برمکیان

معرف

خاندانی‌ دولتمرد و غالباً ادب‌ پیشه‌ در دورة‌ اول‌ عباسیان‌، بویژه‌ در زمان‌ هارون‌الرشید (حک :۱۷۰ـ۱۹۳)

متن

برمکیان ، خاندانی دولتمرد و غالباً ادب پیشه در دوره اول عباسیان ، بویژه در زمان هارون الرشید (حک :۱۷۰ـ۱۹۳). درباره واژه برمک ، همواره از لحاظ لغوی بحث بوده است . در برهان قاطع (ذیل واژه ) به استناد روایتی از ابوالقاسم بن غسان (ص ۵ ـ۶)، درباره ریشه آن داستان افسانه واری نقل شده است . گروهی این واژه را عربی ـ سریانی دانسته اند که اصل آن از «بر» سریانی به معنای پسر و «مک » عربی (مخفف مکه ) ساخته شده و به معنای «پسر مکه » است (بووا، ص ۱۷۲ـ۱۷۳). منشی زاده در حواشی بر وِهْرود و اَرَنْگ ، تشابه میان برامکه و بهارمه (بهرامها) را مبنای نظریه ای قرار داده است که بر اساس آن برامکه صورت جدیدتر بهارمه است (مارکوارت ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۱۶۵). اما نظریه پذیرفته تر آن است که «برمک » صورت دگرگون شده واژه سانسکریت پَرَه مَکه (پرمکا) به معنای رئیس است (بووا، ص ۳۵، ۱۷۱). در تأیید این نظریه ، بیلی به واژه ختنی پَرمُخه به همان معنا (برهان ، ج ۱، ص ۲۶۳، پانویس ۱) و عبدالحی حبیبی به پَرمُخ در پشتو به معنای قائد و پیشوا اشاره دارند که هر دو واژه دگرگون شدة واژه سانسکریت است . با در نظر گرفتن این معنای لغوی ، «برمک » نام عام پرده دار و کاهن معبد نوبهار بوده که پادشاهان هندوچین ضمن فرستادن هدایا، هنگام باریافتن بر دستهای او بوسه می زده اند (ابن فقیه ، ص ۲۹۳؛ قزوینی ، ص ۳۳۱). اما برخی ، مقامی غیر روحانی برای «برمک » قائل شده و وی را کسی دانسته اند که ادارة املاک بیشمار نوبهار به او سپرده شده بوده (مارکوارت ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۵۰ ـ۵۱ ، پانویس a ۱۱۰) و از این جهت دامنة نفوذ او از بلخ فراتر می رفته است که از آن میان ، بویژه املاک خالصة رُستاق راون در طخارستان علیا مهمتر بوده است (مارکوارت ، ۱۳۷۳ ش ، ص ۱۸۱). واژة «نوبهار»، که با سرگذشت پیش از اسلام این خاندان گره خورده ، نام پرستشگاهی در شهر بلخ بوده است . به نوشتة برخی منابع ، این پرستشگاه که به دستور کیقباد ساخته شده بوده (فردوسی ، کتاب سوم ، ج ۴، ص ۱۱۳۴)، در نظر پارسیان همان منزلت مکه را برای مسلمانان داشته است (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به ابن خلکان ، ج ۶، ص ۲۱۹؛ مقدسی ، ج ۶، ص ۱۰۴؛ مسعودی ، ج ۲، ص ۳۸۱ـ۳۸۲؛ قزوینی ، ص ۳۱۵؛ قس یاقوت حموی ، معجم البلدان ، ج ۴، ص ۸۱۹(.پژوهشهای اخیر، نوبهار را معبدی بودایی و برمکیان را پیرو این آیین معرفی می کند ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «بلخ »)، بویژه آنکه از روی کتیبه های آشوکا (متوفی در ۲۳۲ میلادی ) در نَنْگرهار و قندهار، می توان دریافت که کیش بودایی در این نواحی رواج داشته است (حبیبی ، ۱۳۴۳ ش ، ص ۵). اما به قطع و یقین نمی توان گفت که آیا نوبهار آتشکده بوده یا معبد بودایی . برای حل این ناسازگاری ، برمکیان را ابتدا زردشتی و نوبهار را آتشکده دانسته اند که بعدها مقارن ظهور اسلام آیین بودایی اختیار کرده اند و نوبهار به مرکز مهم بوداییان باختر تبدیل شده است (حبیبی ، ۱۳۴۴ ش ، ص ۲۴۲(.در شعر ابوالهول حِمْیَری ، در مدح فضل بن ربیع و قدح یحیی بن خالد، نوبهار خانة شرک خوانده شده که در آن آتش بزرگ نگاه داشته می شود (یاقوت حموی ، معجم البلدان ، ج ۴، ص ۸۲۰). البته این ، تعریفی مبهم است و حکم قطعی را دشوار می سازد.اخبار و گزارشهای موجود دربارة نیای برمکیان ابهام آمیز و گوناگون است و گاه به راه افسانه رفته است (بووا، ص ۳۵ـ۴۲). خالدبن برمک اولین فرد از خاندان برمکیان است که درباره اش آگاهیهای تاریخی مستند وجود دارد. گویا پدرِ خالد در بلخ ، مقارن حکومت بنی امیه بر خراسان ، فرد با نفوذی بوده است .ابن اثیر، ذیل حوادث ۱۰۷ (ج ۴، ص ۱۹۸) می گوید، به دستور حاکم اموی ، اسدبن عبدالله قسری ، بازسازی بلخ را به او سپردند تا امویان لشکر خود را از بروقان ] بروکان [ در دو فرسخی بلخ (مارکوارت ، ۱۳۷۳ ش ، ص ۱۸۱) بار دیگر به بلخ منتقل کنند.

خالد . فرزند برمک از دعات عباسیان در خراسان ، دولتمرد و وزیر سفاح ، منصور و مهدی عباسی بود. وی حدود ۹۰ به دنیا آمد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۳۳۲). در برخی گزارشهای تاریخی برای ساختن تباری عربی برای خالد آمده است که در ۸۶ همسر برمک در زمرة اسیران عبدالله بن مسلم باهلی در آمد و از او باردار شد (ابن اثیر، ج ۴، ص ۱۰۵ـ۱۰۶). اما در درستی این گفته تردید هست . سپردن بازسازی بلخ به برمکیان ، نشان می دهد که ایشان بار دیگر خاندانی صاحب نفوذ در خراسان شدند و خالد در همین سالها پیوند خود را با والیان اموی قطع کرد و در زمرة داعیان ابراهیم امام عباسی و سردار ابومسلم ، قَحطَبه بن شبیب ، در آمد (ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۰۲؛ مسعودی ، ج ۴، ص ۷۹). وی در نبردهای قحطبه در طوس و گرگان در ۱۲۹و۱۳۰ همراه ابوعدن عبدالملک بن یزید، عثمان بن نُهَیْک و خازم بن خُزیمه فرماندهی سپاه را به عهده داشت (طبری ، ج ۷، ص ۳۸۹). سپس مسئولیت تقسیم غنائم سپاه قحطبه به وی سپرده شد (یعقوبی ، تاریخ ، ج ۲، ص ۳۲۰). در ۱۳۰ در نبردهای قحطبه با نباتة بن حنظلة کِلابی حاکم اموی ، در گرگان ، خالد بار دیگر فرمانده میسرة سپاه و مسئول غنیمتها شد (طبری ، ج ۷، ص ۳۹۲؛ یعقوبی ، همانجا). در ۱۳۱ خالد در نبرد قحطبه با عامربن ضُباره در اصفهان از فرماندهان جناح راست لشکر بود (ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۱۸ـ۳۱۹؛ طبری ، ج ۷، ص ۴۰۶) و همو بود که جریان این نبرد را برای مهدی خلیفة عباسی شرح داد (جهشیاری ، ص ۱۱۰). هنگامی که ابومسلم ، قحطبه را به جنگ یزیدبن عمربن هُبَیره فزاری عامل مروان در عراقین فرستاد، خالد همراه او بود و با حسن تدبیر خود، با مشاهدة حرکت حیوانات وحشی ، نزدیکی سپاه دشمن را حدس زد و بموقع لشکر عباسی را از خطر آگاه کرد (ابن قتیبه ، ج ۱، ص ۱۱۷؛ جهشیاری ، ص ۵۸ ـ۵۹؛ابن خلکان ، ج ۶، ص ۲۲۰). در ۱۳۲، حُمیدبن قحطبه خالد را همراه مسیب بن زهیر به فتح دَیرقُنَّی به نهروان فرستاد (ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۱۸؛ طبری ، ج ۷، ص ۴۱۹). خالد همراه خانواده اش در روز بیعت با اولین خلیفة عباسی ، سفاح ، حضور داشت (هندوشاه بن سنجر، ص ۱۰۲) و خلیفه با مشاهدة فصاحت او، وی را اصلاً عرب پنداشت (جهشیاری ، ص ۵۹). سفاح همچنان تقسیم غنایم ، ریاست دیوان خراج (مقدسی ، ج ۶، ص ۱۰۴) را به نیابت از ابوالجهم و دیوان جُند را به او واگذارد و دیوان جیش نیز در مسئولیت وی بود (جهشیاری ، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۴۰،۳۴۴؛ هندوشاه بن سنجر، ص ۱۰۳). خالد نخستین کسی بود که اسناد پراکندة دیوانی را در دفاتر ثبت کرد (جهشیاری ، همانجا) و بدین ترتیب ، در دورة سفاح که به تمرکز و تشکل دیوان توجه خاص داشت ، وی از امور سپاهیگری به عرصة دیوانی کشیده شد (زیدان ، ص ۱۷۵ـ۱۷۷).پس از قتل ابوسلمه حفص بن سلیمان خلاّ ل در ۱۳۲، سفاح خالد را به وزارت منصوب کرد بی آنکه وی را وزیر بنامند (ابن طقطقی ، ص ۱۸۴؛ مجمل التواریخ و القصص ، ص ۳۲۵). خود خلیفه نیز، به قدرت و نفوذ او در دستگاه خلافت اشاره کرده است (جهشیاری ، همانجا). خالد در دورة سفاح کاردانی خود را کاملاً در خدمت خلیفه نهاد و برای محدود کردن قدرت ابومسلم ، پیشنهاد کرد که نفرات سپاه او را کاهش دهند (جهشیاری ، ص ۶۳ـ۶۴).در۱۳۶، منصور خالد را از مسئولیت دیوان عزل کرد و ابوایوب سلیمان موریانی را به جای او گمارد. ابوایوب که از نفوذ خالد در بیم بود، به صلاحدید ابوالقاسم اسراییل ، برای دور ساختن وی از قدرت ، زمینة فرستادن وی را به فارس فراهم کرد. او حتی &#۳۹; در غیاب خالد خود را ایمن نیافت و به سعایتهای خویش ادامه داد و در توطئه ای با یک صرّاف نصرانی ، وی را به سوءاستفادة مالی متهم کرد. خالد پس از دو سال از فارس احضار و به پرداخت سه میلیون درهم محکوم شد. او برای تهیة پول ، از خیزران مادر هارون ، مبارک ترکی و صالح صاحب مصلی یاری خواست ، اما توطئة موریانی آشکار شد و خلیفه از خالد درگذشت (جهشیاری ، ص ۶۷ـ۶۸).در ۱۴۶، منصور کار ساختن بغداد را آغاز کرد و تصمیم گرفت که از مصالح ایوان کسری استفاده کند. خالد مخالفت کرد و منصور مخالفت او را به ایران دوستی وی نسبت داد، ولی در نیمة کار به سبب هزینة سنگینی که داشت تخریب بنا متوقف شد و چون خلیفه خواست کار تخریب را رها کند، خالد مانع شد؛ زیرا آن را از دید آیندگان گواهی بر ناتوانی خلیفه می دانست (طبری ، ج ۷، ص ۶۵ـ۶۶؛ جهشیاری ، ص ۱۸۱ـ۱۸۲ هندوشاه بن سنجر، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۲۱). هنگامی که منصور تصمیم گرفت برادرش را به ولیعهدی برگزیند، خالد برای قانع کردن عیسی بن موسی ، برادرزادة منصور و امیر کوفه ، به کناره گیری از ولایتعهدی پا در میانی کرد و چون کوششهای او به جایی نرسید، با سه تن همراهانش گواهی داد که عیسی از ولیعهدی کناره گرفته است (طبری ، ج ۸، ص ۱۹ـ۲۰). در ۱۵۸، خالد، به توصیة عمارة بن غمزه ، به حکومت موصل و آذربایجان رسید تا شورش کردان را سرکوب کند (طبری ، ج ۸، ص ۵۴ ـ ۵۶). در این مأموریت دو برادر او، حسن و سلیمان ، نیز همراهیش می کردند (همانجا).