بَرجَوان ، ابوالفتوح، غلامی که در خلافت الحاکم مدتی حکمران مصر بود. او در دربار العزیز پرورش یافته و در همانجا به منصب پیشکاری خلیفه نایل آمده بود (مقریزی، ج 2، ص 3؛ ابنتغریبردی، ج 4، ص 48؛ ابنخلکان، 1842ـ1871، ج 2، ص 201). برجوان از خواجگان و صاحب لقب «استاذ» بود. اصل و نسب او بروشنی معلوم نیست. ابنخلکان او را سیاه پوست و ابنقلانسی سفید پوست دانسته است. مقریزی میگوید که او از صقالبه (اسلاوها) و یا از اهل صقلیه (سیسیل) است، صورتهای «صَقْلَبی» و «صِقِلّی» هر دو در نسخ خطی خطط آمده است (دوساسی ، ج 1، ص130).برجوان از جانب العزیز به عنوان پیشکارِ ولیعهد جوان منصوب شد و پس از درگذشت العزیز در رمضان 386، ولیعهد را با لقب الحاکم رسماً به خلافت نشاند. در آغاز تنها وظیفة وی سرپرستی خلیفة جوان بود. «واسطه * » یعنی ابنعمّار کُتامی، سردار لشکر و افواج بربرها، قدرت حکومتی را عملاً در دست داشت که یقیناً برای خلیفة جوان و پیشکار او رنجآور و ناخوشایند بود، و ریاست و زبردستی بربرها بدون شک باعث تحریک کینه در ترکان و دیگر شرقیان سپاه و شاید هم خود مصریان به طور عموم میشد. سرانجام برجوان شریک سرنوشت شرقیان شد و در همین سال به مَنْگُوتَکین، حاکم ترک دمشق، نامه نوشت و از او دعوت کرد که با سپاه به نجات مصر و شخص خلیفه از ظلم و جور بربرها بشتابد. منگوتکین، به یاری جماعاتی از ترکان و دیلمان و سیاهان و اعراب محلی روانة مصر شد؛ ولی در نزدیکی عَسْقَلان از لشکر بربر، که ابنعمار به فرماندهی سلیمان بن جعفر بن فلاح گسیل داشته بود، شکست خورد، برجوان موقتاً مجبور به اطاعت از ابنعمار شد، ولی اندکی بعد توانست با برخورداری از حمایت جَیْشبن صَمصَامه، که سرداری بربرنژاد ولی ناراضی بود، بار دیگر به مقابله با ابنعمار برخیزد و این بار موفق شود. ابنعمار در رویارویی با برجوان شکست خورد و ناگزیر پنهان شد و برجوان در مقام «واسطه» و رئیس واقعی دولت به جای او نشست (28 رمضان 387). برجوان با بربرهای مغلوب در مصر با گذشت و ملایمت رفتار کرد، ولی دیگر قدرت آنان برای همیشه در هم شکسته شده بود. حاکم بربری دمشق معزول گردید و افواج کُتامیِ سپاه، قتل عام شدند. پس از آن، شام چندی دچار هرج و مرج گردید که با تلاش بسیار برجوان رفع شد. اعراب یاغی در فلسطین و صور سرکوب شدند و حملات زمینی و دریایی روم شرقی دفع شد.مذاکرات سیاسی به عقد قرارداد صلح ده سالهای بین روم شرقی و دولت فاطمی انجامید. در مغرب، برجوان، برقه و طرابلس را تسخیر کرد و هر دو شهر به فرمان خواجگان درآمد، اما این فتح دوامی نیافت.برجوان، که بر اثر پیروزیها مغرور شده بود، با خلیفه نیز رفتار تحکمآمیزی اختیار کرد، بطوریکه، طبق بعضی از منابع، حتی اسب سواری و نیز مقدار صِلات و عطایای او را محدود ساخت (نویری، ابنعبری). نویری این داستان پرمعنا را نقل میکند که برجوان عادت داشت الحاکم * را «وَزَغه» (مارمولک) بخواند. این نام بر الحاکم سخت گران آمد و هنگامیکه برجوان رااحضار میکرد تا به قتل برساند، پیام او این بود، «به برجوان بگویید