بدربنحسنویه بَرْزَکانی امیر ناصرالدینابونجم (حک : 369ـ 405) فرزند حسنویه بن حسین، از امرای سلسلة مستقل محلی بنوحسنویه در غرب ایران، رئیس تیرة بَرْزَکانی (برزینی) از تیرههای کردان، که مسعودی از آن یاد کرده است (ص 78). حسنویه بخش مهمی از کردستان ایران را به تصرف درآورد (ح 348) و قلعة سَرّماج را بر فراز کوهی نزدیک بیستون بنا کرد و تختگاه خود ساخت. نفوذ و اقتدار خاندان او تا حدود خوزستان و آذربایجان رسید و حکمرانی آنان بیش از شصت سال دوام یافت.از بنوحسنویه سه تن به حکومت رسیدند که بدربن حسنویه دومین ایشان بود. هنگامی که امیرعضدالدوله از بغداد به همدان آمد (محرم 370)، چهارتن از فرزندان حسنویه (عبدالرزاق، ابوالعلا، ابوعدنان وبختیار) را بازداشت، و سه تن دیگر (ابونجم بدر، عاصم و عبدالملک) را بنواخت و سرکردگی کردان را به بدربن حسنویه سپرد؛ ولی در مدتی که عضدالدوله به ساماندهی امور «بال * » و واگذاری آن منطقه به برادر فرمانبردار دیگرش ـ امیر مؤیدالدولة دیلمی (حک : 366-373) سرگرم بود، عاصمبن حسنویه سرکشی کرد. امیرعضدالدوله لشکری فرستاد که او را گرفتار کردند و هنگام بازگشت به بغداد (ربیعالا´خر 370) همة پسران حسنویه را، جز بدر، با خشونت از دم تیغ گذرانید و همة قلاع و ذخایر ایشان را گرفت. تنها ابونجم بدربنحسنویه را که مردی خردمند و دوراندیش بود برسرکار خود بازگذارد و امارت او را در کردستان به رسمیت شناخت و برای جنگ با فخرالدوله، به یاری مؤیدالدوله فرستاد (مسکویه، ج 2، ص 414ـ416؛ ابوشجاع روذراوری، ص 11ـ16؛ ابناثیر، ج 8، ص 706ـ 708، ج 9، ص 6). عضدالدوله و مؤیدالدوله در 372 و 373 درگذشتند. بدر فرمانروایی خود را با کاردانی تمام در میان نیروهای متخالف دیلمی مستقر ساخت، چندانکه از همه سو خواهان اتحاد با او بودند یا به دربار او پناه میآوردند. امیرشرفالدولةبن عضدالدوله که عراق را در 376 تسخیر کرد، قراتکین جَهْشیاری را برای سرکوبی بدربن حسنویه اعزام داشت. جهشیاری در آن پیکار شکست خورد و گریخت و بدربن حسنویه بر سراسر جبال چیره شد (ابوشجاع روذراوری، ص 139ـ140؛ ابناثیر، ج 9، ص 52 ـ53). پس از درگذشت شرفالدوله در 379 که برادر کوچکش بهاءالدولةبن عضدالدوله (حک : 379-403) به امارت رسید، امیر فخرالدوله به تحریک وزیر نامدار خود، صاحببن عبّاد طالقانی (326ـ385)، به اندیشة تسخیر عراق روی به خوزستان نهاد و در این سفر بدربن حسنویه همراه او بود. این لشکرکشی گرچه به دلایل نظامی کامیابی نداشت، پیوندهای خانوادگی میان آلبویه و بنوحسنویه را فراهم کرد (ابوشجاع روذراوری، ص 164،170؛ ابناثیر، ج 9، ص 64؛ مجملالتواریخ والقصص ، ص 396). امیر فخرالدولة دیلمی در 387 درگذشت و کشور او میان دو فرزند خردسالش مجدالدوله (حک : 387-420 در ری و پیرامون آن) و شمسالدوله (حک : 387- ح 412 در همدان تا کرمانشاه) تقسیم شد. مادر ایشان، سیّده شیرین (امّالملوک، متوفی 419 دختر سپهبد شروین رستمبنمرزبان طبرستانی) نیابت پادشاهی آنان را به عهده گرفت و اصفهان را، که فرزند دیگرش عینالدوله ابوشجاع بویةبن فخرالدوله نامزد آنجا بود، به پسردایی خود ابوجعفر محمدبن دشمنزیار علاءالدوله (کاکویه) واگذاشت ( مجملالتواریخ والقصص ، ص 395-398). در آن سالها کار بدربنحسنویه بیش از پیش بالا گرفت تا جایی که امیر بهاءالدوله در تسخیر خوزستان و فارس