بُرُقلُس ، فیلسوف نوافلاطونی یونان متأخر و نویسندة آثار فلسفی در قرن پنجم میلادی که فلسفة فلوطین (افلوطین) و اتباع او از جمله از طریق آثار وی در فلسفة اسلامی وفلسفة مدرسی تأثیر کرده است. نام او در یونانی پروکلوس است ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، ذیل "Proclus" ؛ ) واژهنامة بزرگ دانشنامهای لاروس ( ، ذیل "Proclus" ). در منابع اسلامی از او با عنوان «دیادوخُس» (یا دیدوخس) برقلس نام بردهاند که در یونانی به معنای عَقیب (از پی آینده/ جانشین) است (ابنندیم، ص 517؛ قفطی، ص 89). برقلسرا از آن رو بدین لقب خواندهاند که افلاطونی مذهب و رئیس مدرسة افلاطون در آتن (آکادمی) بوده است ( ) ایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا). مسلمانان نام او را علاوه بر برقلس، بهصورتهای اَبَرقُلُس ( الافلاطونیة ، ص257)، بُرقلیس (عامری، ص83) و فورقلس (شهرستانی، ج2، ص157) و نیز برقلس افلاطونی (ابنندیم، همانجا) و برقلیس دهری (عامری،همانجا) گفتهاند. صفت دهری از آنجا بر وی اطلاق شده کهدر رسالهای از اندیشة یونانی قدَمِ عالَم دفاع کرده است( رجوع کنید به دنبالة مقاله).برقلس در قسطنطنیه به دنیا آمد (کاپلستون، ج1، ص 549؛ زندگینامة علمی دانشوران ، ذیل «پروکلوس»). تاریخ تولد او را به اختلاف، 410 ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا) یا 412 میلادی ( ) واژهنامة بزرگ دانشنامهای لاروس ( ، همانجا؛ بریه، ج 2، ص 277) ذکر کردهاند. قفطی، بهنقل از یحیی نحوی * ، مینویسد که وی در زمان دقلطیانوس قبطی میزیسته (همانجا) که اگر مقصود دیوکلتیانوس (حک : 284ـ305 میلادی) باشد که حکومت مصر و حوزة آسیایی روم آن روزگار را بر عهده داشته (دهخدا، ذیل «دقلطیانوس»؛ ابوریحان بیرونی، 1362 ش، ص 238؛ لاندلن، ج1، ص 302)، نمیتواند درست باشد. پدر و مادرش در اصل اهل لیقیه بودند و وی تحصیلات مقدماتی را درکسانتوس ، شهری در ساحل جنوبی لیقیه، گذراند ( زندگینامة علمی دانشوران ، همانجا). لیقیه (لوکیا ) نام منطقهای در جنوب آسیای صغیر در کنارة مدیترانه بوده است (ابن بیبی، مقدمة مشکور، ص چهلودو).قفطی بهنقل از مختاربنعبدونبن بُطلان، طبیب نصرانی (متوفی 444)، برقلس را اهل لاذقیه میداند (همانجا) که شاید همان لیقیه باشد ( رجوع کنید به دهخدا، ذیل «لاذقیه»). همچنین در فهرست ابنندیم (همانجا) برقلس اهل اطاطریه و در تاریخالحکمای قفطی (همانجا) اهل اطاطوله ذکر شده که ممکن است هر دو تصحیف و تحریف شدة آناطولی باشد. منبع متأخری مانند محبوبالقلوب بخطا وی را از اهالی افریقیه معرفی میکند (شریف لاهیجی، ص 202(.امروزه، اطلاع ما از زندگی برقلس از آنرو دقیق استکه شاگرد وی، مارینوس ، در حدود 490میلادی در نوشتهای تحت عنوان ) زندگی برقلس ( شرح احوال وسیرت استاد خود را نگاشته است ( بریتانیکا ، ذیل "Proclus" ؛ بریه، ج2، ص 266؛ ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا). به نوشتة وی، برقلس در پی تحول روحی به فلسفه و مذهب نوافلاطونی روی آورد ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا؛ بریه، ج2، ص 277). او نخست در اسکندریه خطابه خواند، اما در سفری به بوزنطیه (قسطنطنیه) بهفلسفه روی آورد و در بازگشت به اسکندریه شاگرد لامفیذورُس (اُلَمپیودوروس) و هرون ریاضیدان شد (وگل ، ج3، ص 562؛ زندگینامة علمی دانشوران ، همانجا). برقلس اسکندریه را به قصد آتن ترک گفت و در آنجا با سوریانوس (متوفی حدود 430 میلادی) و به واسطة او با فلوطَرخُس آتنی (پلوتارک، متوفی 431 یا 432 میلادی)، پسر نِسطوریوس، آشنا شد (وگل، همانجا). برقلس آثار ارسطو و افلاطون را نزد سوریانوس خواند (همان، ج3، ص 564) و با آموزشهای منظم مهیای جانشینی افلاطون و ادارة مدرسة آتنیِ مذهب نو افلاطونی شد ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا).برقلس در سراسر زندگی به تفکر، عبادت، تعلیم و تألیف مشغول بود، از خوردن گوشت حیوانات احتراز میکرد، روزه میگرفت و هر روز در حین طلوع و غروب و ظهر نیایش میکرد ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ؛ وگل؛ بریه، همانجاها). وی در 485میلادی در آتن درگذشت ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ؛ زندگینامة علمی دانشوران ، همانجاها). بریه (همانجا) تاریخ وفات او را 484 نوشته است. پس از وی دیری نپایید که فرمانتعطیلی آکادمی صادر شد (529 میلادی؛ کاپلستون، ج 1، ص 553؛ بریه، ج 2، ص 287(برقلس تألیفات بسیاری داشت که مسلمانان برخی از آنها را میشناختند، از جمله ابنندیم (همانجا) از چهارده اثر او نام برده است. رسالهها و کتابهای او بهاین ترتیب دستهبندی میشود:1) آثاری که به او نسبت داده شده، و از اوست. این آثار که بعضی از آنها باقی مانده است و بعضی مفقود شده، و از بعض آنها قطعاتی بر جای مانده، عبارتاند از: الف) شرحهای برقلس بر محاورات افلاطونی با عناوین ) سیاستنامه ( (به تعبیر متون اسلامی: کتاب السیاسة )؛ القیبیادس ( آلکیبیادس ) اول ؛ طیماؤس ( تیمائوس )؛ برمانیدس ( پارمنیدس )؛ قراطولوس ( کراتولوس )؛ فیلهبوس ؛ فِدِروس، فادن ( فائدون )؛ تئهتتوس ؛ غورغیاس ( گرگیاس )؛ سوفسطائی . ویلیام اهل موئربکه ، در قرن سیزدهم میلادی، شرحهای طیماؤس و برمانیدس را بهلاتین برگردانده است ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص5ـ6). ویکتورکوزن برخی از این شروح را منتشر کرده است ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا؛ وگل، ج3، ص563، 565؛ زندگینامة علمی دانشوران ، همانجا؛ الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، همانجا). در میان این گروه از آثار برقلس، ابنندیم (همانجا) از این تألیفات نام برده است: تفسیر فادن در باب نفس که به سریانی بوده و ابنزُرعه * اندکی از آن را به عربی ترجمه کرده است؛ سهمقاله در شرح قول افلاطون که نفس نامیراست؛ و کتابی دربارة مُثُلی که افلاطون در کتاب خود بهنام غورغیاس گفته و به سریانی ترجمه شده است. برقلس شرحهایی نیز بر آثار ارسطو و تاسوعات فلوطین نوشته است که فقط قطعاتی از دومی در دست است ( زندگینامة علمی دانشوران ، همانجا). ب) کتاب ) اصول (یا عناصر) الهیات ( . این کتاب بهترین منبع دربارة مبادی و اصول هستی شناختی برقلس و دستگاهی است مرکب از قضایا با براهین استنتاجی بدون تعاریف و اصول متعارفه ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا؛ وگل، ج 3، ص 565). ویلیام موئربکی این کتاب را نیز بهلاتین ترجمه کرده است (فلسفة قرون وسطا ، ص 87؛ الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 5(.