در خلافت مهدی ، خالد بر حکومت موصل ابقا شد (طبری ، ج ۸، ص ۵۶؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۳۹). مهدی خالد را به ری فرستاد تا از اوضاع آن سامان خبر دهد و پس از آگاهی از نابسامانی آن دیار، حَمّادبن عمرذُهَلی و سپس سالم فرغانی و آنگاه فراشه را بدان سو گسیل داشت . سالم و فراشه کشته شدند. خالد پس از روح بن حاتم بن ماهویه حاکم آن ناحیه شد و با اصفهبد وندیداد صلح کرد و کهستان را به او بازگذاشت (ابن فقیه ، ص ۲۸۲؛ ابن اسفندیار، ص ۱۸۷؛ اولیاءالله ، ص ۶۶ـ۶۷). در این هنگام ، خالد بر خزائنی که شاهان پیشین هنگام گریز در کوههای منطقه مخفی کرده بودند، دست یافت . اهالی نیز به یادگار فتوحاتش ، تصویر او را بر سپرها و منجنیقهای خود حک کردند (ابن فقیه ، ص ۲۸۴). او همچنین دژ دولت کوچک مَصمُغان را در دماوند به تصرف آورد و آخرین حکمران مصمغان با همسر و دخترانش تسلیم او شد. خالد آنان را نزد خلیفه فرستاد که این دختران همسران مهدی و عباس بن محمد، برادر منصور، شدند. خالد هفت سال بر طبرستان حکم راند و دراین مدت یحیی جانشین او در ری بود (جهشیاری ، ص ۹۸(منابع ، تاریخ دقیق فعالیتهای خالد را در شمال ایران مشخص نکرده اند. وی در طبرستان «منصوره » و بازاری ساخت و قصری در خالدآباد بنا کرد. در تواریخ محلی ، از این دورة حکومت او چندان به نیکی یاد نشده است (ابن فقیه ،ص ۴؛ اولیاءالله ، ص ۶۰؛ ابن اسفندیار، همانجا). همچنین خالد در خلافت مهدی به امارت فارس رسید. او مالیات درختان را از اهل فارس برداشت و با تقسیط دیون مالیات دهندگان از فشار بر آنها کاست ، اما لشکر بر او شورید. خالد رهبر آنان ، شاکر کتبی ، را گردن زد. شاکر خویشاوند فرج ، خادم مهدی ، بود و او نزد مهدی سعایت کرد. در نتیجه ، باردیگر خالد زندانی و ملزم به پرداخت یک میلیون درهم شد اما با شفاعت خیزران ، مادر هارون و همسر مهدی ، آزاد شد (جهشیاری ، ص ۱۱۱). در ۱۶۳، مهدی فرزندش هارون را به غزای روم فرستاد. خالد و فرزندش یحیی عهده دار کتابت و مخارج سپاه شدند (جهشیاری ، ص ۱۰۹). خالد باردیگر مهارت نظامی خود را در فتح سَمالو نشان داد (طبری ، ج ۸، ص ۱۴۶). چون هارون از این غزا بازگشت ، مهدی حکومت سرزمینهای غربی خلافت را، از انبار تا افریقیه ، به او سپرد و خالد نیز در تمام امور کارگزار او شد (جهشیاری ، ص ۱۱۰). خالد در ۱۶۳ (جهشیاری ، ص ۱۱۱) یا ۱۶۵ (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۳۳۲) درگذشت و خلیفه مهدی بر وی نمازگزارد (جهشیاری ، همانجا).

یحیی . ابوالفضل یحیی بن خالد وزیر هارون الرشید و باتدبیرترین برمکیان بود. در حدود ۱۲۰ متولد شد. در حکومت خالد بر فارس همراه پدر و در روزگار امارت خالد بر شمال ایران نایب وی در ری بود. با آنکه از ابتدا مناصب حکومتی داشت ، در جوانی شاید به سبب مصادره های پیاپی که بر خالد تحمیل می شد، فقر را تجربه کرده بود (جهشیاری ، ص ۱۴۰) و به کمک ابوعبدالله اشعری که کاتبش ، ابی خالد احول ، از حال یحیی آگاهش گردانیده بود، توانست نیاز خود را برآورد (غفاری قزوینی ، ص ۴۴). در ۱۴۹ که مهدی ، ولیعهد منصور، از ری دیدار کرد، او را خشنود ساخت (جهشیاری ، ص ۹۸). او تا پایان خلافت منصور عهده دار ولایت آذربایجان بود (ابن اثیر، ج ۵، ص ۴۲). منصور درباره اش گفت : «همه پسری به دنیا می آورند و خالد پدری آورده است ». (طبری ، ج ۸، ص ۵۶). مهدی در ۱۶۱، حضانت هارون را از ابان بن صدقه گرفت و به یحیی سپرد (ابن اثیر، ج ۵، ص ۶۱). در ۱۶۳، در غزای روم ، یحیی کاتب و مشاور هارون بود (طبری ، ج ۸، ص ۱۴۶) و گماردن بعضی از افراد برمناصب دولتی به عهدة او بود، از جمله کاتب خود، اسماعیل بن صبیح ، را به دیوان مالی شام برگماشت (همان ، ص ۱۲۷). در ۱۶۹، چون مهدی درگذشت ، جانشین او، هادی ، در گرگان می جنگید (ابن عمرانی ، ص ۷۳). به صلاحدید یحیی ، هارون صاحب برید منطقه را، که نصیر نام داشت ، به تعزیت و تهنیت حکومت نزد برادر فرستاد (همانجا؛ طبری ، ج ۸، ص ۱۸۷). اما لشکر در غیاب هادی شورید و خواهان «دِرَمْ بیعت » شد. در این هنگام نیز تدبیر یحیی به کار آمد و باکمک خیزران مقرری دوساله فراهم شد و شورش فرونشست (گردیزی ، ص ۱۵۶ـ۱۵۷؛ طبری ، ج ۸، ص ۱۸۸). یحیی با دوراندیشی ، دعوت خیزران ، مادر هادی و هارون ، را برای رفتن به حضور او نپذیرفت تا از همان ابتدا خشم هادی را بر نینگیزد (ابن اثیر، ج ۵، ص ۷۴)، اما برای گسترش نفوذ هارون تلاش کرد؛ چنانکه کوشید تا کاتب خود، اسماعیل بن صَبیح ، را به دیوان زمام شام بگمارد و بدین ترتیب از اخبار بیشتر آگاه شود. اما هادی دریافت و یحیی ناگزیر اسماعیل را به حرّان فرستاد (ابن عمرانی ، ص ۷۳؛ جهشیاری ، ص ۱۲۷). هنگامی که هادی با تهدید و تطمیع هارون با وعدة واگذاری حکومت توابع رقّه ، هَنی ومَری به او و موافقت با ازدواج وی با زبیده ، دختر منصور، می خواست هارون را وادارد تا از ولیعهدی کناره بگیرد، یحیی هارون را به استواری فراخواند. هادی با آگاهی از نقش یحیی ، بر او خشم گرفت ، اما یحیی کوشید تا با این استدلال که انتقال ولیعهدی به جعفر پسر خردسال هادی ، سستی پایه های حکومت عباسیان را درپی دارد، هادی را بر سر لطف آورد (طبری ، ج ۸، ص ۲۱۰؛ جهشیاری ، ص ۱۲۸ـ۱۲۹؛ عقیلی ، ص ۳۸؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۷۷ـ۷۸). سرانجام ، هادی پس از بازداشت یحیی در عیسی آباد مصمم به قتل او شد (بلعمی ، ج ۲، ص ۱۱۸۳) و یقطین نامی را مأمور این کار کرد (طبری ، ج ۸، ص ۲۱۲؛ مجمل التواریخ والقصص ، ص ۳۴۰)، اما پیش از آنکه پیک مرگ یحیی به او برسد، هادی در ۱۷۰ پس از مدت کوتاهی خلافت در گذشت و یحیی از مرگ نجات یافت (طبری ، همانجا؛ جهشیاری ، ص ۱۳۲؛ یعقوبی ، تاریخ ، ج ۲، ص ۴۰۹(.هارون در ۱۴ ربیع الاول ۱۷۰، به خلافت رسید و یحیی را که پدر خطاب می کرد، با اختیارات تام به وزارت منصوب کرد (مسعودی ، ج ۴، ص ۱۹۶؛ جهشیاری ، ص ۱۳۴؛ مجمل التواریخ والقصص ، ص ۳۳۶). نفوذ خیزران در این میان بی تأثیر نبود (طبری ، ج ۸، ص ۲۳۳؛ بلعمی ، ج ۲، ص ۱۱۸۴ـ۱۱۸۵؛ جهشیاری ، همانجا). سال بعد، با مرگ ابوالعباس فضل بن سلیمان طوسی ، خاتم خلافت به یحیی منتقل شد و وزارت خاتم و خراج ، توأماً در اختیار او قرار گرفت (طبری ، ج ۸، ص ۲۳۵؛ جهشیاری ، ص ۱۳۴، ۲۲۷،۲۳۵). در ۱۷۳ خیزران ، حامی قدرتمند برمکیان ، درگذشت (طبری ، ج ۵، ص ۲۳۸). هارون دیوان نفقات را از یحیی گرفت و به فضل بن ربیع سپرد (جهشیاری ، ص ۱۴۵).در ۱۷۸، یحیی با ارسال نامه هایی که یقطین بن موسی ومنصوربن زیّار حامل آن بودند، شورش عبدویه انباری را در افریقیه با مسالمت فرونشاند و برای او امان نامه گرفت (طبری ، ج ۸، ص ۲۵۶). در ۱۸۱، یحیی با هارون به حج رفت و در همان سفر با دادن مهر خلافت به هارون و شاید با احساس خطری که قدرت دیرپای او را تهدید می کرد، تقاضای کناره گیری کرد (طبری ، ج ۸، ص ۲۶۸). در ۱۸۶، باردیگر با هارون به سفر حج رفت ؛ در بازگشت واقعة مشهور به «اعطیات الثلاث یا ثلاثة اعطیه » رخ داد و در مدینه در سه مجلس با حضور هارون و یحیی ، محمدامین و فضل ، عبدالله مأمون و جعفر بخششهایی نثار مردم شد که نمونه ای برای فراوانی نعمت در تاریخ خلفا گردید (یعقوبی ، تاریخ ، ج ۲، ص ۴۲۲؛ جهشیاری ، ص ۱۷۵؛ ابن خلکان ، ج ۶، ص ۲۲۴). ظاهراً در همین سفر یحیی از دیرالعُمر، کشتنگاه بعدی جعفر، دیدار کرد. آخرین ماجرایی که قبل از آغاز نکبت خانواده ، یحیی در آن نقش داشت ، مکاتبات و مناقشات میان هارون ونفقور (نیکفور) و گزارش عهدشکنی فرمانروایی روم شرقی به هارون (ابن فرّاء، ص ۶۰ـ۶۱) وتشویق خلیفه به صلح با نفقور (جهشیاری ، ص ۱۶۱) بود. یحیی به هنگام بروز اختلاف میان حکومت روم شرقی و خلافت عباسیان ، هارون را از حفر آبراهه ای میان دریای روم (مدیترانه ) و قلزم (سرخ ) منصرف کرد، زیرا بیم داشت که رومیان مسلمانانی را که از راه دریای سرخ قصد سفر حج داشتند، بربایند (مسعودی ، ج ۲، ص ۴۱۱). با آغاز نکبت و سقوط برمکیان و پس از قتل فرزندش جعفر، یحیی روانة زندان رافقه در ساحل فرات شد (یاقوت حموی ، معجم الادباء ، ج ۲۰، ص ۹؛ ابن خلکان ، ج ۶، ص ۲۲۷). گزارش متانت و بردباری یحیی در تحمل شداید این دوره در منابع تاریخی بارها آمده است (جهشیاری ، ص ۱۸۷؛ طبری ، ج ۸، ص ۳۰۰). او کوشید در مکاتبات خود با خلیفه ویادآوری حقوق تربیت بر او وحمایت از او، وی را بر سر مهر آورد، اما تلاش وی به جایی نرسید (یعقوبی ، تاریخ ، ج ۲، ص ۴۳۲؛ ونیز رجوع کنید به ادامة مقاله ). یحیی در محرم ۱۸۹ (مسعودی ، ج ۴، ص ۲۰۳) یا ۱۹۰ به طور ناگهانی درگذشت (جهشیاری ، ص ۲۱۰؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۱۳۲؛ ابن خلکان ، ج ۶، ص ۲۲۸). پسرش فضل بر وی نماز خواند و او را برساحل فرات ، در ربض هرثمه ، به خاک سپرد (همانجاها) و برگور او بنای بلندی ساخت (جهشیاری ، ص ۲۱۰(از بازماندگان یحیی چهار پسر مشهورترند ( رجوع کنید به سطور بعد) که آنان را «بیت الفضل والسیاسة » نامیده اند (ثعالبی ، ص ۱۳۹). ازمیان ایشان ، ابراهیم ، معروف به دینار آل برمک ، در جوانی و در حیات یحیی درگذشت (جهشیاری ، ص ۱۳۵ـ۱۳۶).