برده و بردهداری ، انسان مملوک و سنّت مالکیت انسانی بر انسانی دیگر. رسم بردهداری که مطابق آن یک انسان موضوع مالکیت انسان دیگر قرار میگرفته، با سابقهای دیرین در تمدن بشری، در فرهنگ و تمدن اسلامی نیز مطرح بوده است. در این مقاله واژة «برده»، «عبد» و امثال آن، تاریخ بردگی در سرزمینهای اسلامی، دیدگاههای قرآنی و احکام فقهی و اخلاقی آن بررسی میشود.لفظ رایج برای «برده» در زبان عربی، «عَبد» است، (شایعترین صیغة جمع آن در این معنی «عَبید» است؛ با اینهمه، در قرآن کریم، نور: 32، «عِباد» آمده است.)، و به تعبیر دقیقتر، برای «بردة مرد» بوده است، و به «بردة زن»، «اَمَة» (جمع آن: اِماء) میگفتهاند. هر دو لفظ از واژگان سامی باستاناند و در زبان عبریِ تورات نیز در همین معنی به کار رفتهاند. در زبان ادبی عربی، اسم جنس «رقیق»، بر «برده»، در مفرد و مذکّر و مرجوع کنید به نث و در اسم جمع، اطلاق میشود. این لفظ، در قرآن کریم نیامده است، اما به جای آن لفظ «رَقَبَه» (به معنای «گردن، قفا») به کار رفته است (از جمله در سورة مائده: 89) و قرآن عبارت کنایی «ما مَلَکَت اَیمانُکُم» (مثلاً در سورة نساء: 36) را به کار میبرد؛ «عَبداً مَملوکاً» (نحل: 75)به معنای برده، ناظر به همین عبارت کنایی است. بیگمان، صورت اسمی یافتن «مملوک» به معنای «برده» (بعداً به معنای «بردة خانهزاد») از همین تعبیر ناشی شده است. طیّ تاریخ، در زبان عربی، همچنانکه در زبانهای دیگر، تعبیرهای مرجوع کنید به دبانهای با مدلول دقیق «پسر، دختر» یا «خادم، خادمه» تغییراتی کردهاند، مانند «فَتی'» (مرجوع کنید به نث آن: «فَتاة») که در قرآن آمده؛ «غُلام» برای «بردة مرد»؛ «جاریه» برای «بردة زن» که هر دو فراوان به کار رفته است؛ «وَصیف» بویژه برای مرد (صیغة مرجوع کنید به نث «وَصیفه» نیز وجود دارد)؛ و «خادم» بویژه برای زن (همچنین برای «خواجه، خنثی»)، که هر دو سرانجام در بعضی کشورها معنای «غلام و کنیز سیاه» یافته است. واژة «اسیر» نیز در معنای حقیقیِ «گرفتار» است. برای افادة اسم معنای «بردگی»، «رِقّ» آمده است یا لفظی مشتّق از «عَبد» چون «عُبودیّت». «بردهدار» را «سیّد»،(«مَولی'» و در زبان حقوقی «مالک») میخوانند. متضّاد «برده»، یعنی «مرد یا زن آزاد»، را «حُرّ» (مرجوع کنید به نث آن: «حُرَّة») میخوانند.در زبان ترکی «قول » یا «کوله »، «بنده» (برگرفته از فارسی)،«اسیر» (برگرفته از عربی)، «غلام» برای مرد، و «جاریه» و «خلائق» برای زن، بر «برده» اطلاق میشود. در زبان فارسی، علاوه بر «بنده»، «غلام» برای مرد و «کنیز» برای زن به کار میرود.1) پیش از اسلام. پیش از اسلام، بردگی در عربستان، مانند دیگر سرزمینهای جهان باستان و پیش از عصر میانه، رایج بوده است. اما با معلومات پراکندهای که دربارة این دوره در دست است، نمیتوان با اطمینان به بیشترِ مسائل این نهاد اجتماعی پاسخ داد.در آستانة هجرت، اکثریت بردگان عربستان غربی، یعنی کالایی بازرگانی که در مکّه فراوان بود و سوداگرانی چون عبدالله جُدعان * (قس لامنس، 1924، جاهای متعدد) از فروش آن ثروت میاندوختند، زنگیان حبشی بودند که عدهای از آنان بعداً هستة پاسداران مکّه به نام «احابیش» را تشکیل دادند (لامنس، 1928، ص 237ـ293). بلال، نخستین اذانگوی اسلام، از همین بردگان بود. بیگمان کاروانیان عرب، بردگان سفیدپوستِ عرب نژاد را، که شمارشان بسی کمتر بود، باخود میآوردند یا بادیهنشینان عرب اینگونه بردگان را بهاسیری میگرفتند. برای نفی وجود بردگان عربنژاد هیچ دلیلی در دست نیست، هر چند بازخرید اسیران در میان قبایل بادیهنشین کاملاً رواج داشته است. شاهد مثال موثّق آن، زیدبن حارثة کَلبی است که بعدها پسرخواندة حضرتمحمد صلیالله علیهوآلهوسلم شد (نیز رجوع کنید به تصمیم منسوب به عمر در همین مقاله). اما دربارة برده گرفتن افراد در ازای دَین یا فروش کودکان بهدست اولیای آنان شاهدی در دست نیست؛ روایات متأخّر و نادری که این قبیل حوادث در آنها نقل شده (ابوالفرج اصفهانی، ج 3، ص 97، ج 19، ص 4) این کودکان را بیسرپرست معرفی کرده است.از اینها گذشته، دور از احتیاط خواهد بود اگر اطلاعات پراکنده و اندکی را که در احوال بردگان حجازِ پیش از اسلام به دست میآید، به همة حوزههای جغرافیایی و اجتماعی تعمیم دهیم. چه بسا رفتار بادیهنشینان با یکجانشینان در این باره متفاوت بوده باشد. تحقیر مداوم نسل بردگان، ولو تنها از جانب مادر، و هجو کسی که اسیر را به زنی میگیرد (یا کُب، ص 137ـ 138، 213؛ بِشرفارس، ص 71) چه بسا بیشتر از جمله ویژگیهای روحیة بادیهنشینی باشد تا بازتاب رفتار عام شهرنشینان. زندگینامة عَنتَره، شاعر و فارِسِ عرب، پسر مردی بادیهنشین و زنی از بردگان حبشی که میبایست دلاوریها نشان میداد تا پدرش او را به فرزندی خود بپذیرد، «داستانی است ساخته و پرداخته» (لامنس، 1914، ص 299) در مخالفت با محرومسازی از ارث، اگر نگوییم در مخالفت با برده نگهداشتن کودکانی که محصول چنین زناشوییهایی بودهاند؛ و این خود دلیلی است بر اینکه مسئله با حدّت مطرح بوده و راهحل آزادمنشانهای، دستکم در برخی کانونها، لازم داشته است.در رسم و عادت عامّة عرب پیش از اسلام، احتمالاً میان دو طایفه از بردگان تمایزی وجود داشته که دارای ریشهای سامی و بسیار کهنسال است و چه بسا هیچگاه در قانونی مدوّن انعکاس نیافته باشد (مندلسن، 57 ـ 58)، و آن اینکه بردهای که در خانة صاحبش زاده میشد (عَبدُقِنٍّ؛ این لفظ بعداً بر بردهای اطلاق شد که حق مالکیت تام و تمام بر او اعمال میشد)، به خلاف بردة مکتسَب (عَبدمملوکة)، نه بهفروش میرسید و نه رها میشد (ابنمنظور؛ جرجانی، ذیل «قن»). به احتمال بسیار، رسم جاهلی خودفروشی زنان برده به سود صاحبانشان نیز وجود داشته است (مندلسن، ص 54)، زیرا در قرآن (نور: 33) این رسم بصراحت محکوم شده است.2) قرآن، اخلاقیات دینی. الف) اسلام، از نظر آیین اعتقادی، بیش از ادیان یهودی و مسیحی بردگی را نفی نکرده است، اما همچون این آیینهای پیشین، هر چند به صورتی نسبتاً متفاوت، کوشیده است تا این نهاد اجتماعی را محدود سازد. در اسلام، برده از لحاظ معنوی با آزاده همشأن است و برای روح او همان سرنوشت ابدی آزاده وعده داده شده است؛ در این جهان، جایگاه اجتماعی او، تا پیش از آزاد شدن، همچنان فروتر است و باید با تسلیم و رضا به آن تن در دهد.قرآن بدفعات، آزاد کردن برده را کاری پُر ارج (بِرّ) میخواند (بقره: 177؛ بلد: 13)، مصرف زکات را در این راه روا میشمارد (توبه: 60) یا کفّارة برخی از گناهان مانند قتل غیرعمد (نساء: 92) و سوگند دروغ را آزاد کردن بردگان قرار میدهد (مائده: 89). به مکاتبه (آزاد کردن برده با قرارداد) باید به آسانی رضا داد (نور: 33). با بردهای که آزاده نشده باشد باید با احسان رفتار کرد (نساء: 36). علاوه بر اینها، شرف انسانی برده در احکامی که با مناسبات اجتماعی از نوع روابط جنسی پیوند دارند جلوهگر است. پیش از این به حرمت واداشتن زنان برده به خودفروشی (نور: 33) اشاره کردیم؛ زن یا شوهر دادن بردگانِ «صالح» تکلیف اخلاقی صاحبان آنان است (نور: 32)؛ حتی ازدواج مرد یا زن مسلمان آزاد با بردة مسلمان، اگر لازم باشد، جایز است (بقره: 221؛ نساء: 25)؛ بردة زن که با مرد آزاد، البته با اجازة صاحبش، ازدواج کند حق «صداق مناسب» دارد (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به قسمت 3: فقه).ب) اخلاقیات اسلامی، که به نوعی جنبة رسمی دارد و در احادیث بیان شده و در راستای تعلیمات قرآنی است، دربارة بردگان، گرایش انساندوستانة بیشتری نشان میدهد. غزالی، در احیاء علومالدین ، با گردآوری حدود صد حدیث مشهور در فصل «حقوق المملوک»، درس اخلاق تمام عیاری با شواهد و امثال، برای استفادة صاحبان برده، فراهم کرده است.در حدیث تأیید میشود که سرنوشت بردگان از بالاترین مشغلههای فکری پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بوده است.در علم حدیث مجموعهای نسبتاً پرمایه از اقوال و حکایات منسوب به ایشان و صحابه وجود دارد که در آنها به رفتاربس ملاطفتآمیز با این طبقة فرودست اجتماعی توجه شده است، از جمله: «از یاد مبرید که آنان برادران شمایند»؛در برخی احادیث، دستکم دربارة بردگان مسلمان، بر اینمعنی تصریح شده است: «خداوند به شما حق تملک آنهارا ارزانی داشته و توانا بود که این حق را به آنان عطافرماید»؛ «خداوند بر شما تواناتر است از آنچه شما بر آنان توانایید.» بدینسان، به بردهدار توصیه شده است که بر بردهاش هیچ تحقیری روا ندارد و او را «پسر»، «خادم»، یا «خادمه» خطاب کند نه «بنده»؛ خوراک خود را با او تقسیم کند؛ پوشاک او را چون پوشاک خود سازد؛ بهاندازه از او کار بکشد؛ اگر خطایی از وی سر زد به تناسب خطایش او را کیفر دهد؛ «هر روز هفتاد بار» او را ببخشد؛ و اگر میانشان سازش نبود، وی را به دیگری بفروشد.آزادسازی برده در بسیاری از حالات ستوده شده است و به عنوان کفّارة برخی از گناهان، به بردهدار پیشنهاد گردیده و به هنگام وقوع خسوف و کسوف به عنوان صدقه سفارش شده است. اجر اخروی مضاعف به کسی وعده داده شده است که کنیز خود را سواد آموزد، وی را آزاد سازد و او را به زنی بگیرد. در حدیثی مشهور چنین آمده است: «آنکه بردة «مسلمان» (نسخه بدل: «مرجوع کنید به من») خود را آزاد سازد، خداوند او را، عضو در اِزای عضو، از دوزخ میرهاند.» در مقابل، برده مکلّف است که صادقانه خدمت کند. وی «نگهبان دارایی خواجة خویش» است و باید در عقبی' حساب آن را پس بدهد.منابع: علاوه بر قرآن؛ ابنمنظور، لسان العرب ، بیروت 1955ـ1956؛ علیبن حسین ابوالفرج اصفهانی، الاغانی ، قاهره 1323؛ علیبن محمد جرجانی، التعریفات ، بیروت 1969؛ محمدبن محمد غزالی، احیاء علومالدین ، قاهره 1346؛Bichr Farةs, L'honneur chez les Arabes avant l'Islam, Paris 1932; G. Jacob, Altarab. Beduinenl eben , Berlin 1897; Lammens, L'Arabie occidentale avant l'hإgire, Beirut 1928; idem, Le berceau de l'Islam , Rome 1914; idem, La Mecque... , Beirut 1924; I. Mendelsohn, Slavery in the ancient Near East , NewYork 1949; R. Roberts, Das Familien, Sklaven... Recht im Qorہn, London 1925,53 ff.; A.J. Wensinck, A handbook of early Muhammaden tradition, Leiden 1927.3) فقه . احکام بردگان و بردگی ـ با توجه به رواج بردهداری در جامعة صدر اسلام و نیاز به وضع مقرّرات برای آن ـ بخش عمدهای از منابع فقهی را تشکیل داده است. در این منابع، بیشترِ احکام یاد شده زیر عناوین و ابواب آزادسازی برده (از جمله : عِتْق، تدبیر، مکاتبه و استیلاد) آمده و بقیّه، بهتناسب موضوع، در ضمن دیگر کتب و ابواب فقهی درج شده است. در منابع فقهی، کتاب یا بابی با عنوان بردگی یا استرقاق و مانند اینها وجود ندارد، تنها برخی منابع پارهای از احکام ویژة بردگان را در فصول و ابوابی خاص گرد آوردهاند، مانندِ جنایةالعبد، جنایةالمُکاتَب، اقرارالعبد، شراءالعبدالمأذون و بیعه، کتابالولاء، کتابالا´بق، و کتابالاستبراء. با اینهمه، معدودی از فقها، از جمله سیوطی شافعی در الاشباه والنظائر و ابننُجَیم حنفی در الاشباه والنظائر خود، تلاش کردهاند که احکام متعدد راجع بهبردگان را در یک جا گرد آورند و برخی دیگر، مانند بزدوی * حنفی در کتاب معروف خود اصول بزدوی کوشیدهاند که علاوه بر این، اصول و ضوابط کلّی بردگی را در اسلام از احکام یاد شده استخراج و تبیین کنند.بهنظر برخی دانشمندان (طباطبائی، ج 6، ص 346 بهبعد؛ زحیلی، ج 6، ص 471)، به سبب واقعیات جامعة صدر اسلام و نیز مسئلة اسیران جنگی کافر در قرآن و سنّت و، به تبع آنها، در فقه، بردگی که جنبة رسمی و نهادی داشت یکسره نفی نشد، بلکه با تشریع احکامی دربارة محدود کردن راههای برده گرفتن (استرقاق)، رعایت حقوق مشروع و انسانی بردگان و تشویق و تأکید بهآزادسازی برده (عتق یا اِعتاق)، بردگی شکلی مطلوب و انسانی بهخود گرفت و در مسیر محدودیت و زوال افتاد.از دیدگاه فقه، بردگی انسان وضعی استثنائی است و اصل، آزادی انسان است («اصالةالحُرّیه» رجوع کنید به نجفی، ج 8، ص 634، ج 12، ص 60؛ زحیلی، ج 5، ص 766؛ ابواسحاق شیرازی، ج 1،ص 441). براین اساس، تمامی فقها برآناند که کودک لَقیط (یافتهشده) در سرزمین اسلامی، که پدر و مادرش نامعلوم باشند، از نظر حقوقی «آزاد» است و برخلاف تلقّی رایج، نباید او را برده شمرد (ابواسحاق شیرازی، همانجا؛ زحیلی، ج 5، ص 766؛ نجفی، ج 8، ص 580، ج 13، ص 382؛ شهید ثانی، ج 7، ص 68؛ لُقَطه * ، لَقیط * ). همچنین در فقه، تملّک و فروش افراد آزاد (غیربرده) منع شده است (محقق حلی، ج 2، ص 16؛ نجفی، ج 8، ص 175). استرقاق، که پیش از اسلام از راههای گوناگون پیش میآمده است، بنابر فقه منحصر بهکفّار حربی و اسیران جنگیِ آنان، و برده ساختن افراد مسلمان ممنوع شد (برای تفاصیل احکام رجوع کنید به نجفی، ج 7، ص 554 ـ 556، ج 12، ص 60؛ ابنقدامه، ج 10، ص 402ـ403؛ ابواسحاق شیرازی، ج 2، ص 239). اما ممکن بود بردهای که مسلمان شده است، همچنان در بردگی بماند. بنابراین، تداوم بردگی تنها از دو راه ممکن بوده است : 1) اسارت کفّار در جنگ با مسلمانان؛ 2) زاد و ولد بردگان.برده از لحاظ حقوقی ماهیتی دوگانه داشت : از یکسو به عنوان «کالا» مملوک فردی دیگر بهنام مَوْلی'، و تابع قانون مالکیت بود و در واقع مفهوم بردگی در همین ویژگی نهفته است. در نتیجه، برده میتوانست موضوع تمامی اعمال حقوقی ناشی از مالکیت مانند فروش، هبه، اجاره، توارث و جز آن باشد. این مالکیت، با توجه بهاحکام عِتْقِ قهری برده و احکام دیگر، از نظر فقه اسلامی محدودیتهای بسیاری داشته است، از جمله : منع جداسازی فرزندان برده از او هنگام انتقال مالکیت وی؛ وجوب آزاد کردن بردهای که معلوم شود از آنِ یکی از خویشاوندان نزدیک خود (عَمودَین) است؛ و عدم امکان مالک شدن غیرمسلمان بر بردة مسلمان (محقق حلی، ج 2، ص 10؛ ابنقدامه مقدسی، ج 4، ص 41). برای برده، از نظر نوع و میزان مملوکیت، اقسامی قائل شدهاند، از جمله : بردة «قِنّ» یعنی بردهای که بالفعل امکان آزادی نداشته باشد؛ بردة «مُبَعَّض» یعنی بردهای که جزئی از وی برده باشد؛ و اقسام دیگر مانند مُکاتَب، مدبَّر و اُمّولد؛ گاهی یک برده از آنِ چند تن بود که در این صورت احکامی ویژه داشت (محقق حلی، ج 2، ص 255، 259، 286، ج 3، ص 54، 84؛ ابنقدامه، ج 2، ص 686، ج 12، ص 265ـ267؛ رجوع کنید به ادامة مقاله).از سوی دیگر، برده بهعنوان «شخص» اصولاً مشمول احکام، حقوق و تکالیف مقرّر برای افراد دیگر بوده است، ولی به موجب فقه در برخی موارد احکام و مقرراتی ویژه داشته که در سه حوزة عبادات، معاملات و دیگر احکام (مانند احکام جزایی) بررسی میشود :در احکام عبادی، تفاوت چندانی میان برده و غیربرده دیده نمیشود، اما برای برخی عبادات، برده نیاز بهکسب اجازه از مالک خود داشته است (ابنقدامه، ج 3، ص 153، 372؛ جزیری، ج 1، ص 572؛ زحیلی، ج 3، ص 62؛ شهیدثانی، ج 2، ص 162؛ نجفی، ج 6، ص 285، 310). بعلاوه، برخی واجبات عبادی مانند نماز جمعه و جهاد بر او واجب نیست (ابنقدامه، ج 10، ص 366؛ جزیری، ج 1، ص 344ـ 348؛ زحیلی، ج 2، ص 266؛ شهید ثانی، ج 2، ص 382). حدّ لازم حجاب برای بردة زن هنگام نماز بسیار کمتر از زن آزاد بوده و بهنظر برخی مذاهب اسلامی در حدّ پوشش لازم برای مرد است (جزیری، ج 1، ص 172؛ شهیدثانی، ج 1، ص 207؛ نجفی، ج 3، ص 373). همچنین انجام برخی عبادات مالی برده، مانند پرداخت زکات و فطریه، بر عهدة مالک اوست (دربارة اختلافاتِ مذاهب رجوع کنید به ابنقدامه، ج 2، ص 494، 673؛ جزیری، ج 1، ص 540، 567 ـ 569؛ زحیلی، ج 2، ص 904؛ شهید ثانی، ج 2، ص 12، 58؛ نجفی، ج 5، ص 706ـ707). بهنظر فقهای شیعه و برخی فقهای عامه، امام جماعت شدن برده ممنوع نیست، ولی برخی مذاهب عامه امامت وی را در نماز عید و نماز جمعه جایز نمیدانند و در موارد دیگر نیز امامت «آزاد» را سزاوارتر میشمارند (محقق حلی، ج 1، ص 114؛ ابنقدامه، ج 2، ص 29ـ30).در عقود و معاملات، چه مالی چه غیرمالی، «حَجْر» (ممنوعیّت تصرف مالی) برده به عنوان اصل پذیرفته شده است. به عقیدة حنفیان و شافعیان، اصولاً برده صلاحیت تملّک مال ندارد، اما به نظر بیشتر فقهای شیعه و سایر فقهای عامه، وی حق تملّک برخی اموال را دارد، از جمله مبلغی که در معاملة مُجاز از سوی مالک و افزون بر سهم او به دست میآورد (فاضل الضّریبه)، یا اندوختة وی از عطایا و بخششهای کارفرما، یا حتی نسبت به تمامی اموال؛ نهایت آنکه او از تصرف استقلالی در آن اموال محجور و نیازمند اجازة مولی بوده است (باجی، ج 4، ص 169؛ ابنقدامه، ج 2، ص 494، ج 4، ص 256؛ زحیلی، ج 5، ص 417؛ جزیری، ج 2، ص 312؛ شهید ثانی، ج 3، ص 312؛ محقق حلی، ج 2، ص 101؛ نجفی، ج 8، ص 600ـ 608). نجفی (ج 8، ص 605ـ609)، که صلاحیت برده را برای تملک هر گونه مالی پذیرفته، ادلّه و شواهد متعددی برای این نظر آورده است، مانند تصریح امامان علیهمالسلام به این امر، انتساب مال به برده در تعابیر احادیث و متون فقهی و ادلّة دیگر.از سوی دیگر، حَجْر برده در معاملات موجب ممنوعیت وی از انجام دادن ایقاعات و عقودی است که مستلزم تصرف او بویژه تصرفات مالی است، به طوری که آن معاملات بدون رضایت مالک باطل یا فضولی (و نیازمند تنفیذ مولی) شمرده میشود(نجفی، ج 9، ص 49؛ ابنقدامه، ج 4، ص 298). بر این اساس، فقها تصریح کردهاند که برده نمیتواند بدون اذن مولی، «شخص» خود را موضوع یکی از عقود مانند اجاره قرار دهد، از دیگری استقراض کند، در مال قرضی تصرف نماید یا مالی را مورد عقد بیع، هبه یا عقود دیگر قرار دهد (محقق حلی، ج 2، ص 69؛ شهید ثانی، ج 4، ص 45؛ ابنقدامه، همانجا؛ دربارة تصریح کتب فقهی بر شرط مزبور در عقود یا ایقاعاتی چون ضمان، وکالت، وصیّت، و نذر رجوع کنید به شهید ثانی، ج 4، ص 113، 374، ج 5، ص 25؛ محقق حلی، ج 2، ص 107، 197، 256؛ زحیلی، ج 7، ص 755).با اینهمه، مالک برده میتوانسته است سرپرستی کاری تجاری را به وی واگذارد و حتی سرمایهای را به قصد تجارت به او بسپارد، چنین بردهای را «مأذون» یا «مأذونٌله» میخواندند. این اذن هر چند فسخ شدنی و جایز بوده است، به وی استقلالی نسبی میبخشید، بهطوری که او میتوانست آزادانه با اشخاص ثالث معامله کند. آثار این اذن در مذاهب مختلف متفاوت است (محقق حلی، ج 2، ص 70؛ شهید ثانی، ج 4، ص 45؛ ابنقدامه، ج 4، ص 297؛ نجفی، ج 9، ص 56 ـ 58).بهرهگیری از تلاش اقتصادی برده («سعی العبد» یا «سعایة العبد») در محدودة تجارت مجاز، راه حلی است که در فقه برای رفع نیازهای مالی برده، از جمله پرداخت دیون و نیز تأمین وسایل آزادسازی خود، مقرر شده و دامنة حَجر او را کاهش داده است. راه حل دیگر در این زمینه آن بوده است که برده پس از آزادی، تکالیف مالی معینی برعهده گیرد که فقها، علاوه بر پرداخت دیون، در مواردی دیگر نیز بدان توسل جستهاند (از جمله رجوع کنید به شهید ثانی، ج 4، ص 113؛ نجفی، ج 9، ص 49).