بُستاناَفروز ، نامی مهجور برای گیاهانی زینتی (و، در قدیم، دارویی) از جنسِ آمارانتوس ، کِلُزیا/سِلُزیا و غیره (خانوادة تاج خروسیان )، که انواعی از آنها امروزه در ایران بیشتر به «(گُلِ) تاج خروس» معروفاند.گیاهشناسانِ معاصر یازده نوع و یک دورگه از جنس آمارانتوس و یک نوع از کلزیا در حوزة جغرافیایی فلورِ ایران (شامل ایران به معنای اخصّ، افغانستان، بخشی از باختر پاکستان، شمالِ عراق، جمهوری آذربایجان، و ترکمنستان) باز شناخته و وصف کردهاند ( رجوع کنید به اِلِن ، ص1ـ12، 15ـ16؛ نیز رجوع کنید به پارسا، ج4، ص1102ـ1106، ج8، ص13؛ ایرانیکا ، ذیل «بُستانافروز»).قدیمترین وصفی که در منابع دورة اسلامی برای «(گل تاج خروس» به نظر نگارنده رسیده از آنِ ابنجُلجُل، پزشک قُرطُبی (قرن چهارم) است (با نامِ بُستان اَبروز ؛ به نقل ابنبیطار، ج1، ص94، شاید از رسالة او، مقالة فی ذِکرالادویة الّتی لَم یَذکرها دیوسقوریدوس ): «گیاهی است به بلندیِ بیش از یک ذراع، دارای ساقههای بلند و برگهایی مانند برگ خیار. در بالای ساقههای آن، «وَشایع»ی (=گلهای مرکّبی؟) ارغوانی و خوش منظر ولی بیبو هست. «نخستین کسی که این گیاه دارویی را در اندلس شناخت یونسِ حَرّانی بود ] وی در عهد محمدبن عبدالرحمن (238ـ273) از بینالنهرین به اندلس رفت؛ سزگین ، ج3، ص258 [ عصارة این گیاه پادزهر اَقونیطُن=خانِق النَّمِر ] رجوع کنید به بیش * [ است. وصف ابنجلجل، با معیارهای کنونیِ گیاهشناسی، مُبهم است؛ لذا نمیتوان قطعاً گفت که منظورِ او همان گیاه گلی است که امروزه «تاج خروس» نام دارد. در چند منبع قدیم فارسی نیز ذکری از بستان افروز رفته است. رشیدالدین فضلالله (متوفی718) در «ذکر گُلِ مَنثور ] = گل شببو [ و مرز نجوش و بستان افروز و امثال آن» (ص205) میگوید که «اکثر آن ] ؟ مرجع ضمیر در متن چاپیِ حاضر مشخّص نیست [ در ولایت گرمسیر میباشد و در بغداد زرع کنند و آن ] ؟ [ سفیر و بنفش و ارغوانی باشد و در پاییز و تابستان گُل دهد و آن را ] =بستان افروز را [ زیاده بوی نباشد ] بلکه [ جهت تفرّج گُل کارند.» ابونصریِ هروی در ارشادالزراعة (تألیف در 921؛ ص220) سه گونة آن را با نامهایِ « خوله ] ؟ [ و تاجِ خروس و دُم روباه ] =«تاج خروس رشتهای » در اصطلاح کنونی [ » ذکر کرده و سپس آیین کِشت آن را شرح داده است.نامهای دیگری نیز در بعض منابع به عنوان مترادفِ «بستان افروز» یافته میشود؛ مثلاً، در عربی: قَطیفَة (عیسی، ص12)، دُجّ الامیر (همانجا؛ در ا.غالب، دَجَّة الامیر ، ذیل همین واژه)، داح ، دَیْسَم ، عُرفالدّیک ، مَخملیّة (این چهار نیز در عیسی، همانجا)، ضَوْمَر ( برهان قاطع ، ذیل همین واژه)، سالِف العَروس(غالب، همانجا؛ المُنجد ، ذیل «قَطف»)، عَبهَر (نیز به معنای «نرگس»؛ منتهی الارب ، ذیل همین واژه)، زینة الریاحین (عقیلی علوی شیرازی، ذیل «بستان افروز»؛ در گویشهای فارسی: حَبَقِ بُستانی و گُل حَلوا (حکیم مؤمن، ص159ـ160)، گُلِ یوسف (نیز به معنای «گل زرد»)؛ برهان قاطع ، ذیل همین واژه)، زُلفِ عروس/ عروسان (در مشهد، اردهال و غیره؛ پارسا، ج8، ص13)، بارونَگ (در منظریّه در شمال تهران) و سُرخ مَغز (در بَردسیرِ کرمان) برای نوعِ «تاج خروسِ رشتهای» (پارسا، همانجا)؛ در ترکی آذری: بُستانْ گولی (در آذربایجان) و آشکِنی و تولْکی اوتی (در اردبیل) و چاووش تَرِه (در خلخال) برای نوعِ آمارانتوس رِتُرفلکسوس (پارسا، همانجا) که چندان جنبة زینتی ندارد.