از او یاری خواست (388)، و در این سال به فرمان خلیفه به امارت رسید و به «ناصرالدین والدوله» ملقب شد. امیران و وزیرانِ گریخته از دربارها به او پناه میبردند و از او یاری میجستند (همان، ص 398؛ ابناثیر، ج 9، ص 141،144). در عینحال، عقل معاش بدربن حسنویه کم از سیاستدانی او نبود؛ علاوه بر امارت و اقطاعداری، داد و ستد فرآوردهها را در ناحیة تحت حکومت خود در انحصار گرفت (ابوشجاع روذراوری، ص 452ـ 455؛ ابناثیر، ج 9، ص 178). سرانجام اتحاد بدربن حسنویه با امیر بهاءالدوله به هم خورد، به طوری که یک بار گروهی از امرا به تحریک بدر و رهبری ابوجعفر حجّاج شهر بغداد را محاصره کردند که با آمدن ابوعلی عمیدالجیوش سردار امیربهاءالدوله پس از فیصلة کار خوزستان به آنجا، پراکنده شدند. اما بدربنحسنویه با اعزام دستههای کردان، نواحی شرقی دجله را از دست رافعبن مَقْن گرفت و غارت کرد و عمیدالجیوش بار دیگر با سپاهی به مقابلة وی آمد. سرانجام، کار آن دو به مصالحه کشید و بدر با پرداخت مال، دل امیربهاءالدوله را به دست آورد (ابناثیر، ج 9، ص 192ـ197). چون اختلاف امیرمجدالدوله دیلمی با مادرش سیده خاتون در امر پادشاهی به نزاع کشیده شد، سیده به بدربنحسنویه پناه آورد تا از او یاری بگیرد (397). بدر نیز ابوعیسی شادی بن محمد، حکمران اسدآباد همدان، را همراه با سپاهی به ری فرستاد. آنها ری را گرفتند و این بار شمسالدوله را به پادشاهی برداشتند و مجدالدوله زندانی شد. ولی پس از یک سال، سیده از فرزندش شمسالدوله روی برتافت و باز مجدالدوله را به پادشاهی برداشت. شمسالدوله از بدربنحسنویه مدد خواست اما از بدر جز فرستادن دستهای کُرد یاری مؤثر دیگری ساخته نبود، زیرا اختلاف او با فرزندش هلالبنبدر بالا گرفته بود، اختلافی که سرانجام دودمان آنان را بر باد داد (همان، ج 9، ص 203ـ204؛ مجملالتواریخ والقصص ، ص398؛ حمدالله مستوفی، ص421).منابع: ابناثیر، الکامل فیالتاریخ ، بیروت 1385-1386/1965-1966؛ ابنفُوَطی، تلخیص مجمعالا´داب ، جزء 4، قسم 4، چاپ مصطفی جواد، دمشق ] بیتا. [ ، ص 729-730؛ محمدبن حسین ابوشجاع روذراوری، ذیل کتاب تجاربالامم ، چاپ آمدروز، مصر 1334/1916؛ پرویز اذکائی، فرمانروایان گمنام ، ج 1، تهران 1367 ش، ص 129-145؛ عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مفصل ایران ، ص 161-185؛ حمداللهبن ابیبکر حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1362 ش؛ ادوارد ریترفون زامباور، معجمالانساب والاسراتالحاکمة فی التاریخ الاسلامی ، ترجمة زکی محمد حسنبک و حسن احمد محمود، قاهره 1951، ص 321-327؛ مجملالتواریخ والقصص ، چاپ بهار، تهران 1318 ش؛ علیبن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف ، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره ] 1357 [ ؛ همو، مروجالذهب و معادنالجوهر ، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، مصر 1384-1385/1964-1965، ج 2، ص 122-132؛ احمدبن محمد مسکویه، کتاب تجاربالامم ، ج 2، چاپ آمدروز، مصر 1333/1915؛C.E. Bosworth, ûThe early Ghaznavidsý, in The Cambridge history of Iran , iv, Cambridge 1975, 176; Heribert Busse, ûIran under the Bu ¦ ydisý, in The Cambridge history of Iran , iv, Cambridge 1975, 270, 291, 293; EI , s.v. H ¤ asanwayhý (by C. Cahen).