برده، به سبب حجر مالی، از برخی تکالیف مالی معاف یا وظایف مالی او بر عهدة مالک بود (برای برخی از موارد رجوع کنید به زحیلی، ج 6، ص 444؛ محقق حلی، ج 1، ص 140، 141، 171، ج 2، ص 70، 279، 351؛ نجفی، ج 10، ص 475ـ477).برای ازدواج برده نیز، چه زن چه مرد، اجازة مالک ضروری بود؛ ولی اگر برده بدون اذن مالک ازدواج میکرد، عقد مزبور به فتوای مشهور فقهای امامی و برخی عامّه باطل نمیشد، بلکه فضولی بود و نیاز به تنفیذ مالک داشت (ابنقدامه، ج 7، ص 409ـ410؛ نجفی، ج 10، ص 745). از طرفی مالک برده میتوانست غلام غیربالغ یا بردة زن (کنیز) خود را به عقد دیگری درآورد. حتی برخی فقها دربارة بردة مرد بالغ نیز این حق را برای صاحبش قائل شدهاند (ابنقدامه، ج 7، ص 398ـ401؛ شهید ثانی، ج 5، ص 117ـ 118؛ دربارة شرایط امکان فسخ این عقد رجوع کنید به نجفی، ج 10، ص 769؛ شهید ثانی، ج 5، ص 324ـ 326؛ ابنقدامه، ج 7، ص 591). فقهای امامی و مالکی ازدواج برده را با غیربرده جایز دانستهاند، ولی سایر فقها کفائت (همشأنی) از نظر حرّیت را، به حسب مورد، شرط لزوم یا صحّت عقد نکاح شمردهاند؛ هر چند به عقیدة برخی نویسندگان (شیخالاسلامی، ج 1، ص 108؛ زحیلی، ج 7، ص 237) کفائت، حق زن و اولیای وی در عقد به شمار میرود و آنان اختیار دارند که از آن چشمپوشی کنند (برای تفصیل رجوع کنید به نجفی، ج 10، ص 675ـ683؛ زحیلی، ج 7، ص 234ـ 240؛ ابنقدامه، ج 7، ص 376).جز فقه مالکی، نظر مشهور یا مقبول در دیگر مذاهب اسلامی آن بوده است که بردة مرد حق داشتن بیش از دو زن آزاد را ندارد، هر چند میتواند با چهار زن برده ازدواج کند (نجفی، ج 10، ص 621؛ ابنقدامه، ج 7، ص 437). حق قَسم زوجة برده نیز نصف زوجة غیربرده بوده، ولی از نظر مالکیان تعداد همسران مجاز و نیز حق قسم زوجة برده با همسر آزاد برابر بود (نجفی، ج 11، ص 107؛ ابنقدامه، ج 7، ص 437، ج 8، ص 148). دربارة تکالیف بردة شوهر نسبت به پرداخت نفقة همسر بردة خود، در منابع فقهیِ مذاهب مختلف آرای گوناگونی ابراز شده است ( رجوع کنید به ابنقدامه، ج 9، ص 273ـ275؛ نجفی، ج 11، ص 232).به استناد حدیث نبوی (الطّلاقُ بِیَدِ مَن اَخَذَ بِالسّاق) هر گاه برده با اجازة مولی ازدواج کرده باشد، وی حق اجبار برده را به طلاق یا عدمطلاق ندارد (محقق حلی، ج 2، ص 313؛ نجفی، ج 10، ص 790؛ ابنقدامه، ج 8، ص 554؛ برای جزئیات احکام این مسئله رجوع کنید به زحیلی، ج 7، ص 387؛ نجفی، ج 11، ص 363، 451ـ458؛ جزیری، ج 4، ص 474ـ484).مالکیت مردی که مالک بردة زن (مِلک یمین) بود به منزلة گونهای نکاح تلقی شده است (نجفی، ج 30، ص 204) اما دارای شرایط و محدودیتهایی بوده است که برخی از آنها همان محدودیتهای ازدواجِ عقدی است (ابنقدامه، ج 7، ص 492ـ 496؛ محقق حلی، ج 2، ص 258؛ نجفی، ج 10، ص 795): حرمت مباشرت با بردة مشترک (محقق حلی، ج 2، ص 315؛ ابنقدامه، ج 12، ص 265ـ267)، عدمجواز مباشرت مالک با کنیز همسردار خود مگر پس از جدایی او از شوهر و انقضای عدّه ( رجوع کنید به محقق حلی، ج 2، ص 314ـ315؛ نجفی، ج 10، ص 796؛ ابنقدامه، ج 7، ص 459).از جملة این محدودیتها، وجوب استبراء (خودداری موقّت از رابطة جنسی با برده) پس از تملک برده حتی وجوب استبراء برای انتقالدهندة آن پیش از واگذاری وی به مالک بعدی به موجب برخی مذاهب فقهی است (نجفی، ج 8، ص 613، 616، ج 10، ص 798، ج 11، ص 465؛ محقق حلی، ج 2، ص 315، ج 3، ص 30؛ زحیلی، ج 7، ص 664ـ669؛ ابنقدامه، ج 9، ص 152ـ154، 158ـ164).فرزندان حاصل از ملک یمین، در صورت امکان و وجود اَمارات ثبوت نَسَب، به مالک کنیز ملحق میشدند، البته اثبات نسب در ملک یمین با عقد ازدواج تفاوتهایی دارد ( رجوع کنید به ابنقدامه، ج 12، ص 489ـ491). بنابر فقه شیعه، در صورت وجود شرایط اثبات نسب، فرزند به مالک کنیز ملحق میشد و وی شرعاً حق «نفی ولد» نداشت (شهید ثانی، ج 5، ص 438؛ نجفی، ج 11، ص 153ـ154؛ برای تفاصیل احکام رجوع کنید به زحیلی، ج 7، ص 678ـ680؛ ابنقدامه، ج 7، ص 234ـ235؛ محقق حلی، ج 3، ص 97؛ نجفی، ج 11، ص 154ـ157).در عقود و ایقاعاتی نیز که جنبة غیرمالی دارند، حَجر برده مطرح بوده است، اما در برخی از آنها ـ که بیشتر به احوال شخصیه مربوط میشود ـ به موجب تمام یا برخی مذاهب اسلامی، جلب رضایت مالک برای برده لازم نیست؛ از جمله در طلاق، که حتی با عدمرضایت مالک، این کار را برای برده جایز شمردهاند ( رجوع کنید به شهید ثانی، ج 4، ص 106؛ ابنقدامه، ج 8، ص 554). همچنین است رجوع از طلاق (زحیلی، ج 7، ص 464؛ ابنقدامه، ج 8، ص 478)، ظهار (محقق حلی، ج 3، ص 63؛ ابنقدامه، ج 8، ص 554)، ایلاء (محقق حلی، ج 3، ص 84؛ زحیلی، ج 7، ص 540) و لعان (محقق حلی، ج 3، ص 96؛ زحیلی، ج 7، ص 563؛ ابنقدامه، ج 9، ص 5). تمام مذاهب اسلامی، به استناد سنّت پیامبر اکرم و احادیث، انجام «عقد امان» را در جنگ یک برده با پناهندگان سپاه دشمن، جایز و آن را معتبر شمردهاند (زحیلی، ج 6، ص 430؛ ابنقدامه، ج 10، ص 432؛ نجفی، ج 7، ص 538).علاوه بر احکام عبادات و معاملات، در دیگر احکام نیز مقرراتی متمایز دربارة بردگان دیده میشود، از جمله در برخی احکام کیفری بویژه بعضی فروع قصاص، دیات، زنا و قذف. بنا به رأی تمام مذاهب اسلامی، جز فقه حنفی، به موجب آیة 178 سورة بقره و آیات دیگر و احادیث، یکی از شرطهای اجرای حکم قصاص در قتل عمد، برابری قاتل و مقتول از نظر برده یا آزاد بودن است. ازینرو فرد آزاد را نمیتوان به سبب قتل عمدی برده قصاص کرد (مگر در موارد خاص بنابر فقه امامی رجوع کنید به محقق حلی، ج 4، ص 205؛ زحیلی، ج 6، ص 269؛ جزیری، ج 5، ص 251ـ252؛ عودة، ج 2، ص 121)؛ ولی برده به دلیل قتل عمد شخص آزاده یا بردة دیگر قصاص میشد، البته فقهای امامی و مالکیان، وَلیِّ دم مقتول «آزاد» را نسبت به قصاص، به بردگی گرفتن یا آزاد ساختن قاتل برده مختار میدانستهاند (محقق حلی، ج 4، ص 248؛ ابنقدامه، ج 9، ص 351). قصاص در جرح عمدی نیز همانند قتل عمدی است و تنها حنفیان قصاص را در آن منتفی میدانند ( رجوع کنید به زحیلی، ج 6، ص 334ـ 335؛ جزیری، ج 5، ص 253؛ عودة، ج 2، ص 214؛ نجفی، ج 15، ص 204).در مواردی که برده مقتول باشد، دیة او به مالک میرسد و پرداخت آن تنها بر عهدة شخص بزهکار است. اما شافعیان در تمامی موارد، و حنفیان در مورد قتل، و فقهای امامی در جنایت خطایی آن را بر عهدة عاقله * دانستهاند (ابنقدامه، ج 9، ص 502؛ محقق حلی، ج 4، ص 247، 289؛ نجفی، ج 15، ص 59). دیة برده همان قیمت اوست و بنابر فقه شیعه، مقدار آن نباید بیش از دیة فرد آزاد شود و حنفیان حداکثر مقدار دیة برده را اندکی کمتر از دیة فرد آزاد دانستهاند (شمسالائمه سرخسی، ج 27، ص 28ـ29؛ ابنقدامه، ج 9، ص 382؛ محقق حلی، همانجا؛ نجفی، همانجا).در بیشتر جرایمِ مستلزم حدّ، مجازات برده با شخص آزاد تفاوتی نداشت (شهید ثانی، ج 9، ص 146؛ ابنقدامه، ج 10، ص 80، 274)، ولی در برخی جرایم احکام راجع به بردگان نسبت به افراد آزاد سبکتر بوده است؛ از جمله حکم رجم (سنگسار) که در برخی موارد فحشا جاری میشود، دربارة بردگان اساساً اجرا شدنی نبود؛ زیرا عنوان بردگی مانع تحقق عنوان حقوقی «احصان» است (شهید ثانی، ج 9، ص 73، 79؛ زحیلی، ج 6، ص 43؛ جزیری، ج 5، ص 55، 111ـ112)؛ حدّ جَلد (تازیانه) نیز به حکم قرآن برای بردگان نصف حدّ افراد آزاد یعنی پنجاه ضربه است. شافعیان مجازات نفی بلد را نیز بدان افزودهاند (شهید ثانی، ج 9، ص 109؛ محقق حلی، ج 4، ص 155؛ جزیری، ج 5، ص 111ـ112)؛ حدّ قذف نیز برای بردگان نصف حدّ افراد آزاد یعنی چهل ضربة تازیانه است (محقق حلی، ج 4، ص 152؛ زحیلی، ج 6، ص 78؛ جزیری، ج 5، ص 193).در برخی احکام برای برده ممنوعیتهای دیگری نیز وجود داشته است، از جمله: در مسئلة ارث (هر چند فقهای امامی و نیز شافعیان و حنبلیان بردهای را که جزئی از وی آزاد شده ـ عبد مبعَّض ـ به طور کامل محروم از ارث نمیدانستهاند؛ برای تفصیل رجوع کنید به شهید ثانی، ج 8، ص 39؛ محقق حلی، ج 4، ص 14ـ 15؛ زحیلی، ج 8، ص 258ـ259)؛ عدمامکان ولایت برای برده در تزویج (زحیلی، ج 7، ص 198)؛ عدمصلاحیت بردة زن برای حضانت اولاد، نزد امامیان و مذاهب عامه جز مالکیان (جزیری، ج 4، ص 522 ـ 523؛ ابنقدامه، ج 9، ص 297 ـ 298؛ محقق حلی، ج 2، ص 345)؛ پذیرفته نشدن شهادت برده در دعاوی، نزد فقهای عامه و برخی فقهای امامی (حنبلیان شهادت او را دربارة حدود و قصاص نمیپذیرند رجوع کنید به زحیلی، ج 6، ص 563؛ ابنقدامه، ج 12، ص 70ـ72؛ ابواسحاق شیرازی، ج 2، ص 325؛ محقق حلی، ج 4، ص 131)؛ و معتبر نبودن اقرار او در برخی دعاوی (از جمله دعوای او بر مالک خود نزد حنفیان، اقرار به موجب قصاص در نفس نزد حنابله، و اقرار در دعاوی کیفری بنا بر فقه شیعه رجوع کنید به محقق حلی، ج 4، ص 151، 169، 176؛ زحیلی، ج 6، ص 616ـ617).برده از تصدّی برخی مناصب مهم اجتماعی محروم بود مانند قضا، بنابر نظر فقهای عامّه و برخی فقهای امامی (شهید ثانی، ج 3، ص 67؛ محقق حلی، ج 4، ص 68؛ زحیلی، ج 6، ص 481، 693)؛ ولایت حسبه * و وزارت تفویض * بنابر فقه اهل سنت (زحیلی، ج 6، ص 732ـ733، 765).بخش مهمی از احکام فقهی راجع به برده، دربارة آزادی برده (عتق) است. عتق برده از یک سو به عتق اختیاری (اِعتاق) و غیراختیاری (انعتاق)، و از سوی دیگر به عتق کامل و ناقص تقسیم میشود (برای تعریف رجوع کنید به شهید ثانی، ج 6، ص 232؛ زحیلی، ج 8، ص 259).احکام فقهی و اخلاقی متعددی بر آزادی بردگان و در نهایت بر کاهش یا محو بردگی تأثیر داشته است، از جمله: استحباب اکید آزاد کردن برده که در احادیث برای آن پاداش اخروی و آثار بسیار بیان شده است (حر عاملی، ج 23، کتاب العتق، ص 9ـ12؛ ابنقدامه، ج 12، ص 233ـ234؛ ابنقدامه مقدسی، همانجا). حتی وجوب عتق برای جبران برخی خطاها مانند کفاّرة افطار روزه، کفّارة سوگند، قتل خطایی و موارد دیگر به گونة واجب ترتیبی، تخییری یا تعیینی بر حسب مورد (برای تفاصیل احکام و شرایط عتق بنابر مذاهب اسلامی رجوع کنید به محقق حلی، ج 3، ص 105ـ114؛ نجفی، ج 11، ص 605ـ657؛ ابنقدامه، ج 12، ص 234 به بعد)؛ عدمامکان تعلیق عتق به یک شرط (جز دربارة تدبیر رجوع کنید به ادامة مقاله) و نیز عدمامکان بازگشت فردی به بردگی که با شرطی خاص آزاد شده است بنابه فتوای فقهای شیعه و مالکیان (شهید ثانی، ج 6، ص 251ـ252، 258؛ محقق حلی، ج 3، ص 79؛ باجی، ج 6، ص 263)؛ استحباب یا وجوب عتق بردة مرجوع کنید به من پس از هفت سال خدمت به مالک خود بنابر فقه امامی (شهید ثانی، ج 6، ص 260)؛ آزاد شدن کامل برده با تحقّق آزادی جزئی از وی به طور قهری بنابر مذاهب اسلامی (سرایت عتق). بدینترتیب، بر اثر آزاد شدن قسمتی از برده، به هر سبب و علّتی که بود، وی کاملاً از بردگی آزاد میشد (محقق حلی، ج 3، ص 111؛ ابنقدامه، ج 12، ص 253؛ برای تفاصیل احکام رجوع کنید به ابنقدامه، ج 12، ص 242 بهبعد؛ شمسالائمه سرخسی، ج 7، ص 103ـ106؛ شهید ثانی، ج 6، ص 263، 270؛ محقق حلی، ج 3، ص 111ـ113)؛ آزاد بودن هر فرزندی که یکی از والدین او آزاد بودند بنابر فقه شیعه، طبق قاعدة تابعیت فرزند از اشرف ابوین (نجفی، ج 10، ص 751؛ شهید ثانی، ج 5، ص 313). بنابر فقه عامّه، فرزند از نظر برده یا آزاد بودن تابع مادر خویش بود (ابنقدامه مقدسی، ج 7، ص 247، 278)؛ آزاد شدن قهری بردهای که به تملک یکی از خویشاوندان نزدیک خویش درمیآمد. به موجب فقه امامی، حنفی و نظر برخی حنبلیان، مالکیت مرد نسبت به اخلاف، اسلاف یا یکی از محارم نسبی یا رضاعیِ خود و نیز مالکیّت زن نسبت به یکی از اخلاف یا اسلاف خود موجب آزادی قهری آن برده میشد، ولی به عقیدة شافعیان و برخی حنبلیان، این حکم تنها شامل اخلاف و اسلاف مالک برده و به رأی مالکیان، علاوه بر این، شامل برادر و خواهر وی نیز میشده است (محقق حلی، ج 3، ص 113؛ نجفی، ج 12، ص 119ـ120؛ ابنقدامه، ج 7، ص 247ـ 248؛ ابواسحاق شیرازی، ج 2، ص 5 ـ 6)؛ آزادی قهری برده در صورت پیش آمدن عوارضی برای او مانند نابینایی، جذام و زمینگیری بنابر فقه شیعه (شهید ثانی، ج 6، ص 276ـ277؛ محقق حلی، ج 3، ص 114؛ نجفی، ج 12، ص 122)؛ آزادی قهری بردة مقیم در دارالحرب با اسلام آوردن او پیش از مالکش (شهید ثانی، ج 6، ص 277؛ نجفی، ج 12، ص 123)؛ آزاد شدن برده به طور قهری در صورت بدرفتاری شدید مالک با او (تنکیل) از جمله مثله کردن و قطع اعضای بدن او و مانند آن، به موجب قول مشهور در فقه امامی و مالکی (شهید ثانی، ج 6، ص 279؛ باجی، ج 6، ص 270ـ271)؛ قرار آزادی برده پس از مرگ مالک و چه بسا اشخاص دیگر به نظر برخی فقهای امامی ( رجوع کنید به محقق حلی، ج 3، ص 88). این قرار، که مالک آن را در زمان زندگی خود اعلام کرده است اصطلاحاً تدبیر و بردة مزبور مُدَبَّر نامیده میشود (شهید ثانی، ج 6، ص 311؛ نجفی، ج 12، ص 125؛ ابواسحاق شیرازی، ج 2، ص 6). برده مدبَر از حالت بردگی خارج نمیشد (محقق حلی، ج 3، ص 121؛ ابنقدامه، ج 12، ص 328). تدبیر بنابه نظر مقبول در بیشتر مذاهب فقهی جز شافعی، از پدر یا مادر مدبَّر به فرزندِ تولّد یافته در زمان تدبیر نیز سرایت کرده وی را مدبَّر میساخته است ( رجوع کنید به شمسالائمه سرخسی، ج 7، ص 180؛ ابنقدامه، ج 12، ص 323؛ محقق حلی، ج 3، ص 119؛ شهید ثانی، ج 6، ص 322). بردة مدبَّر پس از مرگ مالک، از ثلث دارایی او و به نظر معدودی از فقهای عامه از اصل دارایی آزاد میشد، ولی هرگاه دیون مالک از محل بقیة دارایی پرداختشدنی نبود، به نظر تمامی مذاهب جز حنفیان که به تحقّق آزادی برده با سعی و تلاش خود قائلاند، برده همچنان در بردگی باقی میماند (ابواسحاق شیرازی، ج 2، ص 7ـ 8؛ ابنقدامه، ج 12، ص 308؛ شمسالائمه سرخسی، ج 7، ص 178ـ179، 185؛ محقق حلی، ج 3، ص 121؛ نجفی، ج 12، ص 148). به سبب شباهت بسیار تدبیر با وصیت، بسیاری از احکام وصیت در تدبیر نیز جاری است (محقق حلی، ج 3، ص 120ـ122؛ نجفی، ج 12، ص 140ـ142)؛ قرارداد آزادی برده که به اختیار خود او با مالک بسته میشد و اصطلاحاً عقد مکاتبه (یا بنابر آیة 33 سورة نور) خوانده میشود. فقها این قرارداد را مستحب دانسته و بر بستن آن تأکید کردهاند. طبق این قرارداد، مالک برده در ازای دریافت مبلغی معیّن از برده (مالالکتابة) او را آزاد میساخت (شمسالائمه سرخسی، ج 8، ص 3؛ ابنقدامه، ج 12، ص 339؛ شهید ثانی، ج 6، ص 339؛ محقق حلی، ج 3، ص 124). به نظر فقهای شیعه، عقد مکاتبه به دو صورت مطلق و مشروط انجام میشد. در مکاتبة مطلق، برخلاف مشروط، آزادی برده منوط به پرداخت تمامی مالالکتابه نبود، بلکه هر مبلغی که وی میپرداخت، به همان نسبت آزاد میشد ( رجوع کنید به شهید ثانی، ج 6، ص 347ـ 348؛ محققحلی، ج 3، ص 125). پرداخت مالالکتابه معمولاً قسطی (مُنَجَّمه) صورت میگرفت و شافعیان و حنبلیان دست کم دو قسط را لازم میشمردند (نجفی، ج 12، ص 179؛ شمسالائمه سرخسی، ج 8، ص 3؛ ابنقدامه، ج 12، ص 346ـ347). بر اثر عقد مکاتبه، حجر برده به سبب امکان اکتساب او برای پرداخت مالالکتابه بهطور نسبی و تا حدّی معین تقلیل مییافت و پس از پایان پرداختها آزادی کامل وی محقّق میشد و به تعبیر برخی فقها بردة مکاتَب، حالتی بین شخص آزاد و برده را داشت (محقق حلی، ج 3، ص 129، 134؛ نجفی، ج 12، ص 191ـ 192؛ ابنقدامه، ج 12، ص 349). انتقال بردة مکاتَب از مالک به فردی دیگر تنها به فتوای حنبلیان و شافعیان، به این شرط ممکن بود که مالک جدید قرارداد کتابت را رعایت کند (ابنقدامه، ج 12، ص 444ـ447؛ نجفی، ج 12، ص 207ـ 208). بنابر فقه امامی، کتابت عقد لازم بود و تنها مالک میتوانست، در صورت ناتوانی برده از پرداخت مالالکتابه، آن را فسخ کند (نجفی، ج 12، ص 172، 206ـ207). نظر مشهور فقهای امامی و مالکیان این بود که مالک میتواند حق خود را نسبت به مالالکتابه قبل از دریافت آن از برده به دیگری منتقل کند (نجفی، ج 12، ص 206).پس از دریافت تمامی مالالکتابه از برده، به موجب نصّ قرآن کریم (نور: 33)، بازگرداندن مبلغی از آن به برده که ایتاء نام دارد، بر حسب شرایط، واجب یا مستحب است (برای تفاصیل اقوال رجوع کنید به شهید ثانی، ج 6، ص 357؛ ابنقدامه، ج 12، ص 356). همچنین بنابر فقه امامی، هر گاه بردة مکاتبِ مطلق از پرداخت مالالکتابه ناتوان شود، امام باید وی را از سهم رقاب، از مصارف هشتگانة زکات، آزاد سازد (محقق حلی، ج 3، ص 128). مالک میتوانست بردة مکاتب خود را «تدبیر» نماید که در نتیجه برده از هر یک از دو راه میتوانست آزادی خود را به دست آورد (همان، ج 3، ص 123؛ نجفی، ج 12، ص 159)؛ آزاد شدن بردة زن از راه استیلاد، یعنی آن که بردة زن در هنگام بردگی، از مالک خود دارای فرزند شود. چنین بردهای «امّولد» محسوب میشود و دارای احکام خاصی بوده است، از جمله با مرگ مالکش از اصل دارایی او بنابر مذاهب عامّه یا از سهم فرزند خود بنابر فقه شیعه (و در صورت نقصان ترکه، با سعی برده یا به موجب سرایت عتق رجوع کنید به شهید ثانی، ج 6، ص 371ـ372) آزاد میشد. فروش و هرگونه انتقال امّولد به مالک دیگر بنابر مذاهب مختلف جایز نیست (همان، ج 6، ص 370ـ372؛ محقق حلی، ج 3، ص 139؛ موسوعة جمال عبدالناصر فی فقهالاسلامی ، ذیل «استیلاد»، احکام امّولد).علاوه بر احکام یادشده، احکام بسیار دیگری نیز در فقه اسلامی برای حمایت از حقوق برده وضع شده که برخی جنبة توصیة و استحباب و بیشتر آنها جنبة الزامی داشتهاند، مانند توصیة جدی به احسان بر بردگان و خوشرفتاری مالک با آنان؛ کراهت یا حرمت جداسازی برده از خویشاوند نزدیک نسبی او مانند فرزند در هنگام انتقال مالکیت وی و حتی بطلان بیع آن برده به طور انفرادی بنابر برخی مذاهب (ابنقدامه، ج 4، ص 248ـ249؛ محقق حلی، ج 2، ص 59)؛ وجوب پرداخت نفقة برده از سوی مولی (ابواسحاق شیرازی، ج 2، ص 167؛ ابنقدامه، ج 9، ص 314ـ315؛ محقق حلی، ج 2، ص 354)؛ وجوب اعفاف و تزویج برده، چه زن و چه مرد (ابنقدامه، ج 9، ص 315ـ316)؛ منع تکلیف برده به کاری که خارج از توان اوست (همان، ج 9، ص 315) و موارد دیگر.