350، حَکَم مستنصر، خلیفة اموی قرطبه، وزیر خود محمدبن قاسم را برای فتح مغرب اقصی فرستاد. حسنبن کنّون دفاعی سخت کرد و محمدبن قاسم را شکست داد (ابنخلدون، 1371ش، ج6، ص20). حَکَم، غلام خود، غالب، را با اموال و سپاهیان بسیار و با فرمان براندازی ادریسیان اعزام کرد. وقتی خبر آمدن غالب به حسنبن کنّون رسید از بصره بیرون رفت (362) و اموال خود را به قلعة مستحکم حُجَرالنَّسر، در نزدیکی سبته فرستاد (ابنخلدون، 1956، ج27، ص452). در پنجم محرم 363 ( د. اسلام ، همانجا) غالب، شهر بصره، تختگاه ادریسیان، را تسخیر کرد. اندکی بعد، حسنبن کنّون تسلیم شد و بدین ترتیب دولت ادریسیان مغرب برافتاد و امویان اندلس بر آن ناحیه مسلط شدند (ابنخلدون، همانجا). حکم مستنصر بار دیگر غالب را برای حفاظت ثغور فراخواند و یحییبن محمد را امارت مغرب داد. چون دولت حکم به ضعف گرایید، یحییبن محمد را نیز برای یاری به اندلس فراخواند و امارت مغرب را به جعفربن علیبن حمدون، امیر زاب و مَسیله، و برادرش یحیی سپرد (365). کمی بعد، میان این دو برادر اختلاف افتاد و یحیی بصره را تصرف کرد. در 366، منصور محمدبنابیعامر، وزیر تامالاختیار هشام مؤید اموی (366ـ 399)، جعفربن علی را به یاری دولت نوبنیاد خود به اندلس فراخواند. او مغرب را سراسر به برادرش یحیی واگذاشت و نزد ابنابیعامر رفت (ابنخلدون، 1371ش، ج6، ص20ـ21). در 369، بُلُکّینبن زیری، سردار دولت شیعة فاطمی، یورشهای خود را از افریقیه به مغرب آغاز کرد. او که پس از حرکت معزّ فاطمی به سوی قاهره (362) ولایت مغرب و افریقیه یافته بود، در هر دو ناحیه فتوحات بسیاری کرد. ملوک بربر یکی پس از دیگری از برابر سردار فاطمی واپس نشستند و یحییبن علیبن حمدون نیز شهر را به بلکین واگذاشت و فرار کرد. بلکینبن زیری همچنان در مغرب پیش رفت، تا آنگاه که ملوک بربر در سبته گرد آمدند و متحد شدند. پس بلکین از پیشروی دست برداشت و به بصره بازگشت و آنجا را ویران کرد (ابنخلدون، 1956، ج27، ص319) و خود با سپاهیانش به سرزمین بَرغَواطه رفت (همان، ص237). از آن پس، قصر عبدالکریم که در 102 به فرمان امیر عبدالکریم کُتامی در جنوب بصره بنا شده بود (مکناسی، ص20؛ د. اسلام ، چاپ اول، ذیل «قصرالکبیر») جای آن را گرفت و شهر مرکزی آن ناحیه شد (ابوالفدا، ص132؛ قلقشندی، ج5، ص170).بر خلافِ مَقدِسی (ص190) که بصره را در سدههای چهارم و پنجم شهری ویران وصف میکند، ابنحوقل (ص80) و بکری (ص110) آن را تا اندازهای پر رونق دانستهاند.بکری، بصره را در اواسط قرن پنجم شهری بزرگ ( رجوع کنید به ادریسی، ج2، ص530ـ531) و آباد وصف میکند. شهر، هفت مسجد و دیواری با دو برج و ده دروازه داشت که با سنگ و آجر بنا شده بود. شهر گورستان بزرگی در کوهی در جانب شرقی، و گورستانی موسوم به فَضاعه در جانب غربی داشت. آب بصره شور و تلخ بود، و آب آشامیدنی مردم از چاه ابنذَلفاء در مدخل شهر که آبی گوارا داشت، تأمین میشد. در بیرون شهر و در میان باغها چشمههایی بسیار و چاههایی با آب گوارا وجود داشت (بکری، همانجا). کشتزارهای پنبه، گندم و حبوبات پیرامون بصره را فراگرفته بود (ادریسی، ج2، ص531) و محصول پنبة آن به افریقیه فرستاده میشد (ابنحوقل، ص80).بصره با نهری بزرگ به دریا راه داشت و کالاها با کشتی به دریا و سرزمینهای دیگر حمل میشد (ادریسی، همانجا). از بصره تا نهر رَدات یک منزل (بکری، ص111) و تا فاس دو یا سه منزل (حمیری، ص108) و هفت روزه راه بود (بکری، همانجا؛ رجوع کنید به یاقوت، 1846، ص57). از بصره تا اقلام یک منزل و تا تُشُمَّس کمتر از یک منزل بود (یاقوت، 1965، ج1، ص653؛ ادریسی، ج2، ص530ـ531).ادریسی (ج2، ص531) مردم بصره را پاکدامن و مؤدب و خوبروی، و بکری (ص110) زنان بصره را در زیبایی بیمانند دانسته است. ابنحوقل (ص80) از سلامت، خیر و جمال، بلندی قامت و تناسب اندام ساکنان بصره خبر میدهد.هر چند بصره شهری آباد بود، بسرعت رو به زوال گذارد. در عصر لئویِ افریقایی (متوفی بعد از 962) بیش از دو هزار خانواده در این شهر زندگی نمیکردند و دیوارهایش در میان باغهایی متروک برپا بود. امروز تنها دیوار سنگی شهر باقی مانده است ( د. اسلام ، چاپ اول، ذیل واژه).منابع: ابنحوقل، کتاب صورةالارض ، چاپ کرامرس، لیدن 1967؛ ابنخلدون، العبر: تاریخ ابنخلدون ، ترجمة عبدالمحمد آیتی، ج6، تهران 1371ش؛ همو، العبر و دیوان المبتدا و الخبر ، ج27، بیروت 1956؛ ابنعذاری، البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب ، چاپ کولن و لوی ـ پرووانسال، بیروت 1400/1980؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، کتاب تقویمالبلدان ، چاپ رینود و دیسلان، پاریس 1840؛ محمدبن محمد ادریسی، کتاب نزهةالمشتاق فی اختراق الا´فاق ، بیروت 1409/1989؛ محمد حسنبن علی اعتمادالسلطنه، مرآةالبلدان ، چاپ عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث، تهران 1367ـ1368ش؛ عبداللهبن عبدالعزیز بکری، کتابالمغرب فی ذکر بلاد افریقیة و المغرب ، پاریس 1965؛ محمدبن عبدالله حمیری، الروض المعطار فی خبر الاقطار ، بیروت 1984؛ احمدبن علی قلقشندی، صبحالاعشی فی صناعة الاءنشا ، قاهره ] تاریخ مقدمه 1383/1963 [ ؛ محمدبن احمد مقدسی، احسنالتقاسیم فی معرفة الاقالیم ، بیروت 1987؛ احمد مکناسی، خریطة المغرب الارکیولوجیة للمواقع الاثریة لما قبل التاریخ الی ظهور الاسلام ، تطوان 1961؛ یاقوت حموی، کتاب المشترک وضعا و المفترق صقعا ، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن 1846؛ همو، معجمالبلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ 1873، چاپ افست تهران 1965؛EI 2 , svv. "al-Bas ¤ ra" and "al-K ¤ as ¤ r al-Kab r" (by G. Yver).