برغوثیه

معرف

پیروان‌ محمّدبن‌ عیسی‌ کاتب‌، معروف‌ به‌ بُرغوث‌، معاصر ابوالهُذَیْل‌ علاّ ف‌ معتزلی‌ (ح 130 ـ ح 230)
متن
بُرغوثیه‌ ، پیروان‌ محمّدبن‌ عیسی‌ کاتب‌، معروف‌ به‌ بُرغوث‌، معاصر ابوالهُذَیْل‌ علاّ ف‌ معتزلی‌ (ح 130 ـ ح 230). به‌ گفتة‌ ابن‌ندیم‌ (ص‌ 213) در شرح‌ حال‌ ابوجعفر محمّدبن‌ عبدالله‌ اسکافی‌، یکی‌ از بزرگان‌ معتزله‌، او در 40 (یعنی‌ 240) وفات‌ یافت‌ و چون‌ محمدبن‌ عیسی‌ بُرغوث‌ این‌ خبر را شنید سجده‌ کرد، اما خود او نیز پس‌ از شش‌ ماه‌ از دنیا رفت‌. بنابراین‌، وفات‌ او نیز باید در 240 یا 241 هجری‌ اتفاق‌ افتاده‌ باشد. علّت‌ خوشحالی‌ او از مرگ‌ اسکافی‌ این‌ بوده‌ که‌ اسکافی‌ از مخالفان‌ مُجَبِّره‌ * (پیروان‌ جبر)، و بعضی‌ از کتابهای‌ او در ردّ جبریان‌ بود (همانجا) اما برغوث‌ جبری‌ مذهب‌ بوده‌ است‌ ( رجوع کنید به ادامة‌ مقاله‌). بعلاوه‌، اسکافی‌ کتابی‌ در ردّ خود برغوث‌ نیز داشته‌ است‌ به‌ نام‌ کتاب‌ بیان‌المشکل‌ عَلی‌ برغوث‌ (ظاهراً کلمة‌ «علی‌ برغوث‌» جزو اسم‌ کتاب‌ نیست‌ بلکه‌ وصف‌ کتاب‌ است‌، یعنی‌ این‌ کتاب‌ در ردّ برغوث‌ نوشته‌ شده‌ است‌). کلمة‌ «بُرغوث‌»، به‌معنای‌ کک‌، ظاهراً لقبی‌ تحقیرآمیز است‌، و صاحب‌ این‌ لقب‌ یا از جهت‌ جثّه‌ یا از جهات‌ دیگر تحقیر می‌شده‌ است‌. از داستانی‌ نیز که‌ ابن‌مرتضی‌ در طبقات‌المعتزله‌ (ص‌ 46) دربارة‌ او و ابوالهذیل‌ علاّ ف‌ آورده‌ است‌، این‌ معنی‌ استنباط‌ می‌شود. ابوالهذیل‌، که‌ از مباحثه‌ با او سر باز زده‌ و به‌ او اعتنایی‌ نکرده‌ بود، در پاسخ‌ تمثّل‌ شعری‌ او، به‌شعری‌ دیگر تمثّل‌ کرد،بدین‌ مضمون‌ : «من‌ خود را برتر از آن‌ می‌دانم‌ که‌ با او سخن‌ بگویم‌، زیرا سخن‌ گفتن‌ من‌ با او مایة‌ خواری‌ من‌ و شرف‌ او خواهد شد.»به‌ هر حال‌، او و پیروانش‌ در فرقة‌ نَجاریّه‌ * (پیروان‌ ابوعبدالله‌ حسین‌بن‌ محمّد نجّار) گروه‌ خاصی‌ بودند که‌ به‌ برغوثیه‌ معروف‌ شده‌اند. به‌ گفتة‌ عبدالقاهر بغدادی‌ در اصول‌الدین‌ (ص‌ 334)، نجاریة‌ ری‌، حدود ده‌ فرقه‌ بوده‌اند که‌ یکدیگر را تکفیر می‌کرده‌اند و نیز به‌ گفتة‌ همو در اَلفرْقُ بین‌الفِرَق‌ (ص‌ 209) برغوثیّه‌، یکی‌ از فِرَق‌ مشهور