منابع: علاوه بر قرآن؛ ابنقدامه، المغنی ، بیروت 1403/1983؛ ابنقدامه مقدسی، الشرح الکبیر ، در ابنقدامه، المغنی ، بیروت 1403/1983؛ ابراهیمبن علی ابواسحاق شیرازی، المهذّب فی فقه الامام الشافعی ، بیروت 1379/1959؛ سلیمانبن خلف باجی، المنتقی شرح موطأ الامام مالک ، مصر 1331ـ1332، چاپ افست بیروت 1404/1984؛ عبدالرحمان جزیری، الفقه علی المذاهب الاربعة ، بیروت 1410/1990؛ محمدبن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة ، قم 1409ـ؛ وهبه مصطفی زحیلی، الفقه الاسلامی و ادلّته ، دمشق 1409/1989؛ محمدبن احمد شمسالائمه سرخسی، کتاب المبسوط ، بیروت 1406/1986؛ زینالدینبن علی شهید ثانی، الروضةالبهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة ، چاپ محمد کلانتر، بیروت 1403/1983؛ اسعد شیخالاسلامی، احوال شخصیه ، ج 1، تهران 1370 ش؛ محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیرالقرآن ، بیروت 1390ـ1394/ 1971ـ1974؛ عبدالقادر عودة، التسریع الجنائی الاسلامی مقارناً بالقانون الوضعی ، بیروت ] بیتا. [ ؛ جعفربن حسن محقق حلی، شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام ، چاپ عبدالحسین محمدعلی، نجف 1389/1969؛ موسوعة جمال عبدالناصر فی فقه الاسلامی ، ج 8 ، قاهره 1391؛ محمد حسنبن باقر نجفی، جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام ، بیروت 1412/1992.4) بعد از اسلام. الف) از آغاز تا قرن اخیر. در این دوره بردگی همواره نهادی زنده به شمار میرفته که در خلقّیات جامعه ریشه دوانیده بوده است. در میان ترکان، ظاهراً در مرحلة چادرنشینی، رسم بردگی چندان رواج نداشت (اوچوق ، ص 423)، اما آنان رفتهرفته با یکجانشینی، بیش از پیش بردهدار شدند.با جهانگشاییهای مسلمانان، مردان و زنان بسیاری اسیر فاتحان شدند که بسیاری همچنان در بردگی ماندند. مسلمانان در دورة فتوح و پس از آن هنگام رعایت متارکة رسمی یا همپیمانیِ موقّت، اسیرانی با خود همراه میآوردند.کشورهای مسیحیِ کرانههای مدیترانه با عملیاتمشابه پاسخ فوری میدادند و روی آوردن «مور »ها یا «ساراسن »هایی که به بردگی کشیده شدند و معمولاً پس از درآمدن بهدین مسیحی با سیر کند و تدریجی، در اهالی محل مستحیل گشتند، خود فصلی جالباز تاریخ اقتصادی و اجتماعی این کشورهاست ( رجوع کنید به بررسی مشروح ورلیندن، 1934؛ دربارة کاتالونیا رجوع کنید به همو، 1950؛ برای کتابنامة سودمندی دربارة بردهداری در کشورهای مختلف رجوع کنید به همو، 1949 و 1955؛ برای مدارک مربوط به یک حوزة خاص رجوع کنید به گونزالز پالنسیا، ج مقدماتی، ص 242ـ246؛ دربارة دعوت شبهمراسم دینی اسرای مسلمان به ضیافت امپراتور قسطنطنیه در قرن دهم میلادی رجوع کنید به کانار، 1950، ج 2، بخش 2، ص 387ـ 388).بردهسازی مسلمانان به دست مسلمانان نیز بهطور محدودتر وجود داشته است؛ بویژه هنگامی که پیروان فرقة مذهبی متعصبی، دیگران را غیرمسلمان میشمردند، و ازینرو در اسیر کردن ایشان دغدغة خاطری به خود راه نمیدادند. چنانکه در 469ـ470، در رخدادی کمنظیر، هزاران زن از یک قبیلة شورشی بربر علناً در بازار قاهره فروخته شدند. با پیشرفت اسلام در افریقای سیاه، مسئلة جایز بودن فروش برده که پیآمد آن بهشمار میرفت، ناگزیر میبایست در برابر فقهای بزرگ مطرح شده باشد.دیری نگذشت که وارد کردن بردگان از طریق مسالمتآمیز نیز اشاعه یافت. بَقْط * ، خراج سالیانة سرزمین نوبه، بردگان را نیز شامل میشد، اما معمولاً از راه معامله بود که موج عظیمی از بردگان به بازارهای «دارالاسلام» روی میآورد. کاروانهای سوداگران برای کسب کالاهای انسانی خود، که خریداری یا ربوده میشد، تا قلب افریقا یا آسیا پیش میرفتند؛ در قارة سیاه، عملیات سوداگران با رسم بردگیِ رایج در میان خود بومیان، آسانتر میشد. کالای این بازرگانی بینالمللی علاوه بر زنگیان و حبشیان و بربران و ترکان، بخصوص در قرون وسطای متقدّم، عناصر گوناگون اروپایی و پیش از همه «اسلاو»ها بودند و گروههای نژادی دیگر اروپای مرکزی یا شرقی که از نظر جغرافیایی همسایة اسلاوها بودند در عربی «صقالبه» نامیده میشدند. این داد و ستد از طریق دریا و خشکی انجام میگرفت و بحر احمر راه انتقال برده از افریقا به عربستان، و مدیترانه و دریای سیاه معبر اروپای مسیحینشین یا کافرنشین به دنیای مسلمان بود. در دورههای مختلف، این کالا ظاهراً به برخی بنادر بیش از بندرهای دیگر میرسیده است: آلمر یا (اَلمِریّه) در اسپانیای اسلامی، و بعداً اسکندریه در مصر. دیری نگذشت که دربند (بابالابواب)، در ساحل دریای خزر، بازار مرزی پر رونق بردگان شد، همچنانکه در داخل سرزمینهای اسلامی بخارا و سمرقند همین حال را داشتند.از اواسط قرن هشتم، ونیزیان کار تأمین برده ـ گاهی بردگان مسیحی ـ را برای کشورهای مسلمان آغاز کردند که خشم فراوان دستگاه پاپ را برانگیخت. در قرنهای نهم و دهم، سوداگران یهودی در اجرای عملیاتی روی بردگان (از جمله دایر کردن «کارگاه» مشهوری برای خواجهسازی در وِردَن) و پخش آنها در خطة اسلام (حاج صدوق، ج 6، ص 20ـ23) سهم مهمی داشتند.انتقال بردگان از نژادهای مختلف در جهان اسلام، از طریق خراجهای والیان برای خلفا یا از راه داد و ستد بازرگانی چشمگیر بوده است. از سازمان این داد و ستد خبری در دست نیست؛ لیکن از جنبههایی از آن آگاهیم. بازار برده که در برخی کشورها آن را «مَعرَض» (نمایشگاه) میخواندند، در همة شهرهای بزرگ وجود داشت. بازار بردة سامرا در قرن سوم، چهار ضلعیِ وسیعی بود با کوچههایی در درون آن و خانههای یک اشکوبه شامل اتاقها و دکّهها (یعقوبی، ص 260). بردهفروش، که «جَلاّ ب» (واردکننده) یا «نخّاس» (دلاّ ل) نامیده میشد، به علّت حرفهاش تحقیر میشد، اما به دلیل ثروتش موردغبطه بود: وی منافع هنگفتی به چنگ میآورد که غالباً با تقلّب ماهرانه در فروش کالا افزایش مییافت. ابنبطلان * ، پزشک مسیحی، در اواسط قرن پنجم (متز، ص 156ـ157) و سَقَطی مالاگایی (ص 47ـ 58) شرحهای جالبی در این باره نوشتهاند.بهای بردگان بر حسب آنکه از کجا آورده شده باشند، همچنین بر حسب جنسیّت و سن و وضع جسمانی و تواناییهای آنان، تفاوت داشت؛ بهای بردههای ممتازِ بویژه زن ظاهراً کلان بوده و عموماً، بردگان سفید از بردگان سیاه پر بهاتر بودهاند. در اندلس (سدة پنجم) در میان بردگان سفید این سلسله مراتب وجود داشته است: بربرها، کاتالونیاییان، و گالیسپاییان. در اسکندریه (سدة نهم)، تاتارها اولویت داشتند، و سپس بهترتیب چرکسها، یونانیان، صربها و آلبانیاییان. نوعی روانشناسی و اندامشناسی تطبیقی و سنّتی و ابتدایی، محاسن و معایب بردگان و نژاد آنان را تعیین میکرده و به همین روش معین میشده است که هر نوع برده بیشتر به چه کار میآید. مثلاً، ارزش زنان بربر به کار خانگی، آمیزش جنسی و زاد و ولد بوده است؛ زنان زنگی به فرمانبرداری و نیرومندی و شایستگی برای دایگی شهره بودهاند؛ یونانیان برای نگهداری از اشیای گرانبها مناسب بودهاند؛ و ارمنیان و هندیان بسختی با بردگی سازگار میشدهاند و بد قلق بودهاند.تقریباً همة زنان برده به کارهای خانگی یا ارضای شهوات صاحب خود اختصاص مییافتند. عدّهای از آنان، بر اثر توجّه بردهفروش یا صاحب بردة توانگر، تعلیم موسیقی (قَینه: کنیز خواننده یا نوازنده) و حتی شعر و ادب میگرفتند و با هنر خود اوقات فراغت اشراف را جاذبه میبخشیدند. گاهی نیز زنان، به رغم منع قرآن، به خودفروشی واداشته میشدند.بردگان مرد وظایف گستردهای داشتند، از محافظت جان اشخاص مهم گرفته تا تشکیل سپاهی که بزودی در کنار جنگاوران عرب و بربر و ایرانی جای گرفتند یا جانشین آنان شدند. اساساً به سبب همین سپاهیگری بود که خلفای بغداد و سامانیان بخارا، ترکان را به خدمت گماردند (نظامالملک، ص 95). اما، ممتازترین نظام دولتی از این جهت، چه از حیث وسعت دامنة جریان و چه از لحاظ تنوع فراوان نژادیِ سپاهیان بردة سفیدپوست که در آن دخیل بودهاند، دولت ممالیک * است.بعضی بردگان مرد، خدمات خانگی میکردهاند. در میان آنان، عمدتاً به شیوة مرسوم در روم شرقی، بردگان اختهای وجود داشتهاند که آنان را بندرت، به نام ویژهشان، «خصیّ» (اخته) میخواندهاند و بیشتر «خادم» یا با عنوانی بس شریف چون «استاذ» به معنای مدیر مکتب خطاب میکردند (کانار، 1946، ص 210)، که بر وظیفة برخی از آنان نیز دلالت دارد. بردگان اختهای که اسپانیای مسلمان در قرونِ وسطایِ متقدّم وارد و سپس صادر میکرد چندان زیاد بود که «صِقْلابی» (یا «سقلابی») در آن سرزمین، غالباً معنای «اخته» پیدا کرده است (دُزی، ج 1، ص 663). در قرن سوم، جاحظ، به این نتیجه رسیده بود که بیشتر اختگان سفید پوست عراق، «اسلاو»ها هستند (ص 106 به بعد).بسیاری از بردگان، بیرون از خانه، دستیار صاحب خود در کار بازرگانی بودند و یا در مزارع مالک خود کشت میکردند، اما باید تأکید کنیم که مسلمانان با بهرهبرداری وسیع کشاورزی بر پایة کار گروهی بردگان بینام و نشان ظاهراً چندان آشنا نبودهاند. تلاش بسیار عباسیان برای احیای اراضی عراق، در قرن سوم به شورش بردگان زنج * ، انجامید که از ساحل شرقی افریقا برای آباد کردن برکههای بینالنهرین سفلی' وارد شده بودند ( رجوع کنید به صاحب الزنج * ). شواهدی وجود دارد که نشان میدهد برخی از بناهای تاریخی را کارگران برده ساخته بودهاند.بنابراین، اکثریت عظیم بردگان از نظام کارهای اجباری جمعی و زندگی سخت دور ماندند، اما این بدان معنی نیست که همة بردگان از سرنوشت خود راضی بودهاند. تعداد بردگان فراری در برخی دورهها خلاف این را گواه است. لیکن صرف نظر از رنج و شکنجههایی که به بردگان میدادند (بویژه در اختهسازی)، و با توجه به خشونتی که در آن روزگار جنبة عامّ داشت، وضع بیشتر بردگان در خانة صاحبان مسلمانشان تحملپذیر بود. بردگان، به رغم فرودستی مسلّم جایگاه اجتماعیشان، گاهی به موقعیّت خوش و رشکانگیزی از نظر رفاه مادّی و نفوذ، بویژه در خانوادههای توانگر و والامقام و به طریق اولی در ملازمت فرمانروایان، دست مییافتند و، علاوه بر آن، چشمانداز آزادی در برابرشان بود. این آزادی چه بسا از مذاکرات میان قدرتهای ذینفع ـ مبادلة اسیران یا باز پسگیری آنان از طریق فدیه و سربَها ـ حاصل میشد. بسیاری از بازخریدها با جمعآوری اعانه صورت میگرفت؛ یهودیان غالباً در این حالت، میانجیگران مفیدی بهشمار میآمدند که نمونة آن را در اسپانیا میتوان یافت. فرقههای بزرگ کاتولیک نیز به بازخرید همکیشان اسیر خود در کشورهای مسلمان، همت میگماشتند.موارد آزادی قهری زنان بردة فرزنددار، به شرایطی که در شرع پیشبینی شده بوده، یا آزادسازی اختیاری مردان و زنان برده، بویژه مسلمان، به دست صاحبان مسلمانشان، از نظر تعداد و اثراتی که در جامعة مسلمان داشت، بمراتب چشمگیرتر بود. روی آوردن بردگان مسیحی به اسلام نیز یکی از اسباب آزادی به شمار میرفت. بعلاوه، آزاد کردن برده کاری مستحّب و شایع و در بسیاری موارد پیآمد نذر یا سوگند (سوگند مشروط، کفارة سوگندشکنی) بود. بردهای که بدین طریق آزاد میشد، بیقید و شرط در زمرة مردان یا زنان آزاد درمیآمد؛ پیوند میان برده و صاحب پیشین او، که از لحاظ حقوقی همچنان پابرجا بود، بیش از آنکه استخفاف شمرده شود، مزیتی پرارج بود. از روزگار عباسیان، بردگان آزاد شده، در سلسله مراتب نظامی و سیاسی، بارها به درجات بلند رسیدند. نامهای زمان بردگی که سابقة بردگی آنان را برای عامّة مردم فاش میساخت، حتی اختگی درمانناپذیر آنان، مانع این ارتقا نبود. رجالی چون مونس در بغداد، و کافور سیاهپوست در مصر (قرن چهارم) شاهد بارز این نظاماند. چه بسیارند سلسلههای اسلامی در اسپانیا و مصر و در قلب آسیا که از تبار بردگاناند و خود بدان اقرار داشتهاند؛ از جمله سلاطین ترک دهلی. از نظر تبار مادری نیز، فرمانروایان تقریباً همه کشورهای مسلمان، از جمله خلفای عباسی، عموماً فرزند کنیزانی از سرزمینهای بس گوناگون بودهاند. اختلاط و درآمیختگی اهالی، که نهادهای اسلامی نیز نسبت به آن مساعد بوده، آسان است. اختلاط با سیاهپوستان چهبسا پیآمدهایی از نظر تحوّل مختصات نژادی داشت.بردهفروشی در حیات اقتصادی مهمترین نقش را ایفامیکرده است؛ عوارض و مالیات برده فروشی به سود قدرتهای مستقر بود. اگر فعالیت بردگان کارگر بیشتر از نوع کارهای خانگی و خانوادگی بود، در عوض اشتغال عدة زیادی از مردان برده به سپاهیگری، یکی از ویژگیهای برجستة تمدن اسلامی است که در سیاست داخلی و خارجی بسیاری از دولتهای قرون وسطی بازتاب یافته است (دربارة پیمان بین روم شرقی و مصر در قرن سیزدهم میلادی رجوع کنید به کانار، 1935ـ1945، ص 197 به بعد).ب) در روزگار نو. مسیحیت اروپایی اندکاندک، پس از رنسانس تا دورة معاصر، به لغو بردگی در جهان روی آورد اما تا مدتها برای مهاجرنشینهای خود در امریکا از سیاهان افریقایی، که به سختی و خشونت به بردگی گرفته میشدند، سود میجست، و ظاهراً در برزیل، در میان این تیرهروزان، مسلمانان از همه بیشتر بودند که در سالهای 1222ـ1251/ 1807ـ 1835، شورشهای بزرگ بردگان را به راه انداختند (ریکار، 1950؛ باستید، ص 373ـ382). در 1163/ 1749، در جزیرة مالت، بیش از ده هزار بردة مسلمان در صدد شورش برآمدند. بناپارت دو هزار بردة بربر را که در 1213/ 1798 در آن جزیره بودند، آزاد کرد (گودشو، ص 105ـ113).اسناد و مدارک اروپایی دربارة سرنوشت اسیران یا بردگان مسیحی، که از اواسط قرن دهم/ شانزدهم به بعد در دست بربران گرفتار بودند، فراوان اما بسیار غث و سمین دارد. اگر اسارت سروانتس در شهر الجزیره امری مسلّم است، گرفتاری سنونسان دو پل در شهر تونس چندان باور کردنی نیست (برای همة جنبههای بردگی در الجزیره رجوع کنید به گرامون، 1884ـ 1885؛ در تونس رجوع کنید به پینیون، ص 18ـ37؛ نیز رجوع کنید به گارسیا ناوارو، 1946). باید بویژه میان بردگان گروگان، که از توانگران بودند و با آنان خوشرفتاری میشد، و بردگان کارگر با کار شاق و زندگی فلاکتبار فرق نهاد. در این اوان، در بربرستان (افریقای شمالی)، شمار سردابها و زندانهای محکومان به اعمال شاقه، که بردگان را در آنها نگه میداشتند، رو به فزونی نهاد. حتی اقیانوس اطلس آماج راهزنی دریایی کشتیهای مسلّح راهزنان مراکشی بود که رَباط و سَلا پایگاه آنان بود ( رجوع کنید به پنز، 1944). در آغاز قرن سیزدهم/ نوزدهم، شمار اسیران مسیحی، به رقم ناچیزی کاهش یافته بود چنانکه در الجزیره، در 1246/ 1830، در مقابلِ چند هزار تن در دویست سال پیش از آن، بیش از 122 اسیر وجود نداشت.از سوی دیگر، افریقای شمالی، تا زمان اشغال آن به دست فرانسویان، همچنان بازار صادرات بردگان سیاه بود؛ و مراکش در این داد و ستد جایگاهی مهم داشت (تراس، ج 2، ص 256ـ257). تا نیمة اول سدة چهاردهم/ میانة سدة بیستم، بردگان سیاهپوست، مرد یا زن، دستکم به صورت واردات مخفیانه همچنان به مراکش آورده میشدند، زیرا تجارت آشکار بردگانی که از تُمبوکتو آورده میشدند و فروش علنی آنان (در بازارهای سیدی احمد الموسی' در کرانههای جنوبی؛ در فاس و رباط؛ و در بازار مخصوص تونس به نام برکه ) دیگر امکان نداشت. حضور بردگان سیاهپوست زندگی خانوادگی و اجتماعی را در شهرها جلا و جلوه میبخشید (لوتورنو، ص 200ـ 203؛ دربارة زمان تحتالحمایگی رجوع کنید به تارو، ص 17ـ 43).سازمان محلی داد و ستد، با فروشهای علنی و اسناد کتبی به امضاهای طرفین، در تونس و مصر، تقریباً یکسان بود، با این فرق که به مصر با کاروانهای بزرگ، برده میرسید (دو کاروان سالیانه: یکی از سِنّار، و دیگری از دارفور، هردو در سودان؛ نیز رجوع کنید به تریمینگام، 1949، جاهای متعدد) اما به تونس، علاوه بر یگانه کاروان بزرگی که هر سال از فِزّان یا فراتر از آن میآمد (دِپوا، ص 35ـ37)، چند واردة منفرد دیگر میرسید: در مجموع، سالیانه حدود سه هزار برده به مصر و هزار برده به تونس وارد میشد. در تونس، بردگان مرد سیاهپوست زیر نظر «آغا» یا نخستین بردة اختةبیک ] = بای [ ، و زنان در اداره و حمایت «زنِ ارشد»ی بودند. مرگ و میر این سیاهان در مصر زیاد بود. در 1251/1835، در زمان محمدعلی پاشا، ارتش مصر نفرات خود را با راهزنیهای دریایی سالیانه، که از پایگاههای دارفور و گُردُمان در سودان نیروهای آن گسیل میشد، تکمیل میکرد؛ این ارتش زورمندترین اسیران را به خدمت میگرفت و مابقی را به اهالی این شهرستانها و بازرگانان، که عدهای از آنان خود از سیاهان مسلمان شده بودند، واگذار میکرد (باکستن، ص 70ـ 75).در قرن سیزدهم، موقعیّت معنوی و اجتماعی بردگان در محیط شهری و در شهرهای بزرگ مانند تونس و قاهره و مکّه یکسان بود. بردگان سفیدپوست از آغاز قرن چهاردهم کمیاب شدند. بهای برده نیز گران بود و جز بلندپایگان یا توانگرانِ تُرک کمتر کسی جویای آن بود. بردگان سفیدپوست بیشتر قفقازی بودند که به زیبایی شهرت داشتند. در عربستان جامعة بردگان، سیاهپوست بودند و عدة کمی اندونزیایی در میان آنها دیده میشد. در مشرق، میان حبشیان، که رنگشان بازتر و قیمتشان بیشتر بود، و سیاهپوستان به معنای اخصّ فرق گذاشته میشد. بردگان به آسانی دین اسلام را میپذیرفتند (عدّهای از آنان خدا را سپاس میگفتند که بر اثر اسارت، آنان را به دین راست درآورده است؛ دوتی، ج 1، ص 554 ـ 555)، و دین تازه ایشان را از اجرای ترانهها و رقصهای سنّتی، یا حتی مراسم افریقایی نیایش برای دفع شیاطین (زار) بازنمیداشت ( رجوع کنید به تریمینگام، 1949، ص 174ـ177). این سیاهان خانهزاد بودند و دختران به عنوان کنیز با خانواده پیوند خونی مییافتند. آزادسازی بردگان امری عادی بود؛ لیکن گاهی پیش میآمد که کنیز بچهدار از صاحب خود خواستار میشد پدری خود را انکار کند، زیرا برای او بهتر بود برده بماند تا اینکه به ازدواج درآید و در خطر طلاق باشد ( رجوع کنید به لین، ص 147، 168، 194ـ197؛ بورکهارد، ج 1، ص 251ـ 252؛ سنوک هورگرونژه، ج 2، ص 11ـ24، 132ـ136). هانری دونان ، بنیانگذار صلیب سرخ، که با جامعة تونسی آشنایی داشت، قویّاً بر رفتار ملایمی که نسبت به بردگان در میان مسلمانان وجود داشت، در مقایسه با رفتار متداول با بردگان در امریکا، تأکید کرده، چنانکه در پایان سدة دوازدهم/ هجدهم اُسون نیز به مدارای مسلمانان با بردگان اشاره نموده است (ج 4، بخش 1، ص 381).در امپراتوری عثمانی، بردگی، با دوام بخشیدن به سنتهای قرون وسطایی مسلمانان قرین بود. بردهفروشان (اَسیرجیلَر/ اسیرچیان)، با نظارت فردی با عنوان «کَحْیا» ] = کدخدا [ در پایتخت، بنایی عمومی در اختیار داشتند؛ هر بردهای شناسنامهای به عنوان سند مالکیت داشت که در میان مالکان پیاپیِ او دست به دست میشد. اعیان کشور به مقیاسی محدودتر از دربار، هر یک دارای حرمسرایی نزدیک به یکصد زن، با سلسله مراتبی خدشهناپذیر، بودند و تنها دو طبقة بالایی (قادین: خانم؛ و پس از آن گَدیکْلی: صاحب امتیاز) با شخص سلطان بستگی داشتند. بردگان زنی که از سلطان صاحب فرزند ذکور بودند، در دربار نفوذ فراوان داشتند. عدهای از بردگان مرد اخته نیز در «سرای» زندگی میکردند که به رعایت احترام «آغا/آقا» نامیده میشدند (در زبان ترکی، واژة عربی خادم نیز به همین معنا وجود دارد)؛ سیاهان تحت ریاست «آغای دختران» «قیزلر آقاسی) برای کسب تقدم و اِعمال قدرت، با سفیدپوستان، به سرپرستی «آقای دربار» (قاپیآقاسی)، رقابت میکردند و سرانجام در پاسداری از حرمسرا، بر سفیدپوستان فایق آمدند. «بردگان دربار» (قاپیقولْلَری) که غالباً خودبهخود به دین اسلام درمیآمدند، آزاد میشدند و به مشاغلی میرسیدند که هرچه بیشتر خواهان داشت. میانه سدة نهم، یعنی از زمانی که شمار بردگان سفیدپوست کاهش یافت، تا حدود اواسط سدة یازدهم، نظام دِوْشیرْمه ، یا استخدام اجباری جوانان مسیحی امپراتوری، عمدتاً از کشورهای بالکان، به عنوان بردگان دولتی، به اجرا درآمد. مستعدترین آنان وارد کاخ سلطنتی یا مشاغل عالی دیوانی میشدند؛ دیگران به نیروی دریایی یا به واحدهای نیروی زمینی میپیوستند و از میان این واحدها ینیچریها شهرت درخشان خود را مدیون همین جوانان مسیحیاند (اُسون، ج 6 و 7؛ گیب و بووِن، ج 1، بخش 1، ص 42ـ44، 56ـ60، 73ـ82، 329ـ333 که موثق و بسیار مستند است).