درکنار فعالیت سیاسی وحکومتی ، یحیی حامی جدی علوم وفنون وادبیات بود. فهرست نام سرشناسانی که با حمایت او به کار فرهنگی پرداختند، مفصل وتحسین برانگیز است . ترجمه و تفسیر مجسطی بطلمیوس را برخی به تشویق او دانسته اند که چون تفسیر نخست او را قانع نکرد، ابوحَسّان و سَلْم ، صاحب بیت الحکمه ، را بر این کار گمارد و آنان بخوبی از عهده بر آمدند (ابن ندیم ، ص ۳۲۷). یحیی همچنین مشوق دانشمندان هندی بود. ابن ندیم (ص ۴۰۹) اشارة صریح دارد به اینکه برمکیان در روزگار فرمانروایی عرب تنها کسانی بودند که در شناخت هند و آوردن حکمای هندی اهتمام جدی داشتند که شاید به سبب خاستگاهشان ، شرق ایران ، باشد. یحیی مُنَکه یا کُنکه هندی را برانگیخت تا کتاب سُسْرَد را حاوی ده مقاله در پزشکی ، به عربی ترجمه کند که تا مدتها و تا زمان رازی «کُنّاش » ] =مرجع مختصر و مفید [ معتبری در پزشکی بود (ابن ندیم ، ص ۳۶۰). این دو، منکه و یحیی ، ساعات بسیاری در مصاحبت یکدیگر می گذراندند (ابن قتیبه ، ج ۱، ص ۲۴ـ ۲۵). ابن دُهْن ، رئیس بیمارستان برامکه ، از دیگر مترجمان متون طبی از هندی به عربی ، نیز پروردة یحیی بود (ابن ندیم ، همانجا؛ زیدان ، ص ۶۰۸). علاقة یحیی به هندشناسی موجب شد تا کسانی را به هند فرستد و اطلاعات گرد آمده در اثری با عنوان کتابٌ فیه ملل الهند و ادیانها جمع شود (ابن ندیم ، ص ۴۰۹). یحیی همچنین از مشوقان انتقال تجارب پزشکی ایرانیان به جهان اسلام بود. خانوادة بختیشوع از جمله پروردگان او و فرزندان وی اند. از ثابت بن سنان حرّانی نقل است که رقم بخششهای برمکیان به جبریل بن بختیشوع (متوفی ۲۱۳) به هفتاد هزار درهم بالغ می شده است (تنوخی ، ۱۳۹۱ـ۱۳۹۳، ج ۸، ص ۲۴۵). در زمان وزارت یحیی ، بیت الحکمه بنیان گذاشته شد که اصحاب آن از نامیترین متفکران این دوره ، چون علی بن هیثم ، علی بن منصور، سکاک و هشام بن حکم بودند که شخص اخیر از مصاحبین ویژة یحیی بود و مجالس بحث او را در کلام اداره می کرد (ابن ندیم ، ص ۲۲۳(نجوم نیز از دانشهایی بود که یحیی هم به تشویق صاحبانِ آن و هم به تبحر در آن شهرت داشت (جهشیاری ، ص ۲۰۰). او حامی ابو حفص عمربن فرخان طبری و ابوبکر محمدبن عمر، پسر او، بود (صفا، ج ۱، ص ۱۰۹ـ۱۱۰؛ قفطی ، ص ۲۴۲). ابن ندیم (ص ۴۱۹) همچنین نام یحیی را در زمرة فیلسوفانی آورده که در کیمیا سخن گفته اند.یحیی در ادبیات نویسنده ای بلیغ و درست رای و از پیشروان انشا و کتابت در عصر خود بود (یاقوت حموی ، معجم الادباء ، ج ۱۹، ص ۵ـ۹؛ ثعالبی ، ص ۱۴۷؛ ابن طقطقی ، ص ۲۳۵). ابن ندیم او را، به استناد سخن ابن حاجب نعمان و محمدبن داود، در زمرة شاعران «مُقِلّ» (کم گوی ) آورده است (ص ۱۹۰) و آثار این دوره مشحون از کلمات قصار اوست (برای نمونه رجوع کنید به ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۱، ص ۲۵۶؛ جهشیاری ، ص ۱۳۶؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۱۶، ۱۳۲؛ ابن طقطقی ، ص ۲۴۰(.او حامی واقدی و نخستین شناسندة فقاهت و علم او در بغداد بود (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۱، ص ۳۲۱ـ۳۲۲؛ ابن خلکان ، ج ۶، ص ۲۲۴ـ۲۲۵) و نیز سیبویة نحوی در سفرش به بغداد از حمایت یحیی برخوردار شد و با جایزة ده هزار درهمی وی به بصره بازگشت (ابن ندیم ، ص ۵۷؛ یاقوت حموی ، معجم الادباء ، ج ۱۶، ص ۱۱۹). شاعرانی چون ابو عمرو کلثوم بن عمرو عَتّابی (حصری ، ج ۲، ص ۶۲)، عباس بن احنف ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «عباس بن احنف »؛ جهشیاری ، ص ۱۶۹)، سلم خاسر (ثعالبی ، ص ۷۷)، ابوالینبغی (جهشیاری ، ص ۱۵۶)، ابوثابت عبدالعزیزبن عمران زُهْری معروف به ابوثابت اعرج (تنوخی ، ۱۳۹۱ـ۱۳۹۳، ج ۶، ص ۱۵۹) در حمایت او بودند. او مشوق عبدالله بن هلال اهوازی در برگردانیدن کلیله از فارسی به عربی بود (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به محجوب ، ص ۱۱۰ـ۱۱۲). ظاهراً یحیی &#۳۹; برای آسانیِ به خاطر سپاری کلیله در آموزشهای جعفر، دستور داد که ابان بن عبدالحمید لاحقی آن را به نظم آورد (جهشیاری ، ص ۱۶۵).وی همچنین پرورندة دولتمردانی بود که ادامه دهندة سنت برمکیان در دستگاه خلافت بودند، از جمله فضل بن سهل بن زادانْفَرُخ (جهشیاری ، ص ۱۸۲ـ۱۸۳)، در واقع ، تمام خاندان سهل که در آن هنگام زردشتی بودند در حمایت یحیی قرار داشتند (هندوشاه بن سنجر، ص ۱۶۱ـ۱۶۲) و به دست او مسلمان شدند (عقیلی ، ص ۶۹). یحیی به آبادانی نیز توجه داشت ، از جمله : حفر نهر سیحان ، شعبه ای از دجله در بصره (بلاذری ، ص ۱۱۹؛ ابن فقیه ، ص ۹۳)، حفر نهر اباالجیل و بنای بازاری در بغداد که بعدها مأمون به اقطاع طاهربن حسین داد (طبری ، ج ۸، ص ۲۶۶؛ جهشیاری ، ص ۱۳۴؛ ابن قتیبه ، ج ۴، ص ۱۱۰، پانویس ۳، یاقوت حموی ، معجم البلدان ، ج ۳، ص ۱۹۵(.

فضل . برجسته ترین پسر یحیی ، و والی خراسان و طبرستان و ارمینیه بود در ۱۴۸، هفت روز پیش از تولد هارون الرشید در مدینه زاده شد (طبری ، ج ۸، ص ۲۳۰). هنگام تولد او، یحیی عامل آذربایجان و پدربزرگش ، خالد والی موصل بود ( رجوع کنید به یحیی ؛ خالد). نام مادرش را زینب دختر منیر (طبری ، ج ۸، ص ۲۳۰) یا زبیده دختر سنین بربریه (خطیب بغدادی ، ج ۱۲، ص ۳۳۴) گفته اند. او و هارون برادران رضاعی بودند (همانجا؛ ابن طقطقی ، ص ۲۴۰). فضل ابتدا در دربار خلیفه مهدی خدمت می کرد و ظاهراً در ۲۲ سالگی نخستین شغل او ریاست حرم بود (بووا، ص ۷۷). هنگام خلافت هادی و خشم گرفتن او بر یحیی و هارون الرشید و اقامت این دو در قصر مقاتل ، فضل قائم مقام پدر در قصر خلیفه بود و اخبار را به ایشان می رساند (طبری ، ج ۸، ص ۲۱۰). پس از وزارت یحیی در ۱۷۰، خلیفه تربیت فرزندش ، محمد (امین )، را به او واگذارد (گردیزی ، ص ۲۸۸؛ ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۲، ص ۴۰۲). از آن پس به اصرار مادر امین ، زبیده (متوفی در ۲۱۶) و دایی او، عیسی بن جعفر، فضل کوشش خود را مصروف تثبیت جانشینی محمد امین برای هارون الرشید کرد و با وجود مخالفتهای درباریان ، در راه گرفتن بیعت برای او تلاش نمود (طبری ، ج ۸، ص ۲۴۰؛ جهشیاری ، ص ۱۴۸(.نخستین منصب مهم او حکومت سرزمینهای شرقی خلافت تا دورترین شهرهای ترک در ایران بود (ابن خلکان ، ج ۴، ص ۲۹). در ۱۷۶، هارون الرشید فرمانروایی ولایات خراسان ، ری ، سیستان ، ماوراءالنهر، جبال ، خوارزم (محمدبن حسین بیهقی ، ص ۵۳۴)، طبرستان ، دنباوند ] دماوند [ ، قومِس ] دامغان [ ، ارمینیه ، آذربایجان و همدان را به او سپرد (طبری ، ج ۸، ص ۲۴۲؛ ابن فقیه ، ص ۲۹۴؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۹۶). او ابتدا در حکومت ارمینیه به باب الابواب لشکر کشید و در نبرد با ساکنان قلعة حَمزین شکست خورد و به عراق بازگشت و عمربن ایوب کَنانی و سپس خالدبن یزیدبن اُسَید اَسلَمی را به نیابت خود گمارد (یعقوبی ، تاریخ ، ج ۲، ص ۴۳۸). در نخستین روزهای حکومت فضل بر خراسان ، رئیس برید این ناحیه در گزارشی برای خلیفه ، او را به غفلت و مسامحه در حکومت متهم کرد. خلیفه با فرستادن عین این نامه به یحیی ، از وی خواست تا فضل را به جدیت در امور حکومتی فراخواند. توبیخ کوتاه و جدی یحیی کارگر افتاد و فضل حکمرانی ساعی شد (مسعودی ، ج ۴، ص ۲۳۴؛ ابن خلکان ، ج ۴، ص ۲۸). فضل برای گسترش خلافت به سوی سرزمینهای شرقی ، نخست ابراهیم بن جبرییل بن بختیشوع ، فرمانده محافظان و نگهبانان خود، را به تسخیر کابل فرستاد (طبری ، ج ۸، ص ۲۵۹) و سپس محمد مزاحم را به غوروَند، قلعه ای مستحکم در جنوب غربی بلخ ، گسیل کرد و پس از گشودن قلعه او را به حکومت بامیان گمارد. او همچنین شقنان و چندین ناحیه از طخارستان را فتح کرد (یعقوبی ، البلدان ، ص ۸۱). در همین هنگام ، با پخش مال میان سپاه و آماده کردن اذهان مردم خراسان ، موفق شد از آنان برای جانشینی محمد امین بیعت بگیرد (جهشیاری ، ص ۱۴۸؛ طبری ، ج ۸، ص ۲۴۰ـ۲۴۱). اما مهمترین رویداد دورة حکومت فضل بر خراسان ، خروج یحیی بن عبدالله علوی در دیلم بود. او که پس از کشته شدن برادرانش ، نفس زکیه و ابراهیم قتیل باخَمری &#۳۹;، به دیلم گریخته بود، توانست رهبری قیام مردم گیلان و دیلم بر ضد خلیفه را بر عهده گیرد و اسباب تشویش خاطر شدید هارون الرشید را فراهم سازد (جهشیاری ، ص ۱۴۵؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۹۰). طبری تاریخ خروج یحیی بن عبدالله علوی را ۱۷۶ ذکر کرده است (ج ۸، ص ۲۴۲)، در حالی که جهشیاری آن را در ۱۷۲ می داند (همانجا). خلیفه در ۱۷۶ فضل را با پنجاه هزار سپاهی (جهشیاری ، همانجا) مأمور سرکوبی این جنبش کرد. فضل پس از آنکه منصوربن زیّاد را به نیابت خود در بغداد نزد هارون گذارد، رهسپار شمال ایران شد. ابتدا به النَّهرین رفت (طبری ، همانجا) تا سپاه خلیفه به او بپیوندد. آنگاه رهسپار ری شد و یک سال آنجا بود (گردیزی ، ص ۱۶۰ـ۱۶۱) و مقدمة سپاه را با