دربارة اینکه آیا ) اصول الهیات ( به عربی ترجمه شده بوده است رأی قطعی وجود ندارد. بدوی میگوید: مراد ابنندیم و قفطی از کتاب الثّالوجیای برقلس (فقرة ششم الفهرست ) ترجمة عربی همین کتاب بوده است ( الافلاطونیة ، مقدمه، ص 16ـ20). حاجی خلیفه الثّالوجیا را یکبار بهبرقلس و بار دیگر بهاشتباه به اسکندر افرودیسی * نسبت داده و مترجم آن را ابوعثمان دمشقی * ذکر کرده است (همان، مقدمة بدوی، ص 16ـ17؛ قس د. اسلام ، چاپ دوّم، ذیل ماده). ج) کتاب ) عناصر طبیعت یا اصول طبیعت ( . ابنندیم (همانجا) در شمارة اول از مصنّفات برقلس از اسطوخوسیس الصغری نام برده که ناظر به همین اثر اوست ( الافلاطونیة ، ص 257(.این کتاب که بهصورت مجموعهای از قضایا و براهین است، تماماً براساس طبیعیات ارسطو تدوین شده است (وگل، همانجا). د) ) الهیات افلاطونی ( که منبع اصلی برای کل فلسفة برقلس است و وی احتمالاً آن را در دوران کمال خود نگاشته است ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا). ه ) سه رساله به نامهای ) ده پرسش دربارة عنایت ( ، ) دربارة عنایت و سرنوشت ( و ) دربارة ماهیت شُرور ( که اصل یونانی آنها مفقود اما ترجمة لاتینی آنها بهقلم ویلیام موئربکی موجود است. شمارة 2 یا 14 از فهرست کتابهای برقلس در الفهرست شاید ناظر بهرسالة اول باشد. چند رسالة دیگر از این قبیل وجود داشته که امروزه در دست نیست (ابنندیم؛ ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجاها؛ کاپلستون، ج1، ص 549). و) ) هجده دلیل در ازلیت عالم ( . اصل یونانی این کتاب مفقود است، اما در ردیهای که یحیی نحوی (ژان فیلوپونوس) بر این اثر نوشته جز دلیل اول بقیة دلایل بهیونانی موجود است ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا؛ الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 30ـ31). ابنندیم تحتعنوان «هجده مسئله که یحیی نحوی آنها را نقض کرده» از این اثر برقلس نام برده و قفطی در ذکر ردّیة یحیی نحوی بخطا آن را شانزده مقاله بیان کرده و نوشته است که کتاب یحیینحوی نزد او موجود است (ابنندیم، همانجا؛ قفطی، ص89، 356؛ الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 32ـ33). بدوی ترجمة عربی نُه دلیل اول کتاب برقلس را منتشر کرده است. نُه دلیل اول آن، ترجمة اسحاقبنحنین * و بقیه از مترجمی دیگر بوده است که اکنون مفقود است ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 31). ز) آثار مفقود برقلس با عناوین دربارة رموز دینی، دربارة صنعت سحرنیکان ، بر ضد مسیحیت و مانند اینها که اطلاع ما از آنها تنها از طریق قطعاتی است که فیچینو (متوفی 1499 میلادی) از کتابی یونانی به نام ) دربارة تقدس و سحر ( به لاتین ترجمه کرده است (وگل، همانجا). ح)آثار برقلس در ریاضیات و نجوم، از جمله شرحی بر مقالة اول اصولاقلیدس . وی در شرح خود، اطلاعاتی دربارة وضع افلاطونی، ارسطویی و نوافلاطونی و دیگر مذاهب در فلسفة ریاضی به دست میدهد (بدوی، ذیل ماده؛ کاپلستون، ج1، ص549ـ550، پانویس 18). این آثار نشانة معرفت جامع او به ریاضیات هزار سالة یونان است که در غیر این صورت برای ما ناشناخته میماند ( زندگینامة علمی دانشوران ، همانجا).برقلس در اثر دیگر خود، به نام ) طرح فرضیههای اخترشناسان ( ، شرح منقّحی از دستگاه فلک خارج و فلک تدویر که در هیئت بطلمیوسی فرض شده عرضه داشته است (همانجا).2) برخی از کتابها که به نام برقلس به دست آمده، ولی با وضع فکری و آثار مسلّم او سازگاری ندارد. از این دسته، بدوی مسائل فرقلیس فیالاشیاء الطبیعیه را چاپ و منتشر کرده است ( الافلاطونیة ، ص 43ـ49). این کتاب مشتمل بر هشت مسئله است که در صدر آن، مترجم کتاب اسحاقبنحنین معرفی شده است. بدوی مینویسد که نمیداند آیا مراد از فرقلیس همان برقلس است یا خیر، و هر چه پژوهش کرده به پاسخ روشنی نرسیده است (همان، مقدمه، ص36).