در ایران، بردگی اساساً به شکل خانگی مرسوم بوده است. خوشرفتاری دیدن و خانهزاد گشتن و به آسانی آزاد شدن از ویژگیهای عمدة بردهداری در ایران بود. جهانگردان اروپایی قرن یازدهم از مشاهدة کثرت بردگان اخته و قدرتشان در دربار صفوی و خانههای اعیان تحتتأثیر قرار گرفتهاند. به نوشتة شاردن، (ج 2، ص 283ـ285)، از اینان حدود سه هزار تن در دربار و عدهای نزد اربابان و توانگران بودهاند. به رعایت احترام، آنان را «لَلِه» یا «استاد» مینامیدند. آنها به بهای بسیار گرانی خریداری میشدند و بیشترسفیدپوستانی از بندر مالابار در هندوستان بودند. در زمان قاجاریه (1210 ق ـ1304 ش)، بردگان سفیدپوست کمیاب شدند و دیری نگذشت که از آنان اثری نماند، به استثنای دختران زیبای قفقازی که همچنان وارد حرمسرا میشدند؛ لیکن فرزندان آنان، به خلاف رسم شایع اسلامی، نمیتوانستند به تاج و تخت، که مختص پسران بانوان از تبار شاهی بود، برسند. بردگان مرد سیاهپوست، که شمارشان افزایش یافته بود، یا از حبشیان بودند که از راه عربستان آورده میشدند، یا از زنگیان افریقای شرقی که پس از عبور از زنگبار و مسقط و بوشهر به بازار شیراز میآمدند (کوپلند، 1939، ص 136ـ146). مرگ و میر زیاد این رنگینپوستان در ایران مانع از آن میشد که در جمعیت کشور عامل مهمی باشند (پولاک، ج 1، ص 248ـ261، 661؛ اوبن، ص 148). ایرانیان طیّ کشمکشهای مسلّحانة خود با اهالی سنّی ترکستان، گاهی به عنوان اهل بدعت به بردگی کشانیده میشدند. در اواسط قرن سیزدهم، هنوز بسا پیش میآمد که هزاران اسیر جنگی ایرانی یکجا در بازار فروخته میشدند. در بخارا، عدهای از اینان که نزد صاحبانشان قدر و ارج داشتند و آزاد میشدند، به همة مناصب رسمی میرسیدند. اما عدهای دیگر، که کم قدرتر بودند، به خیل بردگانی میپیوستند که بیشترین بار کار کشاورزی در خانات خیوه بر دوش آنان بود (وامبری، ص 192ـ193، 331، 371؛ نیز رجوع کنید به بردهداری در ایران).نظام بردگی بیابانی، در صحرای افریقا و در عربستان، بیگمان به سود قبیلههای چادرنشین، کم رنجتر لیکن به گونهای وحشیانه مقرون به تبعیض بود. جامعة طُوارق که به سه طبقة سخت مسدود بخش شده بود، گروههای بردگان (اَکلْی، جمع: اِکلان)، خواه آزاد شده خواه آزاد نشده، را که تقریباً همگی سیاهپوست بودند، زیر دست اشراف و دستنشاندگان آنها، در سطح پایین نگه میداشت. این بردگان، به سود قبایل فرمانروا، یا به کار کشت زمین یا به خدمت به افراد و جانوران اختصاص داده میشدند. در میان بدویان شبه جزیرة عربستان و اطراف آن (ژوسن، ص 26، 60ـ61، 125ـ126؛ موزیل، 276ـ 278) بردگان سیاهپوست با هم وصلت میکردند و اموالی به چنگ میآوردند؛ لیکن هر قدر هم با صاحب و خانوادة صاحب خود انس و الفت مییافتند یا صاحب مزایایی میشدند، و حتی اگر آزاد میشدند، هرگز به چشم همشأن و همطراز به آنان نگریسته نمیشد.لغو بردگی . با اینکه اسلام به آزادسازی بردگان گرایش داشته، اما تنها تحت تأثیر تحولات اجتماعی جهان در سدة سیزدهم و سپس چهاردهم بود که لغو بردگی ممکن شد. بریتانیاییها، که بردگان مستعمرات خود را با لایحة قانونی معروف 28 اوت 1833 آزاد کردهبودند، در 1843 نخستین تصمیم کلی را برای لغو بردگی در هند (که تا 1862 با اقدامات پیاپی دیگر تکمیل شد) گرفتند. فرانسه، در 27 آوریل 1848، با اعلام قانونی جمهوری دوم، بردگی را در همة سرزمینهای ماورای بحار خود، از جمله الجزایر، کاملاً لغو کرد؛ هلند نیز، در مورد مستملکات اندونزیایی خود، با قوانین سالهای 1854ـ 1859، که از اول ژانویة 1860 (سه سال پیش از لغو بردگی در هندهلند) میبایست به اجرا در آید، به همان اقدام دست زد؛ همچنین روسیه، در 12 ژوئن (به تقویم قدیم) 1873، حتی پیش از پایان فتح ترکستان، در مورد متعلّقات خود در آسیای مرکزی.سلطان عثمانی نیز از 1246، همة بردگان سفیدپوست مسیحیتبار را که به دین خود وفادار مانده بودند، یکجا آزاد کرد، در حالی که مسلمانان را همچنان در بردگی نگه داشت (یانگ ، ج 2، ص 171ـ172). تونس فرمان عام آزادی را، پیش از همة دولتها، به سود بردگان سیاهپوست منتشر ساخت. بیگ ] = بای [ احمد، با فرمان 24 محرم 1262/ 23 ژانویة 1846، دستور داد که به هر بردة متقاضی «خط آزادی» داده شود و هر دعوای حقوقیِ مربوط به بردگی، به او احاله گردد. دو تن از بلندپایهترین ررجوع کنید به سای مذاهب حنفی و مالکی این فرمان را تأیید کردند. در این فرمان آمده است که اولاً شرایط اولیة بردهسازی بردگان به علت گسترش کنونی اسلام در سرزمین آنان مظنون به غیرشرعی بودن است؛ ثانیاً بردهداران امروزه موازین شرعی خوشرفتاری با بردگان را، که حقوق صاحب برده با آن مشروط و مقیّد میشود و خود صاحب برده را از گناه مصون میدارد، رعایت نمیکنند؛ و سرانجام شایسته آن است که از خطر توسّل بردگان به حمایت قدرتهای بیگانه احتراز شود (بُمپار، ص 398؛ متن عربی در سنوسی، جزوة 1، ص 4).سی سال بعد، بیگ ] = بای [ محمدالصادق در پیمان مورخ 15 جمادیالا´خرة 1292/ 19 ژوئیة 1875 با انگلستان متعهد شد که فرمان قانونی سال 1263/ 1846 را بدقت اجرا کند، و همة امکانات را برای امحای بردگی و مجازات متخلّفان بهکار اندازد. در سالهایی که تونس تحتالحمایة فرانسه بود، با بخشنامههای وزارتی گوناگون (1305ـ1309/1887ـ1891) و فرمان مورخ 28 مه 1890 بای، سرانجام بردگی رسماً در قلمرو نایبالسلطنه ] تونس [ ممنوع و آزادی سیاهان از نظر قضایی و اداری سازمان یافت (بمپار، ص472؛ زیس، ج1، ص 384ـ386).در عثمانی، نخستین فرمانهایی که سلطان در مخالفت با تجارت بردگان صادر کرد، به دورة تنظیمات * ، در زمان عبدالحمید و بویژه سالهای اتحاد بسیار دوستانه با فرانسه و بریتانیای کبیر تعلق دارد: صفر 1271/ اکتبر 1854 برای بردگان سفیدپوست، رجب 1273/ فوریة 1857 برای بردگان سیاهپوست. هنگامی که نهضت ترکهای جوان * در 1326/ 1908، به اساسنامة 1293/1876، که آزادی فردی همة رعایای عثمانی را ضمانت میکرد ولی تنها روی کاغذ مانده بود، قوت اجرایی بخشید، در پایتخت و شهرستانهایی که عملاً تابع قدرت مرکزی بودند تنها تعداد بسیار اندکی برده وجود داشت که همة آنها خانگی بودند ( رجوع کنید به میلان، 1912).مصر بویژه جزو آن دسته از سرزمینهای عثمانی بود که مشمول قدیمترین فرمانهای منع تجارت بردگان میشد. این فرمانها ضرور بود، زیرا تجارت بردگان درست با استقرار مصریان در قلب سرزمین سودان بتازگی نضج یافته بود. پاشاهای وابسته به باب عالی، در ضدّیّت با تجارت بردگان، چند لشکرکشی به جنوب سازمان دادند (کوپر، ص 25 ـ 28). با پیمان مصر و انگلستان در 24 رجب 1294/ 4 اوت 1877 ، هر گونه داد و ستد سیاهان رسماً ممنوع شد، سپس در شهرستانهای گوناگون دوایری برای آزادسازی بردگان گشوده شد، لیکن تنها در اواخر قرن سیزدهم، زمانی که مصر عملاً تحتالحمایة انگلستان بود، جدیترین تدابیر اتخاذ شد. از 1313/ 1895 به این سو، در مصر، هر گونه لطمه به آزادی فردی جنایت شمرده میشود. در آغاز قرن سیزدهم با گسترش نفوذ سعید، سلطان مسقط، در کرانة افریقایی تجارت زمینی و دریایی بردگان به مقیاسهایی هراسانگیز رسید. در 1237/ 1822، پس از ده سال مذاکره با انگلستان، سعید تنها بدان رضا داد که اتباع خود را از صدور بردگان به خارج از منطقة دریایی که افریقا را به عمّان پیوند میدهد منع کند؛ در 1261/ 1845، صدور برده از افریقا به عربستان و فراتر از آن را ممنوع ساخت، اما ورود و تجارت برده را در خاک افریقا مجاز دانست. پسرش بَرغَش، سلطان زنگبار، در پی مأموریت کذایی سِر بارتل فرر برای دیدار از او، از آن هم فراتر رفت: وی طبق قرارداد 7 ربیعالا´خر 1290/ 5 ژوئن 1873، تجارت دریایی و تشکیل بازارهای علنی بردگان را ممنوع ساخت؛ سپس در 1293/ 1876، تجارت بردگان از طریق زمینی را غیرقانونی اعلام کرد (کوپلند، 1938؛ همو، 1939). فرمان سلطان در 1315/ 1897، به بردگان متقاضیِ آزادی اعطا شد و دادگاهها از ترتیب اثر دادن به مطالبات بردهداران منع شدند؛ سرانجام رسم بردگی با فرمان 16 جمادیالا´خره 1327/ 6 ژوئیة 1909 یکسره لغو شد. ایران نیز، بر طبق قرارداد 1299/ 1882 با انگلستان، علناً از داد و ستد بردگی دست برداشت؛ و در مجلس تازه تأسیس شورای ملی، در 1325/ 1286 ش، در «قانون اساسی» مادهای به سود آزادی فردی به تصویب رسید (اوبَن، ص 210). رسم بردگی هر چند با این تدابیر به هیچ روی از میان نرفت، بشدت لطمه دید. در افریقا، بزرگترین منطقة پهناور داد و ستد بردگان در جهان اسلامی، که از اقیانوس اطلس تا وادائی در مشرق دریاچة چاد گسترده بود، تجارت بردگان یکسره محو و تقریباً در همة نقاط آن لغو گردید. ایتالیا، در سرزمینهای زیرفرمان خود در مشرق (سومالی، اریتره) و شمالِافریقا (طرابلس، سیرنائیک)، سیاست مشابهی داشت. لیکن واپسین دولت مستقل افریقا، یعنی حبشه، که سلسلهای مسیحی بر آن حکومت میکرد، همچنان کانون بردگی پر اهمیتی به شمار میرفت (تریمینگام، 1952، ص 203ـ204 و جاهای متعدد). در جنگ جهانی اول، با بیرون رفتن ایتالیاییها از فَزّان و افتادن آن به دست سنوسیها، تجارت بردگان دوباره رونق گرفت و هر هفته، بازاری برای داد و ستد برده در مُرزوق برپا میشد (پترانیانی، 1921، ترجمه، 1922).در پایان جنگ جهانی اول، فاتحان به فکر سازمان دادن صلح و «امحای کامل همة اشکال رسم بردگی» بر طبق پیمان 10 سپتامبر 1919 سن ـ ژرمن ـ آن ـ له افتادند. جلوگیری از تجارت بردگان، که اغلب مخفی بود، کاری دشوار و مستلزم بهکاراندازی وسایل پر قدرت بود که بویژه در دریا خطر برانگیختن منازعات حقوقی را میان ملتها (مانند منازعه فرانسه و بریتانیای کبیر، در 1905، در اقیانوس هند) دربرداشت. لغو رسم بردگی عملاً به معنای امحای بنیادی و عاجل آن نبود.در جامعة اسلامی، بردة خانگی از سر ترس و حرمت و نفع و بستگی و علاقه در تصرف صاحب بود و با وی عموماً خوشرفتاری میشد و باید در نظر داشت که در جوّی خانوادگی، بیغم فردا، میزیست. رسم کنیزی، همراه با مزایای گوناگون، به زن برده و فرزندانش، فرصت ارتقای اجتماعی میداد، که آزادسازی پیشرس موجب محرومیت وی از آن میشد. برده، حتی پس از آزادی، غالباً علاقهمند بود که نزد صاحبش بماند.جواز شرعی اصل بردگی، مایة آرامش و اطمینان وجدان دینی میشد؛ اما در تماس با واقعیات جهان نو، بتدریج در اندیشة بسیاری از مسلمانان فرهیخته دگرگونیهایی رخ داد. سیداحمدخان، مجدِّد اجتماعی هند، از این نظر دفاع میکند که در قرآن گرفتن بردگان جدید منع شده است (بالژون، ص 28ـ 29). هم میهن نامور او، امیر علی (ص 262)، بیآنکه تا این حد پیش رود، رسم بردگی را از رسوم جاهلی میدانست که اسلام، تنها به ضرورت وقت، با آن مدارا نموده در عین آنکه بالقوّه آن را لغو کرده است. این نظر اندکاندک، در محافل علما نیز نفوذ کرد (در مورد مکتب محمد عبده رجوع کنید به محمد رشیدرضا، ج 11، ص 288 بهبعد).جامعة ملل، از آغاز، علاقهای توأم با عمل نسبت به همة مسائل بردگی نشان داده که بویژه در تصویب پیمان بینالمللی 25 سپتامبر 1926 ژنو بازتاب یافته است. تقریباً همه دول ذیربط، یکی پس از دیگری، به این پیمان پیوستند. در جمهوری نوبنیاد ترکیه، یا در سرزمینهای شرق طالع * ، که از امپراتوری عثمانی جدا شده بود، لغو بردگی به صورت طبیعی صورت پذیرفت. در مصر، با قانون اساسی سال 1302 ش/ 1923، تضمین آزادی فردی تأیید شد. افغانستان (در 1302 ش/ 1923، سپس در 1310 ش/ 1931)، عراق (در 1303 ش/ 1924)، کلات (در 1305 ش/ 1926)، ایران و ماوراء اردن (در 1307ـ 1308 ش/ 1929) یکی پس از دیگری، بردگی را غیرقانونی شناختند. جزایر بحرین در 1316 ش/ 1937 به این کشورها تأسی کرد.در افریقا، با فرمان سال 1922، بردگی در تانگانیکا لغو شد؛ سودانِ تحتالحمایة انگلیس ـ مصر برای پایان دادن تدریجی به بقایای تجارت برده و کمک به بردگان آزاد شده، اقدامی محتاطانه و جدی پیش گرفت. در نیجریة شمالی، با فرمان 1315 ش/ 1936 بردگی کاملاً لغو شد. در مراکش، در 1301 ش/ 1922، تجارت علنی برده منسوخ شد و در حبشه با قانون 23 فروردین 1317/ 12 آوریل 1936 بردگی کاملاً لغو گردید.دیگر خطّهای با رسم بردگی باقی نمانده بود. در بهمن 1312/ فوریة 1934، امام یمن در قبال بریتانیای کبیر متعهد شد ورود برده را از افریقا ممنوع سازد. انگلیسها سلاطین یا شیوخ کرانههای جنوبی (تحتالحمایگی عدن شرقی) و سواحل خلیج فارس را نیز به اتخاذ تصمیماتی مشابه وادار کردند. سلطان لَحِج در اسفند 1313/ مارس 1935 هر گونه فروش برده را ممنوع ساخت. در 1317 ش/ 1938 سلطان حضرموت و سلطان کویت هر گونه داد و ستد برده را غیرقانونی اعلام کردند و بردگان را مجاز دانستند که آزادی خود را خواستار شوند (اینگرامس، ص 349ـ350؛ سازمان ملل متحد. شورای اقتصادی و اجتماعی ، ص 644).ظاهراً در جنگ جهانی دوم (1318ـ1324 ش/ 1939 ـ 1945) فتوری روی داد و تجارت برده به صورتی خفیف، بویژه در برخی از شهرستانهای حبشه، از سر گرفته شد. در صحرا، دستگاه اداری فرانسه، که از 1916 «بردگان کشاورز» را از چنگ طوارق به درآورده بود، در 1946 این بادیهنشینان را از «بردگان خانگی» نیز محروم ساخت (کاپو ـ ری، ص 288ـ289). در 1330 ش/ 1951، لیبی آزادی شخصی اتباع خویش را در قانون اساسی خود، اصل قرار داد.سازمان ملل متحد در 19 شهریور 1327/ 10 دسامبر 1948، بردگی را صراحتاً محکوم ساخت (مادة چهارم اعلامیة جهانی حقوق بشر) و اکنون درپی از میان بردن اشکال بس ناگوار بردگی است که در جهان معاصر همچنان وجود دارد یا بتازگی ظهور کرده است.منابع: عمروبن بحر جاحظ، الحیوان ، قاهره 1938؛ محمدرشید رضا، تفسیرالمنار ، ج 11، مصر 1372/1953؛ محمدطاهر سنوسی، مجموعةالقوانین التونسیة ؛ حسنبن علی نظامالملک، سیاستنامه ، چاپ شارل شفر، پاریس 1891ـ1893؛ احمدبن اسحاق یعقوبی، البلدان ، چاپ دخویه، لیدن 1892؛Ameer Ali, The spirit of Islam , London, 1935; E. Aubin, La Perse d'aujourd'hui , Paris 1908; Baljon, The reforms... of Sir Sayyid Ah ¤ mad Kha ¦ n , Leiden 1949; R. Bastide, "L'Islam noir au Brإsil", Hesperis , 39 (1952); M. Bompard, Lإgislation de la Tunisie ; R. Brunschvig, La Berbإrie orientale sous les H ¤ afs ¤ ides , I, 450-451, 454-458; Burckhardt, Voyages en Arabie , French tr., Paris 1835; T. F. Buxton, De la traite des esclaves en Afrique , French tr., Paris 1840; M. Canard, Histoire d'ar-Ra ¦ d ¤ ¦ , Algiers 1946; idem in Vasiliev, Byzance et les Arabes , vol. II, part 2, Brussels 1950; idem, "Un traitإ entre Byzanceset l'Egypte ux XIIIe siةcle", Mإlanges Gaudefroy- Demombynes , Caire 1935-1945; R. Capot-Rey, Le Sahara franµais , Paris 1953; Chardin, Voyages en Perse , Amsterdam 1711; J. Cooper, Un continent perdu , French, tr. Paris 1876; R. Coupland, East Africa and its Invaders , Oxford 1938; idem, The exploitation of East Africa , London 1939; J. Despois, Gإographie humaine du Fezzan , Paris 1946; Doughty, Arabia Deserta 3 ; R. Dozy, Supplإment aux dictionaires arabes , Leiden 1881; Garcia Navarro, Redenciones de cautivos en Africa , ed. Vazques Pajaro, Madrid 1946; H. A. R. Gibb and H. Bowen's, Islamic society and the West , I/1, Oxford 1950; J. Godechot, "La course maltaise le long des cآtes barbaresques ب la fin du XVIIIe siةcle", R.Afr. , 96 (1952); A. Gonzرجوع کنید به lez Palencia , Los Mozرجوع کنید به rabes de Toledo en los siglos XII y XIII , Madrid 1930; H. D. de Gramont, in Revue historique , 1884-1885, to be supplemented by Venture de Paradis, ed. Fagnan, Algiers 1898, and Lespةs, Alger , Paris 1930, II, chaps. 3-5; Hadj-Sadok, in Bibliothةque arabe-franµaise , VI, Algiers 1949; J. H. Harris, A century of emancipation , London 1933; Heyd, Histoire du commerce du Levant au moyen ہge , Leipzig 1885- 1886, II, 555-563 and passim ; v. H. Ingrams , Arabia and the Isles , London 1942; A. Jaussen, Coutumes des Arabes au pays de Moab , Paris 1908; Lane, Manners and customs , London 1895; League of Nations, Official Journal and reports ; G. Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate , Cambridge 1930, 184, 429, 437, 459, 487; R.Le Tourneau, Fةs avant le Protectorat , Casablanca 1949; Lإvi- Provenµal, L'Espagne Musulmane au Xe siةcle , Paris 1932, 29, 191-193; idem, Histoire de l'Espagne musulmane , III; R. Levy, An introduction to the sociology of Islam , I, 117-127; A. Mez, Die Renaissance des Islams , Heidelberg 1922, 152-162; Millant, L'esclavage en Turquie , Paris 1912; A. Musil, The manners and customs of the Rwala Bedouins , NewYork 1928; Mouradgea d'Ohsson, Tableau gإnإral de l'empire othoman ; Penz, Les captifs franµais du Maroc au XVIIe siةcle , Rabat 1944; Petragnani, in L'Italia in Oriente (Feb. 1921), tr. in L'Afrique franµaise (April, 1922); J. Pignon, "L'esclavage en Tunisie de 1590 ب 1620", RT (1930); Polak, Persien , Leipzig 1865; R. Ricard, in Hesperis (1950); Sak ¤ at (¦ of Malaga, Manuel de H ¤ isba , ed. Colin and Lإvi- Provenµal, Paris 1931; Schnaube, Handelsgeschichte der roman. Vخlker... , Munich-Berlin 1906, 22-23, 102, 272 and passim ; Snouck Hurgronje, Mekka , II, The Hague1889; H. Terrasse, Histoire du Maroc , II, Casablanca 1950, 256-257; J. and J. Tharaud, Fez ou les bourgeoisde l'Islam , Paris 1930; j.S. Trimingham, Islam in Ethiopia , Oxford 1952; idem, Islam in the Sudan , Oxford 1949; غµok, in Revue Historique de Droit franµais , 1952; United Nations, Reports of the Committee on Slavery ; idem, The Suppression of slavery , NewYork, July 1951 (مدارک قرن نوزدهم، و کتابنامة جامعه ملل) ; idem, United Nations bulletin (15 April 1950 and 15 May 1951); United Nations. Economic and Social Council, Official records , Sept. 1951; A. Vambإry, Travels in Central Asia , London 1864; C.Verlinden, L'esclavage dans l'Espagne musulmane, Anuario de Historia del Derecho Espa·ol , 1935, 361-424; idem, L'esclavage dans l'Europe medieval , 1955; idem, in Annales du Midi , 1950; idem, in L'esclavage dans le monde ibإrique mإdiإval , in Anuario Historia Derecho Espan ¬ ol , XI, 1934; idem, in Studi... G. Luzzatto , Milan 1949; H. H. Wilson, in American journal of international law , 1950, 505-526; G. Young, Corps de droit ottoman , II, Oxford 1905, 171-172; P. Zeys, Code annotإ de la Tunisie ; Anti - Slavery Society (انجمن ضدبردهداری) نشریاتِ رجوع کنید به نیز5) بردهداری در ایران . واژة برده در فارسی باستان Uarta * «ورته» (اسیر)، در اوستایی ta- var «وَرِته» (بارتولومه، ستون 1368، توجه کنید به tam az- var «وَرِتِم ازـ »: به اسارت کشیدن، قس wardaz «ورداز»، در فارسی میانه و پارتی رجوع کنید به ادامة مقاله)؛ در فارسی میانه wardag «وَرْدَگ» (اسیر و زندانی) و wardagih وردگیه» (اسارت). در متون پهلوی، برده غالباً «انشهریگ» یا «بنده» نامیده شده است.الف) دورة هخامنشی. در آغاز دورة هخامنشی، نهاد بردهداری هنوز در ایران به طور کامل رشد نکرده بود. در میان مادها رسمی بود که به موجب آن، مردی تهیدست میتوانست، در برابر دریافت غذای روزانه، خود را در اختیار مردی ثروتمند بگذارد. چنین شخصی وضع بردگان را داشت، اما چنانچه اربابش به او کم غذا میداد، او هر زمان میتوانست وی را ترک کند ( رجوع کنید به دیاکونوف، ص 334ـ335). پارسیها، به هنگام تشکیل دولتشان (نیمة اول قرن ششم قم)، فقط چنین بردگی سادهای را میشناختند و کار برده از لحاظ اقتصادی مهم نبود.اصطلاح متعارف برای مشخص کردن برده در ایران باستان، کلمة بَنْدَکَه ـ ، مشتق از بَندَه: بند و زنجیر، بود ( رجوع کنید به کنت، ص 199). این کلمه برای مشخص کردن بردههای واقعی، و بیان بستگی (= تقیّد) به طور اعم به کار میرفت. برای مثال، در کتیبة بِهِیْستون (بیستون)، داریوش اول «ساتراپ»ها ] فرمانداران کل یا استانداران [ و امرای خود را بندکههای خود میخواند (در متن بابلی qallu ، «قَلّو»، به معنای برده است). همچنین داریوش اول، گاداتس ، حاکم خود در دیونی، را بردة («دولس / دُولوس ») خویش مینامد (دیتنبرگر، ج 1، ش 22). درست بهسان بسیاری از کشورهای شرق باستان، تمام اتباع پادشاه، حتی عالیمقامترین صاحبمنصبان، بندگان پادشاه شمرده میشدند، ازینرو مرجوع کنید به لفان یونانی نوشتهاند که جز پادشاه، تمامی مردم ایران جماعت بندگاناند (برای مثال رجوع کنید به هرودوت، 7.135؛ گزنفون 2.5.38). به همین ترتیب، اقتدار بزرگان خانوادههای پدرشاهی بر افراد خانوادههای خودشان مستبدانه بود و آنها میتوانستند با فرزندان ایشان چون برده رفتار کنند (ارسطو، 9.12).یکی از اصطلاحات فارسی باستان برای برده - grda * ، «گرده ـ »، به معنای بردة (بردههای) خانگی، بود. این اصطلاح در مکتوبات آرامیِ اَرشام، ساتراپ مصر در قرن پنجم پیش از میلاد، و در متون بابلیِ دورة هخامنشی، به صورت garda/u ، «گرده/ گردو»، و در اسناد عیلامی که از تخت جمشید به دست آمده به صورت § kurtas ، «کورتش» آمده است (دریور ، ص 63). این افراد کارگران اعضای خانوادة شاهی و خانوادة نجبای پارسی در ایران و بابل و مصر بودند. در گذر زمان، معنای کلمة «کورتش» گسترش یافت و به مفهوم «کارگر» بهکار رفت.در متنِ عیلامیِ کتیبة بیستون، «کورتش» معادلِ - niyama ، «مانیَه» ـ در فارسی باستان (در متنِ بابلی، به معنای کارگران مزدور) است. احتمالاً «مانیه ـ» به معنای «بردة خانگی» بوده است (کنت، ص 202).بسیاری از بردگانی که برای نجبای هخامنشی و پارسی کار خانگی میکردند (مانند نانوایان، آشپزها، ساقیان، و خواجهسرایان)، نیز از میان نمایندگان ملتهای شکستخورده گرفته میشدند. پارسیها تعداد معینی از این بردگان را از بازار بردهفروشان میخریدند (هرودوت، 8.105).دانستههای ما دربارة بردههای تحت تملیک خصوصی در ایران نادر و اتفاقی است. یک قرارداد بابلیِ خرید برده، ] به دست آمده [ از تخت جمشید که سالم مانده، تاریخ دورة حکومت داریوش اول را دارد. اما طرفین قرارداد و خودِ برده بابلی بودهاند (استولپر، ص 299ـ303).در زمان هخامنشیان، در بابل و دیگر کشورهای گشوده شده، نجبای پارسی به بردهداران بزرگ تبدیل شدند (داندامایف، ص 111). طبق برخی اسناد، ایرانیان بردههای خود را در بابل میفروختهاند ( رجوع کنید به استیگرز، ش 22). در مجموع، حتی در پیشرفتهترین سرزمینهای قلمرو هخامنشی هم فقط تعداد کمی برده در قبال افراد آزاد وجود داشتهاند و کار برده هیچگاه جایگزین کار کارگران آزاد نمیشده است. به هنگام پیدایش دولت پارس، در این نواحی بردهداری تغییرات مهمی یافته بود؛ بردگی ناشی از بدهکاری دیگر مرسوم نبود. گذشته از کسانی که خودشان خود را میفروختند، به وثیقه گرفتن شخص در برابر وام، پیش از زمان پارسها به طور کامل از بین رفته بود. اگر بدهکاری وام خود را در مهلت مقرر نمیپرداخت، طلبکار حق داشت که فرزندان او را بردة خود کند، یا بدهکار ورشکسته را دستگیر و در زندان بدهکاران محبوس کند، اما نمیتوانست بدهکار را به بردگی به نفر سوم بفروشد. غالباً بدهکار وام خود را از راه کار آزاد به طلبکار میپرداخت و آزادیش را به دست میآورد.با قضاوت از روی اسناد بابلی و پاپیروسهای آرامیِ دورة هخامنشی، میتوان گفت که بردگان اگر به خدمت ارباب ادامه میدادند یا غذا و لباس او را تا زمانی که زنده بود تأمین میکردند، گاهی آزاد میشدند (داندامایف، ص 438ـ455).منابع:Aristotle, Ethica Nicomachea; Christian Bartholomae, Altiranisches Wخrterbuch; M. A. Dandamaev, Slavery in Babylonia, Dekalb 1984; W. Dittenberger, Sylloge Inscriptionum Graecarum, I, Leipzig 1915; G. R. Driver, Aramaic documents of the fifth century B.C., Oxford 1957; I. M. D'yakonov [Diakonoff], Istoriya Midii, Moscow and Leningrad 1956; R. G. Kent, Old Persian, grammar, texts, lexicon, 2nd ed., New Haven 1953; H. G. Stigers, "Neo- and late Babylonian business documents,'' Journal of Cuneiform studies , 28 (1976); M.W. Stolper, "The Neo- Babylonian text from the Persepolis fortification", JNES , 43 (1984); Xenophon, Anabasis .ب) دورة ساسانی . واژة «وَردَگ» به معنای «برده» یا «اسیر»، اولین بار در کتیبههای ساسانی قرن سوم به کار رفته است (ازجمله در کتیبة کردیر (کرتیر ) کعبة زردشت در نقش رستم، سطرهای 12ـ13؛ بک، ص 426ـ429).واژة «وَرداز» («اسیر»)، کلمة مشترک میان پهلوی ساسانی و اشکانی، در کتیبة شاپور اول بر دیوار کعبة زردشت، با قرینة مشابهی دیده میشود.منبع اصلی اطلاع دربارة نهادهای دورة ساسانی، که دربارة وضع قانونی و اجتماعی بردهها اطلاعات باارزشی به دست میدهد، کتابِ قانون مادَیانِ هَزار دادستان ] = ماتیکان هزار داتستان : کتاب هزار قانون [ به زبان پهلوی است، که مجموعهای است از قضایای حقوقی که فَرُّخْ مَردِ وَهْرامان در قرن ششم میلادی آن را گرد آورده است. منابع پهلوی، خصوصاً کتاب هشتم دینکرد ، روایتِ پهلوی ضمیمة دادستانِ دینیگ و ایربَدستان ، ] هیربدستان [ ، اطلاعاتی به دست میدهند که در فهم قطعات پیچیدة مادیان دربارة بردهداری مرجوع کنید به ثر است. مجموعة قانونی دیگر کتاب قانون ایشوبُخت است که برای مسیحیان ایران در زمان ساسانیان تهیه شده بود (تنها نسخة موجود آن، ترجمة سریانی از اصل فارسی است). این کتاب، حاوی مطالبی دربارة موقعیت بردهها در جوامع مسیحی در ایران است.در منابع فارسی میانه، رایجترین عباراتِ معرّف برده عبارتاند از: «اَنشَهریگ»، به معنای تحتاللفظی «بیگانه» و «بَندَگ»، به معنای تحتاللفظی «بسته و مقیّد». اصطلاح دوم صرفاً به معنای برده (شخص غیرآزاد با حقوق قانونی و مدنی محدود، یا اصلاً فاقد آن) نیست، بلکه برای تمام اتباع پادشاه، بدون درنظر گرفتن جایگاه اجتماعی آنان، در عبارت «شاهانْشاهْ بندگ» (رعیتِ شاه شاهان) به کار رفته است. همینطور در عبارت «آتَخْشْ بَندَگ» یا «آدوران بندگ»، بندگ (برده) به معنای واقعی کلمه نیست، بلکه منظور از آن فرد آزادی است که خود را وقف خدمت به یک آتشکدة زردشتی میکند و برخلاف برده، از حقوق کامل شهروندی بهرهمند است.واژة مبهم، «تَنْ» به معنای «بدن» در مادیان برای معرفی شخصی به کار رفته است که به مدت معینی، به عنوان وثیقة وام، به طلبکار واگذار میشد و طلبکار او را مدتی مقرر در بردگی نگه میداشت و چنانچه بدهکار از پرداخت بدهی خود سر باز میزد، طلبکار میتوانست او را برده کند. کاملاً روشن نیست که واژة «تَن» به معنای برده نیز به کار میرفته است یا نه. این که سایر اصطلاحات مبهم، مانند «رَهیگ» به معنای «جوان مرد جوان، خادم» (قس رهی به معنای برده در فارسی امروزی) و «ویشگ» (مردم، تودهها)، به معنای «تعلق به یک «ویس» ] =دِه [ (قس sa- ¦ b در خُتَنی ـ سکایی به معنای «خادم، برده») به معنای خاص برده به کار میرفته، قطعی نیست.مانند دیگر جوامع باستانی، منشأ اصلی بردهداری احتمالاً جنگ بوده، چنانکه از اصطلاح بسیار رایج انشهریگ (خارجی) آشکار است. از این گذشته، مادیان از عوامل دیگری نیز سخن میگوید؛ مانند فروش کودکان که پدر انجام میداد (قسمت 1،33.13ـ17) و برده کردن افرادی که برای مدت زمان محدودی به عنوان وثیقة قرض به طلبکار داده شده بودند (قسمت 1، 57.12ـ58.3). فرزند برده بودن نیز گاهی سبب بردگی میشد.اگرچه برده در قانون ساسانیان عمدتاً به عنوان موضوعِ حق (مملوک) تلقی میشد، میتوانست تا حد معینی، صاحب حق (مالک) هم باشد. از این جنبه، شیوة متداولِ قانون ساسانیان با قوانین دیگر جوامع دوران باستان تفاوت چندانی نداشت. با اینکه برده شیء stag ¦ xwa «خواسْتگ»،شمردهمیشد،استعدادهای انسانی او را، که ممیّز او از سایر اشیا و حیوانات بود، بسادگی نمیشد نادیده گرفت. چون دیگر جوامع باستانی، برده به مقولة ویژة «دارایی زنده» تعلق داشت، چنانکه ارسطو آن را تعریف کرده است، و بنابراین به عنوان شخص نیز تلقی میشد. قانون ساسانیان، صلاحیت قانونی محدودی به برده میداد، اما در همان زمان، او را موضوع حق (مملوک) نیز میشمرد.مادیان ، در چندین مورد، از وضع دوگانة برده، به عنوان شیء و انسان، سخن گفته، و حال آنکه در موارد دیگر او را مانند یک دارایی تلقی کرده است ( رجوع کنید به قسمت 1، 39.2 ـ 5، 5 ـ 9).انواع مختلف مالکیت برده امکان داشت: ممکن بود که برده کاملاً از آنِ یک ارباب، یا دارایی مشترک دو یا چند نفر باشد، و هر کدام از آنها به عنوان صاحب مشترک ( § s ¦ bahr-xwe ) اجازه داشت او را براساس سهم قراردادی در اختیار داشته باشد. برده را میشد به مدت معینی به تملیک شخص دیگری درآورد. بردهها همچنین به عنوان کسانی ذکر شدهاند که وضع «بردههای وابسته به زمین» را داشتند، و با زمینی («دستْ کَرد»)ی که روی آن کار میکردند فروخته میشدند (قسمت 1، 18.9ـ10؛ قسمت 2، 16036ـ1037). اگرچه در تمام این موارد برده به عنوان شیء تعریف شده است، در رفتار با این شیء حقوق قانونی بردهدار محدود بوده است، زیرا برده در سطحی متفاوت از سایر اشیا یا حیوانات در مالکیت قانونی ( h ¦ § s ¦ xwe ) ارباب قرار میگرفت. قانون ساسانیان برای رفتار ظالمانه با برده و قطع عضو برده تاوانی مقرر کرده بود؛ بنابراین تا حدودی بردگان را در مقابل اقدامات مستبدانة مالکان حفظ میکرد (قسمت 1، 1.4ـ6). همچنین فروش بردة زردشتی، که قانون حق ادای فرایض مذهبی را برای او تضمین کرده بود، به یک بیدین (غیرزردشتی) ممنوع بود. در این مورد با هر دو طرف معامله، صاحب برده و خریدار، به عنوان دزد رفتار میشد و آنان مجازاتی را که برای دزدی («دروش»، § s ¦ dro ) در نظر گرفته شده بود، متحمل میشدند (قسمت 1، 1.13ـ15). بردهای که به کیش زردشت میگروید میتوانست مالک بیدین خود را ترک کند و، پس از جبران خسارت ارباب سابقش، «رعیتِ شاهِ شاهان» یعنی شهروند آزاد بشود. قطعهای مهم در هیربدستان (12: 11ـ 15) حاکی از این است که حتی وام («اَبام»)ی به این منظور، به برده اعطا شده است (احتمالاً از سوی نهادی مذهبی).صفات انسانی برده در دعاوی کاملاً پذیرفته میشد: او میتوانست در دادگاه به عنوان شاهد، و بلکه خواهان و خوانده در دعاوی مدنی حضور یابد، خصوصاً در دعاوی راجع به مشاجراتی که بر سر تملک خود برده پیش میآمد.ارباب میتوانست به بردهاش صلاحیت قانونی محدودی واگذار کند. امکان داشت صاحب برده به برده حق مصرف درآمد خودش را بدهد ( y kard ¦ a § dixs ¦ n pa § pad windis )، یعنی قطعه زمینی به او واگذار نماید و، بنابراین، دریافت بخششهایی از نفر سوم را نیز برای او میسر کند (قسمت 2، 3.6ـ13). به طور طبیعی، برده اصلاً صلاحیت انتفاع نداشت؛ بخشش شخص سوم فقط زمانی به او میرسید که اربابش از حق مالکیت خود چشم میپوشید (قسمت 1، 106.1ـ4).برده می توانست آزادیش را از طریق حکم قانونی آزادی بردگان به دست آورد. او میتوانست به طور کامل آزاد شود یا فقط آزادی محدودی کسب کند، یعنی تا حد معینی (یک دوم، یک سوم، یک دهم) آزاد شود؛ و این غالباً هنگامی بود که برده دارایی مشترک چند ارباب بود که یکی (یا بیشتر) از آنها نسبت به سهم خود، به برده آزادی میداد. اما اربابی هم که برده تماماً به او تعلق داشت، میتوانست او را به نسبت معینی آزاد کند (قسمت 1، 103.4ـ6). فرزندان بردهای نیز که به طور نسبی آزاد شده بود، به همان اندازة والدشان آزاد بودند (قسمت 1، 1.6ـ7). چنانکه گذشت، بردهای که به کیش زردشت میگروید و اربابی غیرزردشتی داشت، حق خرید آزادیش را به ابتکار خود داشت. از سوی دیگر، اگر پس از گرویدن اربابش به کیش زردشت، او به آن آیین میگروید، حق قانونی آزاد ساختن خود را برای همیشه از دست میداد (قسمت 1، 1.16ـ17). برده پس از گرفتن جواز آزادی («آزاد هیشت»، مردی آزاد (رعیتِ شاهِ شاهان)میشد. مقامات قانونی دربارة امکان دوباره بردهکردن مردی آزاد ، عقاید متفاوتی داشتند. از نظر رَد ـ اورمزدِ قانوندان، بازگشت به بردگی ممکن بوده است (قسمت 1، 20.7ـ10 = 31.15ـ32.1).در کتاب قانون ساسانیان، بردههایی که وقف آتشکدة زردشتی میشدند دو گروه بودند: 1) «اَنْشَهریگ آتَخْش»، که بنابر اطلاعات بسیار پراکنده دربارة بردگی آتشکده، برده به معنای واقعی کلمه بوده است، یعنی شخصی بدون هرگونه حق قانونی (یا فقط با حقوق بسیار محدود)، که احتمالاً بیشتر در املاک آتشکده خدمت میکرده است؛ 2) «آتَخْش بَندَگ» یا «آدوران بَندَگ»، که شخصی آزاد، حتی از اصلی اشرافی بوده و صرفاً در معنای مجازی کلمه «برده» به شمار میآمده، و از لحاظ مذهبی «مقید» به آتش بوده است.یک مرد آزاد شده را نیز میشد به «آتخش ـ بندگیه» یا «آدوران بَندَگیه» داد، یعنی خدمت یک آتشکده؛ چنین بردهای را اربابش به همین منظور آزاد میکرد. بردهای که به طور کامل آزاد نشده بود، در حدی که آزادی داشت، فقط میتوانست به عنوان یک «آتخش ـ بندگ» خدمت کند. او میتوانست زن و فرزندانش را هم به خدمت آتش مقدس وقف کند (قسمت 2، 40.3ـ6).منابع:M. Back, Die sassanidischen Staatisinscriften, Acta Iranica 18, Tehran and Liةge 1978; E ¦ rbad ¦ sta ¦ n ud Nirangista ¦ n. Facsimile edition of the manuscript TD , ed. F. M. Kotwal and J. W. Boyd, Cambridge, Mass., and London 1980; M. Macuch, Das sasanidische Rechtsbuch ،، Ma ¦ takda ¦ n-i Haza ¦ r Da ¦ tista ¦ n'' (Teil II) , Wiesbaden 1981; Ma ¦ daya ¦ n , pt.1, Mہdigہn-i- hazہr Dہtistہn , ed. J. J. Modi (facs. ed. of pt. 1, fols. 1-55), Bombay 1901; Ma ¦ daya ¦ n , pt. 2, The social code of the Parsees in Sasanian times of the Mہdigہn-i- hazہr Dہtistہn , part II, ed. T. D. Anklesaria, Bombay 1912; A. Perikhanian, "Iranian society and law," in Cambridge history of Iran , III/2, 635-640; idem, Sasanidskii § sudebnik , Erevan 1973; E. Sachau, Syrische Rechtsbدcher , III: Corpus juris des persischen Erzbischofs Jesubocht , Berlin 1914.ج) دورة اسلامی تا حملة مغول . جامعة اسلامی در سدههای نخستین جامعهای بردهدار بود، و احتمالاً جامعة ایرانی آن زمان دارای دو نوع بردهداری بوده است؛ یکی نگهداری بردگان برای کارهای کشاورزی و صنعتی؛ دیگری برای کارهای خانگی. نوع سوم، که ظاهراً از قرن سوم به بعد در جهان اسلام پدید آمده، بردهداری نظامی است (دربارة آن رجوع کنید به ادامة مقاله، قسمت ه . ) که برای جامعة ایرانی اهمیتی ویژه داشته است، زیرا که از پایان سدة چهارم، سلسلههایی از تبار بردگان نظامی ترک در سرزمینهای ایرانی پیدا شدهاند. بردگی نظامی با غزنویان (اولاد سبکتکین، متوفی 387، بردة نظامی سامانیان) در مشرق ایران و افغانستان آغاز شد و با سلسلههای اتابکان، از اواخر دورة سلجوقیان ایران تا عهد سلاطین دهلی و دیگر ولایات مسلماننشین شمال هند، که از نظر فرهنگی تحت نفوذ عمیق ایران بودند، ادامه یافت.دربارة بردهداری نوع اول (کشاورزی و صنعتی) در نخستین سدههای اسلامی در ایران، بیشتر بر اساس قراین میتوان استنتاج، و با احتیاط فرض کرد: بردگی کشاورزی که حدود چهار قرن اول هجری در عراق سفلی ـ مشتمل بر قبایل غیر بومی، مانند زنجهای افریقایی و زُطّهای هندی ـ وجود داشته، در شرایط اقلیمی تقریباً یکسان در ایران نیز (در اهواز) معمول بوده است؛ زیرا در آنجا هم محصولاتی چون نیشکر و برنج کشت میشده و یافتن کشاورزان آزاد برای این نوع کشت همیشه کار آسانی نبوده است. اما برای وجود بردهداری کشاورزی در جاهای دیگر ایران، مانند ماوراءالنهر و خوارزم، شواهد اندکی وجود دارد. زمینهای وسیع کشاورزی آبی خوارزم، احتمالاً مستلزم وجود بردگان کارگر در آن زمان و نیز تا انقراض خوارزمشاهان بوده است ( رجوع کنید به آلافریغ؛ تولستوف، ص 207 به بعد). به نوشتة مسکویه (متوفی 421)، «ممالیک التُناء» (احتمالاً بردگان کشاورز ملاّ کان محلی) در 322، در محافظت شیراز از یورش نیروهای دیلمیِ علیبن بویه (بعدها عمادالدوله) یاری مینمودند (ج 1، ص 298).