بیست هزار تن به دماوند طبرستان فرستاد (محمدبن حسین بیهقی ، ص ۵۳۵). او با سپردن طبرستان به المُثَنّ&#۳۹;ی بن الحجاج بن قُتیبه و جرجان به علی بن حجاج خُزاعی آنان را مأمور سرکوبی یحیی بن عبدالله کرد (طبری ، همانجا). فضل همزمان کوشید تا با تلاشهای مسالمت آمیز و ارسال نامه ، جَستان ، صاحب دیلم ، را از حمایت یحیی بن عبدالله باز دارد (حمدالله مستوفی ، ص ۳۰۴ـ ۳۰۵؛ عقیلی ، ص ۴۰). به نوشتة ابوالفضل بیهقی (همانجا) فضل به توصیة پدر که وی را از رویارویی با یک علوی بر حذر داشته بود، از مقابله با یحیی بن عبدالله اجتناب می کرد و می کوشید از راههای صلح آمیز او را به اطاعت از خلیفه وا دارد. سرانجام ، یحیی بن عبدالله پذیرفت که فضل وی را در زنهار خلیفه به بغداد ببرد، به شرط آنکه هارون الرشید امان نامه ای معتبر به خط خود و با تأیید بزرگان هاشمی برای او تدارک ببیند و نسخه ای برای او بفرستد (گردیزی ، ص ۱۶۱؛ طبری ، ج ۸، ص ۲۴۳). هارون با خشنودی از پایان یافتن این قیامِ نگران کننده ، امان نامه را که به تأیید فقیهانی چون مالک بن انس ، عبدالصمدبن علی (ابن خلدون ، ج ۲، ص ۳۴۱) رسیده بود، با هدایای بسیار برای یحیی بن عبدالله فرستاد. یحیی با فضل به بغداد آمد و در خانة یحیی بن خالد، اقامت گزید. گرچه ماجرای یحیی علوی با پیمان شکنی هارون الرشید پایان یافت (طبری ، ج ۸، ص ۲۴۷؛ گردیزی ، ص ۱۶۱ـ۱۶۲)، ختم آن پیروزی بزرگی برای فضل محسوب شد و خلیفه در اکرام او بسیار کوشید (طبری ، ج ۸، ص ۲۴۳). در ۱۷۸، بار دیگر حکومت خراسان ، ری و سیستان پس از برکناری حمزة بن مالک بن هیثم خزاعی به وی سپرده شد (یعقوبی ، البلدان ، همانجا؛ طبری ، ج ۸، ص ۲۵۵). فضل در ۱۳ رمضان ، ابتدا یحیی بن معاذ را به خراسان فرستاد و سپس در ۷ صفر خود راهی خراسان شدو در مرو اقامت گزید (ابن خلکان ، ج ۴، ص ۲۹؛ قس گردیزی ، ص ۲۸۷، که تاریخ ورود فضل به خراسان را محرم ذکر کرده است ). کامیابیهای نظامی و اقدامات عمرانی و رفاه عمومی که به او نسبت می دهند، با توجه به مدت کوتاه حکومت وی ، چشمگیر است . او در محرم و صفر ۱۷۸ در مرو و ماوراءالنهر غزای دیگری آغاز کرد و بار دیگر ابراهیم بن جبرییل را به رویارویی با خراشة بن سنان خارجی فرستاد که به هزیمت خراشه منتهی شد (گردیزی ، ص ۲۸۷ـ۲۸۸؛ نرشخی ، ص ۲۵۵). سپس حاکم اُشْروسنه ، خاراخَرّه ، که پیش از فضل هیچیک از امیران گماردة بغداد را فرمان نبرده بود، به پیشواز وی آمد و او را اطاعت کرد (گردیزی ، ص ۲۸۷). در این سالها فضل سپاهی از ایرانیان به نام «عباسیه » مرکب از پانصد هزار نفر از دوستداران برامکه ترتیب داد که بیست هزار نفر آنان به بغداد گسیل داده شدند. این گروه در بغداد با عنوان «کرنبیّه » نامبردار شدند (طبری ، ج ۸، ص ۲۵۷)، و این خود نشانة افزونی قدرت برمکیان در خراسان و مرکز خلافت بود. فضل در این سامان ، بالغ بر بیست میلیون درهم مالیات و دیون اهالی به حکومت را بخشید (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۱، ص ۳۲۸). ابن بخشش که با سوزاندن دفاتر مالیاتی (دفاتر البقایا) صورت پذیرفت ، محبوبیت وی را نزد خراسانیان افزونتر ساخت (ابن خلکان ، ج ۴، ص ۲۹). او را به سبب ساختن مساجد و کاروانسراها و آب انبارها و دروازة بخارا ستوده اند (طبری ، همانجا؛ ابن خلکان ، همانجا). فضل در بخارا مسجد جمعة نوی ساخت و ظاهراً نخستین کسی بود که فرمان داد هنگام رمضان به مسجدها چراغ بیاورند (نرشخی ، ص ۶۸ـ۶۹). او در واشِگرد چَغانیان در شمال شرقی خراسان ، بند ] =سدّ [ ی برای جلوگیری از حملة اقوام ترک ساخته بود (ابن خرداذبه ، ص ۳۴). خلیفه در ۱۸۰ فضل را از خراسان و طبرستان و رویان و ری فراخواند (طبری ، ج ۸، ص ۲۶۶). اما عزل فضل از خراسان نشانه ای از رویگردانی خلیفه از برمکیان نبود، زیرا در بازگشت به بغداد، با نثار کیسه های سر به مُهر و ستایش شاعران ، از وی استقبالی افسانه ای شد و هارون الرشید شخصاً به دیدارش آمد (طبری ، ج ۸، ص ۲۵۹؛ ابن خلکان ، همانجا). فضل در بغداد چندی نیابت یحیی را داشت (بلعمی ، ج ۲، ص ۱۱۹۴). در ۱۸۲، او غیر مستقیم منشأ جنگی تازه شد، زیرا دختر خاقان خزر که برای ازدواج با او به ایران می آمد در بَرذعة ارمینیه درگذشت و همراهان او در بازگشت گزارش دادند که او را به قتل رساندند (طبری ، ج ۸، ص ۲۶۹). خاقان به خونخواهی دخترش ، از باب الابواب ] =دربند فعلی [ گذشت و بسیاری را به اسارت گرفت (همان ، ج ۸، ص ۲۷۰؛ ابن خلدون ، ج ۲، ص ۳۵۱). در۱۸۳، هارون الرشید خشم خود را بر فضل آشکار ساخت . فضل با مادر خود، در رَقّه به حضور خلیفه رسید و ظاهراً با استمالت خلیفه روبرو شد (جهشیاری ، ص ۱۷۹). در منابع شیعی آمده است که رفتار فضل نسبت به امام موسی کاظم علیه السلام که تحت نظر او قرار داشت بسیار ملایمت آمیز و با احترام بود و همین خشم هارون را برانگیخت و حتی به دستور او عباس بن محمد، سَندی بن شاهک را مأمور کرد تا فضل را صد تازیانه بزند (مجلسی ، ج ۴۸، ص ۲۳۳). اما در بازگشت از سفر حج و در ۱۸۷ در آستانة ایقاع ( رجوع کنید به سطور بعد) فضل هنوز در کنار محمد امین از اکرام برخوردار بود و هارون به او خلعت داد (طبری ، ج ۸، ص ۲۹۳(.در صفر ۱۸۷ (همان ، ج ۸، ص ۲۹۹؛ قس یعقوبی ، تاریخ ، ص ۴۳۰: ۱۸۸) که هارون روگردانی خود رااز برمکیان با قتل جعفر آغاز کرد، فضل نیز بیدرنگ دستگیر و در یکی از خانه های رشید زندانی شد (جهشیاری ، ص ۱۸۶؛ طبری ، ج ۸، ص ۲۹۶) یحیی از هارون الرشید خواست که فرزند محبوبش را با او دررقّه محبوس سازد (ابن خلکان ، ج ۴، ص ۳۳). ماجراهای روزگار زندان آنان نیز مانند روایات سخاوت ، شکوه و جلال روزگار حشمتشان بخشی از متون ادبی و تاریخی ویژة دورة عباسی را پدید آورده است . آنان با چنان فشار و تضییقاتی روبرو بودند که یاد بزرگی گذشتة آنان ، خلیفه را بندرت بر سر لطف می آورد و از محدودیتشان می کاست (جهشیاری ، ص ۱۹۶). در مقابل ، خشونتهای بسیاری نسبت به آن دو گزارش شده است ، از جمله تهدید به کشتنِ فضل (طبری ، ج ۸، ص ۳۰۶) و تازیانه زدن او تا حدی که گوشت بدن وی بر بوریایی که بر آن خفته بود، چسبید (مسعودی ، ج ۴، ص ۲۵۷ـ ۲۵۸ به نقل از خلیل به هَیثَم الشَّعبی نگهبان فضل ؛ جهشیاری ، ص ۱۹۵؛ ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۲، ص ۳۲۶ـ ۳۲۸(.فضل پس از هفت سال اسارت و سه سال پس از مرگ پدر، در محرم ۱۹۳ ابتدا به نوعی فلج مبتلا شد و پس از بهبود موقت ، در ۴۵ سالگی ، پنج ماه پیش از مرگ هارون الرشید (جمادی الاولی ۱۹۳ در طوس )، در رقّه در گذشت (جهشیاری ، ص ۲۱۰؛ ابن خلکان ، ج ۴، ص ۳۶، رمضان ۱۹۲ را نیز گزارش کرده است ؛ طبری ، ج ۸، ص ۳۴۱). روایات نادری به کشته شدن او نیز اشاره می کنند (ابن عمرانی ، ص ۸۴؛ عقیلی ، ص ۵۲). برادرانش بر وی نماز گزاردند و عدة بسیاری بر او گریستند (طبری ، ج ۸، همانجا) و وی را در کنار پدر به خاک سپردند (جهشیاری ، همانجا).از میان فرزندان او، عباس (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷) که با دختر جعفر، عمویش ، ازدواج کرد و عبدالله از خلیفه مأمون تفقد دیدند (بووا، ص ۸۵). قریب از دختر او به نام ابن اسماء (ابوالقاسم بن غسان ، مقدمه ، ص رماـ رن ) و ابن قتیبه از دیگر فرزندان او مَزیاد، خالد، مَعمَر و عبدالملک نام می برد (بووا، ص ۸۵(فضل واجد ویژگیهایی اخلاقی و شخصیتی است که او را از دیگر برمکیان متمایز و در فضایل انسانی بی مانند (ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۲۹) ساخته است . مشهورترین خصلت او جود و بخشندگی است که وی را حتی در میان خانواده ای معروف به سخاوت متمایز کرده است ؛ و عبارت «جودالفضل » و القاب «حاتم الاسلام » و «خاتم الاجواد» را دربارة او به کار برده اند (مسعودی ، ج ۴، ص ۲۳۳؛ ابوالقاسم بن غسان ، ص ۵۷؛ ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۱، ص ۳۳۳ـ۳۳۵). سخاوت و سماحت او حتی هجوگویانش را نیز شامل می شده است (جهشیاری ، ص ۱۵۶؛ تنوخی ، ۱۹۷۰، ص ۱۵۲؛ ابن قتیبه ، ج ۲، ص ۲۹). حکایات متعدد از او چهرة دولتمردی شعرشناس ترسیم کرده است ، چنانکه بر درگاه او در ارمینیه چهار هزار تن ادیب و شاعر حاضر بودند (خطیب بغدادی ، ج ۱۲، ص ۳۳۶) و نیز او خود مخاطب مدایح بسیاری بود (برای نمونه رجوع کنید به اشعار ابونواس ، عتابی ، یزیدبن خالد، مروان بن ابی حفصه و ابوالهول حمیری منقول در ابن خلکان ، ج ۴، ص ۳۵؛ ابان بن عبدالحمید لاحقی منقول در ابن عبدربه ، ج ۴، ص ۱۸۸ـ۱۸۹؛ جاحظ ، ج ۳، ص ۲۰۹ـ۲۱۳؛ ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۱، ص ۱۸۹، ۳۸۲؛ ابوالفرج اصفهانی ، ۱۳۸۹؛ ج ۸، ص ۲۱۹؛ جهشیاری ، ص ۱۶۹...). فضل خود دیوانی کم حجم داشت (سزگین ، ج ۲، ص ۶۰۸) و ابن ندیم او را در زمرة بلیغان آورده است (ص ۱۳۹). اما بی نیازی و بخشندگی او از آنجا نمایان است که از تمام ثروتی که نصیب سردارش ، ابراهیم بن جبرییل کرده بود، تنها به تازیانة سیستانی بسنده کرد (طبری ، ج ۸، ص ۲۵۹؛ جهشیاری ، ص ۲۴۸) در عین حال ، با تکبر و خودبینی و نوعی سنگینی محضر که داشت حتی پدرش را نگران می ساخت (جهشیاری ، ص ۱۵۳؛ ابوالقاسم بن غسان ، ص ۳۶). فضل با اعتراف به کبر خود، آن را اکتسابی و عامدانه شمرده است که از دیدار کوتاهش با عمارة بن حمزه بن میمون (متوفی ۱۹۹)، رقیب پدرش در فارس در روزگار حکومت مهدی ، و امیری که رفتارش تحسین فضل نوجوان را بر انگیخت ، نشأت گرفته بود (عقیلی ، ص ۴۰ـ۴۲؛ ابن خلکان ، ج ۴، ص ۳۱ـ۳۲؛ تنوخی ، ۱۳۹۸، ج ۴، ص ۲۲ـ۲۳). فضل گرچه دلبستة سماع بود (طبری ، ج ۸، ص ۲۹۳) اما باده نمی نوشید و بصراحت خلیفه را به سبب مبادرت به این عمل سرزنش می کرد (جهشیاری ، ص ۱۷۸؛ تنوخی ، ۱۳۹۸، ج ۲، ص ۲۵۱؛ طبری ، همانجا؛ قس ابوالفرج اصفهانی ، ۱۳۶۸ ش ، ج ۱، ص ۶۳۷ که از مجلس باده نوشی او سخن گفته است ). و این ، نقطة مقابل رفتار جعفر ـ برادرش و ندیم محبوب خلیفه ـ بود؛ و نیز وسواس و زهد و رقّتی در اجرای عبادات از خود نشان می داد که او را در میان اقران دولتمردش متمایز می کرد (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۱، ص ۳۲۷؛ ابوالقاسم بن غسان ، ص ۳۸(.