بُز ، پستاندار نشخوارکنندة شاخدار اهلی، از جنس کاپرا (تیرة گاویان )، با نام علمی کاپرا هیرکوس . شواهد باستانشناختی نشان میدهد که بز کوهی/ وحشی ، جدّ اعلای بز اهلی کنونی، نخست در حدود نه هزار سال پیش احتمالاً در جنوب غربی آسیا اهلی شد ( آمریکانا ، ذیل "Goat" ). قدیمترین مدارک این تاریخگذاری و احتمال مربوط به ایران زمین است ( بریتانیکا ، ذیل "Goat" ). بز وحشی هنوز در کوهستان این منطقة وسیع و، از جمله، در کوههای سراسر ایران یافته میشود (دربارة بز وحشی رجوع کنید به پازَن * ).مدارک گوناگون (اساطیری، نیمه تاریخی و تاریخی) موجود از اقوام قدیم سامی (سومریها، بابلیها، یهودیها و دیگران) و آریایی (یونانیها، رومیان، ایرانیان و دیگران) دربارة بز همه بر اهمیت نقش اجتماعیـاقتصادی آن در جوامع ابتدایی شبانی قدیم دلالت دارد، که هنوز هم کمابیش در زندگانی ایلاتی یا بَدَوی مردم خاورمیانه و نزدیک مشهود است. تأثیر بز را بر اذهان یونانیان و رومیان باستان در اساطیر آنها و دیگران باز مییابیم: مثلاً، در دین یونان، ساتورس ها، خدایان یا دیوان آدمنمای جنگلی، که غالباً با گوشهای نک تیز، پایها و شاخهای کوتاه بز مجسّم میشدند و، همچون بز نر، به شدت شهوت معروف بودند؛ پان ، اله یا ربّالنوع بیشهها و کشتزارها و رمهها در همان دین، که او را با بالاتنة آدمی ولی با پایها و شاخکها و گوشهای بز تجسیم میکردند (= فاونوس در اساطیر روم)؛ و عَیّوق، تابناکترین ستارة صورت فلکیِ مُمسِکالاعِنّة ، که به رومی کاپلاّ (= ماده بز) خوانده شده، به روایتی ماده بزی به نام آمالتیا (لاتینی: Amalthaea ، یونانی: Amaltheia ) است که به ربّ الارباب، یوپیتر/ زئوس ، در کودکیِ وی شیر داد و، به پاس این ارضاع، یوپیتر آن بز را در میان ستارگان جای داده جاویدان ساخت (اما ابوریحان بیرونی ] ص102 [ عیّوق را چنین وصف کرده است: «آن ] کوکب [ روشن بزرگ ] را [ که بر بازوی گیرندة عِنان ] = ممسک الاعنة [ است عیوق خوانند، و آن خردتر که از پس اوست بز ] = عَنز = ماده بز [ ، و آن دو که از پس بُزند، بزغالگان [ = العِناز، جمع عَنز]، و زین جهت عیوق را بُزبان خوانند.»).صورتهای موهوم فلکی (که دوازده تای آنها در منطقةالبروج * گنجانیده شده)، گرچه از طریق ترجمههای قدیم عربی از منابع یونانی ـ رومی (بویژه المجسطی بطلمیوس که ترجمه یا تفسیر عربی آن نخست در زمان یحییبنخالد برمک ] 90ـ120 [ و به فرمان او انجام گرفت) به ما رسیده و نامهای رایج کنونی آنها ترجمههای کمابیش دقیق قدیم عربی از نامهای لاتینی آنهاست (مثلاً، حَمَل * ] در عربی= بَرّه [ : لاتینی Aries = قوچ؛ ثور * ] در عربی= گاو نر [ : لاتینی Taurus ، به همان معنی؛ جَدْی * ] در عربی= بزغالة نر یکساله [ : لاتینی Capricornus به معنیِ «بزِ شاخدار» یا «بُزْ شاخ»)، منشأ آن صورتها و نامگذاری آنها به احتمال بسیار به تمدن سامی یا حتی پیش از سامی منطقة رودخانة فرات (کلدانیها، سومریها، بابلیها و دیگران، دست کم حدود 000 ، 2قم) باز