بسیط الحقیقه ، از قواعد فلسفة اسلامی. عبارت کامل آن «بسیط الحقیقة کلُالاشیاء و لیس بشیءٍ منها» است، بهمعنای بسیط حقیقی همة اشیا است، در حالی که هیچیک از اشیا نیست؛ یعنی واجد کمالات و جهات وجودی و خیر همه چیز، و فاقد نقایص و حدود و تعیّنات آنهاست. ملاصدرا (صدرالدین شیرازی) این قاعده را از غوامض علوم الهی دانسته و درک حقیقت آن را جز برای کسانی که از جانب حق تعالی به سرچشمة علم و حکمت راه مییابند، آسان ندانسته است (1387، ج6، ص110). بهنظر وی (1363ش، ص575)، پیچیدگی مفاد این قاعده به قدری است که روی زمین کسی نسبت به آن علم صحیح ندارد. چنانکه سبزواری در تعلیقة حکمة المتعالیه (صدرالدین شیرازی، 1387، ج6، ص111) نقل میکند، ملاصدرا این قاعده را از خصایص فکر خود دانسته که پیش از او کسی به آن دست نیافته مگر ارسطو که آن را بهاجمال بیان کرده است. عرفا نیز به مفاد این قاعده توجه داشته و آن را به عبارات مختلف از قبیل «شهود کثرت در وحدت» و «مشاهدة مفصل در مجمل» بیان کردهاند (همانجا؛ و نیز رجوع کنید به عطار، ص8ـ9). اما اقامة برهان بر این قاعده و تحلیل صحیح منطقی و فلسفی آن در کتابهای عرفا یافت نمیشود. ازینرو، ابتکار بزرگ فلسفی ملاصدرا، در تنظیم و تنقیح و اقامة برهان بر این قاعده، نباید ناچیز انگاشته شود. پس از او ملامحسن فیض کاشانی (ص31ـ35)، ملاعلی نوری (ص9ـ 18)، ملاهادی سبزواری (ص171ـ172، 309ـ310) و دیگران در آثار خود از این قاعده سخن گفتهاند.کلید درک مفاد این قاعده، شناخت معنای بسیط الحقیقه است. بسیط حقیقی یا بسیط الحقیقه، چیزی است که اصلاً جزء نداشته باشد، نه ماده و صورت خارجی، نه جنس و فصل حقیقی یا اعتباری نه به طریق اُولی' ـ جزء مقداری؛ و نیز مرکب از وجود و ماهیت نباشد (ابنسینا، ج3، ص54؛ صدرالدین شیرازی، 1387، ج5، ص295ـ342؛ برای توضیح بیشتر دربارة معانی بسیط رجوع کنید به بسیط و مرکب * ). بنابراین تعریف، در عالم ماهیات و ممکنات، اعم از اینکه جوهر باشند یا عرض، بسیط حقیقی وجود ندارد. زیرا اگر ممکن الوجود دارای ماده و صورت خارجی نباشد، دست کم از جنس و فصل اعتباری مبرّا نیست. بنابراین، بساطت حقیقی منحصر در حقیقت وجود بوده و این صرف هستی است که بسیط الحقیقه است.چون این قاعده از عمیقترین مسائل نظری است، اثبات مفاد آن نیازمند برهان است. ملاصدرا در اثبات آن چنین استدلال کرده است: «هر بسیط الحقیقهای تمام اشیاست مگر آنچه به نقصها و نیستیها تعلق دارد. اگر هویت بسیط حقیقی همة اشیا نباشد، لازم میآید که ذات بسیط از «بودِ شیء» و «نبودِ شیء دیگر» تحصّل یابد. در این صورت، ذات آن ـولو به حسب اعتبار و تحلیل عقلیـ از دو حیثیت مختلف ترکیب یافته است. در حالی که ثابت شده که او بسیطالحقیقه است و این خلاف فرض است. برای مثال، اگر چیزی که فرض شده بسیط است «الف» باشد و «ب» نباشد، حیثیت «الف بودن» او عین حیثیت «ب نبودن» او نیست. زیرا