وابستگی عاطفی نزدیک وی به پدر، همانند رقابت و حسد میان او و برادرش ، جعفر، در متون تاریخی بازتاب گسترده ای دارد. ( رجوع کنید به ابن قتیبه ، ج ۳، ص ۹۸؛ ابن خلکان ، ج ۴، ص ۳۶). محبت پدر به او نیز، که وی را فرزند برگزیده اش می دانست ، به همان اندازه مشهور است که در نیایش خود، ضمن تسلیم در برابر ارادة خداوند در گرفتن تمام نعمتها از او، تنها سلامت و همراهی فضل را با خود از درگاه خداوند می طلبد ( رجوع کنید به طبری ، ج ۸، ص ۲۹۲). گزارشهای مبنی بر ناخشنودی یحیی از فضل بسیار نادر است و مهمترین آنها همان عدم رضایت از تساهل نخستین روزهای حکومت فضل در خراسان و انتقاد از تکبر اوست ( رجوع کنید به سطور پیشین و نیز گفتگوی یحیی و واقدی ، جهشیاری ، ص ۱۵۳). هارون نیز که همنشینی را با جعفر بر فضل ترجیح می داد، همواره جعفر را از آنِ خود و، با اشاره به محبت بیشتر پدر به فضل ، وی را از آنِ یحیی می دانست (جهشیاری ، ص ۱۴۵؛ طبری ، ج ۸، ص ۲۹۳) فضل را از جعفر محبوبتر (بووا، ص ۸۱) و کاردانتر (بارتولد، ص ۹۰) دانسته اند، تا آنجا که در روزگار حکومتش در خراسان ، برای بزرگداشت وی ، بیست هزار نوزاد را فضل نام نهادند (بووا، ص ۸۳). همچنین متانت و وقار او در مواجهه با تصمیمات خلیفه (ابن عبدربه ، ج ۲، ص ۱۲۱) و بردباریش در تحمل شداید دوران اسارت تحسین و تمجید زندگی نامه نویسان را برانگیخته است (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۲، ص ۳۶۰).

جعفر. دولتمرد، ادیب و فرزند کهتر یحیی بود که با قتل وی «ایقاع » برمکیان آغاز شد. ابوالفضل جعفر در ۱۵۰ در مدینه به دنیا آمد.پدرش او را برای تحصیل به قاضی ابویوسف فقیه نامور حنفی سپرد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۳۲۹؛ صفدی ، ج ۱۱، ص ۱۵۶). ویژگیهای اخلاقی ( رجوع کنید به سطور بعد) او را نزدیکترین کس به خلیفه و متولی خاتم گرداند (مقدسی ، ج ۶، ص ۱۰۴) و خلیفه وی را سرپرست دارالخلافه کرد (ابن طقطقی ، ص ۲۴۵). علاقه و وابستگی ویژه میان جعفر و هارون ـ که آشکارا او را بیش از دیگر برمکیان بویژه فضل دوست می داشت (طبری ، ج ۸، ص ۲۹۳؛ عقیلی ، ص ۳۹؛ هندوشاه بن سنجر، ص ۱۴۶؛ ابن طقطقی ، همانجا) ـ نگرانی یحیی را که به خطرات ملازمت با خلیفه آشناتر بود، بر می انگیخت (طبری ، همانجا؛ جهشیاری ، ص ۱۷۸). خلیفه حتی از حضور در ضیافتی که جعفر بدان فراخوانده نشده بود، سرباز می زد (ابوالقاسم بن غسان ، ص ۶۲ـ۶۳) و توصیة وی را در باب هر کس ، حتی مخالفان خود، می پذیرفت ، چنانکه جعفر واسطة ازدواج پسر عبدالملک بن صالح هاشمی با دختر خلیفه و اعطای حکومت رقّه و جزیره به وی شد (ابن طقطقی ، ص ۲۴۶ـ۲۴۸). این علاقه که دو سویه بود، موجب شد که جعفر جز مدت کوتاهی ، هنگام فرماندهی سپاهی که برای آرام کردن شام و جزیره بدانسو رهسپار شد، هرگز از خلیفه دور نشود. در۱۷۱، جعفر برای فرو نشاندن ناآرامیهای شام در حِمْص خطبة طولانی و غرایی ایراد کرد (یعقوبی ، تاریخ ، ج ۲، ص ۴۱۵). در ۱۷۳، با مرگ خیزران ( رجوع کنید به سطور قبل ) خلیفه بیدرنگ خاتم خود را از جعفر ستاند و به فضل بن ربیع سپرد (طبری ، ج ۸، ص ۲۳۸؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۸۷). اما در ۱۷۶، که موسی بن عیسی از حکومت مصر برکنار شد، خلیفه جعفر را به جای او برگماشت و ولایت سرزمینهای غربی از انبار تا افریقیه را به او واگذار کرد. او عمربن مَهران ، کاتب خیزران ، را از سوی خود به مصر فرستاد (طبری ، ج ۸، ص ۲۵۲). در۱۷۷، جعفر از حکومت مصر خلع شد و اسحاق بن سلیمان جای وی را گرفت (طبری ، ج ۸، ص ۲۵۵؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۹۶). در۱۸۰، رشید، جعفر را به شام فرستاد. او فتنة میان مصریان و یمنیان را فرو نشاند و با گماردن صالح بن سلیمان به ولایت البلقا و عیسی بن مکّی بر شام ، نزد خلیفه بازگشت (جهشیاری ، ص ۱۶۲؛ طبری ، ج ۸، ص ۲۶۳) و در ۱۸۰، حکومت خراسان و سجستان یافت . اما بعد از بیست روز نزد خلیفه بازگشت ، و حسن بن قحطبه را به جای خود فرستاد (طبری ، ج ۸، ص ۲۶۶) و چون ترجیح می داد که در کنار خلیفه باشد، سالار کشیکبانان ، (وَلیُّ الحَرَس )، گردید و از آنجا که دارندة این منصب نیز ناگزیر بود در شهر باشد، هرثمة بن اعین را که از حکومت افریقیه معزول شده بود، به جای خود به این مقام گمارد (طبری ، ج ۸، ص ۲۶۲ـ۲۶۳؛ ابن خلدون ، ج ۲، ص ۳۵۵). در۱۸۰، هارون بار دیگر خاتم را از او گرفت و به پدرش ، یحیی ، واگذارد (ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۰۳). دو سال بعد، هارون حمایت و تربیت مأمون را که در اختیار محمدبن خالد برمکی بود، به جعفر سپرد (طبری ، ج ۸، ص ۲۶۹؛ ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۲، ص ۴۰۲؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۰۷). جعفر پس از گرفتن بیعت برای مأمون ، همراه او به مدینه رفت . در ۱۸۵، جعفر از خلیفه اجازة حج و مجاورت خواست . در شعبان سفر خود را آغاز کرد و رمضان را در جده گذراند، سپس حج گزارد (ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۱۰). در ۱۸۶، هارون الرشید حج را با خانوادة برمکیان انجام داد. در محرم ۱۸۷، در حیره در منطقة انبار فرود آمد و در قصر عون العبادی اقامت گزید. سپس با کشتی به دیرالعُمر رفت و شنبه اول محرم (طبری ، ج ۸، ص ۲۹۵؛ یعقوبی ، تاریخ ، ج ۲، ص ۴۳۱: صفر) مسرور (قس مسعودی ، ج ۴، ص ۲۵۰ که نام او را یاسر معروف به رِخله می نویسد؛ ابن خلکان ، ج ۱، ص ۳۳۹ از قول واقدی او را یاسر گفته است ) غلام خود، را همراه حمادبن سالم ابوعصمه با فرمان قتل جعفر نزد او فرستاد که همراه با ابوزَکار، نوازندة نابینای کُلواذانی ، و بختیشوع به بزم نشسته بود. دربارة واکنش جعفر در برابر این خشم ناگهانی گزارشها مختلف است . به هر حال ، وی برای دستیابی به بخشش خلیفه کوشید، اما مسرور سر از تن او جدا کرد (طبری ، همانجا؛ ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۳۶ـ۲۳۷؛ هندوشاه بن سنجر، ص ۱۴۷؛ ابن اسفندیار، ج ۱، ص ۱۹۱؛ جهشیاری ، ۱۸۶). بنابراین در این هنگام جعفر باید ۳۷ ساله بوده باشد (قس مسعودی ، ج ۴، ص ۲۶۰ که می نویسد او ۴۵ سال داشته است ). پس از اجرای حکم ، به روایتی ، هارون دستور قتل مسرور را داد، زیرا توان دیدن قاتل جعفر را نداشت (مسعودی ، ج ۴، ص ۲۵۱). اما این روایت نادرست است ، زیرا به تصریح ابن اثیر (ج ۵، ص ۱۳۰) هنگام مرگ هارون در ۱۹۳ مسرور حضور داشت و تا روزگار متوکل زنده بود (جهشیاری ، ص ۲۰۴). ظاهراً جعفر هنگام قتل خود مقدمات سفر به خراسان را فراهم می کرد (ابن عمرانی ، ص ۸۱) و صبح روز حادثه با خلیفه در انس و انبساط بوده است (و نیز رجوع کنید به ایقاع ). به دستور هارون ، جسد وی را دو نیمه کردند و در دو طرف پل بغداد بیاویختند و زمانی در این حال بود تا هارون هنگام سفر به خراسان دستور سوزاندن آن را داد (یعقوبی ، تاریخ ، ج ۲، ص ۴۳۰ـ۴۳۳؛ طبری ، ج ۸، ص ۲۹۶، ۲۹۸).حکایت ثبت بهای خلعتی که خلیفه به جعفر داد و نفت و بوریایی که برای سوزاندن جسد او به کار رفت ، به عنوان نماد کامل ناپایداری قدرت و مکنت مشهور است (محمدبن حسین بیهقی ، ص ۲۴۳؛ غفاری قزوینی ، ص ۴۲؛ هندوشاه بن سنجر، ص ۱۴۷؛ تنوخی ، ۱۳۹۱ـ۱۳۹۳، ج ۸، ص ۱۹۶؛ ابن طقطقی ، ص ۲۵۳(.