بردهداری نوع دوم در ایران، از همان نوع رایج در دیگر نقاط جهان اسلام بود. از بردهها برای کارهای خانگی، از جمله در اندرون یا حرم، استفاده میشد. برای منظور اخیر، ترجیحاً خواجگان یا مردانِ سیاهچرده و دارای ظاهر نامطلوب را به کار میگرفتند (عنصرالمعالی، ص 114). حقارت کامل جسمی و اجتماعی خواجگان باعث شده بود که پیش از سلجوقیان گاهی آنها را به شغل محتسب منصوب کنند؛ زیرا آنان نه برای کسی احترام قائل بودند و نه به کسی تعهد یا دینی داشتند (نظامالملک، ص 56). دختران برده را برای متعه کردن میپسندیدند، و برخی از همسران خلفای عباسی ـ که مادر امیرزادگان و خلفای بعدی و دارای مقام «اُم وَلَد» بودند ـ ایرانی خوانده شدهاند؛ مانند مَراجِل، متعة هارونالرشید، که اهل بادغیس و مادر مأمون (170ـ218) بود (ابنقتیبه، ص 383، 387؛ یعقوبی، ج 2، ص 538؛ طبری، سلسلة سوم، ص 758). کنیزان جوان را برای آوازخوانی نیز تربیت میکردند؛ در مجالس حکّام ایرانی، چون طاهریان * (206ـ259) در نیشاپور قرن سوم، نظایر آنها را میتوان مشاهده کرد.در قابوسنامه (ص 111ـ 119) صفات ممیّزة انواع برده و لزومِ توجه دقیق خریدار به نیاز خود، هنگام مذاکره برای خرید برده بیان شده و نیز صفاتِ مطلوب بردگانی پرداخته شده که قراربوده وظایف مالی و منشیگری، نوازندگی، سربازی، نگهداری اسب و دامهای مزرعه، خدمتکاری و آشپزی را انجام دهند.اطلاعات ما دربارة اصل و منشأ بردگان در ایران نسبتاً کافی است (برای مثال دربارة برده گرفتن از دیلم در شمال غربی ایران رجوع کنید به اصطخری، ص 205؛ ابنحوقل، ص 377؛ و دربارة برده گرفتن از غور در افغانستان مرکزی رجوع کنید به حدودالعالم ، ص 109ـ110؛ بازورث، 1961، ص 122). ترکان به دلیل سابقة زندگی در استپها و جسارتشان، مناسبترین افراد برای خدمت نظامی تشخیص داده شدند و به سبب این استعداد، برخی نویسندگان، از جمله جاحظ * (ح 160ـ 255)، آنها را ستودهاند ( رجوع کنید به ص 1ـ56؛ تجزیه و تحلیل گابرییلی، ص 477ـ483). اما به سبب وفاداری و دلبستگی بیچون و چرایشان به صاحبان خود، برای خدمت در کاخ و منزل نیز بسیار مناسب بودند. کسانی چون ایازبن اُیماق * ، غلام محبوب محمود غزنوی (حک : 389ـ421)، حتی صاحب نفوذ سیاسی میشدند (ایاز در دورههای بعد به صورت چهرة ادبی مهمی درآمد رجوع کنید به مثلاً اسپیس ، ص 46ـ95).بردگان ترک را از دو راه زمینی که سرزمینهای تمدن باستانی خاورمیانه را به آسیا و استپهای اروپای شرقی پیوند میدهد (راه شمال غربی از جنوب روسیه و قفقاز به آذربایجان، و راه شمال شرقی از خوارزم و ماوراءالنهر به خراسان)، به ایران میآوردند. از پایان سدة اول به بعد، بردگانی که به ایران وارد میشدند، اسیرانی بودند که مسلمانان در جنگ با خزران و در آسیای مرکزی، در جنگ با ترکان استپهای ورای آنجا میگرفتند (برای نمونه رجوع کنید به نرشخی، ص 54، 56ـ57، 62؛ گیب، ص 19ـ 20). بعدها جریان مستمری از بردگان ترک به اسیران جنگی افزوده شدند که آنها را به بازارهای بردهفروشی شهرهایی چون دربند، سمرقند، بخارا، کیش (کِشّ) و نخشب (نَسَف) میآوردند و قربانیان جنگهای بین قبیلهای ترکان در استپ بودند (مانند سبکتکین). در میان این بردگان ترک کسانی نیز بودند که والدینشان آنان را فروخته بودند.در قرون سوم و چهارم، امیران سامانی در خراسان و ماوراءالنهر، به راهی منتهی به شمال شرقی ایران، مسلط بودند، و همانگونه که جغرافینویسان معاصر تأکید کردهاند، بیشتر رونق اقتصادی خود را مدیون تجارت مهم بردگان ترک بودند. معمولاً بخشی از خراجی را که فرمانداران خراسان، چون طاهریان، به بغداد میفرستادند یا سامانیان از ماوراءالنهر و یعقوببن لیث و عمروبن لیث صفاری از فتوحات خود در افغانستان و گوشه و کنار هند برای خلفا میفرستادند، بردگان بودند. به نوشتة مقدسی (336 ـ ح 380 یا 391)، در زمان او خراج سالانة خراسان مشتمل بر 020 ، 1 برده بود. امیران سامانی برای عبور بردگان از قلمرو خود مقرراتی وضع کرده بودند؛ برای هر پسر بچه «جواز» و هفتاد تا صد درهم، برای هر دختر بچه همین مبلغ بدون جواز، و برای هر عاقله زن بیست تا سی درهم مطالبه میکردند (ص 340ـ341). ابنحوقل (سدة چهارم)، صفات ممتاز بردگان ترک را برشمرده و بارها در خراسان شاهد فروش بردهای تا سه هزار دینار بوده است (ص 353)، اما میانگین نرخ بردههای ترک در دورة طاهریان، حدود سیصد درهم بود (بارتولد، ص 240).در شمال غربی ایران نیز ورود جماعت مشابهی از بردگان که از قفقاز و ماورای آن آورده میشدند ادامه داشت. این بردگان، ترکان و غیر ترکهایی از قفقاز و اروپای شرقی ـ مانند آلانها، روسها و صقالبه ـ بودند (صقالبة سپید پوست احتمالاً علاوه بر اسلاوها شامل مردم فین و اویغور شرق روسیه، مانند بُرطاسها یا موردونیها ، نیز میشدند؛ رجوع کنید به طوغان، ص 22). رسم «غزو» نیز که مسلمانان در منطقة قفقاز اجرا میکردند، بردگان مسیحی بسیاری، از جمله یونانیان و ارمنیان و گرجیان را وارد منطقه میکرده است ( رجوع کنید به عنصرالمعالی، ص 115ـ116).لشکرکشیهای صفاریان (247ـ393) به شرق افغانستان، و پس از آن غزنویان به دشتهای شمالی هند، دنیای هند را به منزلة منبعی از بردگان، خصوصاً برای سرزمینهای شرقی ایران، باز کرد. سلطان محمود در یکی از لشکرکشیهایش به قَنوج در درة رود سند (در 408)، 000 ، 53 تن را اسیر کرد که به اُفتِ قیمت برده در بازار غزنه انجامید (بازورث، 1963، ص 102). در پایان قرن پنجم، به اندازهای در سراسر ایران با بردگان هندی آشنا شده بودند که در قابوسنامه دربارة استعدادهای مختلف «کاسْت»ها و گروههای اجتماعی گوناگون هندی برای بردگی، بحث شده است (ص 116).منابع : ابنحوقل، کتاب صورة الارض ، چاپ کرامرس، لیدن 1938ـ1939؛ ابنقتیبه، المعارف ، چاپ عکاشه، قاهره 1960؛ ابراهیمبن محمد اصطخری، کتاب مسالک الممالک ، چاپ دخویه، لیدن1967؛ عمروبن بحر جاحظ، رسالة فی مناقب الترک و عامة جند الخلافة ، چاپ فان فلوتن درTria opuscula auctore... al-Djahiz, Leiden 1903;محمدبن جریر طبری، کتاب تاریخ الرسل و الملوک ، چاپ دخویه... ] و دیگران [ ، لیدن 1879ـ1901؛ کیکاووسبن اسکندر عنصرالمعالی، قابوسنامه ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1364 ش؛ احمدبن محمد مسکویه، کتاب تجارب الامم ، ج 1، چاپ آمدروز، مصر 1332/1914،چاپ افست بغداد ] بیتا. [ ؛ محمدبن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم ، چاپ دخویه، لیدن1877؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا ، چاپ محمد تقی مدرس رضوی، تهران 1319 ش؛ حسینبن علی نظامالملک، سیاستنامه ، با یادداشتهای محمد قزوینی، چاپ مرتضی مدرس چهاردهی، تهران 1334 ش؛ احمدبن اسحاق یعقوبی، تاریخ ، چاپ هوتسما، لیدن 1883؛V. V. Barthold, Turkestan down to the Mongol invasion, London 1958; C. E. Bosworth, "The early Islamic history of Ghu ¦ r", Centra l Asian journal, 6 (1961), repr. In The Medieval history of Iran, Afghanistan and Central Asia, London 1977, chap. 9; idem, The Ghaznavids: their empire in Afghanistan and eastern Iran 944-1 04 0 , Edinburgh 1963; F. Gabrieli, "Larisa ¦ la di al-Ga ¦ h ¤ iz ¤ sui Turch", RSO , 32 (1957); H. A. R. Gibb, The Arab coquests in Central Asia , London 1923; H ¤ udu ¦ d al`alam= The regions of the world , tr. V. Minorsky, London 1970; G. Spiess, Mah ¤ mu ¦ d von G azna bei Far ¦ du'd-d ¦ n `At ¤ t ¤ a ¦ r , Basel 1959; B. Spuler, Iran in frدh-islamischer Zeit , Wiesbaden 1952; A. Z. V. Togan, "Die Schwerter der Germanen, nach arabischen Berichten des 9-11. Jts", ZDMG, 9 0 (1936); S. P. Tolstov, Auf den Spuren der altchoresmischen Kultu r, Berlin 1953.د) از زمان مغول تا الغای بردگی . 1. دورههای ایلخانیان (654ـ750)؛ تیموریان/ گورکانیان (771ـ916)؛ صفویه (ح . 905ـ 1148)، زندیه (ح 1163ـ ح 1208). مردان برده را «غلام» و «زرخرید»، بردگان سیاه را معمولاً «کاکاسیاه» و زنان را «کنیز» یا «کنیزک» میخواندند (پولاک، ج 1، ص 248، 258؛ مستوفی، ج 1، ص 213؛ شمس منشی، ج 2، ص 67ـ 68، 70).منابع تهیة برده . پس از دورة مغول، شیوة تهیة بردة سفید پوست اساساً تغییری نکرد، یعنی جنگ و شبیخون باز هم مهمترین راه بردهگیری بود. برای مثال، تیمور «حدود هزار اسیر در اختیار داشت که کارگران ماهری بودند و سراسر سال به ساختن کلاهخود و تیر و کمان اشتغال داشتند.» (کلاویخو، ص 172). البته بازخرید اسیران ممکن بود کما اینکه در مورد پرتغالیهایی که پس از فتح هرمز اسیر شدند، اتفاق افتاد ( ) تاریخ کرملیان در ایران ( ، ج 1، ص 218، پانویس1). والدین فقیری که فرزندان خود را میفروختند، منبع مهمی به شمار نمیآمدند. از هند نیز برده وارد میشد. به نوشتة هِربرت (ص 110) در 1038/1628، در کشتیهایی که همراه کشتی او از سورت به قصد بندرعباس حرکت کردند «بیش از سیصد برده وجود داشتند که ایرانیان در هند خریداری کرده بودند: پارسی و هندو و بنارسی و جز آنها.» بردههای سیاه را هنوز از شرق افریقا با کشتی میآوردند (برای تصویر کنیزک و غلام سیاه رجوع کنید به برویین ، تصاویر 89 ـ90). تغییرات مهم اجتماعی، در میزان عرضة برده مرجوع کنید به ثر بود؛ برای مثال، هنگامی که افغانها ایران را اشغال کردند (1135ـ1143)، هزاران تن به بردگی گرفته شدند. یورشهای معمول بلوچها در جنوب شرقی و ازبکها در شمال شرقی ایران، به اسیر و برده شدن هزاران تن میانجامید. در قفقاز، مسیحیان قربانیان اصلی بردهگیری بودند. در 1182، دهقانان و عشایر نخجوان از کریمخان زند (متوفی 1193) تقاضا کردند که ایل بیرزاده را از اسیر گرفتن از ایشان منع کند (پِری، ص 212).گذشته از خشونت و خرید، «هدیه»، راه دیگر تهیة برده بود. شاه هم برده میخرید، هم، مثلاً به مناسبت عید نوروز، به او هدیه میدادند ( ) تاریخ کرملیان در ایران ( ، ج 1، ص 48؛ کمپفر، ص 128). ارامنه که مقرر بود جزو خراج خود، دختران و پسرانی نیز به پادشاه ایران بدهند، در 1194 از این کار خودداری کردند (پری، ص 213). شاه نیز به دیگران برده هدیه میداد (مینورسکی، ص 52). به نوشتة جهانگردی ایتالیایی، هنگام سفر سفیران گرجستان به دربار شاه اسماعیل اول صفوی (حک : 905ـ930)، «کنیزی» به ایشان هدیه داده شد ( ) روایت سفرهای ایتالیاییها ( ، ص 207، 217؛ رجوع کنید به ابنبطوطه، ج 2، ص 337).مشاغل بردگان . از بردگان در کارهای مختلف، بویژه در امور خانگی و برای عیش و عشرت، استفاده میشد (برای مثال رجوع کنید به ابنبطوطه، ج 2، ص 344؛ باربارو و کنتارینی ، ص 207). برخی از کنیزکان را صاحبانشان به فحشا وامیداشتند (شمس منشی، ج 2، ص 289). تمام رجال خانههای بزرگ و بردگان متعدد (کمپفر، ص 136)، و اروپاییان مقیم ایران نیز هر یک چند برده داشتند.خواجهها . در میان بردگان، خواجهها گروهی مخصوص و متنفذ بودند که در اوان جوانی (هفت تا ده سالگی) و پیش از فروش به صاحبان نهایی خود، اخته میشدند. آنها بیشتر پوستی تیره داشتند، اما خواجة سفیدپوست نیز دیده شده است (ابنبطوطه به خواجهای یونانی اشاره کرده است رجوع کنید به ج 2، ص 338). در زمان صفویان، خواجة سفیدپوست وجود نداشت تا اینکه شاه عباس اول (حک : 966ـ1038) خود چند بار افراد را اخته کرد، رئیس خواجهها («خواجهباشی»)، سمتِ «ریشسفید»ی حرم را عهدهدار بود. به گفتة شاردَن (ج 6، ص 42)، اکثر خواجههای تیرهپوست، هندی و بیشتر آنها اهل مالابار و بنگال بودند و رنگ پوستشان از رنگ پوست سیاهان افریقایی روشنتر بود. در اواخر قرن دهم، حدود 999/1590 یکصد «غلام» گرجی را اخته کردند و شایستهترین ایشان را به ریاست آنها («یوزباشی»: فرمانده یکصد تن)، منصوب کردند. در همان زمان، یوزباشی دیگری به ریاست خواجههای سیاهپوست منصوب شد. از آن پس، قدرت میان ررجوع کنید به سای خواجههای سفیدپوست و سیاهپوست تقسیم شد. شاه تنها کسی بود که حق مالکیت خواجة سفیدپوست داشت. خواجهها، بر اساس سن (معمولاً هشت تا شانزده سال) و میزان تحصیلات، به قیمتی گزاف (میان هزار تا دو هزار فرانک) به فروش میرسیدند؛ با این حال، شاه عباس دوم (حک : 1025ـ 1077) حدود سه هزار خواجه داشت. خانوادههای ممتاز معمولاً دو تا هشت خواجه داشتند و تعداد آنها به ثروت ایشان بستگی داشت (میرزا سمیعا، ص 56، 127؛ شاردن، ج 6، ص 41ـ43). گزارشهای مقامات رسمی را رئیس خواجگان حرم («ایشیک آقاسیباشی»)، که در حرمسرا دارای محلی مخصوص بود، نزد شاه میبرد و پاسخ شاه را به ایشان میداد. خزانهدار سلطنتی و معاون او، که کلیدهای خزانه را در اختیار داشت، هر دو از خواجههای سیاهپوست بودند. فقط خواجههای سیاهپوست اجازة ورود به حرمسرا را داشتند و در واقع بندرت آنجا را ترک میکردند. ایشان علاوه بر نگهبانی از زنان شاه، کمی هم در کارهای خانگی کمک میکردند. خواجههای سفیدپوست تنها با اجازة شخص شاه حق ورود به حرم را داشتند. ایشان محافظان شاه و کاخ سلطنتی، و همیشه همراه شاه بودند. رئیس خواجههای سفیدپوست را «مهتر» میخواندند. مهتر در کاخی از آنِ خود زندگی میکرد، بسیار متنفذ و همیشه با شاه بود (شاردن، ج 5، ص 378؛ تونو ، ج 2، ص 102). شاه که همواره خواجهها گرداگرد او را گرفتهاند و به او خدمت میکنند«حدود پنجاه خواجه دارد که به نیازهای کم اهمیت او مانند لباس پوشیدن میرسند. تصدی البسه و آبدارخانه نیز با آنهاست.» ( ) تاریخ کرملیان در ایران ( ، ج 1، ص 48). هنگام بار عام، «نُه تا ده خواجة کوچکِ ده تا چهارده ساله پشت سرشاه میایستند؛ آنها زیباترین کودکانی هستند که چشم کسی دیده است. لباسهای فاخر به تن دارند و پشت سر شاه نیمدایرهای تشکیل دادهاند؛ چنان بیحرکت ایستادهاند که انگاری مجسمههایی از مرمرند، دستها را بر روی شکمها و سرها را بالا نگه داشتهاند و چشمها مستقیم به جلو مینگرند» (شاردن، ج 5، ص 470). آنها هنگامی که چیزی به شاه میدادند زانو میزدند.سربازان برده . سربازان برده («غلام»)، که در دورة مغول ناپدید شدند، بار دیگر در زمان غازانخان (حک : 694ـ703)، هفتمین پادشاه ایلخانی، اهمیت یافتند. به نوشتة رشیدالدین فضلالله (645ـ 718)، مالک اقطاعی نظامی درگذشته و وارثی بر جای نگذارده، و مقرر شده است که اقطاع به یکی از غلامان پیر او واگذار شود (ص 308). ابنبطوطه (ج 2، ص 302، 343) به حضور «مملوک» (برده) در دربار ابوسعید ایلخانی اشاره کرده است. شمس منشی (ج 1، ص 228، 234ـ235) نیز از غلامانی یاد میکند که با دیگران به حفاظت از کاروانها مشغول بودهاند. یکی از رهبران سربداران * ، وجیهالدین (حدود751)، نیز گروهی غلام ترک برای محافظت از شخص خویش استخدام کرده بود (دولتشاه سمرقندی، ص 280). با افول ایلخانیان (دورة فرمانروایی در ایران: 654ـ750)، غلامان بار دیگر در دولت چوپانیان اهمیت یافتند (قطبی اهری، ص 70ـ74). صفویان در اوایل کار، مانند قراقوینلوها و آققوینلوها، از سرباز برده استفاده نکردند، تنها در حدود 998 بر اثر مشکلاتی که امیران قزلباش برای شاه عباس اول به وجود آوردند، سپاهی از غلامان تشکیل گردید. این سپاه تحت فرمان قوللرآقاسیباشی و مرکب از غلامان، محافظان اسلحهخانه («یَساولان قور») و«جارچیان» تحت امر «یوزباشیان» و مسلح به تفنگهای لوله پهن («جزائری») بود (میرزا سمیعا، ص 73). در ضمن، «وزیر» و مأمور مالی («مستوفی») جداگانهای نیز برای این سپاه تعیین شد (روهربورن ، ص 32). شغل وزیر حفظ سوابق اشتغال و نحوة انجام وظیفه و شیوة پرداخت و میزان حقوق افراد، و وظیفة مستوفی حفظ سوابق غلامان و اطلاعات مربوط به اخراج و مرگ افراد و نگهداری مدارک مالی بود ( رجوع کنید به میرزا سمیعا، همانجا). غلامان جوان، خواندن و تشریفات دربار را در نهادی که زیر نظر شاه بود، فرا میگرفتند و پیش از بلوغ، آموزگاری ویژه داشتند. پس از رسیدن به سن بلوغ، به نظام وارد میشدند و تحت نظر قوللَر آقاسیباشی قرار میگرفتند. مسکن غلامان جوان در کاخ کوچکی به نام «خانة گاو» بود (شاردن، ج 8، ص 38ـ39). به گفتة تونو (ج 2، ص 101) تعداد غلامان حدود 400 ، 1 تن بود، اما شاردن (ج 5، ص 308) شمار آنها را 200 ، 1 تن ذکر کرده است. در زمان شاهرخ شاه (حدود 1164) سپاه غلامان دست کم 1500تن عضو داشته است (حسینی منشی، ج 1، گ95ر، 96پ).نفوذ بردگان . غلامان، اعم از خواجه یا جز آن، دارای نفوذ و احترام بسیار بودند، بویژه خواجهها که به سبب معاشرت نزدیک با شاه و امکان دسترسی یافتن به او بسیار قدرت داشتند (شاردن، ج 7، ص 472). بسیاری از غلامان به مقامات عالی رسیدند، از جمله خواجه لرجوع کنید به لرجوع کنید به ، خواجة یونانیتبار دربار ابوسعید بهادر (نهمین پادشاه ایلخانی، حک : 717ـ736)، قدرتمندترین امیر او بود (ابنبطوطه، ج 2، ص 340). هنگام مرگ شاهعباس اول (متوفی 1038)، از 92 امیر قدرتمند او، 22تن از غلامان بودند، بسیاری از غلامان نیز به حکومت ولایات بسیار مهم رسیدند ( رجوع کنید به روهربورن، ص 33ـ37). ضمناً شاه به آنان اجازة کسب مال و دارایی میداد. او به بردگان، به اقتضای خدماتشان، با بهرة بیست درصد (یا با نرخ دیگری) پول قرض میداد و بهرة آن را سالانه دریافت میکرد، در حالی که ایشان آن پول را با بهرة پنجاه یا هفتاد یا هشتاد درصد ـ در برابر وثیقههای خوبی چون کالا و خانه ـ به رجال دربار قرض میدادند ( ) تاریخ کرملیان در ایران ( ، همانجا). اگر وامگیرندگان پول غلامان را پس نمیدادند، غلامان خانه یا ملک آنان را میفروختند (همان، ج 1، ص 49). غلامانِ به اصطلاح «خانهزاد»، دارای نفوذی ویژه و مورد عنایت خاص شاه بودند (حسینی منشی، ج 1، گ131ر). رسیدن به مشاغل مهم منحصر به غلامان سلطنتی نبود، بلکه بردگان اشخاص دیگر نیز به مقامات عالی میرسیدند. ابنبطوطه (ج 2، ص 285) خانقاهی در نزدیکی شوشتر دیده بود که امور آن را چهار بردة متعلق به شیخ اداره میکردند.2. دورة قاجاریه (1210 ـ ربیعالثانی 1344/ 9 آبان 1304 ش).