میگردد (برای توضیحات بیشتر رجوع کنید به مثلاً، دایرةالمعارف فارسی ، ذیل «صورت فلکی»؛ ) لغتنامة بزرگ دایرةالمعارفی لاروس ( ، ذیل " Zodiaque "). در ارتباط با موضوع اصلی مقالة حاضر، تصوّر یک بز (یا بزغاله) در میان گروهی از ستارگان (صورت فلکی جَدی، و نظیر آن در منطقةالبروج، را از روزگار قدیم تاکنون چنین میپندارند که «تا بَر و شکم چون نیمة پیشین از بزی است، و باقی چون نیمة پسین از ماهی با دنبال»؛ ابوریحان بیرونی، ص90) و نامگذاری آن گروه به آن جانور، یعنی جَدْی (در آشوری gadu ، سریانی و آرامی gadya ، عبری gedi رجوع کنید به مشکور، ج1، ص133)، حاکی از اهمیت بز در جوامع سامی قدیم درّة فرات و طوایف اطراف است. دورتر، در مغرب ناحیة فرات، مدارکی آشکارتر و ملموستر دربارة اهمیت اقتصادی بز در میان قوم سامی باستانی دیگری، بنی اسرائیل، در سرزمین کنعان و غیره یافته شده است، مثلاً زیوری (یا تعویذی) سوسْکدیس با نقش بز وحشی و بزغالهاش، متعلّق به عصر مِفرغِ متأخّر (1550ـ1200قم) در نزدیکی عَکّا ( رجوع کنید به جودائیکا ، ذیل " Goat ")، و صورتکهای گِلین به شکل بز، گوسفند، گاو یا خوک، متعلّق به هزارة پنجم قم، در شهر اَریحا (در فلسطین؛ همان، ج3، ستون8). این شواهد محسوس علاوه بر اشارات بسیار متعددی است که در کتابهای عهد عتیق و عهد جدید به بز (یا بزغاله) رفته ( رجوع کنید به هاکس، ذیل «بز»)، و رویهمرفته حاکی از این است که بز، گوشت و شیر و موی و پوست آن، یکی از اقلام عمدة دارایی و دادوستد یهود بوده، و یهود و همچنین طوایف بدوی حوالی ایشان (بویژه عربها) در پرورش و تکثیر آن اهتمام داشتهاند (مثلاً رجوع کنید به عهدعتیق ، کتاب دوم تواریخ ایّام، 17: 11ـ12: «و بعضی از فلسطینیان هدایا و پول ] به عنوان [ جزیه برای یهوشافاط ] پادشاه محتشم یهود در قرن نهم ق م [ میآوردند، و عربها نیز از مواشی هفتهزاروهفتصد قوچ و هفتهزار و هفتصد بز نر برای او آوردند»؛ همان، امثال سلیمان، 27: 26ـ27: «برّهها برای لباس تو و بزها به جهت اجارة زمین به کار میآیند، و شیر بز برای خوراک تو و خاندانت و معیشت کنیزانت کفایت خواهد کرد»). پوست بز برای ساختن مَشک و سفرة خمیر یا آرد، و موی بز برای بافتن بالاپوش (مانند عبا) و روپوش خیمهها به کار میرفت؛ جامة فقرا و زاهدان و درویشان و عزاداران و «پیغمبران» نیز از پوست بز بود (هاکس، همانجا).با این مقدّمات، میتوان اهمیت بز را در جامعة بَدَوی ـ شبانی عرب نیز دریافت. نامها و صفتهای متعددی که برای انواع بز (از حیث جنس، سنّ، ظاهر، و جز آن) در زبان عربی وجود دارد، خود دلیلی بر اهمّیت آن است (مثلاً: ماعِز ، مَعْز ، مِعْزی' = بز؛ عَنز = ماده بز یکساله؛ جَذَع = ماده بز دو ساله؛ ثَنیّ = ماده بز سه ساله؛ عَقصاء = ماده بز «سُرو واپس پیچیده»؛ عَصْماء = ماده بزی که دستهایش سفید باشد؛ أَجَمّ = بز بیشاخ؛ جَفْر = بزغالة چهار ماهه؛ عَریض ، عَتود = بزغالهای که «به چَرا آمده باشد»؛ صُبَّة = گلة ده تا چهل بز؛ رجوع کنید به کردی