لازم میآید که مفهوم «الف» و مفهوم «لیس ب» امر واحدی باشد؛ و لازم باطل است، چون محال است که وجود و عدم امر واحدی باشد، پس ملزوم هم باطل است. بنابر این ثابت میشود که بسیط حقیقی، همة اشیا است» (1387، ج6، ص110ـ112). به عبارت دیگر، «هر هویتی که سلب شیء یا اشیائی از آن صحیح باشد، قهراً متحصّل از سلب و ایجاب است و چنین هویتی مرکب است. عکس نقیض این ] قضیه [ عبارت است از اینکه هر هویتی که بسیط الحقیقه است سلب شیء یا اشیا از آن ممکن نیست، و به بیان دیگر بسیط الحقیقه کل الاشیاء» (صدرالدین شیرازی، 1387، ج6، ص110، تعلیقة طباطبائی).ملاصدرا این برهان را به صورت دیگری نیز بیان کرده است: اگر بگوییم «انسان فرس نیست»، حیثیت فرس نبودن برای انسان از دو حالت بیرون نیست: 1)حیثیت فرس نبودن عین حیثیت انسان بودن است؛ 2)حیثیت فرس نبودن غیر حیثیت انسان بودن است. اگر حالت اول درست باشد، به این معنی که انسان از آن جهت که انسان است لافرس است، لازم میآید که هر گاه ماهیت انسان را تعقل کنیم، معنای «فرس نبودن» را نیز تعقل کنیم، در حالی که چنین نیست، زیرا تعقل ماهیت انسان، ملازم با تعقل «فرس نبودن» او نیست، چه رسد به اینکه تعقل انسان، عین تعقل «فرس نبودن» به شمار آید. بدین ترتیب، حالت دوم درست است، یعنی حیثیت فرس نبودن غیر حیثیت انسان بودن است؛ خواه این مغایرت به حسب خارج باشد ـکه ترکیب خارجی لازم میآیدـ و خواه مغایرت به حسب عقل باشد، که ترکیب عقلی لازم میآید. پس اگر شیئی دارای دو حیثیت وجدان و فقدان باشد، ناچار مرکب خواهد بود. منشأ این ترکیب، در حقیقت، نقص وجود است؛ زیرا حیثیت نقصان در هر ناقصی غیر از حیثیت وجود و فعلیت اوست. پس بسیطالحقیقه تمام اشیا است و چیزی از او سلب نمیشود مگر نقصها، امکانها و اَعدام (1387، ج6، ص112ـ114). در اینجا ممکن است اشکال شود که فقدانها و نیستیها، امور اعتباری محضاند که در واقع و نفسالامر نه بالذات تحقق دارند و نه بالعرض. پس چگونه میتوان ادعا کرد که یک شیء از دو حیثیت وجدان و فقدان مرکب است؟ در پاسخ گفته میشود که این اشکال در نیستیِ صِرف صادق است ولی در باب عدم ملکه و آنچه به حسب اصطلاح «نقصان وجود» خوانده میشود صدق نمیکند، زیرا عدمِ ملکه و نقصان وجود، در عالم هستی منشأ شر و بدی است؛ و آنچه منشأ شر است، مفهوم و اعتبار محض نیست (نوری، ص11).ملاصدرا در قالب «إِن قُلتَ»، این اشکال را مطرح میکند که واجبالوجود، بسیط الحقیقه و منزّه از هر گونه ترکیب است، پس چگونه است که به صفات سلبی از قبیل سلب جسمیّت و جوهریّت و عرضیّت و سلب سایر شئون امکانی، متصف است؟ وی در پاسخ میگوید: «صفات سلبی خداوند، به سلب نقص و نیستی که همان سلبِ سلب است بر میگردد. و معنای سلبِ سلب، وجود است؛ همچنانکه معنای سلب نقص نیز همان کمال است (1387، ج6، ص114).ملاصدرا این قاعده را مطابق مبانی عرفان نیز مبرهن کرده و میگوید: وجود مطلق نزد عرفا چیزی است که محصور در امری معین و محدود به حدی خاص نیست، و مقید به خلاف آن است؛ مانند فلک، نفس و عقل. وجود مطلق همة اشیا است، چون خدای تعالی فاعل هر وجود مقید و کمالات اوست. و مبدأ هر فضیلتی به داشتن آن کمال و فضیلت سزاوارتر از هر چیز دیگر است، پس مبدأ و فیّاض همة اشیا باید به نحو اعلا و برتر، همة اشیا باشد؛ یعنی همة آنها باشد از آن جهت که هستند و کمالاتی دارند نه از آن جهت که نقصها و محدودیتهایی دارند (1387، ج6، ص116). سبزواری و علامه طباطبایی تقریر اخیر را سبک دیگری در اثبات قاعده دانستهاند که بر اصل علّیّت و قاعدة «مُعِطی شیء، فاقد شیء نیست» مبتنی است (همانجا، تعلیقة سبزواری و طباطبائی).مفاد قاعدة «بسیط الحقیقه» دربارة تمام صفات کمالی صادق است، به این ترتیب که بسیط العلم و علم بسیط همة علوم است اما بدان جهت که علماند نه بدان جهت که مشوب به جهلاند. بسیط القدرة و قدرت بسیط نیز همة قدرتهاست از آن جهت که قدرتاند نه بدان جهت که مخلوط به عجز و ناتوانیاند. در سایر صفات کمالی نیز چنین است، بسیطالکمال و کمال بسیط در مرتبة ذاتش تمام کمالات است (نوری، ص12).در قاعدة «بسیط الحقیقه کل الاشیاء...»، بسیطالحقیقه، موضوع و «کلالاشیاء» محمول است و حمل اشیا بر بسیطالحقیقه از قبیل حمل شایع صناعی و یا حمل اَوّلیِ ذاتی و به عبارت دیگر از قبیل حملهای معمول و متعارف نیست تا اینکه عینیت موضوع و محمول در تمام جهات وجودی و عدمی، سلبی و ایجابی و یا اتحاد مفهومی میان موضوع و محمول لازم آید، بلکه حمل مشوب بر صرف یا محدود بر مطلق و به عبارت شناختهتر حمل حقیقه و رقیقه است (طباطبائی، ص277). ملاصدرا و حکمای پس از او در مسائل ذیل از این قاعده استفاده کردهاند: الف)مسئلة توحید و فردانیالذات و تام الحقیقه بودن واجب الوجود. ب)مسئلة اجمال در تفصیل و تفصیل در اجمال که از کتب عرفا اخذ شده و با قاعدة بسیطالحقیقه درآمیخته است. ج)اتحاد نفس ناطقه با تمامی قوای خود. د)علم حق تعالی به ذات خود. ه)علم حق تعالی به غیر (صدرالدین شیرازی، 1387، ج1، ص135، ج6، ص110ـ118؛ فیض کاشانی، ص29؛ سبزواری، ص171ـ 172، 309ـ310).منابع: ابنسینا، الاشارات و التنبیهات ، معالشرح لنصیرالدین طوسی و شرح الشرح لقطبالدین رازی، تهران 1403؛ هادیبن مهدی سبزواری، شرح منظومه ، چاپ سنگی تهران 1298؛ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ، قم ] تاریخ مقدمه 1387 [ ؛ همو، مفاتیح الغیب ، چاپ محمد خواجوی، تهران 1363ش؛ محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة ، چاپ عبدالله نورانی، قم 1362ش؛ محمدبن ابراهیم عطار، منطق الطیر ، چاپ محمدجواد مشکور، تبریز ] تاریخ مقدمه 1337ش [ ؛ محمدبن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف ، چاپ جلالالدین آشتیانی، قم 1362ش؛ علیبن جمشید نوری، رسالة بسیط الحقیقة و وحدت وجود ، چاپ جلالالدین آشتیانی، ] تهران [ 1357ش.