دیگر از این دسته شرحی است بر اشعاری که بهطور منحول به فیثاغورس نسبت داده شده و ابنندیم از آن با عنوان «تفسیر وصایای ذهبی فیثاغورس» نام برده و دربارة آن نوشته که حدود صدبرگ است، سریانیِ آن یافت میشود و ثابتبنقره * سه برگ از آن را از سریانی به عربی ترجمه کرده ولی آن را به انجام نرسانده است. این شرح را نیز بخطا بهبرقلس نسبت دادهاند و ظاهراً این انتساب بر اثر اشتباه در قرائت برقلس و هیروقلس پیش آمده است (ابنندیم، همانجا؛ د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل ماده).3) برخی از کتابها که در اصل از برقلس بوده، اما به ارسطو نسبت داده شده است. کتاب الایضاح فیالخیرالمحض از این زمره است که تأثیر برقلس در عالم اسلام و فلسفه مدرسیبیشتر از طریق همین کتاب بوده است ( رجوع کنید به دنباله مقاله).بدوی ( الافلاطونیة ، مقدمه، ص1ـ30) از سرگذشت این اثر بتفصیل سخن گفته است. ایضاح... در حقیقت از ) اصول الهیات ( برگرفته شده است و در منابع اسلامی آن را بهارسطو منتسب کردهاند. پیش از همه در قرن ششم، عبداللطیفبن یوسف بغدادی، از آن با عنوان ایضاح الخیر و پس از وی ابنابیاصیبعه * با عنوان ایضاح الخیر المحض و ابنسبعین * (متوفی 668) با نام الخیرالمحض یاد کردهاند ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 15، 18؛ ابنابیاصیبعه، ص 105).در مغرب زمین ترجمة این کتاب از عربی به لاتین را غالباً به ژرار کرمونی (متوفی 583/1187)، مترجم مشهور طُلَیطَله، نسبت دادهاند ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 2؛ ) فلسفة قرون وسطا ( ، ص 86 ـ 87). این کتاب، که لاتینیان آن را به اختصار ) کتاب خیر محض ( میخواندند، بعدها ـ شاید به این جهت که بحثی است دربارة علت اول و صدور موجودات از آن ـ به ) کتاب علل ( مشهور شد ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 2ـ3).آلبرت کبیر (متوفی 1280 میلادی) با اشاره به این کتاب، با عباراتی غامض و مبهم، مؤلف آن را داود یهودی دانسته که آن را از رسالهای از ارسطو اخذ کرده است، اما شاگرد او توماس آکوئینی (متوفی 127 میلادی) احتمالاً پس از ترجمة موئربکی از ) اصول الهیات ( ، متوجه رابطة این دو شده و کتاب علل را تألیف یکی از فیلسوفان عرب (مسلمان) و تلخیص از ) اصول الهیات ( دانسته است. با اینهمه لاتینیان آن را همچنان به ارسطو نسبت میدادند، خاصه آنکه آن را رسماً مکمل ما بعد الطبیعه ارسطو میشمردند و تا اوایل قرن هفدهم، جزو مؤلفات او، طبع و تدریس میکردند ( ) فلسفة قرون وسطا ( ، ص 88؛ الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 3ـ7)؛ هر چند ژیل اهل رم (متوفی 1316 میلادی) که شرحی بر این کتاب نگاشته، آن را به فارابی نسبت داده است ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 7، 13). این اثر در ) فلسفة قرون وسطا ( نیز از تألیفات فارابی دانسته شده است (ص 86 ـ 87).