نیشابوری، ص225ـ226، 228، 230ـ231، که 21 صفت برای بز گرد آورده است). تازیان بز را به سبب فراوانی نِسبی شیر ( رجوع کنید به آریانا دائرةالمعارف ، ذیل «بز») و ستبری و سختی پوست آن، برتر از گوسفند میدانستند، و معتقد بودند که، اگر بز دنبه ندارد، در عوض چربیش بیش از چربی گوسفند است، و میگفتند: «أَلیَة المَعْز فی بَطْنِه» ] «دنبة بز در شکمش است» [ (به نقل قزوینی، ص384)؛ در ستایش فلان گوشت میگفتند که « ] همچون [ گوشت بز اختة سه ساله است» (جاحظ، ج5، ص478)؛ گوشت بزغاله را بهتر و خوشمزهتر از گوشت برّه میدانستند (همان،ص481)، و به رسمی بازمانده از عصر جاهلیّت، بزغالة تودلی را به بهای یک گوسفند میخریدند (نیز رجوع کنید به سورة انعام:143ـ144)، و بهترین کشک از شیر بز به دست میآمد (همانجا). علاوه بر استفاده از کُرک («مِرْعِزَّی») و موی بز، از پوست آن، نیام شمشیر، مَشک آب و شیر، «مِشْعَل» (= مَشک یا دولچة چهار پایهدار که در آن نبیذ میساختند)، خیک روغن، دولچه برای نگهداری و خنک کردن آب، دلو، سفرة طعام، انبان، خورجین، باربند، آستر و جز اینها میساختند (همان، ص483، 485ـ486). مزیّت دیگر بز ماده و بزغاله برای بادیهنشینان در این بود که، چون این جانوران کمتر از گوسفند علف میچریدند، آنان معتقد بودند که (به نقل جاحظ، ج5، ص488) «اِنّ العنز/ العُنوق ] جمعِ عَناق = ماده بزغالهای که هنوز یکساله نشده [ تَمنعُ الحیَّ الجلاءَ» («همانا بزها و بزغالههای ماده مانعاز جَلای حَیّ ] = قبیلة کوچک [ میشوند»). شاید نظربه این منافع بودهکه پیامبراسلام که، بنا بر خبری (بهنقل دَمیری در حیاةالحیوان الکُبری ، ج2، ص84)، خود وقتی یازده مادهبز در خانه میداشته، و بنا بر خبر دیگری که همو از بخاریو ابوداود نقل کرده (همان، ج2، ص83)، «مَنیحة» بز ماده را بسیار مستحبّ دانسته و مؤمنان را به آن ترغیب کردهاست: «أربعون خصلة أعلاها منیحة العنز؛ ما مِن عاملٍ یعمل بِخصلة منها ] ... [ الاّ أدخَلَهُ اللّهُ الجنّةَ» («چهل خصلتهست که برترین آنها منیحة ماده بز است؛ اگر کسی به یکی از آنها عمل کند ] ... [ خدا او را داخل بهشت خواهد کرد»). (منیحه، لفظاً به معنی بخشش، رسمی در میان عرب بوده که کسی جانور مادة شیردهی از آنِ خود را موقتاً به مستحقّی وامیگذاشت تا وی از شیر و پشم و غیرة آن استفاده کند و سپس آن رابه صاحبش برگرداند).در ادب و فرهنگ عوام عرب و، سپس، در ملغمة معتقدات عرب با فرهنگ عوام کشورهای اسلامی شده، نیز اشارات فراوانی به این جانور یافت میشود. برخی از آنها معطوف به «عیوب»ی است که در بز میدیدهاند، مانند امثال یا تشبیهاتی که دمیری ذکر کرده، ازجمله: «عنزٌ بِها کلُّ داء» (همان، ج2، ص86) برای اشخاص یا دواب «کثیر العیوب» (و از قول ] بِشر بن عبدالوهاب؟ [ فَزاری میگوید که «ماده بز نود و نه مرض دارد»)؛ «فلانٌ أَغلم مِن تَیسِ بَنی حِمان» («فلانی شهویتر از بز نر بنیحمان است»)، و گویا مفاخره میکردند که بزشان، پس از آنکه رگهای گردنش را زدند، با هفتاد ماده بز سِفاد کرد؛ قس افسانة شهوت سیری ناپذیر ساتورُسهای بزپای بُز مزاج یونان. همچون ارسطو که در طِباع الحَیَوان (ترجمة عربی از یوحنّابنالبِطْریق، متوفیح200) بزها را در ردیف گوسفندان یعنی، به زعم خود، کم عقلترین چهار پایان دانسته (ص382ـ383)، قزوینی (همانجا) میگوید که بز «جانوری کودن و احمق است، و لذا در ذمّ فلان کس میگویند ' تیسٌ مِن التُیوس ` '] بز نری از جملة بزهای نر است [` یعنی در غایت کودنی و بدبویی». این گمان اغراق آمیز دربارة گولی و دیگر عیوب بز به قیافه شناسی آدمیان نیز سرایت کرده، چنانکه دُنیسری در نوادرالتبادُر (تألیف در669؛ «اندر علم فراست مردم»، ص168) میگوید که شباهت سیمای اشخاص به بز حاکی از «ابلهی و حرص و زنا و شهوت» ایشان است. در زبان فارسی ادبی و عامیانه هم تعبیراتی مبتنی بر برخی از عیوب بز وجود دارد، مثلاً: بُزْدل ، بزْجگر ، هر دو به معنی «ترسو»؛ بُزْ قَدَم به معنی «ناتوان، بطیء الحرکة» (؟)؛ بُزْبَها به معنی «کم ارزش»؛ بُزْگیر آوردن و بُزْخَری یعنی چیزی را به سبب نادانی و غافلی صاحب آن، بسیار ارزان خریدن؛ بُز گرفتن یعنی کسی را گول زدن و غافلگیر کردن ( رجوع کنید به سوزنی سمرقندی، به نقل دهخدا، ذیل «بُز»: «بز گرفتی تو مرا چند گَهی، تا چو بزان/ دیدمت غرق به پشم از سَرِ سُم تا بَرِ رو»، و سنائی، به نقل همو: «گرگ پی باش تات چون قی و غُز/ بز پیر فلک ] کنایه از بُرج جَدْی در منطقة البروج، که «بزغالة فلک» نیز گفتهاند [ نگیرد بز»)؛ بُزِ گَر از سر چشمه آب میخورد ، یعنی ناشایستگان غالباً میکوشند خود را بالاتر از شایستگان نشان دهند؛ و در اصطلاح قاپبازان و نیز مجازاً، بُز آوردن ، بُز بیاری (=بدترین یا بازندهترین «نقش» را در قاپبازی آوردن، و، مجازاً، بداقبالی؛ رجوع کنید به جهانشاه، ص66ـ68). در برابر، اشارات ستایشآمیزی هم به بز یافته میشود. مثلاً، به گزارش جاحظ (ص479)، برخی از تازیان به بز تمثیل میکردند و میگفتند: «فلانٌ ماعزٌ مِن الرجال» (یعنی مردی کوشا، با جدّیت و با شهامت است) و، در تفضیل، «فلانٌ اَمْعَز مِن فلانٍ (لفظاً، «فلانی از فلانی بُزتر است»، یعنی کوشاتر و جدّیتر)؛ «العِتاقُ مَعْزُ الخیل، والبَراذینُ ضَأنُها» («عِتاق ] = اسبان نیکو و نجیب [ بُزان رمة اسباند، و یابوها گوسفندان آن»). به روایت همو (ص486)، برخی از عرب از روی مفاخره به گروه دیگری میگفتند: «و فَخَرتُم بِکَبْشَةٍ و کَبیشةٍ و أبی کَبْشَة؛ فَمِنّا عَنزُ الیَمامَة و عَنْزُ وائل و ماعِزُ بنُ مالک.» برخلاف گفتة ارسطو (همانجا)که «بزهاوقتی از پی شبان میروند که وی پیشانی یکی از آنها را بگیرد ] وبکشاند [ وگرنه بزها همچنان مات و مبهوت میایستند و کاری نمیکنند»، بز به سبب چالاکی و تحرّک خود ظاهراً همیشه پیشاهنگ گلّه بوده است ( رجوع کنید به «بزهای نر پیشرو گله»درعهد عتیق، صحیفة اِرمیاءِ نبی،50:8 ـ9؛ مثنوی مولوی،دفترسوم،ص154:«چون که گله باز گردد از ورود/پس فتد آن بز که پیشاهنگ بود»). در برابرِ بز قدم ، جادةبزرو