فصاحت و بلاغت جعفر در گفتار و نوشتار همپای آوازة سخاوت برادرش فضل بوده و تحسین بسیاری همچون ثُمامة بن اَشرَس ، جاحظ و اشجع را برانگیخته است (ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۱، ص ۱۵؛ حصری ، ج ۱، ص ۱۰۹، ۱۵۷، ۳۶۵ که او را در مباحث ادبی صاحب نظر دانسته است ). احمدبن جنید اسکافی در تأیید توانایی داوری و فصاحت او گواهی می دهد که در یک نشست بیش از هزار توقیع را با حضور ذهن و رعایت حدود شرعی جواب نوشت (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۱۵۴؛ ابن خلکان ، ج ۱، ص ۳۲۸ـ۳۲۹). به سبب همین حضور ذهن «وزیر ثانی » لقب گرفت (محمدبن حسین بیهقی ، ص ۸۸۸) و نیز همانند فضل و بویژه پس از سپردن امور دارالخلافه به او، وزیر صغیر نیز نامیده می شد (ابن طقطقی ، ص ۲۴۵(جعفر، گذشته از قدرت سخنوری و توقیعات زیبا که بدان شهرت ویژه دارد و نسخه برداری و گردآوری و مطالعة آن به عنوان نمونه های تبحّر در میان کاتبان و اهل ترسل رایج بود، در ادب پروری نیز صاحب آوازه ای در خور است ، چنانکه صلة او به مروان بن ابی حفصه برای شعری در رثای مَعن بن زائده مشهور است (حصری ، ج ۱، ص ۳۶۶). کسانی چون اصمعی ، ابوقابوس نصرانی حمیری ، اَشجَع سُلَّمی ، سلیم خادم ، ابومحمد یزیدی که النوادر را برای او تألیف کرد، ابراهیم موصلی ، ابن جامی ، عَتّابی ، مَعْبَد مخارق ، ابن ابی امید و دیگران در کنف حمایت او بودند (ابن ندیم ، ص ۱۰؛ هندوشاه بن سنجر، ص ۱۳۷ـ۱۳۸؛ مسعودی ، ج ۴، ص ۲۳۶). ابن قتیبه (ج ۲، ص ۱۷۴) با نقل تعریف اصطلاح «ایجاز» از جعفر، بر صاحبنظری وی درمباحث ادبی تأکید دارد. علاقة جعفر به موسیقی و غنا منشأ توجه او به موسیقیدانان و آوازخوانان معاصرش بود که شواهد بسیار آن در جای جای الاغانی به چشم می خورد.جعفر عالم پرور نیز بود. همو در۱۷۵ بختیشوع را به بغداد فراخواند که بعدها در۱۹۰ طبیب مخصوص هارون شد (اولیری ، ص ۲۴۸؛ د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «بختیشوع »). جعفر موجب آشنایی هارون و جابربن حیّان بود که الادویه را برای او نگاشت و با سقوط برمکیان در ۱۸۸ به کوفه بازگشت (قنواتی ، ج ۲ ب ، ص ۷۷۴ـ۷۷۵). و به گفتة برخی ، مراد از جعفری که در آثار جابر از او سخن می رود جعفر برمکی است (ابن ندیم ، ص ۴۲۰) جعفر، همانند دیگر برمکیان ، از مشوّقان نهضت ترجمه و موجب آشنایی خلیفه با علوم عقلی بود (اولیری ، ص ۱۱۳، ۲۴۹).ترجمة اصول اقلیدس و مجسطی بطلمیوس را نیز به اشارة او دانسته اند (همان ، ص ۲۳۹ و نیز رجوع کنید به یحیی ).وی در مشرق بغداد در محلة سکونت برمکیان ـ باب الشماسیه ـ قصری به نام جعفری ساخت که پس از قتل او، مأمون و سپس حسن بن سهل در آن اقامت گزیدند (تنوخی ، ۱۳۹۱ـ۱۳۹۳، ج ۸، ص ۲۰، پانویس ۷). در برخی از گزارشهای تاریخی ، از فرزند یا فرزندانِ جعفر یاد شده است . مسعودی ، (ج ۴، ص ۲۴۸ از پسری نام می برد که به خادمی موسوم به ریاش سپرده شد). به روایتی ، هارون فرزندان جعفر را کشت (ابن عمرانی ، ص ۸۴). جهشیاری از پسری به نام فضل (ص ۱۸۳) و از عَریبِ آوازخوان که دختر جعفر است ، سخن گفته است ( رجوع کنید به سطور بعد: بازماندگان برمکیان ). از جعفر دو سکة نقره ، که یکی از آن دو ضرب محمدیه است ، یافت شده است (حبیبی ، ص ۲۸؛ بووا، ص ۱۱۶ـ۱۱۷).

ایقاع . پس از قتل جعفر و دستگیری یحیی و فرزندانش در۱۸۷، مجموعة اقدامات هارون الرشید در براندازی برمکیان و وابستگانشان ، ایقاع (ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۱۴ـ۱۱۵) و نکبت (ابن طقطقی ، ص ۲۵۱) خوانده شد که شامل زندان ، مصادرة اموال (جهشیاری ، ص ۱۸۷) و قتل نزدیک به هزار تن وابستگان برمکیان و ویرانی سراهای آنان می شده است (طبری ، ج ۸، ص ۲۹۶؛ مقدسی ، ج ۶، ص ۱۰۵؛ مجمل التواریخ والقصص ، ص ۳۴۵). برخی منابع (جهشیاری ، ص ۱۹۲) از امان نامه ای مبنی بر حفظ جان یحیی و فرزندانش ، سخن گفته اند. با اینهمه ، سخن اسماعیل بن صبیح کاتب یحیی ، صراحت دارد که تصمیم خلیفه از سه سال پیش از ایقاع گرفته شده بود (یعقوبی ، تاریخ ، ج ۲، ص ۴۳۰). از قرار معلوم ، یحیی نیز نشانه هایی از افول قدرت خود را در رفتار هارون می دیده است ، از جمله ، گرفتن ولایات از فضل ، خشم گرفتن هارون بر او در ۱۸۳ و فرستادنش به رقه که با شفاعت زبیده (بنت منیر) منتفی شد و خلیفه فضل را به سرپرستی امین برگماشت ولی حکومتی به او نداد (جهشیاری ، ص ۱۷۹). علاوه بر یحیی و پسرانش ، ابوالمهدی ، داماد برمکیان نیز دستگیر شد (طبری ، همانجا)، تنها محمدبن خالد ( رجوع کنید به بازماندگان ) از تعرّض مصون ماند (همانجا). گرچه بیشتر کودکان برمکی آزاد گردیدند (همان ، ص ۲۹۶)، اما پناه دهندگان برمکیان به مجازاتهای سخت تهدید شدند. زندانیان برمکی را زنانی چون زبیده بنت منیر، مادر فضل ، و دنانیر کنیز یحیی و تنی چند از خادمان همراهی می کردند (طبری ، ج ۸، ص ۲۹۷). دوران اسارت بتناوب با سختی و آسانی همراه بود، اما پس از خشم گرفتن هارون بر عبدالملک بن صالح هاشمی (متوفی ۱۹۶) و گمان بر همداستانی او و برمکیان در توطئه ای بر ضد هارون ، خلیفه بر برمکیان بیش از پیش سخت گرفت و حتی فضل را تهدید به مرگ کرد ( رجوع کنید به فضل ). برمکیان در برابر این اتهام از خود دفاع کردند. حتی گزارشهایی از مخالفت یحیی با عبدالملک در دست است (مسعودی ، ج ۴، ص ۲۰۴). برمکیانی نیز که کشته یا اسیر نشده بودند سرنوشت بهتری نداشتند و روایات بسیار از روزگار شدت بعد از فرج آنان موجود است (مسعودی ، ج ۴، ص ۲۵۶ـ۲۵۷).تاکنون راز این تغییر رفتار هارون الرشید بتمامی گشوده نشده و گویا تنها خود او از آن با خبر بوده است ؛ از هارون نقل است : «اگر پیراهن من از این راز آگاه شود، آن را خواهم سوزاند.» (ابن کثیر، ج ۱۰، ص ۱۸۹). به این ترتیب ، برمکیان پس از سالها حکومت و طی سه نسل احراز مهمترین مقامات دیوانی و حفظ و اجرای روش و منش اداری و نظامی ایران عهد ساسانی همراه با تجدید اشرافیت عرب ، از میان رفتند. از خلال گزارشهای تاریخی ، انگیزة این تغییررفتار برگرد محورهایی چون داستان عباسه و جعفر، گسترش نفوذ و اقتدار سیاسی و ثروت و مکنت برمکیان که برانگیزندة بیم و حسد خلیفه شد، سخن چینی مخالفان و سرانجام انواع گرایشهای دگراندیشانه از شعوبیگری تا مماشات با علویان و بالاخره اتهام کفر و زندقه می گردد. با اینهمه با دقت در احوال برمکیان ، می توان دریافت که قدرت و نفوذ سیاسی و اقتصادی آنان ، عامل اصلی ایقاع بوده است . ازدواج جعفر و عباسه ، خواهر هارون ، به پیشنهاد خود خلیفه به شرط آنکه پیوندی صوری باشد، انجام یافت ، اما ظاهراً ثمرة آن فرزند یا فرزندانی بود که هارون به محض آگاهی از وجود آنان ، دستور نابودی جعفر را داد. این داستان با تغییراتی اندک ، از قبیل ذکر نام میمونه به جای عباسه (اتلیدی ، ص ۱۲۰ـ۱۲۱) و نقش زبیده ، همسر هارون (متوفی در۲۱۶)، به جای کنیزی بی نام به عنوان فاش کنندة راز (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۳۳۳ـ۳۳۴)، در بسیاری از منابع تاریخی گزارش شده است (ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۱۴؛ ابن اسفندیار، ج ۱، ص ۱۹۰؛ طبری ، ج ۸، ص ۲۹۴؛ مسعودی ، ج ۴، ص ۲۴۶ـ۲۵۰؛ هندوشاه بن سنجر، ص ۱۵۱ـ۱۵۲)؛ اما ابن خلدون در درستی آن تردید کرده است (ج ۵، ص ۷) و آنچه این تردید را موجه می کند آن است که در هجویة ابونواس دربارة عباسه که نام شوهران او را آورده ، صحبتی از جعفر نیست ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «عباسه »). ذکر این ماجرا به عنوان تنها انگیزة هارون در اعمال سیاستی چنین خشن ، نادرست به نظر می رسد. در این میان ، نقش مخالفان برمکیان که اطرافیان پرنفوذ هارون بودند چون دَرارة بن محمد العَری ، فضل بن ربیع ، علی بن عیسی بن ماهان و زبیده را نمی توان انکار کرد ( مجمل التواریخ و القصص ، ص ۳۴۵؛ هندوشاه بن سنجر، ص ۱۵۲)، بخصوص زبیده که دشمنی جعفر را، به سبب پافشاری او در حمایت از مأمون ، در دل داشت (مسعودی ، ج ۴، ص ۲۴۸(.مماشات و مدارای برمکیان با علویان نیز از جمله اتهاماتی است که مخالفان بر ایشان وارد می کردند، چنانکه در برخی گزارشها علت ایقاع ، تنها اقدام برمکیان به آزاد کردن یحیی بن عبدالله ( رجوع کنید به فضل ) دانسته شده است (طبری ، ج ۸، ص ۲۸۹ـ ۲۹۰؛ مسعودی ، ج ۴، ص ۲۳۳؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۱۴؛ قس ابن اسفندیار، ج ۱، ص ۱۹۲ـ۱۹۵؛ ابن طقطقی ، ص ۲۵۱، که آزاد کردن یحیی بن عبدالله علوی را به جعفر نسبت می دهد.)؛ بویژه آنکه هارون با زیر پا نهادن امان نامة خود در خصوص یحیی بن عبدالله ، بر اعمال سیاست سختگیرانه دربارة علویان پافشاری کرده بود ( رجوع کنید به فضل ؛ مجمل التواریخ والقصص ، ص ۳۴۷). موارد دیگر از مماشات برمکیان با علویان شفاعت یحیی نزد هارون برای آزادی یعقوب بن داود، وزیر مهدی ، است که به اتهام هواداری از علویان ، محبوس بود (جهشیاری ، ص ۱۲۱) یا پرداخت دویست هزار دینار به یحیی بن عبدالله (نیز رجوع کنید به فضل ). با اینهمه دربارة تمایل برمکیان به علویان ، آرای کاملاً متضادی وجود دارد ( رجوع کنید به زیدان ، ص ۷۸۹ـ۷۹۰؛ مجلسی ، ج ۴۸، ص ۲۳۳). از جمله گزارش منابع شیعی از بغض و تضییقات برمکیان نسبت به خاندان امامت ، تا جایی که گفته اند یحیی با فرستادن خرما و ریحان مسموم به زندان ، در قتل امام موسی کاظم علیه السلام شرکت جست (مجلسی ، ج ۴۸، ص ۲۳۶(دیرپایی اقتدار برمکیان و نفوذ گستردة سیاسی و بویژه مکنت بسیار آنان از جمله عوامل نکبت ایشان شمرده شده است (مسعودی ، ج ۴، ص ۲۵۷؛ ابن خلکان ، ج ۱، ص ۳۳۶)، زیرا که با آن امکانات ، بیم انتقال حکومت به ایرانیان می رفت (ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۱۴، پانویس ۱). اسماعیل بن یحیی هاشمی روایت کرده است که دیدن موکب پرشکوه جعفر و املاک و قصرهای برمکیان تا چه حد خشم هارون را برانگیخته بود (اتلیدی ، ص ۱۲۱) تا جایی که به یحیی توصیه شد با بخشش بخشی از این اموال به خلیفه و کسانش ، خود و خانواده اش را از خشم مصون دارد (جهشیاری ، ص ۱۷۹) و فضل بن ربیع با انگشت نهادن بر اتکای مالی خلیفه به برمکیان و رفتار آمرانة یحیی در موارد زیاده روی هارون الرشید در آزمندی و صرف مال ، در تضعیف قدرت آنان کوشید (جهشیاری ، ص ۲۰۱؛ بیهقی ۵۳۷ ـ ۵۳۹؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۲۶۹ـ۲۷۰).