که مارمولک کوچک اژدهایی بزرگ شده است و اکنون او را طلب میکند.» آتش خشم الحاکم را غلام خواجة دیگری به نام ابوالفضل رَیدان صقلبی دامن میزد. او به خلیفه هشدار میداد که برجوان به راه کافور * میرود و میخواهد با خلیفه آن کند که کافور با آل اِخْشید کرد. به دستور خلیفه، برجوان به یک ضربت خنجرِ ریدان، در شب بیست و هفتم ربیعالا´خر 390، به قتل رسید (ابنصیرفی که روز قتل را ذکر نمیکند؛ ابنخلکان؛ مقریزی؛ ابنمُیَسَّر، که اشتباهاً «سبعین» را «تسعین» خوانده است؛ ابنقلانسی، و به تقلید او، ابناثیر، سال واقعه را 389 ذکر میکند.)قتل برجوان خشم تودة مردم و نیز ترکها را، که لابد از تجدید سلطه و حکومت بربرها بیمناک بودند، برانگیخت. ولی خلیفه، از بالای دروازة قصر خود، در مقابل جمعیت مسلح، ظاهر شد، به دفاع از عمل خود پرداخت و برجوان را به توطئه برضد خود متهم کرد و گناه را از جوانی و بی تجربگی خود دانست. نامههایی با همین مضمون نیز فرستاده شد. در رسالة دروزی حمزه، موسوم به السیرةالمستقیمة ، عبارت جالب توجهی وجود دارد که در آن، اعدام برجوان به فرمان خلیفة جوان، آن هم بدون بیم از خشم سپاهیان، عملی سخت جسورانه تلقی شده است که هنوز هیچ نشده از صفات و خصوصیات خارقالعاده و شگفتی که برای الحاکم بر شمردهاند خبر میدهد ( مقتبس ، ج 5، ص 306).گویند که برجوان مردی با ذوق و سلیقه و دوستدار لذتهای دنیوی بوده است. منزل او محفل شاعران و نوازندگان بود. چون وفات یافت، لباسهای گوناگون و کتابخانه و اسطبلها و خدم و حشمی از او باقی ماند که موجب حیرت معاصران او شد. در قاهره خیابانی به اسم او نامگذاری شده بود.منابع: ابناثیر، الکامل فی التاریخ، چاپ تورنبرگ، لیدن 1851ـ1876، ج 9، فهرست؛ ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوکمصر و القاهرة، قاهره 1348ـ 1358، ج 4، فهرست؛ ابنخلدون،کتاب العبر و دیوانالمبتدا والخبر، بولاق 1284، ج 4، ص 57؛ ابنخلکان، وفیاتِ الاعیان و انبا ابناءالزمان، چاپ ووستنفلد، گوتینگن 1835ـ1850، ج 1، ص 110؛ ابنصیرفی، الاشارة الی مننال الوزارة، ص 27ـ 28؛ ابنقلانسی، ذیل تاریخ دمشق، ص 44ـ56، 59؛ ابنمیسَّر، اخبار مصر، ص 51، 53ـ54؛ یحییبن سعیدانطاکی، ذیل التاریخ، چاپ شیخو، ص 180، چاپ کراچکوفسکیو واسیلیف، ص 453ـ462؛ محمد عبدالله عنان، الحاکم بامرالله ،قاهره ] بی تا. [ ، ص 44ـ49؛ احمد بن علی مقریزی، الخطط، ج 2،ص 3ـ4، 285؛I. Hrbek, "Die Slawen im Dienste der Fa ¦ timiden", Aro, XXI, (1953), 575-576; Inb `Ibr ¦ , Chronographia, Eng.tr., 180, 182; Ibn Khallika ¦ n, Kita ¦ b Wafaya ¦ t al-A`ya ¦ n, tr.Baron MacGuckin de Slane, Paris 1842-1871, I, 253; S. Lane- Poole, History of Egypt in the Middle Ages, 124-125; Silvestre de Sacy, Chrestomathie arabe , I, paris 1826, 52 ff. and 94 ff. of the translation; idem, Exposإ de la religion des Druzes, I, Paris 1838, cclxxxIv - ccxcv; Severus b. al-Mukaffa`, Patriarchs , , 121; G. Wiet, L' ـgypte arabe, 197-199.