بدوی ( الافلاطونیة ، مقدمه، ص8ـ28) با نقل و ردّ آرای برخی از مستشرقان دربارة مؤلف این کتاب، مینویسد که به اعتقاد وی، کتاب الخیرالاول که ابنندیم آن را در شمار آثار برقلس ذکر کرده، ناظر به همین ) کتاب خیرمحض ( بوده است؛ زیرا تعبیر «خیراول» دو مرتبه در دو سطر متوالی در این کتاب ( الافلاطونیة ، ص20ـ21) آمده است. وی سپس با قیاس با آنچه در میان لاتینیان دربارة عنوان این کتاب پیش آمده، میگوید که بعید نیست در عالم اسلام نیز ابتدا آن را «کتاب خیر اول» و سپس «خیر محض» نامیده باشند؛ و این تعویض عنوان احتمالاً، بر اثر استعمال عبارت «خیرمحض» برای دلالت بر «اول» یا «اللّه»، در کتاب شفای بوعلی، روی نموده است. بر این اساس، بدوی قائل میشود که این کتاب تلخیص یکی از شاگردانبرقلس یا یکی از نوافلاطونیان از ) اصول ( بوده که آن را به برقلس نسبت داده است؛ و مترجم آن را به عربی، از مترجمان بزرگ و توانا باید دانست ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 15ـ 16، 29ـ30).آرا و عقاید برقلس. 1) قول به تعالی، علیّت و صدور. از مطالب مهم در تاریخ فلسفه مسئلة قول به تعالی در برابر قول به حلول است که در کتب ما با عنوان قیام صدوری و قیام حلولی مطرح شده است. پرسش آن است که آیا موجودات قائم به حق به قیام صدوریاند یا حلولی؟ حکمای مسلمان جملگی قائل به قیام صدوریاند، به این معنی که عالم از خدا صادر شده اما موجودی که صادر شده با او یکی نیست. حق را با موجودات نسبتی است که بعضی از آن به اضافة اشراقی تعبیر کردهاند، یعنی حق تجلی میکند و در این تجلی چنان نیست که معلول عین علت باشد. همین مسئله یعنی قیام صدوری، در باب وجود ذهنی و علم و ادراک انسان و همچنین در باب رؤیت و ابصار نیز طرح شده است ( رجوع کنید به صدرالدین شیرازی، سفر اول، جزء1، ص 263ـ268؛ مطهری، ج 2، ص 397ـ414؛ آملی، ج 1، ص 494ـ 495). این نظر، با آنکه سابقهاش به فلوطین و نوافلاطونیان میرسد، با تنزیه و تسبیح حق و تعالیِ او، چنانکه در اسلام و قرآن بر آن تأکید شده، سازگار است. فلوطین، مؤسس مذهب نوافلاطونی، با این قول ارسطو، که دو لفظ «وحدت» و «وجود» را میتوان به جای یکدیگر به کار برد، همچنین با عقیدة رواقیان به حلول، مخالف و به تقدم واحد بر وجود قائل است (کاپلستون، ج1، ص 445؛ بریه، ج2، ص 245ـ246؛ فلوطین، ج3، ص 1076ـ1080).برقلس، با تأسی به فلوطین، ابتدا به اثبات تقدم واحدبر کثیر و علت بر معلول و سپس به تقدم خود بسنده بر آنچه خود بسنده نیست، و تأخّر همة آنچه خود بسندهاست نسبت به خیر مطلق، و وابستگی هر آنچه هست به علت متفرّد واحد، پرداخته است (وگل، ج3، ص 565 ـ566). وی با اقامة برهان خلف در ) اصول الهیات ( ، قضیة اصلی این رساله را که بریه از آن به قضیة تعالی تعبیر کرده،چنین مطرح کرده است: امری که در همة اجزای یک سلسله یکسان حضور دارد نمیتواند به همة آنها افاضه کند مگراینکه، نه در یکی از آنها، نه در همة آنها، بلکه مقدم بر همة آنها موجود باشد. بر حسب این قضیه، برقلس در هر سلسله از اشیایی که دارای وجه مشترکی باشند، مثلاً سلسلة اشیای نیکو، این حدود سهگانه را از یکدیگر تمییز میدهد: حدی که غیر مُفیض یعنی متعالی است، و آن نیکی است؛ حدی که مفیض است، یعنی همة اشیا از آن فیض میبرند و در آن با یکدیگر مشارکت میجویند و آن نیک است؛ و حدی که مستفیض است یعنی شی یا اشیایی که به وصف نیک متّصف میشوند. اگر اصطلاح منطقی به کار بریم، میتوان گفت که غیرمفیض مفهوم تصور است، مستفیض مصداق آن است و مفیض رابطة مفهوم و مصداق با یکدیگر است (بریه، ج2، ص 278ـ279). برقلس در بیان این اصطلاحات احتمالاً پیرو یامبلیخوس و سوریانوس است (وگل، ج3، ص 565(.یکی دیگر از مطالبی که برقلس از یامبلیخوس برگرفته اما با دقت آن را به کار برده بسط سه ضربی (یا سهتایی/ سه بخشی ) در صدور موجودات از احد به عنوان برترین اصل تا فروترین مرحله و به طور کلی در نظام جدالی نوافلاطونی است. صدور یا فیضان یا چنانکه فلوطین میگفت فراشد یا برآمد (بریه، ج2، ص249) از مسائل اساسی در فلسفة نوافلاطونی است. به اعتقاد برقلس، در هر فراشدی معلول یا وجودی که صادر میشود تا اندازهای شبیه به علت یا منشأ صدور و تا اندازهای غیر شبیه به آن است. تا آنجا که شبیه به منشأ خویش است به عنوان وجودی ملاحظه میشود که تا اندازهای با اصلش یکی است. از سوی دیگر، چون صدور هست، باید چیزی در وجود صادر شونده باشد که با اصل یکی نباشد. همچنین هر وجودی که صادر میشود در آن، تمایل طبیعی به سوی «خیر» هست یعنی بازگشت به منشأ بیواسطة صدور. به این ترتیب، برقلس سه مرحلة بسط باز میشناسد: «مونه» یا ماندن در اصل؛ «پروئودوس» یا صدور از اصل؛ «اپیستروفه» یا بازگشت به اصل. این بسط سه ضربی برتمامی سلسلة صدورات حاکم است (کاپلستون، ج1، ص550؛ بریه، ج2، ص 275ـ276؛ بدوی، ذیل ماده).برقلس، در مراتب فیض به سلسلههای پنجگانه بهترتیب ذیل قائل است : وَحَدات الهی یا ایزدان، وجود، حیات، عقل، نفس. مبدأ کل این مراتب احد است، زیرا سیر قهقرایی تا بینهایت را نمیتوان پذیرفت (بریه، ج2، ص 280ـ282؛ کاپلستون، ج1، ص 550ـ551).2) نفس، سرنوشت، اخلاق. در فلسفة فلوطین نفس در مملکت مابعدالطبیعه سیر میکند، اما در فلسفة برقلس چنین امکانی برای آن نیست (بریه، ج2، ص 282). به اعتقاد برقلس، نفس در عالم، حرکتی ادواری دارد و هر نفسی را، به طور متناوب و ادواری، صعود و نزولی بیوقفه است؛ امکان سعادت ابدی (جدایی کامل نفس از بدن) یا کیفر ابدی (نابودی کامل نفس) پذیرفتنی نیست (وگل، ج3، ص579ـ580، 586). همچنین وی دربارة وحدت شر و ماده با افلوطین همعقیده نیست. به اعتقاد او شر امری کاملاً سلبی است که اصلاً نمیتواند علت چیزی باشد و تمایل نفوس به سطحی پایینتر ناشی از آرزوها و تمایلات خود آنهاست (همان، ج3، ص582؛ کاپلستون، ج1، ص 551ـ552). بهاعتقاد برقلس، سرنوشت ساحت فرودین عنایت است چنانکه ما آن را میبینیم. اگر معرفت ما دربارة واقعیت کامل بود، آنچه برای ما به عنوان ضرورت مکانیکی ظاهر میشود به عنوان جزئی از عنایت ظاهر میشد. عنایت فقط کلی نیست آنطور که سلسوس معتقد بود و با تعالیم مسیحی براساس آن مخالفت میکرد بلکه بهجزئیها نیز گسترش مییابد (وگل، ص 582ـ585). به نوشتة شهرستانی (ج2، ص161)، از برقلس نقل میشود که وی بر خلاف ارسطو به تعلق علم باری به جزئیات نیز قائل بوده است. از آنجا که احد همان خیر است، اخلاق برقلسی همان مابعدالطبیعة او در قوس صعودی و بازگشت به خیر است. برقلس در عروج نفس پس از مرحلة عشق (اِروس) و مرحلة حقیقت که نفس را به ماورای عشق بهزیبا رهنمون میشود و او را از معرفت پر میکند، از مرحلة ایمان سخن گفته است که «نوع اعلای شهود» و سکوت عرفانی است در حضور درک نشدنی و بیان نکردنی ( ) دایرةالمعارف فلسفه ( ، همانجا؛ کاپلستون، ج1، ص 552(.3) ازلیّت عالم. شهرت برقلس در عالم اسلام عمدتاً به سبب قول او به قِدَم عالم بوده است ( د. اسلام ، چاپ دوم، همانجا). برقلس در اثرش مسیحیان را مخاطب کلام خود ساخته از اعتقاد آنان به خلق از عدم انتقاد میکند؛ زیرا این عقیده با اعتقاد نوافلاطونیان به نظام ازلی عالم منافات و تعارض دارد (بریه، ج2، ص 283). در مقابل او، یحیی نحوی از عقیدة مسیحیان دفاع کرده است.در عالم اسلام، محمدبن زکریای رازی در الشکوک علی البرقلس ، به ) هجده دلیل در ازلیت عالم ( برقلس اشاره میکند و چه بسا شخصاً ازکتاب یحیی نحوی استفاده کرده باشد ( د. اسلام ، چاپ دوم، همانجا). ابوالحسن عامری * نیشابوری نیز در کتاب الامد علیالابد در مسئلة حدوث و قدم عالم، مینویسد که در این باب در مذهب افلاطون اختلاف هست، زیرا افلاطون، در کتاب خود بولوطیقوس گفته است که عالم غیر مکوَّن، ابدی و دائمالبقاست و نظر برقلس دهری به این گفتة او تعلق دارد؛ و سپس در کتاب طیماؤس ذکر کرده که عالم مکوَّن است و باری تعالی آن را از بینظمی ابداع کرده است و ارسطو به شرح و جمع این دو قول او پرداخته است (ص 82ـ84).ابوریحان بیرونی * در تحقیق ماللهند دست کم سه بار از کتاب یحیی نحوی نقل کرده است (ص26ـ27، 184، 189). ابنخمار در مقالهای، دلیل یحیی نحوی بر حدوث عالم را از دلیل متکلمان پذیرفتنیتر دانسته است ( الافلاطونیة ، ص243ـ247، مقدمة بدوی، ص 35ـ36). ابوحامد غزالی هرچند در تهافت الفلاسفه از یحیی نحوی نام نبرده اما احتمال استفادة او از کتاب وی بسیار قوی است (همان، مقدمة بدوی، ص34). شهرستانی (ج2، ص157) در بخش نحلهها به برخی از دلایل برقلس در ازلیت عالم متعرّض شده و گفته است که اعتقاد به قدم عالم از زمان ارسطو شهرت یافته است. شهرستانی (ج2، ص158ـ159) هشت شبهه از شبهات برقلس را نقل کرده، مینویسد که در هر یک از آنها نوعی مغالطه هست و بسیاری از آنها تحکماتاند. وی در مفردهای که اکنون در دست نیست، بهرد و نقض شبهات ارسطو و برقلس و تقریرات بوعلیسینا در این باره پرداخته است ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 35(به طور کلی، برقلس بیشتر به بیان منظم آرای پیشینان خود اهتمام کرده و حداقل در «اصول»، بیشتر دستگاه ساز است تا مُبدع (وگل، ج3، ص 565؛ بدوی، ذیل ماده؛ کاپلستون، ج1، ص 549ـ550؛ بریتانیکا ، همانجا). وی فلسفة خود را با دین یونان قدیم و طریقت جدالی خود را با علمالاسمای یونانی آمیخته است. یونانیان آن روزگار، چنانکه ابوریحان بیرونی نیز متعرض شده، ستارگان را ] موجودات [ الهی میدانستند و آنها را میپرستیدند (1377، ص26ـ27). عقاید آنان که تفصیل برخی از آنها را در «سرود خورشید» اثر برقلس میتوان باز یافت، بیتأثیر از آیین مهر نبوده است (بریه، ج2، ص 263ـ264).تأثیر برقلس در عالم اسلام. گذشته از آنچه در این باب آورده شد، گفتنی است که کتاب ) ایضاح دربارة خیر محض ( برقلس یکی از دو کتاب منحول است که در نفوذ آرای نوافلاطونیان در فلسفة حکمای مسلمان تأثیر داشته است. کتاب دیگر اثولوجیا ی (ربوبیت) فلوطین است که همانند ایضاح بهارسطو نسبت داده شده است (فاخوری و جر، ج2، ص 337). کتاب عیون المسائل فارابی به همان مسئله میپردازد که کتاب ایضاح دربارة خیر محض بدان متعرض شده است. فارابی در قسم اول از «مدینة فاضله» در بیان صدور جمیع موجودات از حق تعالی، و در باب کیفیت صدور کثیر از واحد و در باب موجودات ثانی و همچنین در کتاب السیاسات المدنیه از این کتاب تأثیر پذیرفته است. ابنسینا نیز در مقالة نهم از الهیات شفا ، بویژه در فصلی با عنوان «در باب کیفیت صدور افعال از مبادی عالیه»، و به طور آشکارتر، در نمط ششم کتاب الاشارات و التنبیهات ، در بحث از «غنی تام»، از این کتاب تأثیر پذیرفته و عباراتش متناظر با عبارات آن است ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص20ـ21). ابنسینا در فصل ششم از مقالة هشتم و در فصل سوم از مقالة نهم الهیات شفا از خدا با صفت «خیر محض» نام برده است (ج2، ص355ـ356، 394). آرای برقلس در ابوالبرکات بغدادی * (متوفی 547) و در کتاب المعتبر او (بویژه فصل دوازدهم از قسم سوم) مؤثر افتاده؛ هر چند وی از برقلس نام نبرده است ( الافلاطونیة ، مقدمة بدوی، ص 21). ابوریحان بیرونی در تحقیق ماللهند اقوالی از برقلس دربارة نفس ناطقه و تذکر و نسیان نقل کرده است (ص 44، 65).منابع: محمدتقی آملی، دررالفوائد، و هو تعلیقة علی شرحالمنظومة للسبزواری ، تهران 1377؛ ابنابیاصیبعه، عیونالانباء فی طبقاتالاطباء ، چاپ نزار رضا، بیروت ] بیتا. [ ؛ ابن بیبی، اخبار سلاجقة روم ، تهران 1350ش؛ ابنسینا، الشفاء، الالهیات ، چاپ ابراهیم مدکور، قاهره 1380/1960، چاپ افست قم 1404؛ ابنندیم، الفهرست ، چاپ ناهدعباس عثمان، دوحه 1985؛ محمدبناحمد ابوریحان بیرونی، کتاب البیرونی فی تحقیق ماللهند ، حیدرآباد دکن 1377/1958؛ همو، کتاب التفهیم لاوائل صناعةالتنجیم ، چاپ جلالالدین همائی، تهران 1362ش؛ الافلاطونیة المحدثة عندالعرب ، چاپ عبدالرحمان بدوی، قاهره 1955؛ عبدالرحمان بدوی، موسوعةالفلسفه ، بیروت 1984؛ امیل بریه، تاریخ فلسفه ، ج2: دورة انتشار فرهنگ یونانی و دورة رومی ، ترجمة علیمراد داودی، تهران 1374ش؛ علیاکبر دهخدا، لغتنامه ، زیرنظر محمد معین، تهران 1325ـ1359ش؛ زندگینامة علمی دانشوران ، زیرنظر احمد بیرشک، تهران 1369 ش ـ ، ذیل «پروکلوس» (از گلن ر. مورو)؛ محمدبن علی شریف لاهیجی، محبوب القلوب ، نسخة عکسی؛ محمدبن عبدالکریم شهرستانی، کتاب الملل و النحل ، چاپ محمدبن فتحالله بدران، قاهره ] تاریخ مقدمه 1375/1956 [ ، چاپ افست قم 1364ش؛ محمدبنابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفارالعقلیة الاربعة ، چاپ افست قم ] بیتا. [ ؛ محمدبن یوسف عامری، الامَد علیالابد ، چاپ اورت ک. روسن، بیروت 1399/ 1979؛ حنا فاخوری و خلیلجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی ، ترجمة عبدالمحمد آیتی، تهران 1358ش؛ فلوطین، دورة آثار فلوطین ، ترجمة محمدحسن لطفی، تهران 1366ش؛ علیبنیوسف قفطی، تاریخ الحکماء و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبارالعلماء باخبارالحکماء ، چاپ لیپرت، لایپزیگ 1903؛ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه ، ج1، یونان و روم ، ترجمة سیدجلالالدین مجتبوی، تهران 1368ش؛ شارل دو لاندلن، تاریخ جهانی ، ج1 : پیش از تاریخ تا قرن شانزدهم ، ترجمة احمد بهمنش، تهران 1370ش؛ مرتضی مطهری، درسهای الهیات شفا ، تهران 1370ش؛EI 2 , s.v. "Buruk ¤ lus” (by R. Walzer); Encyclopaedia Britannica , Chicago 1973, s.v. “Proclus” (by Arthur Hilary Armstrong); The Encyclopedia of philosophy , New York 1972, s.v. "Proclus” (by Laurence J. Rosؤn); Grand dictionnaire encyclopإdique Larousse , Paris 1982-1985; Medieval philosophy , ed. Armand A. Maurer, Toronto 1982; C. J. de Vogel, Greek philosophy , vol. III; The Hellenistic-Roman period , Leiden 1973.