از آنجا که یحیی و همراهانش در زندان مخصوص زنادقه زندانی شدند (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۳۳۷)، می توان احتمال داد که نوعی بددینی و کفر و زندقه نیز به آنان نسبت داده بوده اند. نکاتی چند این گمان را تقویت می کند: در بیت الحکمه جناح نیرومندی از متفکران دگراندیش ، شعوبی یا متعلق به نحله های فکری گوناگون رفت وآمد می کردند. ابوالربیع محمدبن لیث ، دشمن یحیی ، در گفتگو با هارون الرشید بر افکار الحادی وی انگشت می نهد (طبری ، ج ۸، ص ۲۸۸). اصمعی برمکیان را متهم می کند که هر گاه در حضور ایشان سخنان شرک آمیز گفته می شود، شادمان می شوند و در برابر تلاوت آیات قرآن از گفته های مزدک سخن می گویند (جهشیاری ، ص ۱۶۱؛ ابن قتیبه ، ج ۱، ص ۵۱). همچنین آنان متهم شده اند به این که مجوسانی در لباس اسلام اند که آیینهای شرک آمیز را پنهانی به اسلام وارد می کنند (بغدادی ، ص ۲۸۵). گویا این تهمت در میان مردم پراکنده شده بود، چنانکه یکی از مردمان عادی ، فضل را به سبب زندقه ، ناسزا می گوید (جهشیاری ، ص ۲۰۸(وقوع ایقاع ، به هر علت ، برای حکومت هارون نتیجة نیکویی نداشت ؛ هارون الرشید دریافتن دولتمردانی که در غیاب ایشان امور را اداره کنند و از آنان یا پروردة آنان نباشند، با دشواری روبرو شد (جهشیاری ، ص ۲۰۴). با وجود ممنوعیت سوگواری برای آنان و سخن گفتن از ایشان (محمدبن حسین بیهقی ، ص ۲۴۲؛ عقیلی ، ص ۵۳) پروردگان برمکیان سپاس خود را نسبت به آنان ادا می کردند (جهشیاری ، ص ۱۷۹؛ ابن ندیم ، ص ۱۱، ابراهیم بن محمد بیهقی ، ج ۱، ص ۱۸۸ـ۱۹۴؛ ابوالفرج اصفهانی ، ۱۳۸۹، ج ۱۸، ص ۲۰۱) و به اندازة اشعار ستایش آمیز، در رثای آنان شعر سرودند (برای نمونه رجوع کنید به طبری ، ج ۸، ص ۳۰۰ـ۳۰۱؛ مسعودی ، ج ۴، ص ۲۵۳ـ۲۵۶؛ ابن خلکان ، ج ۱، ص ۳۴۰ـ۳۴۱)؛ از آن جمله است اشعار عتابی که ارتجالاً سروده است (ابن ندیم ، ص ۱۳۵؛ جهشیاری ، ص ۲۱۱). همچنین کسانی چون ابراهیم بن عثمان بن نُهَیک ، به سبب بیتابی در مرگ جعفر، به فرمان رشید، کشته شد (طبری ، ج ۸، ص ۳۱۰ـ۳۱۲؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۱۹) و ابوبشرثمامة بن اشرس گرفتار آمد (ابن ندیم ، ص ۲۰۷) و ابونواس ناگزیر به مصر گریخت (ضیف ، ص ۲۲۴.از بازماندگان برمکیان تنی چند مشهورند: محمدبن خالد، برادر یحیی که در۱۷۲ حاجب هارون شد، او به بخل شهرت داشت (جهشیاری ، ص ۱۴۳، ۱۹۳) محمدبن خالد تنها برمکیی بود که از خشم هارون مصون ماند و با فرزندانش امان یافت . گرچه در ۱۷۹ از حاجبی خلع شد (طبری ، ج ۸، ص ۲۶۱، ۲۹۶؛ جهشیاری ، ص ۱۸۴) اما نام او در میان همراهان خلیفه در حج قبل از ایقاع آمده است (طبری ، ج ۸، ص ۲۹۲ـ۲۹۳)؛ علی الخصوص که در منابع بر درستی اعتقاد وی و دور بودنش از افکار زندقه تأکید شده است (ابن ندیم ، ص ۴۰۱). گویا در طب دستی داشته ، زیرا رازی از آثار او بهره برده است . محمدبن خالد ظاهراً در اواخر قرن دوم در گذشته است (سزگین ، ج ۳، ص ۲۲۵(از پسران یحیی دو تن ، محمد و موسی ، در فرجام شوم باپدر و برادران سهیم بودند اما در پایان ایقاع زنده ماندند و آزاد شدند. آن دو در حکومت طبرستان با یکدیگر شریک بودند. از حکمروایی آنان چندان بخوبی یاد نشده است (ابن اسفندیار، ج ۱، ص ۱۹۰؛ اولیاءالله ، ص ۶۹). محمد که در حکومت امین از زندان آزاد شد، به توصیة سهل ، نزد طاهر به خراسان رفت و در زمرة سران سپاه او در آمد و تا کشته شدن طاهر با او بود؛ بدین ترتیب ، از مردی دیوانی به عنصری لشکری تبدیل شد (جهشیاری ، ص ۲۴۴). محمدبن یحیی همانند دیگر برمکیان توانگر اما، بر خلاف آنان ، بخیل بود (جهشیاری ، ص ().موسی که مأمون او را در شجاعت سرآمد دانسته است (ابن خلکان ، ج ۶، ص ۲۲۲؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۱۳۰؛ ثعالبی ، ص ۱۴۰) پس از ولایت بر طبرستان ، به همراه برادر، در۱۷۶ و در روزگار شورش ابوالهَیذام ، ولایت دمشق و شام یافت و به دمشق رفت و میان مُضریّه و یمانیّه صلح برقرار کرد (طبری ، ج ۸، ص ۲۵۱). در۱۸۷، در سفر حج هارون بر موسی خشم گرفت ، زیرا به سعایت علی بن عیسی بر این باور بود که وی در خراسان قصد شورش داشته است . پنهان شدن موسی در کوفه ، که به انگیزة فرار از دیونش به طلبکاران بود، سوءظن خلیفه را بیش از پیش بر انگیخت . گر چه با وساطت مادر فضل ، موسی از مهلکه جست ، اما این ماجرا نخستین رخنه در قدرت برمکیان و اولین نشانة سرانجام شومی بود که خلیفه تدارک دیده بود (طبری ، ج ۸، ص ۲۹۳). او با دیگر برمکیان ، پس از قتل جعفر، دستگیر شد (جهشیاری ، ص ۱۸۶) برخی به قتل او و دیگر فرزندان و اهل بیت برمکیان در حضور خلیفه اشاره کرده اند (بلعمی ، ج ۲، ص ۱۱۹۹؛ عقیلی ، ص ۵۲) که درست نیست . محمد امین او را همراه برادرش ، محمد، از زندان رقّه آزاد کرد (جهشیاری ، ص ۲۴۳). موسی در لشکرکشی غَسّان بن عَبّاد به هند با او همراه بود و در ۲۱۶ به حکومت بلاد سند رسید. او با راجه بالا جنگید و او را که حاضر بود پنج هزار درهم برای خلاصی خود بدهد، کشت . مأمون حکومت سند را به او داده بود. موسی در ۲۲۱ درگذشت (حسنی ، ج ۱، ص ۴۸(پس از موسی ، پسرش عمران بن موسی برمکی جای وی را در حکومت سند گرفت . معتصم بالله ولایت او را در منطقة سند پذیرفت . او پس از جنگهایی در قیقان شهر بیضا را برای لشکر ساخت ، سپس قَندابیل را گشود و آنگاه به غزای اَلْمید رفت . در فتنة میان نزاریان و یمانیان ، به یمانیان گرایش یافت و سرانجام در ۲۲۶ در جنگ با عمربن عبدالعزیز الهَبّاری کشته شد (حسنی ، ج ۱، ص ۴۴ـ۴۵).از میان بازماندگان ، عباس بن فضل و احمدبن محمد، نوادگان یحیی ، به یاری فضل بن سهل نزد مأمون رفتند و فضل با اشاره به حق این خاندان ، مأمون را بر سر لطف آورد تا به این دو خلعت دهد و آنان را در زمرة اطرافیان خود درآورد (جهشیاری ، ص ۲۴۴). سرگذشت داستان گونة عباس و اسماء، که ظاهراً فرزندان فضل بودند، در کتاب اخبار برامکه آمده است (ابوالقاسم بن غسان ، مقدمة قریب ، ص رماـ رن ). دیگر برمکیان شناخته شده اینان اند: ابوحفص عمربن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل فقیه حنبلی بغدادی (متوفی ۳۸۸یا۳۸۹؛ ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۵۳) و سه فرزند او ابواسحاق ابراهیم (متوفی ۴۴۷)، ابوالعباس احمد (متوفی ۴۴۱)، ابوالحسن علی (۳۹۳ـ۴۵۰)؛ و نیز ابوالمحاسن نصربن مظفّربن حسین بن احمدبن محمدبن یحیی (۴۵۰ـ۵۵۰)، ابوالفتوح بن مظفربن حسین (۴۳۲ـ۴۹۳)، محمدبن اسماعیل برمکی * ، از روات شیعة امامیه ، و شمس الدین ابوالعباس احمد ابن خلکان مؤلف وفیات الاعیان (۶۰۸ـ۶۸۱).عَریب (۱۸۱ـ۲۷۷) شاعر و آوازخوان ، ادیب و نوازندة عود را نیز دختر جعفر می دانند (ابوالفرج اصفهانی ، ۱۳۸۹، ج ۱۷، ص ۷۲؛ ابن اثیر، ج ۶، ص ۶۷). او که متولد و بزرگ شدة بغداد بود، هنگام نکبت برمکیان روزهای کودکی را می گذراند. امین و سپس مأمون او را خریدند. وی در سامرا در گذشت (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ۱۳۶۸ ش ، ج ۱، ص ۸۴۲، فهرست ). ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی معروف به حَجَظه ، شاعر آوازخوان و طنبورنواز (متولد ۲۲۴ بغداد ـ متوفی ۳۲۴ واسط ) نیز خود را منسوب به برمکیان می داند (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۱۳۳ـ ۱۳۴) که عقاید او نیز به شک و شبهه آمیخته بود (ابن ندیم ، ص ۱۶۲؛ و نیز رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۸۳۲، فهرست ). عبدالله بن یحیی و محمدبن جهم نیز از برمکیان بودند که ابومعشر بلخی (متوفی ۲۷۹) آنها را در علم بر دیگران برتر می دانست (ابن ندیم ، ص ۳۳۶). همچنین احمدبن حِجّی امیر آل مِری (متوفی ۶۸۲) از شهسواران معروف عرب را از نوادگان جعفر برمکی و عباسه دانسته اند (زرکلی ، ج ۱، ص ۱۱۰(. جز اینان که انتسابشان به برمکیان تقریباً قطعی است و در زمان دوری از این خانواده نمی زیستند، بسیاری نیز سالهای بعد ادعای انتساب به برمکیان کردند، از جمله ابوالقاسم عباس بن محمد برمکی که در ۳۸۸ پس از ابوالمظفر بُرْغُشی به وزارت ابوالحارث منصوربن نوح گمارده و اندکی بعد کشته شد (نرشخی ، ص ۳۶۵). سربداران که در باشتینِ بیهق به حکومت رسیدند، اولاد خواجه شهاب الدین فضل الله بودند که نسب مادری خود را به یحیی برمکی می رساندند (خواندمیر، ج ۴، ص ۳۵۶). علاءالدین علی صانعی ، از وزیران سلطان حسین بایقرا، نیز خود را به آل برمک منتسب می کرد (همان ، ج ۴، ص ۳۲۹). میرخواند از خواجه کمال الدین حسین بن جلال الدین برمکی از بزرگان ولایت ابیورد نیز، که در ۸۹۹ در گذشته ، نام می برد (ج ۷، ص ۲۵۱ـ۲۵۳).در دیگر بلاد اسلامی هم اثر برمکیان دیده می شود. در سوریه ، مصر و مغرب گونه های تلفظی مختلف این واژه رواج دارد (بووا، ص ۱۷۳) و بویژه کولیهای مصر خود را برامکه می نامند ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «چِنگانه »). اثر این خانواده بویژه در خاستگاه آنان ، شمال ایران کنونی ، تا مدتهای مدید محسوس بوده است و گفته شده است که قوم آوار داغستان در سدة هفتم میلادی (دوم هجری ) به سبب نارضایتی از عباسیان ، در پی براندازی برمکیان ، به حدود تبریز حمله کردند، اما چگونگی این تازش و بازگشت آنها روشن نیست (یکتایی ، ص ۳۴۱).به قولی ] ساکنان [ محال برمک در قُبة داغستان ، از قبیلة جعفر برمکی بودند که بعد از قتل وی در این نواحی مأمن گزیدند (باکیخانوف ، ص ۱۵ـ۱۶، ۱۹). در ۱۲۲۳ نیز باز به نام برمک بر می خوریم که به تلافی غارت این ناحیه (برمک ) شیخ علی خان به شیروان می تازد (همان ، ص ۱۹۱). در مغرب بلخ و نیز در سان چارَکِ جوزجان در ۳۱ کیلومتری شمال غرب تَکزار روستاهایی با نام برمک وجود دارد (حبیبی ، ۱۳۴۳ ش ، ص ۸(