داریم، یعنی کوره راه کوهستانی که فقط بز میتواند بسلامت از آن بگذرد (چالاکی و نترسی بز و بویژه بز کوهی] در عربی: وَعْل [ در بالارفتن از صخرهها و جهش از آنهادر لبة پرتگاههای هائل معروف است). از این چابکی و جهندگی بز برخی از «معرکهگیران» (معروف به بزباز ) سود جسته جَست و خیزِ رقصْ مانند و جُفتک زدن (بُزبازی) را به بز میآموختند و او را تنها یا با بوزینهای به رقص میآوردند ( رجوع کنید به این بیت مولوی: «ای بسا شیر که آموختیش بز بازی/ سوی بازار، که: بَرجِه، هَله زیرک، هله زو ] د [ !» ] 1355ش، ج7، ص97 [ ؛ قس مَثَل لُری: zi zi taga nikona das-dera boz nakona bozba ta «تا بُز ] ماده [ نکند بز بازی، بز نر نمیکند دست درازی»). همچنین گاه بز را مصاحب و مخاطبِ نحوی بزرگ سعید بن مَسعَده معروف به اَخفَش ( رجوع کنید به دایرةالمعارف فارسی ، ذیل « اخفش ») مییابیم ( رجوع کنید به اصطلاح «بزِ اخفش» = کسی که نفهمیده سر جنبانده سخنان مخاطب را تصدیق کند)، و گاه قهرمان داستانهای کودکان، بویژه داستان بُزبُزِ قَندی . در «علم» تعبیر خواب نیز بز نر نمایندة «مردی بُوَد بزرگ اندر کار خویش، ولکن شریف نَبُوَد» (برای این تعبیر و نیز تعبیر کُشتن آن بز نر، مُردن بزغاله و اطاعت کردن بز کوهی از خوابْبیننده رجوع کنید به خوابگزاری ، ص118، 138ـ139، 255).در ایران پیش از اسلام، بز در میان چهارپایان اهلی مقام ویژهای داشت: بنابر اساطیر مزدیسنی (مبتنی بر اوستا) دربارة چگونگی و مراحل آفرینش عالَم سفلی، نخستین جانوران سودمندی که اهورامزدا بلافاصله پس از گاو آفرید بز و میش بود (پس از اینان شتر و خوک، و در مرحلة سوم، اسب و خر؛ رجوع کنید به ) زَند آکاسیه ( ] = بُندَهِشن [ ، فصل13، فقرات4ـ8، ص119)، و سپس، در موقع آفرینش انواع هر جانور، نخست پنج گونه «بُز» آفرید: xarbuz =بزماده (؟)، spend go = گوسفند، zin Pa = بزکوهی، vara = قوچ، و buz = بز (همان، فقرة12، ص121؛ تلفظ و معنای واژههای پهلوی مذکور قطعی نیست). اما گویاترین سند اهمیت بز در ایران پیش از اسلام، منظومة پهلوی درختِ آسوریگ است، که احتمالاً پس از اسلام در ایران سروده شده، ولی نشان دهندة دید سنتی ایرانیان مزداپرست دربارة این جانور است. موضوع آن، مناظره و مفاخرة درخت خرما (شاید به عنوان نماد اقوام سامی) و بز (نماد تمدّن آریایی) است: نخست خرمابنفواید خود را بر میشمارد و سپس بز فواید و «افتخارات» خود را ذکر میکند (بیتهای49ـ117) و سرانجام، به زعم مؤلف، برتری خود را مدلّل میسازد: (دربارة شیر) شیرش در آیینهای پرستش یزدان به کار میرود، نیروی ایزد چهار پایان و ایزد هَوم از شیر اوست، و از آن پنیر، «اَفروشه» و ماست میسازند؛ دوغش را برای کاخهای شاهی کشک میکنند؛ (دربارة پوست) از آن کولهپشتی، کمربند، موزه، «انگُشتبان» (برای تیراندازی)، آبدان (برای خنک کردن آب)، سفره، پیشبند، «نامه» و طومار (برای نوشتن دفتر و پیمان نامه)، دوال، زهکمان، زین افزار، انبان، بَلْکَن و کَشْکَنجیر (از ابزارهای جنگی)، پوست روی بربط و تنبور و دیگر آلات موسیقی، و جز آن میسازند؛ (دربارة «بُزَشْم» = کُرک بز) برای بافتن پارچة کُرکی مخصوص عبای بزرگان؛ (دربارة موی سفید بز) برای بافتن کُستی و سِدْره؛ (دربارة گوشت) برای ساختن «پیشپاره» (گونهای خوراک یا «مزة» چرب و شیرین) بهکار میرود.