منابع تهیه برده . در ایران دورة قاجار، بردگان را یا میخریدند یا در جنگ اسیر میکردند و سپس به بردگی در میآوردند. والدین فقیر نیز با فروش فرزندان خود به این کار کمک میکردند؛ چنین معاملاتی در ارمنستان، جنوب ایران و کردستان صورت میگرفت (پولاک، ج 1، ص 248؛ دروویل ، ج 2، ص 75ـ76). جنگهایی مانند جنگ ایران و روس، حملات عشایری (چَپو)، یورشهای خاص برای گرفتن برده و نیز لشکرکشیهای تنبیهی، بویژه بر ضد ترکمنها، منبع اصلی تهیة برده سفیدپوست بخصوص در شمال ایران بود. در درجة اول بردگان ارمنی، گرجی و چرکسی را میگرفتند. «ترکمنها و بازرگانان خیوهای، کنیزان را به نام «کَلموک » (مغول) جا میزدند، ولی عموماً اهل قزاقستاناند و ایرانیان آنها را میخریدهاند.» (امانت ، ص 20). در درجة دوم، هدف عمده ایرانیان مسلمانی بودند که بویژه در حملههای ترکمنها گرفتار شده بودند (مثلاً رجوع کنید به کینر ، ص 26ـ27؛ امانت، ص 34، 43 و بعد؛ فِریه، ص 81). ترکمنها شیعیان ایرانی را اسیر میکردند و ایشان را، اگر خود به آنها نیاز نداشتند، به بازرگانان خیوهای میفروختند. البته از اسیر کردن هممذهبان سنی خویش نیز ابایی نداشتند. آبوت، کنسول انگلیس، گزارش داده است که گوکلانها به یُموتها حمله میبردند و هر که را اسیر میکردند، معمولاً به ایرانیان میفروختند (امانت، ص 50).در جنوب ایران، بردگان عمدتاً سیاهپوست بودند، و آنها را یا بردهفروشان ایرانی و عرب از طریق خلیجفارس وارد میکردند یا زایران از راه زمینی از مکه و کربلا میآوردند (تعدادی از بردگان نیز از دمشق میآمدند؛ شیل، ص 242؛ ژوبر، ص 327). ایرانیان به این بردهها، به سبب محلی که از آن آورده شده بودند، «حاجی» میگفتند (مستوفی، ج 1، ص 213). در جنوب شرقی ایران، بردگان عمدتاً کسانی بودند که با والدینشان، به سبب فقر، آنان را میفروختند، یا بردهفروشان در حملات خود اسیرشان میکردند. همة اینان در عربستان و افغانستان فروخته میشدند ( رجوع کنید به بِلو، ص 252، 292). در حدود 1318، برخی از خوانین مکران برای بردهگیری دست به حملاتی میزدند. بردگان مسلمان بیشتر در عربستان فروخته میشدند؛ سالانه 450 برده از بندر جاسک به آنجا فرستاده میشد. صادرات برده از مکران، ظاهراً در حدود 1323، یک بار دیگر متوقف شده است. در نیمة اول سدة چهاردهم، برخی از والدین در کرمان و حوالی بندرعباس نیز به سبب فقر ناچار به فروش فرزندان خود شدهاند (لوریمر، ج 1، قسمت دوم، ص 2510ـ2511؛ نیز رجوع کنید به عیسوی، ص 126، پانویس 14).مشاغل بردگان . از بردگان در کارهای خانگی یا عیش و عشرت، نظام، امور اداری یا کارهای یدی استفاده میکردند و خواجهها نگهبان حرم بودند. هدف عمدة اعیان ایران در خرید برده، نمایش ثروت خویش بود. هر چه تعداد نوکران و بردگان کسی بیشتر بود، مهمتر به نظر میرسید. از این گذشته، همسران بزرگان برای انجام امور اندرون خواستار کنیز بودند ( رجوع کنید به پولاک، ج 1، ص 238؛ دروویل، ج 2، ص 79). برخی از اروپاییان نیز، بر خلاف قوانین ایران، صاحب برده بودند، ولی بردهها هرگاه میخواستند، میتوانستند آنها را ترک گویند و ادعا کنند که به عنوان مسلمان موظف نیستند به مسیحیان خدمت کنند (پولاک، ج 1، ص 254ـ 255).بیشتر نویسندگان بر آناند که بردگان در ایران هرگز مکلف به کارهای دشوار نبوده و تنها به انجام کارهای نسبتاً راحت خانگی میپرداختهاند (مثلاً، پولاک، ج 1، ص 248؛ شیل، ص 241، سایکس، ص 68). اما این امر فقط در مورد اعیان شهری صحت داشت؛ بردگان عشایر ترکمن را، بویژه در بخارا و خیوه، به شبانی و شخمزدن زمین وامیداشتند (وامبِری، ص 192ـ 193). در جنوب شرقی ایران (در کرمان و سیستان و بلوچستان) از بردگان منحصراً برای کار کشاورزی استفاده میشد. به گزارش یکی از کنسولهای انگلیس، «در بلوچستان چندین دهکده وجود دارد که ساکنان آن بردهاند و در زمینهای خالصة حدود بمپور کشاورزی میکنند.» ( ) گزارشها و اسناد ( ص 2؛ نیز رجوع کنید به گلدسمید ، ج 1، ص 234). به گزارش آبوت، «بیشتر کارگران کشاورزی در سیستان، بردگان سیاهپوست و سفیدپوست، و بسیاری از افراد قبیلهای در نزدیکی جبل بارز، دو رگه و مولود ازدواج بردگان سیاهپوست و اهالی محلاند.» (امانت، ص 164، 172).سربازان برده . نوع خالصی از بردگان «غلامان شاه» نام داشتند که محافظ شاه بودند. آنان عمدتاً از میان بردگان جوان قفقازی و پسران بعضی از خانوادههای اعیان انتخاب میشدند. در ربع اول سدة سیزدهم، تعداد آنان به سه تا چهار هزار تن میرسید ( رجوع کنید به فریزر ، ص 254، کینر، ص 32). از این غلامان در کارهای دیگر دولتی نیز استفاده میشد، و برخی از آنها به عالیترین مقامات مملکتی میرسیدند. از نمونههای مشهور آنها یکی منوچهرخان معتمدالدوله، حاکم فارس، و دیگری خسروخان است که در طول زندگی خویش حاکم چند ایالت (از جمله کرمان) شد (پولاک، ج 1، ص 260). پس از آنکه ورود بردگان سفیدپوست متوقف شد، اعضای سپاه غلامان را از میان مردان آزاد ایرانی بر میگزیدند.خواجهها . وظیفة خواجهها ـ چه مادرزاد چه مردان آزاد و بردگان مقطوعالنسل شده ـ نگهبانی از ناموس مرد یعنی زنان او، بود. در مورد اخیر، خواجهها پیش از ورود به ایران، مقطوعالنسل و غالباً در جوانی خریداری میشدند. اکثر خواجهها، بویژه پس از آنکه یافتن بردگان سفیدپوست مشکلتر و سپس غیر ممکن شد، سیاهپوست بودند. به گفتة پولاک (ج 1، ص 256)، آخرین خواجة سفیدپوست در 1273 درگذشت. با این حال، حرمسرای ناصرالدین شاه در پایان قرن سیزدهم دارای بیش از نود خواجة سیاهپوست و سفیدپوست بود (معیرالممالک، ص 20ـ21؛ این منبع حاوی تصاویری از خواجگان سیاهپوست و سفیدپوست و نیز جزئیات بیشتری دربارة امور داخلی حرمسراست.) این افراد را علاوه بر خواجه، «آغا» نیز مینامیدند، و در حرم شاه تحت نظر خواجه باشی یا آغاباشی قرار داشتند. خواجه باشی ناصرالدین شاه، ملقب به بصیرباشی، بسیار متنفذ بود و از نفوذ خود استفاده میکرد، و همین امر به قیمت جان او تمام شد (پولاک، ج 1، ص 259). به گفتة پولاک، پس از 1277، خواجگان نفوذ خود را از دست دادند. این امر با کاهش تعداد آنها مقارن بود. با این حال، خواجهباشیِ شاه، بسیار بانفوذ بود (معیرالممالک، ص 21). به علت قیمت گزاف خواجه، بیشتر اعیان برای نگهبانی از همسران خود از پیرمردان استفاده میکردند. حتی ناصرالدین شاه نیز برای باغبانی و دربانی در حرمسرای سلطنتی از چنین افرادی استفاده میکرد (پولاک، ج 1، ص 261؛ معیرالممالک، همانجا). گاهی نیز افراد خاطی به مقطوعالنسل شدن محکوم میشدند که اگر زنده میماندند، برای خدماتشان اجرت گزافی پرداخته میشد (پولاک، ج 1، ص 256، 261). در داخل حرم، کنیزکان زیبایی خدمت میکردند که بدون استثنا از ترکمنها، یا کردهای اسیر شده بودند. آنها در حیاطی مجزّا زندگی میکردند و زیر نظر زنی، ملقب به «اَقَل (اُغول) بِگه خانم»، قرار داشتند که مسئول پرداخت دستمزد آنها نیز بود. از کنیزکان به صورت خدمتکار و صیغه استفاده میشد. «غلام بچه»هایی نیز که به سن بلوغ نرسیده بودند، در حرم همبازی بچهها بودند و خدمت هم میکردند (تاجالسلطنه، ص 15، 17، 21، 52).طبقهبندی بردگان . بردگان سیاهپوست به دو یا سه گروه تقسیم شده بودند، به گفتة پولاک (ج 1، ص 248)، زنگیها و حبشیها گروههای اصلی به شمار میرفتند. زنگیها از زنگبار و نواحی دور افتادة آن آورده میشدند، حبشی نیز به بردهای گفته میشد که اهل حبشه، سومالی و جنوب سودان بود. شیل (ص 243) به سه نوع بردة سیاهپوست اشاره کرده است: «بُمباسهای، نوبیایی و حبشی.» منشأ واژة «بمباسه» معلوم نیست، ولی به زنگیهای پولاک اشاره دارد و ممکن است که تلفظ نادرست ممباسا ، بندری باشد که بسیاری از این بردگان از آنجا آورده میشدند. نوبیاییها اهل نوبیا و سومالی، و تیره رنگتر از حبشیها بودند. «بمباسهایها را سبع، خائن و تنبل میشمارند و ازینرو بسیار بدناماند. نوبیاییها و حبشیها را ملایم، باوفا، شجاع و باهوش میشناسند و بسیار مورد توجه قرار دارند.» (شیل، همانجا؛ پولاک، همانجا؛ نیز رجوع کنید به ویلز، 1886، ص 326؛ کِلی، ص 414ـ 418). ظاهراً بردگان سفیدپوست را طبقهبندی نکرده بودهاند. تصویر فرهنگی منفی از بردگان سیاهپوست ( رجوع کنید به ساوتگیت )، ظاهراً در عمل مانعی اجتماعی ایجاد نکرده بوده، زیرا ازدواج میان افراد دو نژاد اتفاق میافتاد، و بردگان سیاهپوست تأثیری جزئی بر فرهنگ ایرانیان گذاشتند؛ شخصیتهای همه پسند و خندهآوری چون کاکاسیاه، و حاجی فیروز در تئاتر ایران نمونههایی از این تأثیرند (بیضایی، ص 172 به بعد). در منطقة خلیجفارس که برای سیاهان از هر جای دیگرایران نسبتاً راحتتر بود، ایشان سنت افریقایی دیرینة خود (دفع ارواح خبیث: زار) را زنده نگه داشتند (ساعدی، 1342 ش). بهطور کلی، بردگان بخوبی در جامعه جذب شدند؛ به فارسی سخن میگفتند (اگر چه با لهجة خاص خود)، زبانهای خود را فراموش کردند، به اسلام گرویدند و بدین ترتیب کاملاً در محیطِ جدید، جذب شدند (پولاک، ج 1، ص 251).قیمت بردگان . به گفتة کینر (ص 26)، قیمت برده به عرضه و تقاضا بستگی داشته است. به نوشتة دروویل (ج 2، ص 79) بردههای مردی که با حرفهای آشنایی نداشتند، گران نبودند، اما کنیزکان گرانتر بودند و گاهی قیمت آنها تا ششصد تومان میرسید (برای نرخ کنیزان در جاهای گوناگون رجوع کنید به امانت، ص 50). حدود 1277، قیمت یک پسر بچه دوازده تا هجده دوکات، و قیمت دختر حبشی زیبا هفتاد دوکات بود (پولاک، ج 2، ص 254). چون میزان مرگ و میر در نتیجة مقطوعالنسل کردن بالا بود، خواجهها بسیار گرانتر و به طور کلی به سه برابر قیمت بردة معمولی به فروش میرسیدند (همان، ج 2، ص 255ـ 256؛ نیز رجوع کنید به ویلز، 1883، ص 75ـ76؛ همو، 1886، ص 326). در نیمة اول سدة چهاردهم، به سبب مشکلات موجود در زمینة تجارت برده، قیمت زنان و مردان سیاهپوست گران بوده است (سایکس، ص 69). در سیستان، قیمت میانگین بردگان نیرومند پنجاه تا هشتاد تومان بوده، اما کنیزان ارزانتر بودهاند (عیسوی، ص 126؛ لوریمر، ج 1، قسمت دوم، ص 2511).تعداد بردگان . به گفتة ملکم (ج 2، ص 594) تعداد بردگان در ایران زیاد نبوده است. باست هم در حدود 1256 نوشته است که در این زمان بردة سفیدپوست نادر است و بردگان سیاهپوست بمراتب بیشترند (ص 287). به گفتة لیدی شیل، تعداد برده در شمال ایران زیاد نبوده و عدة آنها در جنوب بیشتر بوده است، بویژه در مناطق ساحلی. وی تعداد واردات برده را در سال، دو تا سه هزار تن تخمین زده است (ص 241ـ242؛ دربارة تخمینهای دیگران رجوع کنید به عیسوی، ص 125ـ126). این امر که در ظاهر بردگان را، به طور کلی، «از دیگر مردم نمیتوان تمیز داد» (ملکم، همانجا)، و نیز محدودة جغرافیایی مشاهدات خارجیان، شاید در تخمین ایشان دربارة تعداد بردگان اثر داشته است. اما پولاک (ج 1، ص 252) گفته است که غالباً لباس بردگان نسبت به خود ایرانیان رنگارنگتر بوده است. تجارت برده نیز فعالیتی بی سر و صدا بوده و این نیز احتمالاً به فقدان اطلاعات دربارة رواج بردهداری کمک کرده است. باست (همانجا) میگوید: «تجار برده به شهرهای عمده میروند و به خرید و فروش برده میپردازند، ولی تقاضا آنچنان زیاد نیست که از نظر اقتصادی ایجاد بازاری را برای این امر توجیه کند». بردهفروشان گروههایی از بردگان را از شهری به شهر دیگر میبردند. در جنوب، شیراز و بوشهر از مراکز مهم داد و ستد بود. حاکم شیراز مرتب برای شاه و درباریان متنفذ برده میفرستاد (پولاک، ج 2، ص 254؛ ویلز، 1886، همانجا). بردگان را در منازل خصوصی نگاه میداشتند تا بتوانند آنها را عریان در معرض دید خریداران بگذارند (باست، ص 288). احتمالاً به سبب کوتاهی عمر متوسط بردگان (غالباً قربانی مرض سل میشدند و بندرت بیش از سی سال زنده میماندند) واردات برده به تعداد اندک ولی مستمر، در سراسر قرن سیزدهم ادامه یافت. ازدواج میان بردگان نیز غالباً به تولید مثل نمیانجامید و فرزندان آنها نیز بندرت به سن بلوغ میرسیدند (پولاک، ج 1، ص 248؛ نیز رجوع کنید به لوریمر، ج1، قسمت دوم، ص2494 دربارة وضع جسمانی بردگانی که به خلیجفارس وارد میشدند.) ویلز (1883، ص 74) میگوید: «علیرغم مراقبتهای کشتیهای جنگی ما در خلیجفارس، برده به میزانی که پاسخگوی نیاز باشد وارد میشود، ولی در ایران تاجر برده و بازار بردهفروشی وجود ندارد.»رفتار بردگان . به طور کلی، در ایران با بردگان بخوبی رفتار میشد. به اعتقاد سایکس (ص 68) برای بردگان «ایران بهشت است». رفتار افغانها نیز با آنها نسبتاً انسانی به نظر میرسد (علیشاه، ص 51ـ52). به سبب قیمت گزاف و جنبة تجمّلی داشتن برده، وظایف کم زحمت خانگی به آنها واگذار میشد. در ضمن، چون بردگان در ایران با کسی جز صاحبانشان پیوندی نداشتند، معمولاً در مقایسه با خدمتکاران آزاد مورد اطمینان و توجه بیشتری بودند. بردگان نیز، مانند خدمتکاران، غالباً عضو خانواده به شمار میآمدند و دون پایگی آنها موجب تحقیرشان نمیشد (ملکم، همانجا؛ سایکس، همانجا؛ پولاک، ج 2، ص 248؛ ) گزارشها و اسناد ( ، ص 2). بردگان را به مناسبتهای خانوادگی، مانند تولد یا ازدواج، یا پس از مرگ صاحبانشان آزاد میکردند. صاحب برده ترتیب ازدواج او را با یکی از کنیزان خویش میداد، و کودکانی که از این وصلت به وجود میآمدند با فرزندان صاحب برده بزرگ میشدند (پولاک، ج 1، ص 248). بردگانی که با آنها بدرفتاری میشد حق شکایت داشتند (گاستایگر ـ چان، ص 151) و میتوانستند تقاضا کنند که به دیگری فروخته شوند، اما فروش غلام خانگی باعث کسر شأن افراد میشد؛ حتی در موارد نادری هم که صاحب برده به فروش او رضایت میداد، یافتن خریدار مشکل بود، زیرا کسی به خریدن بردة متمرد علاقه نداشت. ضمناً در موارد سوءرفتار نسبت به بردگان، اتفاق افتاده است که بردگان یک شهر در مقابل خانة صاحب برده به تظاهرات پرداخته و خواستار اجرای عدالت شدهاند (پولاک، همانجا؛ ویلز، 1886، ص 326). با وجود این، در جایی که قدرت نامحدود در یک طرف قضیه قرار داشته، بدرفتاری بندرت روی میداده است (شیل، ص 243ـ244). در فاصلة سالهای 1256 تا 1257، چندین برده به منظور فرار از تنبیه، به سفارت انگلیس پناه بردند. در جنوب ایران، بردگانی که به کار کشاورزی واداشته میشدند، در حد گرسنگی مفرط و لباسهای مندرس نگهداری میشدند. ظاهراً مقرر بود که یک سوم محصول زمین به آنها داده شود، اما حتی از آن درصد ناچیز هم، مقدار زیادی کم میشد ( ) گزارشها و اسناد ( ، همانجا). بردگان ترکمنها نیز وضع مشابهی داشتند؛ با آنها چون شیء منقول رفتار میکردند، نیمه عریان و گرسنه بودند و شبها آنها را با قلاّ ب چوبی محکمی میبستند و روزها نیز ناچار بودند که با زنجیر حرکت کنند (سایکس، ص 110؛ فریه، ص 80؛ وامبری، ص 192ـ193، 331، 337؛ راس، ص 45، 47، 62، 65ـ66، 69، 82 ـ 85، 113، 122، 126). دربارة رفتار با بردگان در کشتیهای حمل برده، شواهد متناقضی هست. لوریمر (همانجا) موردی زننده از رفتار وحشیانة بردهفروشان عرب را ذکر کرده است؛ اما به گفتة عیسوی (ص 126)، «تقریباً تمام منابع متفقالقولاند که حمل بردگان از افریقا به وضعی نسبتاً انسانی انجام میشد.» بردگان اجازة کسب مال پیدا میکردند و غالباً ثروت هنگفتی گرد میآوردند. با این حال، در بیشتر موارد ترجیح میدادند که خود را بازخرید نکنند (سایکس، ص 69).الغای بردهداری . از میان برداشتن تجارت برده حدود یک قرن به طول انجامید. مرحلة اول فتح قفقاز توسط روسها، بلافاصله بر تجارت برده تأثیر گذاشت. روسیه فروش مردان و زنان قفقازی (ارمنی، گرجی و چرکسی) را به ایران ممنوع کرد، اما این تجارت در قسمت ایرانی قفقاز ادامه یافت. پسران و دختران را از قلمرو روسیه مخفیانه به ایران میآوردند. با وجود این، اثر تحریم فروش برده محسوس بود، چون دروویل اظهار میدارد که تعداد موارد بردهگیری نسبت به گذشته کمتر شده بود. اما همو میگوید که میزان فروش تقریباً با گذشته یکسان بود (ج 2، ص 74، 76). بر اثر امضای قرارداد ترکمنچای در 1243 بین ایران و روسیه، که به موجب آن قفقاز به زیر سلطة روسیه در آمد، بردة قفقازی بسیار نادر شد. از این گذشته، بسیاری از بردگانی که در جریان لشکرکشی 1210 آقامحمدخان به قفقاز و نیز سربازانی که در جنگهای ایران و روسیه گرفتار شده بودند به روسیه برگردانده شدند. این کار بر اساس مادة سیزدهم قرارداد صورت میگرفت که طرفین را به مبادلة اسرا مکلف میساخت. مادة مشابهی نیز برای بازگشت اسرای جنگی در معاهدة صلح ایران و عثمانی (مورخ 1160) گنجانده شده بود (هِرتسِلت، ص 162). پس از 1210، هنوز هم از قلمرو روسیه بردههایی به طور قاچاق به ایران آورده میشد، ولی سفارت روسیه خواستار بازگشت فوری آنها میشد (پولاک، ج 1، ص 248). گسترش دامنة نفوذ روسیه در سواحل شرقی دریای خزر، نیز بر تحدید بردهداری اثر مثبت داشت. پایگاه دریایی روسیه در جزیرة آشوراده، امکان متوقف ساختن کشتیها و پشتیبانی نظامی از عملیات را به آنها داد (امانت، ص 39؛ شیل، ص 243). فتوحات روسها در آسیای مرکزی، بویژه فتح خانات آنجا، بردهگیری را در مرزهای شمالی ایران متوقف ساخت. آدمربایی در ایران، که ترکمنها و بلوچها، به سبب نبودن قدرت دولت مرکزی انجام میدادند، ادامه یافت. در آذربایجان غربی نیز وضعی مشابه وجود داشت و عشایر کرد آزادانه به قتل و غارت و اسیر کردن مردم میپرداختند، تا اینکه رضاخان (بعدها رضاشاه، حک : 1304ـ1320ش) به استقرار نظم پرداخت.وضع در جنوب ایران نیز به همین منوال بود. انگلیسیان برای متوقف ساختن تجارت برده در ایران، از طریق پیمانهای خود با سلطان مسقط و دیگر حکام خلیجفارس، تلاش میکردند (برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به کلی، فصل9، 13؛ لوریمر، ج 1، قسمت دوم، ص 2475 به بعد). در 1265، ناصرالدین شاه حمل بردگان سیاهپوست را از طریق دریا به ایران ممنوع کرد. در 1268، ایران و انگلیس پیمانی امضا کردند که به موجب آن کشتیهای انگلیسی مجاز بودند کشتیهای ایرانی را برای یافتن برده بازرسی کنند. به موجب مادة سیزدهم پیمان صلح مورخ 1274 میان انگلیس و ایران، حق بازرسی کشتیها تا 1290 تمدید شد. اما این پیمانها بر میزان تجارت برده تأثیر عمدهای نداشت و این تجارت تنها بر اثر بازرسی دریاییِ شدیدتر پس از 1287 تا حدی کاهش یافت. به موجب پیمان جدیدی که در 1300 به امضا رسید، اختیارات انگلستان گسترش یافت: بردگانی که در کشتیهای ایرانی یافت میشدند آزاد میشدند و دادگاه مسئول رسیدگی به جرم صاحب کشتی ایرانی نیز باید در حضور نمایندة کنسولی انگلیس تشکیل میشد. ایران همچنین در کنفرانس بروکسل در مورد الغای بردگی شرکت کرد. در نتیجه، در 1308، ایران تجارت و واردات برده را، چه از طریق آبی چه از طریق خاکی، ممنوع کرد (هرتسلت، ص 12ـ13، 40، 42، 54 ـ 56، 58). در 1328، تجارت برده قانوناً متوقف شده بود؛ اما هنوز برای مدتی بردهداری وجود داشت که آن هم در پایان دورة قاجار بکلی از میان رفت. ایران با پیوستن به کنوانسیون 1305ش/1926 ژنو و نیز اعلامیة جهانی حقوق بشر (1327 ش/1948)، رسماً خود را متعهد به الغای بردهداری کرد.