برای (برخی از انواعِ) بستان افروز خواص دارویی نیز ذکر کردهاند. افزون بر نکتة مذکورِ ابنجلجل، قدیمترین ذکر این خواص در منابع ما از آنِ محمد زکریای رازی (متوفی313) از قولِ جالینوس (؟) است (ج20، ص138، ذیل «بستان اَبروز» ] کذا [ ): «برگش همچون برگ حُمّاضِ برّی است اما به سیاهی میزند. قوّة برگ و دیگر اجزای آن قوة قبض است. آن را میپزند و سپس عصارة آن را میگیرند و نگه میدارند زیرا خُراجات (=کورکها، دُمّلها) را میپزاند، برای زخمهای دهان سودمند است و قَرحههای متعفن را درمان میکند.» وصف دیگری از آنِ علیبن عباس مَجوسی است (قرن چهارم؛ ج2، ص118؛ نیز رجوع کنید به ابنبیطار، همانجا): «نُوّار (=گُل) آن سرد و خشک است. چون مطبوخِ گل آن را با گلاب و سکنجبین بخورند، حرارت معده و جگر را فرو مینشاند.» صاحب اختیارات بدیعی (تألیف در770) میگوید (ص66) که «بستان اَپروز ] کذا [ نیز گویند؛ بهترین وی آن است که در سایة خشک کنند» و، پس از نقل خواصِ مذکور در مجوسی، میافزاید: «مقدار شرب طبیخ آن دَه دِرَم بوَد اسحق ] =اسحقبن عِمران بغدادی (قرن سوم)؟ [ گوید که مُضر به مثانه است و مُصلح وی کُندُر بُوَد.» حکیم مؤمن (همانجا) بر مطالب پیشین چنین میافزاید: «گلش سرخِ مایل به بنفش ولی بی رایحه، و تخمش ریزه و برّاق و سیاه است. در ] درجة [ دویم سرد و خشک و قابض و رادع... تخمش جهت اسهال نایب منابِ تخم بارهنگ است. و چون کوبیده در یک رطل شیر خیسانده شب در مهتاب گذاشته ] سه روز یا بیشتر [ به قدر دو مثقال بنوشند، جهت حَرْقَة البول (=سوزش مجرای بول؛ سوزاک؟) مجرّب است.»در روزگار ما، این موارد استعمال دارویی ظاهراً متروک شده است. مع ذلک، به گزارش ا. پارسا (همانجا)، در تربتِ حیدریّه (خراسان) دَمکردة تاج خروس رشتهای برای درمان مخملک و حصبه به کار میرود.منابع : ابنبیطار، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة ، بولاق 1291؛ قاسمبن یوسف ابونصری هروی، ارشاد الزراعة ، چاپ محمد مشیری، تهران1346ش؛ علی بن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی: قسمت مفردات ، چاپ محمد تقی میر، تهران1371ش؛ محمد حسینبن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران1361ش؛ محمد مؤمنبن محمد زمان حکیم مؤمن، تحفة حکیم مؤمن ، تهران ] 1360ش؟ [ ؛ محمدبن زکریا رازی، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن 1374ـ1390/1955ـ1971؛ رشیدالدین فضلالله، آثار و أحیاء ، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1368ش؛ عبدالرحیمبن عبدالکریم صفی پوری، منتهی الارب فی لغة العرب ، چاپ سنگی تهران 1297ـ1298، چاپ افست تهران 1377؛ محمد حسینبن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویة ، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371ش؛ احمد عیسی، معجم اسماء النبات ، قاهره 1930؛ ادوار غالب، الموسوعة فی علوم الطبیعة ، بیروت 1965ـ1966؛ علیبن عباس مجوسی، کامل الصناعة الطبیّة ، بولاق 1294؛ لویس معلوف، المنجد فی اللغة ، بیروت 1986؛P. Aellen,"Amaranthaceae", Flora Iranica , ed. K. H. Rechinger, no.91, Graz 1972; Encyclopaedia Iranica , s.v. "Bosta nafru z" (by Ahmad Parsa); Ahmad Parsa, Flore de l'Iran , IV, Tehran 1950, VIII, Tehran 1960; Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Band III: Medizin, Pharmazie, Zoologie, Tirerheilkunde bis ca. 430 H., Leiden 1970.