نجاریه‌ بوده‌ است‌. برغوثیّه‌ بیشتر عقاید حسین‌بن‌ محمّد نجّار را پذیرفته‌ بودند، جز آنکه‌ برغوث‌، «مکتسب‌» را فاعل‌ نمی‌خوانده‌ و نجّار فاعل‌ می‌خوانده‌ است‌. مقصود این‌ است‌ که‌ نجاریه‌ جبری‌ مذهب‌ بودند ولی‌ مانند اشاعره‌ به‌ «کسب‌ * » اعتقاد داشتند (برای‌ آنکه‌ از لوازم‌ و نتایج‌ مذهب‌ جبر فرار کنند، معتقد بودند که‌ انسان‌ اعمال‌ خود را «کسب‌» می‌کند و پاداش‌ و کیفر اعمال‌ او به‌ دلیل‌ همین‌ کسب‌ است‌). اما برغوث‌ از اطلاق‌ لفظ‌ «فاعل‌» بر «مکتسب‌» خودداری‌ می‌کرد تا در برابر خدا به‌ فاعل‌ مختار دیگری‌ قائل‌ نباشد. عقیدة‌ او دربارة‌ استطاعتِ به‌ همراه‌ فعل‌ نیز همین‌ امر را تأیید می‌کند (ابن‌حزم‌، ج‌ 3، ص‌ 22). برغوث‌ در مسألة‌ «تولید * »، متولّدات‌ (افعال‌ ثانوی‌) را نیز فعل‌ خدا می‌دانست‌،یعنی‌ برای‌ مثال‌ اگر کسی‌ سنگی‌ پرتاب‌ کند، همان‌ عمل‌ نخستین‌ که‌ «پرتاب‌ سنگ‌» است‌، «کسب‌» یا «اکتساب‌» اوست‌، اما حرکاتِ بعدیِ سنگ‌ در هوا، که‌ حرکات‌ «تولیدی‌» خوانده‌ می‌شود، نتیجة‌ عمل‌ انسان‌ یا خود عمل‌ انسان‌ نیست‌ بلکه‌ همه‌ فعل‌ * خداوند است‌ و خداوند طبیعت‌ سنگ‌ را چنان‌ آفریده‌ است‌ که‌ اگر پرتاب‌ شد، در هوا حرکت‌ کند.نتیجة‌ عملی‌ این‌ بحث‌ آن‌ است‌ که‌ اگر سنگِ پرتاب‌ شده‌ به‌ کسی‌ خورد، این‌ حرکت‌ و تصادم‌ آخری‌ سنگ‌ از خداست‌.اما نجّار و اشاعره‌ معتقد بودند که‌ حرکات‌ سنگ‌ از فعل‌ خداست‌ اما نتیجة‌ کسبِ انسان‌ (پرتاب‌ کنندة‌ سنگ‌) است‌ نه‌ نتیجة‌ طبیعت‌ سنگ‌. نیز برغوث‌ معتقد بود که‌ خداوند عضو حیوان‌ و انسان‌ را چنان‌ آفریده‌ است‌ که‌ اگر ضربه‌ای‌ بر آن‌ وارد شود به‌ درد آید، پس‌ «درد» فعلی‌ تولیدی‌ یا فعل‌ خداست‌ با ایجاب‌ طبیعت‌. در اینجا نیز نجّار و اشاعره‌ به‌ ایجاب‌ طبیعت‌ معتقد نیستند و درد حاصل‌ را نیز فعل‌ خدا می‌دانند (همانجا؛ خیاط‌، ص‌ 98).