این مصارف درروزگار ما نیز کمابیش در ایران باقی است؛ مثلاً افراد ایل چادرنشین و گلّهدار قشقایی در استان فارس برای روپوش سیاهچادرهای خود پارچة مناسبی از موی بزهای بیشمار خود میبافند؛ از شیر بز ماست، دوغ، کره، پنیر، کشک، و از پوست آن، رویة طبل میسازند ( رجوع کنید به ) جشنوارة جهان اسلام1976 ( ، ص25ـ27، 29 و وولف ، ص56، 177، 231، 234). کُرک بز در نائین برای بافتن شالهای لطیف و پارچة عبائی گرم و نرمی («ترمه») به کار میرود؛ در زنجان و غیره از شاخ بز دستة کارد و چاقو میسازند، و از پوست بز («سِختیان») و گوسفند دَلو، مشک و دولچة آبخوری درست میکنند.بازماندة دیگری از معتقدات و آیینهای ایرانیان باستان بلکه آریاییهای قدیم را دربارة بُز در میان «مَراغی»های ساکن برخی از روستاهای دهستان رودبار الموت (شهرستان قزوین) مییابیم. این مردمان، که از حیث زبان و آداب و مذهب با دیگر اهالی آن ناحیه تفاوتی آشکار دارند، هر سال در شب یلدا در ضیافتی که فقط مردان سالخوردة خودشان حق حضور در آن دارند، بهوسیلة سَرِبریدة بُز نری که به ترتیب خاصی پرورده و سپس قربانی کردهاند، گویا دربارة احوال کشاورزی و دامپروری خود، کیفیت هوا، حوادث مهم احتمالی (جنگ، بیماریهای همهگیر، و جز آن) پیشگوییهایی میکنند؛ ازینرو، نزد عوام آن ناحیه به «کَلّه بُزی» معروف شدهاند (برای اندک اطلاعی که دربارة مراغیها و بویژه تفأّل آنان با سَرِ بُز در دست است رجوع کنید به ورجاوند، ص468ـ482؛ دربارة قربانی کردن جانوران، از جمله بز، در میان ایرانیان و دیگر اقوام آریایی قدیم، و طریقههای پیشگویی، از جمله به وسیلة اعضای بدن جانوران قربانی شده رجوع کنید به ) د.دین و اخلاق ( ذیل " Aryan Religion "، بویژه ص41، 54).گذشته از فواید مذکور، دانشمندان و متطبّبان دورة اسلامی برای بز خواصّ درمانی و غیر درمانی گوناگونی بر شمردهاند که برخی از آنها را در اینجا ذکر میکنیم (برای اطلاع بیشتر، به عربی رجوع کنید به مثلاً مفردات ابنبیطار، تذکرة انطاکی، و، به فارسی، مثلاً تحفة حکیم مؤمن ، هر سه ذیل «ماعِز»).شاخ: ماحصل تقطیر شاخ و سُمّ بز با ترب و عسل و کرچک، کانیها و همة چیزهای سِفت را نرم میکند (انطاکی؛ حکیم مؤمن)؛ اگر ساییدة آن (شاخ بز سفید) را در قطعهای از جامه پیچیده در زیر سر کسی که در خواب باشد بگذارند، مادام که در زیر سر اوست، آن شخص بیدار نمیشود (قزوینی، ص385، به نقل از بلیناس). ریش بز نر : اگر بر تن صاحبِ تبِ ربع یا بر سر صاحب صداع بسته شود، تب آن و صداع این را زائل میکند (همانجا، به نقل از همو). پوست سر : بستن پوست سر بزغالة مذبوح ـ تا وقتی که بدنش گرم است ـ بر سر صاحب سرسام و «اختلاط ذهن» سودمند است (حکیم مؤمن). پوست : گذاشتن پوست بزی که گرگ کشته باشدش بر موضع قولنج برای رفع قولنج مفید است (انطاکی). سُمّ : سنون خاکستر سُمّ سوخته با نمک کانی برای رفع زردی و سبزی روی دندانها سودمند است (ابنبیطار، همانجا، به نقل از شریف ادریسی)، و خوردن خاکستر سُم بز نر با عسل و آب مانع از بول در بستر میشود (همو، به نقل از احمد غافقی)؛ بُخور سُم سوزان در خانهها مارها را از آن جایها میگریزاند (به نقل از شریف ادریسی). مغز : اگر یک دانگ از دِماغ بز ماده و دانگی از خون کفتار را با دو حبّه کافور به نام شخصی عجین کنند و سپس به او بچشانند، در او محبّت پدید میآید (دمیری، ج2، ص86، به نقل از هِرمس). پیه : پیه بز از دیگر پیهها قابضتر است و لذا حقنة پیه آب شده با آرد و ماءالشعیر زخم روده را درمان میکند؛ خوردن آن برای رفع سَمّ ذراریح، و ضماد معجون پیه بز نر با سرگین بز و زعفران برای درمان نقرس سودمند است (ابنبیطار، همانجا، به نقل از دیسقوریدوس). کیسة صفراء : اکتحال زهرة بز نر و بز وحشی رافع شبکوری، و طِلای آن رافع «تُوثَه» (گوشت زاید روی پوست؟) و داء الفیل است (به نقل از دیسقوریدوس). جگر : اکتحال خونابهای که در وقت بریان کردن جگر بز میچکد و نیز خوردن جگر بریان بز برای درمان شبکوری و صرع سودمند است (به نقل از دیسقوریدوس و جالینوس). خون بز نر : سنگ مغناطیس و نیز هر سنگی را که بز بر روی آن ذبح شود خُرد میکند (قزوینی، همانجا، از قول بلیناس). آب دهان بز نر : مهیّج باه است (همانجا). شیر : اگر با شیر بز بر کاغذ بنویسند، نوشته ناپیدا میشود و سپس اگر خاکستر بر آن کاغذ بپاشند، آشکار میگردد (دمیری، همانجا، به نقل از ارسطو). پیشاب : خوردن روزی چهل مثقال آن با سنبلالطیب برای درمان استسقای لحمی، و چکاندن آن در گوش برای گوش درد سودمند است (حکیم مؤمن). سرگین : موارد استعمال درمانی آن بیش از هر چیز دیگر بز است؛ از جمله، ضماد آن با عسل و غیره برای استسقاء، درد طحال، آماسها، درد مفاصل، نقرس، و طلای آن برای خارش و جَرَب سودمند است؛ طلای سوختة آن با بزرالبنج خصیهها را کوچک میکند (انطاکی)؛ اگر چند پشگل بز در زیر سر کودکی که زیاد میگرید گذاشته شود، گریهاش زائل میگردد (قزوینی، همانجا). اما گرانبهاترین محصول درمانی جنس بز که در گذشته شهرت و اعتبار بسیار داشته «پادزهر * حیوانی» بوده، و آن مادّة مرکّب سنگ مانندی است به شکلها و رنگهای گوناگون، که آن را تریاق همة زهرها میدانستند. این «سنگ» از تراکم و تحجّر مواد آلی و کانی «در شیردان، روده یا زهرة بعضی حیوانات مانند بز کوهی، گاو کوهی، میمون و قُنفُذ ] = جوجه تیغی [ یافت میشود» (عقیلی علوی شیرازی، ص196)، ولی بهترین آن، معروف به «حَجَرالتَّیس» (لفظاً، «سنگِ بز نر»)، در شیردان (یا، به گمان برخی، در کیسة صفراء) بز کوهی پدید میآید، و مؤثرترین حجر التیس را از بز وحشی کوهستان شبانکارة فارس میگیرند، زیرا در آنجا گیاه معروف به مُخَلِّصه که خود خاصیت تریاقی دارد، فراوان و خوراک عمدة بز کوهی آن ناحیه است (همانجا؛ نیز رجوع کنید به پازن * ).