منابع : ابن ابی یعلی ، طبقات الحنابلة ، بیروت ] بی تا. [ ؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛ ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان ، چاپ عباس اقبال ، تهران ] تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش [ ؛ ابن خرداذبه ، المسالک و الممالک ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۹۶۷؛ ابن خلدون ، العبر:تاریخ ابن خلدون ، ترجمة عبدالمحمد آیتی ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۷۰ ش ؛ ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛ ابن طقطقی ، الفخری فی الا´داب السلطانیة و الدول اسلامیة ، گریفزولد۱۸۵۸؛ ابن عبدربه ، العقد الفرید ، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛ ابن عمرانی ، الابناء فی تاریخ الخلفاء ، چاپ قاسم سامرایی ، لیدن ۱۹۷۳؛ ابن فَرّاء، سفیران = رسل الملوک ، ترجمة پرویز اتابکی ، چاپ صلاح الدین منجد، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ ابن فقیه ، مختصر کتاب البلدان ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛ ابن قتیبه ، کتاب عیون الاخبار ، بیروت ] بی تا. [ ؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛ ابن ندیم ، کتاب الفهرست للندیم ، چاپ رضا تجدد، تهران ] ۱۳۵۰ ش [ ؛ علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی ، برگزیدة الاغانی ، ترجمه ، تلخیص و شرح از محمد حسین مشایخ فریدنی ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ همو، کتاب الاغانی ، ج ۱۷، چاپ علی محمد بجاوی ، بیروت ] تاریخ مقدمه ۱۳۸۹/۱۹۷۰ [ ؛ ابوالقاسم بن غسّان ، کتاب اخبار برامکه ، با مقدمة عبدالعظیم گرکانی ، تهران ۱۳۱۲ ش ؛ محمد دیاب اتلیدی ، اعلام الناس بماوقع لبرامکة من بنی العباس ، ] بی جا [ ۱۳۱۰؛ محمدبن حسن اولیاءالله ، تاریخ رویان ، چاپ منوچهر ستوده ، تهران ۱۳۴۸ ش ؛ دولیسی ایوانز اولیری ، انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی ، ترجمة احمد آرام ، تهران ۱۳۴۲ ش ؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان ، ترجمة سیروس ایزدی ، تهران ۱۳۵۸ ش ؛ عباسقلی آقاباکیخانوف ، گلستان ارم ، چاپ عبدالکریم علیزاده ... ] و دیگران [ ، باکو۱۹۷۰؛ محمد حسین بن خلف برهان ، برهان قاطع ، چاپ محمد معین ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛ عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت ] بی تا. [ ؛ احمدبن یحیی بلاذری ، فتوح البلدان : بخش مربوط به ایران ، ترجمة آذرتاش آذرنوش ، چاپ محمد فرزان ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛ محمدبن محمد بلعمی ، تاریخنامة طبری ، چاپ محمد روشن ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛ لوسین بووا، برمکیان ، ترجمة عبدالحسین میکده ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛ ابراهیم بن محمد بیهقی ، المحاسن و المساوی ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ] تاریخ مقدمه ۱۳۸۰/۱۹۶۱ [ ؛ محمدبن حسین بیهقی ، تاریخ بیهقی ، چاپ علی اکبر فیاض ، مشهد۱۳۵۰ ش ؛ محسن بن علی تنوخی ، کتاب الفرج بعدالشدة ، چاپ عبود شالجی ، بیروت ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛ همو، المستجاد من فعلات الاجواد ، چاپ محمد کردعلی ، ] دمشق [ ۱۹۷۰؛ همو، نشوار المحاضرة و اخبار المذاکرة ، چاپ عبود شالجی ، بیروت ۱۳۹۱ـ۱۳۹۳/۱۹۷۱ـ۱۹۷۳؛ عبدالملک بن محمد ثعالبی ، تحفة الوزراء ، چاپ حبیب علی راوی و ابتسام مرهون صفار، بغداد۱۹۷۷؛ عمروبن بحر جاحظ ، البیان و تبیین ، چاپ حسن سندوبی ۱۳۵۱/۱۹۳۲؛ محمدبن عبدوس جهشیاری ، کتاب الوزراء و الکتاب ، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی ، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸؛ عبدالحی حبیبی ، «برمکیان بلخی »، آریانا ، ج ۲۲، ش ۷ـ ۸ (اسدوسنبله ۱۳۴۳)، ش ۹ـ۱۰ (میزان و عقرب ۱۳۴۳)؛ همو، «سهم برمکیان بلخی در پرورش علم و ثقافت »، آریانا ، ج ۲۳، ش ۵ـ۶ (جوزا و سرطان ۱۳۴۴)؛ عبدالحی حسنی ، نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛ ابراهیم بن علی حصری ، زهر الا´داب و ثمر الالباب ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۳۷۲/۱۹۵۳؛ حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی ، تاریخ گزیده ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ] بی تا. [ ؛ غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛ جرجی زیدان ، تاریخ تمدن اسلام ، ترجمه و نگارش علی جواهر کلام ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱، چاپ شکری فیصل ، ویسبادن ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛ شوقی ضیف ، العصر العباسی الاول ، قاهره ] ۱۹۸۲ [ ؛ محمدبن جریر طبری ، تاریخ الطبری :تاریخ الامم و الملوک ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، بیروت ] ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۲ـ۱۹۶۷ [ ؛ حاجی بن نظام عقیلی ، آثار الوزراء ، چاپ جلال الدین محدث ارموی ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛ احمدبن محمد غفاری قزوینی ، تاریخ نگارستان ، چاپ مدرس گیلانی ، تهران ۱۴۰۴؛ ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامة فردوسی ، چاپ ژول مول ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ زکریابن محمد قزوینی ، آثار البلاد و اخبار العباد ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛ علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛ عبدالحی بن ضحاک گردیزی ، تاریخ گردیزی ، چاپ عبدالحی حبیبی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ ژوزف مارکوارت ، ایرانشهر:بر مبنای جغرافیای موسی خورنی ، ترجمة مریم میراحمدی ، تهران ۱۳۷۳ ش ؛ همو، وِهرَود و اَرَنگ ، ترجمة داود منشی زاده ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ محمد باقربن محمد تقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ مجمل التواریخ و القصص ، چاپ بهار، تهران ۱۳۱۸ ش ؛ محمد جعفر محجوب ، دربارة کلیله و دمنه ، تهران ۱۳۴۹ ش ؛ علی بن حسین مسعودی ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، چاپ شارل پلا، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۷۹؛ مطهربن طاهر مقدسی ، کتاب البدء و التاریخ ، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲؛ محمدبن خاوندشاه میرخواند، تاریخ روضة الصفا ، تهران ۱۳۳۸ـ۱۳۳۹ ش ؛ محمد جعفر نرشخی ، تاریخ بخارا ، ترجمة ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی ، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف ، چاپ عباس اقبال ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛ یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ] بی تا. [ ؛ همو، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛ احمدبن اسحاق یعقوبی ، البلدان ، ترجمة محمد ابراهیم آیتی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛ همو، تاریخ یعقوبی ، ترجمة محمد ابراهیم آیتی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛ مجید یکتایی ، «پیشینة تاریخی مردم داغستان »، بررسیهای تاریخی ، سال ۶، ش ۱ (۱۳۵۰ ش )؛G. Anawati, "Science", in The Cambridge history of Islam , ed. P. M. Holt, Ann K. S. Lambton, and B. Lewis, Cambridge ۱۹۷۷; EI ۲ , s.v.v. " ـ Abba ¦ s b.al-Ah ¤ naf" (by R. Blache © re), " ـ Abba ¦ sa" (by G.Wiet), " ـ Abba ¦ sids" (by B.Lewis), "Balkh" (by R. N. Frey), "Bukhtishu ¦  " (by D. Sourdel), "C § inga ¦ ne" (by Ch. Quelquejay); Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Band II: Poesie, bis ca. ۴۳۰. H. Band III: Medizin, Pharmazie, Zoologie, Tierheilkunde, bis ca. ۴۳۰ H. Leiden ۱۹۶۷-۱۹۸۴.

نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 3
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده