بَذّ (البَذّ؛ مثنی: بذّین/البذین) ـ نیز بَد ـ ، نام تاریخی منطقه، کوهستان، شهر (یا دو شهر) و قلعهای در آذربایجان شرقی. ویرانههای قلعة بذ در شرق شهرستان کنونی کَلِیبَر * ، در سمت چپ قسمت سفلایرود قرهسو، در قسمت شمالی کوهستان هشتادسر، مغرب ده قلعهکندی دیده میشود. بذ مرکز اصلی مقاومت خرمدینان و بابک * در برابر خلفای عباسی (بویژه معتصم) بود. به نوشتة ابنخرداذبه (ص 121)، بذ در هفت فرسنگی ] مغرب [ بَرزَنْد * ، و در یک فرسنگی ] غرب [ دوالرود یا رودالروذ، خندق سوم افشین، واقع بود. افشین از برزند تا بذ سه خندق کنده بود تا سپاهیان خود را از شبیخون جنگجویان بابک حراست کند، طبری فاصلة رودالروذ را تا شهر بذ، دو فرسنگ مینویسد (سلسله سوم، ص 1203). رود مذکور با رود قرهسوی کنونی مطابقت میکند، زیرا فاصلة قرهسو با آبادی «قلعة بَرزَنْد» کنونی کمابیش با فاصلة رودالروذ با برزند تاریخی که افشین در آن اقامت داشت، مطابق است. امروز چندین رود در نزدیکیهای خندق سوم افشین به قرهسو میریزد، از جمله: رود اَهَر در نزدیک آبادی گُللَر در 5ر36 کیلومتری جنوب شرقی هوراند (رزمآرا، ج 4، ص 61، 456)، رود قوریچای در دهستان دو دانگِه، و رود کجرود در دهستان دِیْلِگه در مشرق بخش هوراند (همان، ج 4، ص 552). مسیر قوریچای و شیارهای نزدیک آن تنها راه وصول به درههای علیای کوهستان هشتادسر است که قلعة بذ در آن قرار داشته است، و احتمالاً سپاهیان افشین از همین مسیر به شهر بذ رسیده و آن را گشودهاند. از نوشتههای طبری چنین برمیآید که شهر بذ و دژهای دیگر بابک در درههای شمالی کوهستان هشتادسر بود (وقایع 221 و 222، سلسله سوم، ص 1188 به بعد). نام کوه هشتادسر که در مآخذ قرن هشتم نیز آمده است (قطبی اهری، گ 6) گاهی هشتهسر (نادرمیرزا قاجار، ص 19) و نیز هشتسر ضبط شده است (رزمآرا، ج 4، ص 60) و در نقشههای جغرافیایی آن را گشتسر (بلندترین قله 908 ، 2 متر) نوشتهاند، که اشتباه بهنظر میرسد. ابنخرداذبه، بذ را از رُستاقهای کورة آذربایجان، و از سوی دیگر آن را مدینة (شهر و مرکز) بابک خوانده، و فاصلة آن را تا بَردَعه * سیفرسنگ ضبط کرده است (ص 119ـ122). رستاق در آن دورهها منطقة کوچکی بود که بر دهکدهها و مزارع مشتمل میشد (یاقوت حموی، ج 1، ص 41). یاقوت نیز از بذ به عنوان کوره ] منطقه [ سخن گفته و پارهای از قُرا و مواضع آن را نام برده است، از جمله: 1) دَرْوَدْ که آن را موضعی (محلی) در آذربایجان میداند (ج 1، ص 529، ج 2، ص 571). طبری فاصلة دَرْوَدْ را تا بذ شش میل (دو فرسنگ) مینویسد (سلسله سوم، ص 1187). امروز جای درود مشخص نیست، ولی به قسمت سفلای رود قرهسو پس از ریختن رود اهر به آن «درآورد» گفته میشود (رزمآرا، ج 4، ص 61)، و تا قرن هشتم به آن دَرهرُود میگفتند (قطبی اهری، گ 50). امروزه در مغان * نام قرهسو را دره وود میگویند (ساعدی، ص 28) که با نام محل قدیم درود شباهت دارد. 2) قُران که قصبة بذ در آذربایجان بود (یاقوت حموی، ج 4، ص 51). 3) کَذَج که نام قلعهای در آذربایجان و از منازل بابک بوده است (همان، ج 4، ص 245). 4) کلان رود که نزدیک بذ قرار داشت. طبری (سلسله سوم، ص 1195) محل آن را در سه میلی (یک فرسنگی) برزند میداند. 5) سِنْدبایا که در منطقة بذ بود (یاقوت حموی، ج 3، ص 166). 6) اَبْرشَتویم که نام کوهی در بذ بود (همان، ج 1، ص 80).پیشینه. از جغرافیای تاریخی بذ، در دورة پیش از اسلام، اطلاع چندانی در دست نیست؛ ظاهراً در دورة هخامنشیان کادوسیها، از اقوام ساکن کرانههای جنوب غربی دریای خزر، در آنجا زندگی میکردهاند و جنگهایی نیز با هخامنشیان داشتهاند (دیاکونوف، ص 85، 411ـ412، 623). ظاهراً کادوسیها همان قوم طالشاند (کسروی، 1335 ش، ص 25). از آن به بعد، تا قرن هشتم، از بذ اطلاعی در دست نیست. در این قرن، حمدالله مستوفی دربارة اهالی کلیبر، که نزدیک بذ بوده است، مینویسد: «مردمش از ترک و طالش ممزوجاند» (ص 84). در اوایل دورة اسلامی، بذ به منطقهای گفته میشد که در قسمتی از قرهباغ ـ یا درستتر قرهجهداغ ـ آذربایجان قرار داشت و از شمال به رود ارس، از مشرق به قسمت سفلای رود قرهسو ] و دشت مغان [ ، و از جنوب به ناحیة اهر ] در دوره اسلامی به اهر، مَیْمَذ میگفتند و مرکز آن نیز اهر بود ( حدودالعالم ، ص 160) [ ، و از مغرب به رود کلیبر محدود میشد. بذ از لحاظ جغرافیایی تقریباً منطقهای بسته بود. امروزه، رودهای قرهسو و سَلین چای و کلیبر و ارس آن را از شمال و مشرق و مغرب مسدود میکنند و از جنوب نیز کوههای شِیوَر آن را دربرگرفته است. رسیدن به منطقة هشتادسر تنها از درة رودهای اهر و قوری چای و کجرود امکان دارد. راه عمدة این منطقة ییلاقی، که محل دامداری است، به دشت مغان (منطقة قشلاقی)، تنها از شیارهای گرانکوه هشتهسر، و از کنار مسیر رودهایی است که از مشرق آن به رود قرهسو میریزد. بذ از شمال و شمال غربی به رود ارس، و از کرانههای جنگلی رودهای سلین چای و کلیبر به مناطق غربی راه داشت. امروز نیز این منطقه با جادهای که از کنارههای رود سلین چای میگذرد، به کرانههای جنوبی رود ارس میپیوندد. از مآخذ تاریخی چنین برمیآید که قلمرو سیاسی بابک بارها گستردهتر از جغرافیای تاریخی بذ بوده است و بذ بیشتر به درههای شمالی گرانکوه هشتهسر و قلعههای آن، بویژه به باروها و دهکدههای واقع در آن، گفته میشد.منطقة بذ، براثر فراوانی رودها و چشمههای آب گرم و سرد و جنگلیبودن و داشتن مراتع سرسبز و خرم و به طور کلی ییلاقی بودن، از دیرباز محل پرورش گوسفند بوده است. نزدیکی مناطق قشلاقی، در شمال کرانههای جنوبی رود ارس و در مشرق دشت مغان، به آن اهمیت خاصی میداد. تولید باغی آن از قدیم انار، انجیر، تره، خیار، خربزه؛ و فراوردههای دامی آن ماست، روغن و پشم بوده است و احتمالاً از صنایع دستی کرباسبافی، جاجیمبافی و تولید پارچههای دست باف نیز داشته است. بعضی از محصولات این منطقه را بابک به افشین هدیه کرده بود. ابودُلَف مینویسد: در آن ناحیه، انار عجیبی بار میآید که نظیر آن در شهرهای دیگر نیست (ص 47). برای گرمایش در منطقه از زغال چوبی و تپالههای دامی استفاده میشد. زغال چوبی آن تقریباً تا پس از 1342، سوخت مردم آذربایجان شرقی را تأمین میکرد. بذ هیچگاه دارای شهرهای تجاری نبود و شهرنشینی در آن رواج نداشت، ولی از لحاظ پرورش گوسفند و فراوردههای دامی مهم بود که قشلاق آن در مناطق اطراف دشت مغان و شهرهای آن (اَرْشَق و برزند و باجَروان * )، و داد و ستد آن با شهرهای اردبیل و میمذ و سراب و زنجان و کورهسر بود. چنانکه از مآخذ تاریخی برمیآید، در بذ اقتصاد دامی غالب بوده است. در قرن دوم که جاویدان، استاد بابک، در آنجا به طور مستقل زندگی میکرد، صاحب گوسفندان فراوانی بود به طوری که روزی برای فروش دوهزار گوسفند به زنجان رفت و در بازگشت از همین سفر در بلالآباد میمذ با بابک آشنا شد و او را با خود به سرزمین بذ برد (ابنندیم، ص 612ـ613). پس از شکست بابک نیز سرزمین بذ مانند منطقة سبلان، اهمیت دامداری خود را حفظ کرد. احتمالاً در قرن چهارم در داد و ستد با کورهسر، که دارای بازار بزرگی بود، سهمی داشته است. بنابه نوشتة ابنحوقل، در بازار کورهسر، که در دوازده فرسنگی مراغه به سوی اردبیل واقع بود و قلعة محکمی داشت، مبادلات دامی انجام میگرفت، و در آن صد هزار الی یک میلیون رأس گوسفند خرید و فروش میشد (ص 352). ظاهراً مردم بذ با مذهب خرمدینی و اقتصاد دامی پر اهمیت خود، از لحاظ اقتصادی و فرهنگی با اقوام تازهوارد به آذربایجان از روزهای نخست برخوردهایی داشتند؛ زیرا نخستینبار هنگام آمدن اعراب به آذربایجان، مردم میمذ و باجروان و احتمالاً اهالی بذ در کنار آنان بسختی از سرزمین خود دفاع کردند (بلاذری، ص 457). به نوشتة بلاذری، چون اعراب در آذربایجان فرود آمدند (در 22، 23، 24) عشیرههای عرب از کوفه و بصره و شام به آنجا روی آوردند و هر قوم بر هر چه توانست مسلط شد، و گروهی نیز زمینهای پارسیان را از آنان خریدند (ص 462) و مهاجرنشینهایی در آنجا تشکیل دادند و این مهاجرتها سالها ادامه داشت. در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی، قبایل یمنی از بصره به آذربایجان آمدند و قبیله رُوّادبن مُثَنی' اَزْدی در منطقهای از تبریز تا بذ ساکن شد (یعقوبی، تاریخ ، ج 2، ص 371). به نوشتة ابنندیم، یکی از آبادیهای میمذ بلالآباد نامیده میشد، و هنگامی که جاویدان، پس از بازگشت از زنجان ناگزیر براثر برف و فرارسیدن شب، به بلالآباد پناه برد، مردم آنجا به وی روی خوش نشان ندادند و او را به خانة مادر بابک که در فقر به سر میبرد، راهنمایی کردند (ص 613). ممکن است بلالآباد جایگاه یزیدبن بلال یمنی از رؤسای قبایل عرب باشد که به نوشتة یعقوبی ( تاریخ ، ج 2، ص 445) در 198 هجری در آذربایجان علم طغیان بر ضد بغداد برافراشت. از نوشتة ابنندیم چنین برمیآید که در منطقة میمذ قبایل عرب ساکن شده بودند، به طوری که آهنگهای نبطی در آنجا به گوش میرسید. بنابراین، مردم بذ از جنوب با اهالی میمذ و اهر، یا به عبارت درستتر با مهاجرنشینان عرب مسلمان، همسایه شده بودند که با هم اختلاف مذهبی داشتند. تصادفی نیست که در جنگ بابک با افشین از مردم اهر و میمذ سخنی در میان نیست. سرزمین بذ از مغرب نیز به مرند و تبریز و ارومیه پیوندی یافت که محمدبن بعیث عرب در آنجا حکمروایی داشت و در جنگ بابک با افشین خدمات فراوانی به افشین کرد و راههای سوقالجیشی بذ را به افشین نشان داد و عصمت، سردار بابک، را فریفت و دستگیر کرد. آشنایی بابک با اعراب پیش از پیوستن به جاویدان آغاز شد. او مدتها نزد شِبلبنالمُنَقی' که در رستاق سراب ساکن بود و از قبایل عرب بود، دامداری میکرد، و طنبورزدن را نیز از غلامان وی آموخت و دو سال در تبریز نزد محمّدبن رواد اَزْدی به کار اشتغال داشت. ظاهراً شبل برادر رواد ازدی است و منقی هم تحریف شدة مثنی (کسروی، 1353 ش، ص 154، پانویس 1، ص 155). بنابراین، هم جاویدان و هم بابک و دیگر اهالی بذ با مهاجرنشینان عرب برخوردهایی داشتهاند که سرانجام به قیام بابک منجر شده است. نخستین جنگ بابک با اعراب، بنابر مآخذ تازه یافت شده، با مهاجرنشینان یمنی بود. اولین اقدام بابک آن بود که بر جماعتی از اعراب یمنی تاخت و همه را کشت و آن نواحی را گرفت (ابوالمعالی، ج 10، ص 300).اهالی بذ پیش از بابک مذهب جاودانیه داشتند (ظاهراً شعبهای از خرّمیه. یعقوبی، البلدان ، ص 272)، و به تناسخ معتقد بودند؛ زیرا وقتی بابک جانشین جاویدان میشود، به نوشتة ابنندیم (ص 614) پیروان جاویدان با تشریفات خاصی به بابک میگویند: به تو ایمان میآوریم ای بابک، همچون که ایمان داشتیم به روان جاویدان. به نوشتة ابنخرداذبه (ص 121) پس از پیروزی افشین، بذ مانند اِرَم با ساکنانش نابود شدند، ولی بنابر مآخذ تاریخی خرمدینان پس از بابک نیز به زندگی اجتماعی (با حفظ شعایر فرهنگی) خود ادامه دادهاند، به طوری که در قرن چهارم، خرمدینان در کوههای خرمیه (بذ) زندگی میکردند. گرچه خرمدینان قرآن میخواندهاند و در دهکدههای آنان مساجد بوده، در باطن معتقدات خود را حفظ کرده بودند (اصطخری، ص 203؛ ابنحوقل، ص 372). در 341 هجری، ابودلف مینویسد: «در بذین مکانی به مساحت سه جریب دیدم. این ] جای مرد [ موقف رجل بود و هرکس در آنجا بایستد و از خدا چیزی بخواهد، دعایش مستجاب میشود، و نیز در این مکان انتظار ظهور مهدی را دارند. در بذین، پرچمهای سرخ پوشان معروف به خرمیه برافراشته شده و بابک از آنجا برخاست. در پایین شهر رود بزرگی جاری است و چنانچه بیماری مبتلا به تبهای کهنه در آن شستشو نماید شفا مییابد» (ص 46ـ47). امروز در همین منطقه که ابودلف از آن سخن میگوید، در حدود 5ر31 کیلومتری شمال شرقی شهر کلیبر در دهستان گرمادوز، دهکدهای به نام قلعه کندی در درهای قرار دارد که رود سلین چای از نزدیک آن میگذرد و دارای آب گرم معدنی است و کسانی که به بیماری جلدی دچار میشوند، در آن شستشو میکنند. ظاهراً قلعة خرابهای که در مغرب آبادی روی صخرهای در فاصلة چندصد متری قرار دارد، همان قلعة بذ است و احتمالاً دهکدة قلعهکندی هم در جای شهر قدیم بذ بنا شده که ابودلف از هر دو به نام البذین سخن گفته است. مینورسکی مینویسد که ابودلف احتمالاً برای رفتن به بذ، از پل قدیم خداآفرین بر رود ارس گذشته است، و میافزاید که بذ را باید در بالای رود کلیبر، در یکی از درههای پهلویی آن جستجو کرد. او از اینکه ابودلف رود کلیبر را عظیم خوانده است تعجب میکند (همان، ص 106، حاشیه مینورسکی)، همین تعجب مینورسکی نشان میدهد که ابودلف از درههای رود کلیبر نگذشته، بلکه از سمت چپ رود سلین چای به بذ آمده است، یعنی همان مسیری که بابک در آنجا با چهار تن دیگر (مادر، برادر، دختر و همسرش) به محاصرة پنج هزار تن از سپاهیان افشین افتاد و توانست با برادرش خط محاصره را شکافته به آن سوی رود ارس برود. به هر حال، خرمدینان قرنها پس از شکست بابک به حیات خود ادامه دادند.به نوشتة سمعانی (ج 2، ص 8)، خرمدینان، تا سدة ششم نیز در آن منطقه بودهاند. او میگوید: در کوهستان بذ گروهی از بابکیان ماندهاند و در هر سال مراسمی اجرا میکنند و در محافل و خلوتها و مناجات خود بر پیامبر خود شروین سرود میخوانند و میگریند. ظاهراً در قرن هشتم مردم بذ پارهای از ویژگیهای خود مانند سرکشی و مقاومت را حفظ کرده بودند، گرچه حمدالله مستوفی اکثر ساکنان آنجا (کلیبر) را قطاعالطریق میداند (ص 197). از مدتها پیش، محققان، دربارة سرزمین بذ، جایگاه بابک خرمدین، به تحقیق پرداختهاند؛ سعید نفیسی (ص36) مینویسد: «ناحیة بذ و شهر بذ و کوهستان بذ در خاور دشت مغان، نزدیک طالش کنونی و در مجاورت کرانههای باختری دریای خزر، بوده است». باستان شناسان ایران که در سه کیلومتری غرب شهر کلیبر، قلعة جمهور را کاوش کردهاند، پنداشتهاند که شهر بذ را یافتهاند، و در گزارش خود نوشتهاند که در آنجا سکههای دوران اتابکان آذربایجان (در سدههای ششم و هفتم) به دست آمده، و سفالینههای متعلق به قرن سوم در جوار تنورها کشف شده است، و با شواهد تاریخی بر هیأت باستان شناسی مسلم شده است که قلعة جمهور دژ بابک بوده است (کامبخش فرد، ص 2ـ6)، این مطلب نادرست در ) دایرةالمعارف آذربایجان شوروی ( هم راه یافته است (ج 2، ص 139). مورخان و جغرافیانویسان اسلامی بذ را در یک یا دو فرسنگی مغرب قرهسو و در درههای کوهستان هشتادسر (هشتهسر کنونی) دانستهاند، در حالیکه قلعة جمهور و کلیبر به خط عمود تا قرهسو حدود چهل کیلومتر فاصله دارد. ظاهراً نخستین مورخی که درست تحقیق کرده، کسروی است که مینویسد: «از روی تحقیقی که ما کردهایم، بذ در خاک قرجهداغ کنونی در شمال و بالاسر شهر اهر و اندکی مایل به شرق نهاده بوده است» (1353 ش، ص 153). در 1959، مینورسکی جای بذ را همانجایی میداند که کسروی گفته است؛ به نظر او بذ را در بالای کلیبر، در یکی از درههای پهلویی آن باید جستجو کرد (ابودلف خزرجی، ص 106، حاشیه مینورسکی).منابع: ابنحوقل، کتاب صورةالارض ، چاپ کرامرس، لیدن 1967؛ ابنخرداذبه، کتابالمسالک والممالک ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ ابنندیم، کتابالفهرست ، ترجمة محمدرضا تجدّد، تهران 1366 ش؛ محمدبن عبیدالله ابوالمعالی، «باب پنجم از کتاب بیانالادیان »، چاپ محمدتقی دانشپژوه، فرهنگ ایران زمین ، ج 10 (1341 ش)، ص 282ـ 318؛ مسعربنمهلهل ابودلف خزرجی، سفرنامه ابودلف در ایران ، با تعلیقات و تحقیقات ولادیمیر مینورسکی، ترجمة ابوالفضل طباطبائی، تهران 1354 ش؛ ابراهیمبن محمد اصطخری، کتاب مسالکالممالک ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ احمدبن یحیی بلاذری، فتوحالبلدان ، ترجمة محمد توکل، تهران 1367 ش؛ حدودالعالم منالمشرق الیالمغرب ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1340 ش؛ حمداللهبن ابیبکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهةالقلوب ، چاپگیلسترنج، تهران 1362 ش؛ ایگور میخائیلوویچ دیاکونف، تاریخ ماد ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1357 ش؛ حسینعلی رزمآرا، فرهنگ جغرافیائی ایران (آبادیها) ، ج 4: استان سوم و چهارم (آذربایجان) ، تهران 1355 ش؛ غلامحسین ساعدی، خیاو، یا، مشکینشهر ، تهران 1354 ش؛ عبدالکریمبن محمد سمعانی، الانساب ، ج 2، چاپ عبدالرحمنبن یحیی معلمی یمانی، حیدرآباد دکن 1383/1963؛ محمدبن جریر طبری، تاریخالرسل والملوک ، چاپ دخویه، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965؛ زکریابن محمد قزوینی، کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد ، چاپ فردیناند ووستنفلد، ویسبادن 1967، ص 344؛ ابوبکر قطبی اهری، تاریخ شیخ اویس ، چاپ ین فنلون، لاهه 1373؛ کامبخش فرد، «قلعة جمهور ' دژبذ ` جایگاه بابک خرّمدین»، هنر و مردم ، دورة جدید، ش 50 (آذر 1345 ش)؛ احمد کسروی، شهریاران گمنام ، تهران 1353 ش؛ همو، نامهای شهرها و دیههای ایران، تهران 1335 ش؛ نادرمیرزا قاجار، تاریخ و جغرافی دارالسلطنة تبریز ، چاپ محمد مشیری، چاپ افست تهران 1360 ش؛ سعید نفیسی، بابک خرّمدین: دلاور آذربایجان ، تهران 1333 ش؛ یاقوت حموی، معجمالبلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛ احمدبناسحاق یعقوبی، البلدان ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ همو، تاریخ الیعقوبی ، بیروت ] بیتا. [ ؛A ¦ zarba ¦ idja ¦ n Sovet Ensiklopediya ¦ si, Baku 1976-1986.