از عقاید دیگری‌ که‌ اشعری‌ در مقالات‌ (ص‌ 284) به‌ برغوث‌ نسبت‌ داده‌، این‌ است‌ که‌ «جواد» (سخی‌) بودنِ خداوند،صفت‌ ثبوتی‌ نیست‌ و به‌ معنای‌ «نفی‌ بخل‌» است‌ و متکلّم‌ بودن‌ خداوند هم‌ به‌ معنای‌ ناتوان‌ نبودن‌ او از تکلّم‌ است‌. این‌عقیدة‌ برغوث‌ از آنروست‌ که‌ اگر «جواد» و «متکلّم‌» صفات‌ ثبوتی‌ خداوند شمرده‌ شوند باید دایمی‌ باشند، یعنی‌ خداوند باید پیوسته‌ در حال‌ «جود» و «تکلم‌» باشد، و این‌ درست‌ نیست‌، و اگر بگوییم‌ که‌ گاهی‌ در حال‌ جود و تکلّم‌ است‌و گاهی‌ نیست‌، او را محل‌ حوادث‌ و اعراض‌ دانسته‌ایم‌ که‌خود مستلزم‌ محالات‌ دیگری‌ است‌. تریتون‌، نویسندة‌ مقالة‌ «برغوثیه‌» در د. اسلام‌ ، بیان‌ دیگری‌ از این‌ عقیدة‌ خاص‌ برغوث‌ به‌دست‌ می‌دهد، به‌این‌ ترتیب‌ که‌ خداوند به‌ واسطة‌ نفس‌ یا ذاتش‌ تکلّم‌ می‌کند، به‌این‌ معنا که‌ کلام‌، صفتی‌ از ذات‌ اوست‌؛ هر چند گزارش‌ دیگری‌ می‌گوید که‌ آنان‌ کلام‌ خدا را فعل‌ او می‌دانستند (له‌ کلام‌ فعلی‌) و نتیجه‌ می‌گرفتند که‌ قرآن‌ کلام‌ خدا نیست‌.برغوث‌ در مسألة‌ نفی‌ قَدَر با معتزله‌ مخالف‌ بود و این‌ لازمة‌ جبری‌ بودن‌ اوست‌؛ و نیز او را از «مُرجِئه‌» شمرده‌اند. برغوث‌ در مسألة‌ رؤیت‌ خداوند، که‌ از مسائل‌ مهم‌ کلامی‌ بوده‌، مانند معتزله‌، عقیده‌ داشته‌ که‌ رؤیت‌ خداوند در این‌ جهان‌ و آن‌ جهان‌ محال‌ است‌، و برای‌ توجیه‌ برخی‌ از نصوص‌ دال‌ بر رؤیتِ خداوند، گفته‌ است‌ که‌ خدا در چشم‌، توانایی‌ قلب‌ را قرار می‌دهد. بدینسان‌ دیدن‌ خداوند با چشم‌ یعنی‌ معرفت‌ خداوند و شناختن‌ او (اشعری‌، ص‌ 285؛ شهرستانی‌، ج‌ 1، ص‌ 117).اشعری‌ (همانجا) نیز این‌ نظر را به‌ او نسبت‌ داده‌ است‌ که‌ مرده‌ و مقتول‌ هر دو به‌ اجل‌ خود می‌میرند. مقصود این‌ است‌ که‌ میان‌ مقتول‌ و متوفی‌ به‌ مرگِ طبیعی‌، فرقی‌ نیست‌ زیرا آجال‌ و مرگها مخلوق‌اند و در دست‌ خداوند؛ و انسان‌ را در آن‌ اختیاری‌ نیست‌، ازینرو قاتل‌ را قاتل‌ خواندن‌ با فاعل‌ مطلق‌ دانستنِ خداوند منافات‌ ندارد. اشعری‌ (همانجا) از او نقل‌ کرده‌ است‌ : «روزیِ حلال‌ و روزیِ حرام‌ را خداوند می‌دهد؛ و روزی‌ بر دو قسم‌ است‌ : روزیِ غذا و روزیِ مِلک‌.» مقصود این‌ است‌ که‌ به‌عقیدة‌ برغوثِ جبری‌مذهب‌، چون‌ همة‌ امور از خداوند است‌، پس‌ از این‌ جهت‌ میان‌ روزی‌ حلال‌ و حرام‌ فرقی‌ نیست‌، و لازم‌ نیست‌ که‌ روزی‌ فقط‌ غذا باشد، بلکه‌ مال‌ و ملک‌ هم‌ روزی‌ محسوب‌ می‌شود.اعتقاد به‌ جبر محض‌، دربارة‌ انسان‌ و اعمال‌ او مشکلاتی‌ در پی‌ دارد؛ از جمله‌ آنکه‌ اگر خدا فاعل‌ و خالقِ همة‌ افعال‌ و اعمال‌ انسان‌ باشد، خودِ انسان‌ چه‌ اثری‌ دارد و چه‌ لزومی‌ هست‌ که‌ او را مرکّب‌ از نفس‌ و بدن‌ بدانند؛ زیرا خداوند، که‌ فاعل‌ و خالق‌ همة‌ کارهاست‌، اعمال‌ انسان‌ را بدون‌ روح‌ نیز می‌تواند بیافریند. به‌گفتة‌ اشعری‌ (ص‌ 330)، به‌عقیدة‌ برغوث‌، انسان‌ آمیزه‌ای‌ است‌ از رنگ‌ و بو و مزه‌ و اعراضی‌ مانند آن‌، چندانکه‌ هیچیک‌ از رفتارهای‌ انسان‌ را نمی‌توان‌ جدا از اندامهای‌ دیگر ملاحظه‌ و تحلیل‌ کرد. مثلاً وقتی‌ یکی‌ از اندامهای‌ انسان‌ متحرک‌ و عضو دیگر فاقد حرکت‌ است‌، نمی‌توان‌ حرکت‌ را فقط‌ از ناحیة‌ عضو متحرک‌ دانست‌ بلکه‌ عضو ساکن‌ نیز در این‌ حرکت‌ تأثیر دارد. دربارة‌ عضو ساکن‌ نیز همین‌ قاعده‌ صادق‌ است‌، یعنی‌ عضو متحرک‌ در سکون‌ عضو ساکن‌ مؤثر است‌.با اینهمه‌، برغوث‌ از اطلاق‌ کلمة‌ فاعل‌ بر خدا اجتناب‌ می‌کرد و می‌گفت‌ «فعل‌» در تداول‌ به‌ زشتیها نیز گفته‌ می‌شود، چنانکه‌ در مقام‌ ملامت‌ و عیبجویی‌ می‌گویند «بئس‌ ما فعلت‌» (بدکاری‌ کردی‌). به‌ او گفتند پس‌ به‌ خداوند خالق‌ نیز نباید بگویی‌، زیرا خداوند در مقام‌ ملامت‌ و تقبیح‌ فرموده‌ است‌ : «... و تَخْلُقُونَ اِفْکاً...» (عنکبوت‌: 17) یعنی‌ شما بُهتان‌ می‌آفرینید (اشعری‌، ص‌ 540؛ قس‌ د. اسلام‌ ، ذیل‌ «برغوثیه‌»).تریتون‌، احتمال‌ داده‌ است‌ که‌ محمدبن‌ عیسی‌ مذکور در مقالات‌ اشعری‌ (ص‌ 552) همین‌ محمدبن‌ عیسی‌ برغوث‌ باشد، که‌ این‌ احتمال‌ بعید است‌، زیرا اگر عقایدی‌ را که‌ برای‌ محمدبن‌ عیسی‌ ذکر شده‌ به‌برغوث‌ نسبت‌ دهیم‌، با جبری‌ بودن‌ او منافات‌ پیدا می‌کند. عقاید محمدبن‌ عیسی‌ مذکور در مقالات‌ اشعری‌، با جزئی‌ اختلافات‌، با عقاید معتزله‌ در باب‌ عدل‌ یکی‌ است‌. از جمله‌ معتزله‌ گفته‌اند که‌ خداوند قادر است‌ بندگان‌ را بر آنچه‌ خود از ایشان‌ می‌خواهد ناگزیر سازد و محمدبن‌ عیسی‌ گفته‌ است‌ که‌ چنین‌ نیست‌؛ زیرا اگر خداوند مردم‌ را بر ایمان‌ وعدل‌ ناگزیر سازد، نمی‌توان‌ مردم‌ را مؤمن‌ و عادل‌ خواند.