منابع : علاوه بر قرآن و کتاب مقدس. عهد عتیق؛ آریانا دائرةالمعارف ، کابل 1328ـ1348ش؛ ابنبیطار، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة ، بولاق1291؛ محمد بن احمد ابوریحان بیرونی، التفهیم لاِوائل صناعة التنجیم ، چاپ جلالالدین همایی، تهران1362ش؛ ارسطو، طباع الحیوان ، ترجمة یوحنابن بطریق، چاپ عبدالرحمن بدوی، کویت1977؛ داود بن عمر انطاکی، تذکرةاولی الالباب و الجامع للعجب العجاب ، قاهره1308ـ1309؛ عمروبن بحرجاحظ، کتابالحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون، ] مصر [ 1386/1966؛ حسین جهانشاه، قاببازی در ایران ، تهران1350ش؛ محمد مؤمنبن محمدزمان حکیممؤمن، تحفة حکیم مؤمن ، تهران ] 1360ش [ ؛ خوابگزاری ، چاپ ایرج افشار، تهران1346ش؛ دایرةالمعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب، تهران1345ـ1374ش؛ محمدبن موسی دمیری، حیاة الحیوان الکبری ، قاهره1390/1970؛ محمدبن ایوب دُنیسری، نوادر التبادر لتحفة البهادر ، چاپ محمدتقی دانشپژوه و ایرج افشار، تهران ] تاریخ مقدمه 1350ش [ ؛ علیاکبر دهخدا، لغتنامه ، زیرنظر محمد معین، تهران1325ـ1359ش؛ محمد حسینبن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی، مخزنالادویة ، کلکته1844، چاپ افست تهران 1371ش؛ زکریابنمحمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات ، چاپ ووستنفلد، ویسبادن1967؛ یعقوببن احمد کردی نیشابوری، کتاب البلغة : فرهنگ عربی و فارسی ، چاپ مجتبی مینوی و فیروز حریرچی، تهران1355ش؛ محمد جواد مشکور، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی ، تهران1357ش؛ منظومة درخت آسوریگ ، متن پهلوی، آوانوشت، ترجمة فارسی، فهرست واژهها و یادداشتها از یحیی ماهیار نوابی، تهران 1346ش؛ جلالالدین محمدبن محمد مولوی، کلیات شمس، یا، دیوان کبیر ، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، تهران 1355ش؛ همو، مثنوی مولوی ، تهران، چاپ کلاله خاور؛ پرویز ورجاوند، سرزمین قزوین ، تهران 1349ش؛ جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس ، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349ش؛Encyclopaedia Judaica, Jerusalem 1978-1982; Encyclopaedia of religion and ethics, ed. James Hastings, Edinburgh 1980-1981, s.v . "Aryan religion" (by O. Schrader); Encyclopedia Americana, Danburg 1984, s. v. "Goat" (by Carl W. Romer); Grand dictionnaire encyclopإdique Larousse, Paris 1982-1985; The New Encyclopaedia Britannica, Micropaedia, Chicago 1985; The World of Islam Festival (1976: Manchester), The Qashqa 'i of Iran , Manchester 1976; Hans E.Wulff, The traditional crafts of Persia , Cambridge, Mass., 1966; Zand-a ka s h: Iranian or greater Bundahis § n , transliteration and English translation by Behramgore Tehmuras Anklesaria, Bombay 1956.