در افغانستان خرید و فروش برده در شمال شرقی نسبتاً فعال بود و سالانه بین چهارصد تا پانصد برده در قندهار به فروش میرسید؛ در شوغْنان نیز در نیمة اول سدة چهاردهم/ پایان سدة نوزدهم میلادی بردگان «تنها کالای تجاری» بودند (ویلِر، ص 102ـ103؛ هَمیلتُن، ص 168). در 1313، امیر عبدالرحمان بردهداری را ملغی ساخت (همیلتن، ص 169)، گو اینکه بازهم در برخی از نواحی کشور ادامه یافت. افغانستان نیز در حکم یکی از اعضای سازمان ملل متحد متعهد به الغای بردهداری است.منابع: بهرام بیضایی، نمایش در ایران ، تهران 1344 ش؛ تاجالسلطنه، خاطرات تاجالسلطنه ، چاپ منصوره اتحادیه (نظاممافی) و سیروس سعدوندیان، تهران 1361 ش؛ محمود حسینی منشی، تاریخ احمدشاهی ، چاپ از نسخة عکسی، چاپ دوستمراد سیدمرادوف، مسکو 1974؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرةالشعراء ، چاپ براون، لیدن 1901؛ رشیدالدین فضلالله، کتاب تاریخ مبارک غازانی : داستان غازانخان ، چاپ کارل یان، لندن 1358/1940؛ ] پیرامده امیلین پروب ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران ، ترجمة محمود مصاحب، تبریز 1347 ش [ ؛ غلامحسین ساعدی، اهل هوا ، تهران 1342 ش؛ محمدبن هندوشاه شمس منشی، دستورالکاتب فی تعیین المراتب ، چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده، مسکو 1964ـ1976؛ ابوبکر قطبی اهری، تاریخ شیخ اویس ، چاپ ینفن لون، لاهه 1373/1954؛ ] عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه ، تهران 1360 ش [ ؛ دوستعلی معیرالممالک، یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدینشاه ، تهران 1351 ش؛Accounts and papers, Diplomatic and Consular Reports (DCR), no. 1671, Tehran (re: consulate Kerma ¦ n) 1894; S. I. Ali Shah, Modern Afghanistan, London [n.d.]; A. Amanat, Cities and trade: Consul Abbott on the economy and society of Iran 1847-1866, London 1983; G. Barbaro and A Contarini, Travels to Tana and Persia , tr. W. Thomas and E. Roy, London 1873; J. Bassett, Persia the Land of the Imams , New York 1886; H.W. Bellew, From the Indus to the Tigris, London 1874; C. de Bruijn, Reizen over Moskovie, door Persie en Indie ..., Amsterdam 1714,(ترجمة انگلیسی وفرانسوی اینکتاب تحت نام Le Brun آمده است ;)J. Chardin, Voyages , ed. L. Langlةs, Paris 1811; A Chronicle of the Carmelites in Persia, London 1939; R.G. de Clavijo, Narrative of rhe embassy of Ruy Gonzalez de Clavijo to the court of Timur AD 1403-06 , London 1859; G. Drouville, Voyage en Perse Pendant les annإes 1812 et 1813, Paris 1819; J. P. Ferrier, Caravan journeys and wanderings in Persia, Afghanistan, Turkistan and Beloochistan, London 1857, repr. London etc., 1976; J.B. Fraser, Historical and descriptive account of Persia , NewYork 1842; A. Gasteiger-Chan, Van Tehran nachBeludschistan , Innsbruk 1881; J. Goldsmid, Eastern Persia. An account of the Persian Boundary Commission , London 1879; I. A. Hamilton, Afghanistan , Boston 1910; Th. Herbert, Travels in Persia 1627-1629 , ed. W. Foster NewYork 1929; E. Hertslet, Treaties concluded between Graet-Britain and Persia, London 1891; Ibn Bat ¤ t ¤ ¦ ut ¤ a, T ¤ ohfat al-noz ¤ z ¤ a ¦ r f ¦ g ¦ ara ¦ 'eb al-ams ¤ a ¦ r wa `aja ¦ 'eb al-asfa ¦ r, tr. H.A. R. Gibb, Cambridge 1958-1971; Ch. Issawi, The economic history of Iran , Chicago 1972; E. Kaempfer, Am Hofe des Persischen Grosskخnigs , ed. W. Hinz, Leipzig 1940; J. B. Kelly, Britain and the Persian Gulf , London 1968; J.M. Kinneir, A geographical memoir of the Persian empire , London 1813; J. G. Lorimer, Gazetteer of the Persian Gulf, 'Oma ¦ n, and central Arabia , compl. and ed. L. Birdwood, Calcutta 1908-1915, repr.1970; J. Malcolm, The history of Persia, II, London 1815; V. Minorsky, Persia in AD 1478-91, London 1957; M ¦ rza ¦ Sam ¦ `a ¦ , Tadhkirat al-Mulu ¦ k: a manual of S ¤ afavid administration (circa 1137/1725) , translated and explained by V. Minorsky, Cambridge 1980; A Narrative of Italian travels , ed. C. Grey, London 1873; J. R. Perry, Karim Khan Zand. A history of Persia 1747-1779 , Chicago 1979; J. E. Polak, Persien, das Land und seine Bewohner , Leipzig 1865; R.M.Rخhrborn, Provinzen und Zentralgewalt Persiens im 16. und 17. Jahrhundert , Berlin 1966; F. E. Ross, ed., Central Asia. Personal narrative of General Josiah Harlan 1823-41 , London 1939; Lady Sheil, Glimpses of life and manners in Persia, London 1856; M. Southgate, "The negative images of blacks in some medieval Iranian writings," Iranian studies , 17 (1984), 3-36; E. Sykes, Persia and its People , NewYork 1910; J. Thإvenot, Travels, London 1686; A. Vambإry, Travels in Central Asia , London 1864; S. Wheeler, The Ameer Abdur Rahman , London 1895; C. J. Wills, In the land of the lion and the sun , London 1886; idem, Persia as it is , London 1883.ه ) بردگی نظامی در ایران اسلامی . احتمالاً بردگی نظامیدر دورة ساسانی پدیدهای ناشناخته نبوده، اما چون سپاه ساسانیان در اصل متکی بر سوارهنظام زرهپوش متشکل ازمردان آزاد بود، اگر بردهای وجود داشته در گروه بیاهمیّت دنبالهروان پیادهنظام بوده است که در آن نیز سربازان وظیفه مرکب از روستاییان و دیگر افراد متعلق به طبقات پایین اجتماع سهم عمدهای بر عهده داشتهاند.گسترش قلمرو مسلمانان در دو یا سه سدة نخست اسلام به مناطقی چون قفقاز و ماوراءالنهر، بالقوه منبع وسیعی از بردگان را در جنوب روسیه و استپهای درون آسیا و در شرق افغانستان و حواشی هند در اختیار حکام و فرمانروایان مسلمان ایران قرار داد. گواینکه نواحی دورافتاده و فتح نشدة ایران، نظیر دیلم و غور، نیز تا آغاز قرن پنجم منبع برده بود، ترکانِ استپهای اروپایی ـ آسیایی، به عنوان بردة نظامی، بر بردگان دیگر مزیت داشتند. محیط نامساعد سرزمین اجدادی ترکان، آنها را در مقابل سختیها مقاوم کرده بود و چون بتپرستی و آداب و عقاید پیشین خود را به باد فراموشی سپرده بودند به وفاداری ایشان نسبت به صاحبان مسلمانشان اعتماد کامل وجود داشت؛ از همه مهمتر، مهارت قومی ایشان در سوارکاری بود. نیزهداران و تیراندازان ترک از روی زین با دقت تیراندازی میکردند؛ ازینرو چندی نگذشت که از عوامل اساسی هر لشکر اسلامی به شمار آمدند و فنونی که در آن کارآمد بودند، مکمّلِ مهارتهای گروههای دیگری مانند پیادهنظام کوهنور دیلمی مسلّح به زوبین و تبرزین، پیادهنظام سیستانی، و سواران عربی شد که سلاح سنگین با خود حمل نمیکردند و میتوانستند به حملههای برقآسا بپردازند.از زمان خلافت هارونالرشید (170ـ193) به بعد، بردگان ترک را در لشکریان خلیفه در عراق به عنوان نگهبان به کار گرفتند و این کار ادامه یافت تا اینکه طی قرن سوم ممالیک یا غلامان ترک اعضای اصلی لشکر عباسیان به شمار میآمدند ( رجوع کنید به ایالون، 1963؛ همو، 1975، ص 51ـ58). جانشین خلفا در ایران، احتمالاً از طاهریان خراسان به بعد نیز این الگو را دنبال میکردند. حکومتهای طاهریان در تهیة ترکان از بازارهای بردهفروشی آسیای مرکزی و انتقال آنها به عراق، واسطهای مهم بودند و احتمالاً از این بردگان در گروه محافظان خویش در دربار نیشابور استفاده میکردهاند.صفاریان در سیستان،از بردگان ترک در نیروهای خود استفاده می کردند. یعقوب لیث، مرجوع کنید به سس سلسلة صفاریان (حک : 247ـ 265)، نیروی برگزیدهای مرکّب از دو هزار غلام داشت که هنگام سرنگون کردن آخرین حاکم طاهری (محمدبنطاهربنعبدالله) در 259 از نیشابور به غنیمت گرفته، و آنان را با سپر و شمشیر و گرزهای طلا و نقره مسلح کرده بود که نشان میدهد طاهریان نیز دارای چنین محافظانی با تجهیزات تشریفاتی بودهاند ( تاریخ سیستان ، ص 222). در سدة چهارم، برخی از امیران صفّاری سیستان، از سپاهیان هندی و شاید سیاهپوست («زنجی») هم استفاده میکردند (بازورث، 1968، ص 545ـ 547). سامانیان ماوراءالنهر و خراسان بر راهی که بسیاری از بردگان ترک، از نواحی داخلی آسیا به جهان اسلام، از آن طریق آورده میشدند، مسلط بودند. در اوایل سدة چهارم، غلامان ترک عناصر اصلی لشکریان سامانی را تشکیل میدادند و فرماندهان ایشان نیز غلامانی چون قراتگینِ اسفیجابی (متوفی 317) بودند. امیران سامانی امیدوار بودند که در برابر نفوذ زمینداران بومی و مخالفت ایشان با سیاست متمرکزسازی این خاندان، سپاهیان وفادار ترک بتوانند تعادلی ایجاد کنند، اما در واقع احمدبناسماعیل سامانی (حک :295ـ301)، پدر نصر (حک : 301ـ331)، در 301 به دست همین غلامان کشته شد، و سرداران ترک بسیار نیرومندی چون بَکتوزون/ بَگتوزون و فائق خاصّه (متوفی 389) در دهههای آخر دوران سامانی عمداً وسایل متلاشی شدن حکومت را فراهم آوردند ( رجوع کنید به بارتولد، ص 246ـ268). در همین ایام، آلبویه نیز که در شمال و غرب ایران و عراق قدرت را به دست گرفته بودند، بسیار سریع به ضرورت استخدام سواران بردة ترک پیبردند و چیزی نگذشت که این سواران از نظر اهمیت با پیادهنظام دیلمی (هموطنان آلبویه) برابر شدند و گاهی از آنان نیز پیشی گرفتند. این امر به مشکلاتی در درون سپاه انجامید که از اختلاف در دستمزد و امتیازات دیگر سرچشمه میگرفت، زیرا ظاهراً امیران آلبویه، که از افراد قبیلة خویش فاصله میگرفتند، غالباً جانب ترکان را گرفته و آنها را وفادارتر دانستهاند (بازورث، 1965ـ1966، ص 153ـ159، به نقل از مسکویه و ابناثیر؛ بوس، ص 329 به بعد).دولت ترکان غزنوی، یعنی نیرومندترین و گستردهترین فرمانروایی شرق جهان اسلام تا آن زمان، سلسلهای بود که بردگان محافظ سامانیان، از میان خرابههای دولت سامانی، در افغانستان و شرق ایران به وجود آوردند. بنیانگذار این دودمان، سبکتکین، در اصل از غلامان محافظ اَلبتَکین/ الپتکین (متوفی شعبان 352) سردار ترک سپاه سامانیان، بود (دربارة این بردگان محافظ رجوع کنید به نظامالملک، ص 135ـ150؛ رجوع کنید به بارتولد، ص 227؛ بازورث، 1963، ص 102ـ103،107). سپاه غزنویان متشکل از افراد چند نژاد و هستة مرکزی آن عمدتاً مرکب از ترکانی بود که با وساطت قراخانیان، فرمانروایان ماوراءالنهر و ترکستان شرقی در آن زمان، از آسیای مرکزی آورده میشدند، ولی ـ به پیروی از سنت صفاریان ـ از سپاهیان هندی نیز استفاده میکردند، زیرا سلطان محمود غزنوی و جانشینانش به منابع غنی هند نیز برای تهیة برده دسترسی داشتند. محافظان کاخ سلطان («غلامانِ سرای») قلب این سپاه را تشکیل میدادند (برای اوصاف آنان رجوع کنید به بازورث، 1963، ص 98 به بعد، به نقل از بیهقی و گردیزی؛ نیز رجوع کنید به د.اسلام ، چاپ دوم، ذیل «لشکری بازار»، منابع).در دوران سلاجقه، سلسلههای اتابکان مختلفی که در قرن ششم در مناطقی از ایران ـ مانند آذربایجان، جبال، فارس و خوزستان ـ به وجود آمدند، به دست غلامان ترک نژادی بنیان گذاشته شدند که لَلِه یا قَیِّمِ («اتابکِ») امیرزادگان جوان سلجوقی بودند و در ولایات دورافتادة مملکت، تیولهایی به ایشان داده شده بود. زیرا پس از تثبیت حکمرانی سلاجقة بزرگ به همت اَلب/اَلپ ارسلان (دومین پادشاه سلجوقی، حک : 455ـ465) و ملکشاه سلجوقی (حک : 465ـ 485)، سلاطین سلجوقی لزوم تعدیل و تکمیل گروههای قبیلهای خود، یعنی ترکان غُز/اُغوز، را به یاری سپاهیان حرفهای اجیر تشخیص دادند، وازینرو از بردگان ترکی که از آسیای مرکزی خریداری میشدندو نیز از بردگان ارمنی، یونانی، گرجی و سیاهپوست استفادهکردند ( رجوع کنید به بازورث، 1968، ص78 به بعد، 198ـ200). تشکیل سپاهی از غلامان حرفهای که معمولاً قسمت عمدة آن ترک باشند، اقدامی بود که سلسلههایی مانند خوارزمشاهیانو غوریان، وارثان سلاجقه در ایران، آن را ادامه دادند.استخدام سپاهیان ترک مشرکی که خوارزمشاهیان مستقیماًاز نواحی دورافتادة استپ آوردند، در نارضایی مردم ایراناز شاه بسیار مرجوع کنید به ثر بود، زیرا به گفتة نجمالدین راوندیِمورخ در راحةالصدور (تألیف در اواخر سدة ششم)، زیادهرویهای ایشان بمراتب از آنِ گرجیها و فرنگیهای مسیحییا قراختاییان مشرک بدتر بود (بازورث، 1968، ص 183 بهنقل از راوندی). غلامان ترکِ غوریان، پس از انقراض سلطنت غوریان در افغانستان، همبستگی حرفهای خویش را حفظکردند و به عنوان مُعزّیه (به افتخار معزّالدین یا شهابالدین محمدبنسام: 569 ـ602) یا گروههای مشابه، امیرنشینهای مسلمان گوناگونی، بویژه سلسلة به اصطلاح «شاهان برده»، را در دهلی بنیان گذاشتند.با حملة مغولها، مجموعة جدیدی از سنن نظامی به ایران وارد شد که عمدهترین آنها سپاه سوارهنظام قبیلهای مغولی ـ ترکی بود که انبوهی از ساکنان محلّی را به صورت قوای کمکی در آن وادار به خدمت کرده بودند تا به صورت پیاده نظام به کارشان گیرند ( رجوع کنید به اشپولر، ص 413ـ419). اما مانند دیگر مهاجمان استپ، ایلخانان مغول نیز بتدریج در فرهنگ و رسوم معمول در ایران جذب شدند، و نهاد غلامان سرباز حرفهای در میان دنبالهروان کماهمیتتر آنان، مانند قراقوینلوها و آققوینلوها، مجدداً ظاهر شد. در «عرضنامه» یا وصف ساندیدن از سپاه و حکومت سلطان اوزون حسن آققوینلو (حک : 857ـ882) به 900 ، 3 تن «قُلُّغْچی» یا خدمتکارانی اشاره شده که معلوم است سربازان برده بودهاند (مینورسکی، ص 155، 164).اگرچه مبنای دولت مذهبی صفویان را در اصل قزلباشان یا هواداران و مریدان ترکمن فرقة صوفیان صفویه در آذربایجان و شرق آناطولی تشکیل میدادند، پس از آنکه شاه طهماسب اول (حک :930ـ984) چهاربار (بین سالهای 947 و 967) به قفقاز لشکر کشید و تعداد زیادی از گرجیها و ارمنیها و چرکسهای مسیحی را به بردگی گرفت، موقعیت انحصاری قزلباش به عنوان نگهدارندگان دولت صفوی تضعیف شد ( رجوع کنید به رویمر، ص 245ـ246) و این بردگان بسرعت در درون حکومت به صورت رقیبی برای قزلباش درآمدند. با روی کارآمدن شاه عباس اول (حک : 996ـ1038)، این افراد که دستکم اسماً اسلام آورده بودند رسماً به عنوان غلامان کاخسلطنتی، «غلامان خاصّة شریفه» یا «قوللَر» نامیده شدند (شباهت نامگذاری با «قاپی قولْلَری» ـ غلامان باب عالی ـ که ینیچریهای معروف از جملة آنان بودند جالب است.) این افراد یا هنوز از نظر حقوقی برده یا فرزندان بردگانی بودند که برای برعهده گرفتن وظایف کشوری و لشکری در کاخ تربیت شده بودند و مواجب خود را مستقیماً از خزانة شاهی دریافت میکردند. آنان فقط نسبت به شاه احساس وفاداری میکردند و بنابراین، در صورت لزوم، از آنان به منزلة نیرویی رقیب قزلباش استفاده میشد، همانگونه که سلاجقة بزرگ نیز گاهی ناگزیر به استفاده از سپاهیان حرفهای خود در مقابل عشایر غُز میشدند. «غلامان خاصّة» شاه عباس به صورت سوارهنظام و مسلّح به تفنگ خدمت میکردند؛ اگرچه ظاهراً سپاهیان صفوی از زمان طهماسب، در چالدران از قوای عثمانی شکست خوردند، در سطح محدودی از تفنگ استفاده میکردهاند، و سپاه ویژه «تفنگچیان» شاهعباس نیز علیالظاهر عمدتاً متشکل از افراد بومی ایرانی بوده است. پیشرفت عوامل غیر قزلباش چنان بود که در 1006 اللهوردی خان گرجی به فرماندهی کل نیروهای صفوی («سردار لشکر»، و سپس «سپهسالار») منصوب شد، و پس از او نیز غلامی ارمنی موسوم به قرچقایخان بدین سمت برگزیده شد (سِیْوُری، ص 64ـ 66، 78ـ82،92، 184،363ـ 365؛ رویمر، ص 265ـ266). حتی در دوران افول صفویان در قرن یازدهم، تعداد غلامان سپاهی را شاردن دههزار و تاورنیه هجدههزار تن تخمین زده است ( ) سفرها ( ترجمه، لندن 1684، ج 1، ص 224ـ225). طبق تذکرةالملوک میرزا سمیعا، کتابی که در اوایل قرن دوازدهم دربارة سازمان حکومتی صفویان نوشته شده، برای سپاه غلامان که فرمانده آن، قوللر آغاسی، نفوذ فراوانی داشت، وزیری ویژه و مأمور امورمالی («مستوفی») ویژهای از قسمت غلامها، منصوب میشدند (ص 33، 56 ـ57، 73، 141).طی قرن سیزدهم، بردهداری بتدریج در ایران از بین رفت،اگرچه هنوز در زمان فتحعلی شاه قاجار (حک : 1212ـ1250) محافظان سلطنتی را غلامانی تشکیل میدادند که قسمت اعظم آنان گرجی بودند؛ ولی در اواخر سلطنت این پادشاه لزوم تشکیل ارتش حرفهای نوینی که بتواند در برابر تجاوز قدرتهایی چون امپراتوری روسیه به خاک ایران ایستادگی کند احساس میشد.منابع: تاریخ سیستان ، چاپ محمدتقی بهار، تهران ] تاریخ مقدمه 1314 ش [ ؛ حسنبنعلی نظامالملک، سیرالملوک (سیاستنامه)، چاپ هیوبرت دارک، تهران 1353 ش؛D. Ayalon, The military reforms of caliph al- Mu`tas ¤ im their background and consequences , unpubl. communication to the International Congress of Orientalists, New Delhi 1964, printed in offset, Jerusalem 1963; idem, "Preliminary remarks on the Mamlu ¦ k military institution in Islam," in War technology and society in the Middle East , ed. V. J. Parry and M.E. Yapp, London 1975; V.V. Barthold, Turkestan down to the Mongol invasion , 3rd ed., London 1969; C. E. Bosworth, "The armies of the S ¤ affa ¦ ris," BSOAS , 31 (1968); idem, "Barbarian incursions: the coming of the Turks into the Islamic world," in Islamic civilization 950-1150 , ed. D. S. Richards, Oxford 1973, 1-16; idem, The Ghaznavids: their empire in Afghanistan and eastern Iran 944-1040 , Edinburg1963; idem, "Military organisation under the Bu ¦ yids of Persia and Iraq", Oriens , 18-19 (1965-1966), idem, "The political and dynastic history of the Iranian world", in The Cambridge history of Iran , V, Cambridge 1963; idem, "The Turks in the Islamic lands up to the mid-11th century," in Philologiae Turcicae Fundamenta , III, Wiesbaden 1970, 20; H. Busse, Chalif und Grosskخnig: Die Buyiden in Iraq (945-1055) , Beirut and Wiesbaden 1969; EI 2 , s.v.v. "Ghula ¦ m. II. Persia", "Lashkar-i Ba ¦ za ¦ r" (by C.E.Bosworth); V.Minorsky, "A civil and military review in Fa ¦ rs in 881/1476," BSOS , 10 (1939-1942); M ¦ rza ¦ Sm ¦ `a ¦ , Tadhkirat al-Mulu ¦ k: a manual of S ¤ afavid administration (circa 1137/1725) , translated and explained by V.Minorsky, Cambridge 1980; H. R. Roemer, "The S ¤ afavid period", in The Cambridge history of Iran , VI, Cambridge 1986; R. M. Savory, Iran under the S ¤ afavids , Cambridge 1980; B. Spuler, Die Mongolen in Iran , [Berlin 1939].