در اینجا معتزله‌ خداوند را از لحاظ‌ نظری‌ بر «اِلْجاء» و اجبارقادر دانسته‌اند ولی‌ در اینکه‌ آیا عملاً هم‌ چنین‌ است‌ چیزی‌ نگفته‌اند. محمدبن‌ عیسی‌ عدل‌ ناگزیر می‌سازد. ابن‌ابی‌الحدید (ج‌ 3، ص‌ 227ـ228) مطالبی‌ از برغوث‌ و نظام‌ نقل‌ کرده‌ است‌ که‌ اقوال‌ و اعتقادات‌ خود ایشان‌ نیست‌. ولی‌ به‌گمان‌ تریتون‌، آن‌ اقوال‌ عقیدة‌ خود برغوث‌ است‌. ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید : نظام‌ و محمدبن‌ عیسی‌ برغوث‌ حکایت‌ کرده‌اند که‌ قومی‌ خداوند را خودِ فضا پنداشته‌ اما جسم‌ ندانسته‌اند، زیرا جسم‌ محتاج‌ مکان‌ است‌ و فضا مکان‌ اشیاست‌. و نیز برغوث‌ گفته‌ است‌ : طایفه‌ای‌ از ایشان‌ (شاید از مُجَسِّمه‌) می‌گویند که‌ خداوند خودِ فضاست‌ و فضا جسمی‌ است‌ که‌ اشیا در آن‌ حلول‌ کرده‌اند و آن‌ را غایت‌ و نهایتی‌ نیست‌. این‌ طایفه‌ به‌ قول‌ خداوند استناد جسته‌اند که‌ : «و جاهِدُوا فی‌اللّهِ حقَّ جِهادِه‌» (حج‌ : 78). شاید مقصود از استناد به‌ آیه‌ این‌ بوده‌ است‌ که‌ «فی‌اللّه‌» را به‌ معنای‌ ظرف‌ مکان‌ گرفته‌اند.منابع‌ : ابن‌ابی‌الحدید، شرح‌ نهج‌البلاغة‌ ، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، بیروت‌ 1385ـ1387/ 1965ـ1967؛ ابن‌حزم‌، الفصل‌ فی‌الملل‌ والاهواء والنِحَل‌ ، بیروت‌ 1403/1983؛ ابن‌مرتضی‌، کتاب‌ طبقات‌المعتزلة‌ ، ؛ چاپ‌ سوزانا دیواله‌ ویلتزر، بیروت‌ ] تاریخ‌ مقدمه‌ 1960 [ ابن‌ندیم‌، کتاب‌ الفهرست‌ ، چاپ‌ رضا تجدد، تهران‌ 1350 ش‌؛ علی‌بن‌ اسماعیل‌ اشعری‌، کتاب‌ مقالات‌ الاسلامیین‌ و اختلاف‌المصلّین‌ ، چاپ‌ هلموت‌ ریتر،  ویسبادن‌ 1400/ 1980؛ عبدالقاهربن‌ طاهر بغدادی‌، الفَرق‌ بین‌ الفِرَق‌ ، چاپ‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، قاهره‌ ] بی‌تا. [ ؛ همو، کتاب‌ اصول‌الدین‌ ، استانبول‌ 1346/1928؛ عبدالرحیم‌بن‌ محمد خیّاط‌، کتاب‌الانتصار ، بیروت‌ 1957؛ محمدبن‌ عبدالکریم‌ شهرستانی‌، الملل‌ والنحل‌ ، چاپ‌ احمد فهمی‌ محمد، قاهره‌ 1367ـ 1368/ 1948ـ 1949، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛EI , s.v. "Burghuthiyya" (by S. Tritton).
نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 3
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده