بُخْتیشوع ، نام سردودمان خاندانی از پزشکان نَسطوریِ سریانی ـ ایرانی اهل گندیشاپور (در خوزستان)، از قرن دوم تا پنجم، و چند تن از اعضای آن.این مقاله به شرح حال یکایک اعضای این خاندان در طی سیصد سال حضور مستند آنها (148- ح 452) نخواهد پرداخت، زیرا هم تمدنی که در آن میزیستند و هم جهتیابی خودشان اساساً عربی یا سریانی بود، نه ایرانی (برای کسب چنین اطلاعاتی رجوع کنید به د. اسلام، ذیل «بُختیشوع»؛ اولمان ، فهرست اعلام، ذیل مدخلهای «بَخْتیشوع»، «جِبْریل»، «جُرجیس»، «عُبیدالله»، «یوحنّا بن بَختیشوع»؛ سزگین، ج 3، فهرست اعلام، ذیل مدخلهای «بُختیشوع»، «جبرائیل»، «جورجِس»، «عبید الله»، «یوحنّا بن بختیشوع»)، بلکه بر آن عوامل فرهنگیای متمرکز است که سیمای علمی این خاندان را پیش از ورود اعضای آن به دایرة تمدّن عبّاسی شکل داد. در متنهای فارسیِ سپسین پزشکی، شمار استشهادات به بختیشوع، جبرائیل یا جِوَرْجیس بغایت محدود و منبع بلافصل آنها الحاوی رازی است ( رجوع کنید به اَخَوَینی بُخاری، ص 452 و بعد، 710، س 16؛ ایرانیکا ، ذیل «اخوینی بخاری»؛ ریشترـ برنبورگ ، فهرست اعلام، ذیل «بُختیشوع»).نام خاندان. از اوایل قرن پنجم میلادی به مدت تقریباً هفتصد سال، شواهد بسیاری از نامی فارسی میانه - سریانی به معنای «عیسی رهایی بخشیده است» در میان نسطوریان وجود داشت که حاکی از محیط فرهنگی مختلط ساسانی و اوایل عصر اسلامی در بینالنهرین است (ماری ، ص 28، س 16، ص 120، س 21؛ عَمرو، ص 21، س 9؛ دربارة املاء و اشتقاق آن رجوع کنید به یوستی ، ص 72 b-a ، ذیل «بُخْتْیِشوع»، ژینیو ، ج 2، بخش 2، ش 253-264). در قرنهای بعد، مسلمانان ظاهراً نیاز به توضیح این نام عجیب را احساس میکردند، ولی اشتقاقی که ابن ابیاُصَیبعة ــ یا منبع او ــ ذکر کرده است، یعنی «بندة عیسی»، فقط نشان میدهد که معنای اصلی آن مهجور شده بود (ج 1، ص 125).پیشینة خاندان در گندیشاپور . پیش از آنکه خلیفه المنصور، جِوَرجیس بن جبرائیل بن بختیشوع، نخستین عضو خاندان را، که از او اطّلاعی بیش از نامش در دست است، در 148 به دربار خود در بغداد فراخوانَد، جورجیس ریاست «بیمارستان» گندیشاپور، مقرّ ولایت مطرانی نسطوریِ بیت حوزایه را، که زمانی نیز اقامتگاه شاهان ساسانی بود به عهده داشت؛ بختیشوع پسر جورجیس، و نوادة او جبرائیل بن بختیشوع، نیز پیش از ورود به خدمت خلیفه، به همین وظایف اشتغال داشتند. بیگمان پیشینة حرفهای و نفوذ ایشان در دربار بود که ورود نام و مفهوم «بیمارستان» را به جهان اسلام ممکن ساخت . هارونالرشید، جبرائیل بن بختیشوع بن جورجیس را مأمور تأسیس بیمارستانی در بغداد کرد (به گفتة خود جبرائیل در گزارش یوسف بن الدایة که قفطی، ص 383، س 14 و بعد، و ابن ابیاصیبعة، ج 1، ص 174، س 17 و بعد، نقل کردهاند). ولی، گذشته از این نکته، بیشتر جزئیّات جالب، مثلاً دربارة وظایف و سازمان و تاریخ بیمارستان گندیشاپور، مبانی نظری پزشکیِ معمول در آنجا، و حتی زبان آموزش، همه گنگ و مبهم و پوشیده در روایات نیمهافسانهای است که به آسانی نمیتوان اطلاعات موثقی از آنها به دست آورد (برای بررسی منابع عربی رجوع کنید به ابرمان ).تذکرهنویسان اسلامی، به استناد بر منابع مسیحی قرن سوم که صبغة دفاع از عقاید عیسوی دارند، از تداوم سنّت پزشکی بقراطی و آموزش آن در گندیشاپور، از همان بدو بنیانگذاری این شهر به دستور شاپور اول، تصویری درخشان ارائه میکنند (بویژه قفطی، ص 133؛ ابنعبری، 1958، ص 76، س 17 و بعد)، در حالی که منابع مسیحی معاصر یا تقریباً معاصرِ تاریخ پیش از اسلام نسطوریان، از وجود هیچگونه مؤسسة پزشکی در گندیشاپور چیزی نمیگویند. گزارش فَثیون (پتیون ) که جورجیس در 148 «رئیس بیمارستان گندیشاپور بود» و تکههای بازمانده از نوشتههای پزشکی جورجیس قدیمترین شاهد موثّق بر وجود آن است (قدیمترین اشاره به وجود یک مکتب ] اُسکول [ در آنجا، مربوط به نخستین دهههای دورة اسلامی است؛ ماری، ص 63، س 5 -9). میتوان فرض کرد که فعالیّت جورجیس به عنوان پزشک بالینی و معلّم و مؤلف کتابهای پزشکی، تابع سنت نسطوری بود که حداکثر تا اواسط قرن ششم میلادی تطوّر یافته بود. از آن پس، بیمارستانهای متعددی در منطقة نسطورینشین دایر شده بود که ادارة امور آنها را میشد به اسقفها، دیرها، کلیساها، یا حتی افراد محوّل کرد ( سینودیکُن اورینتاله ، ص 25، ش 7 ] 410 م [ ؛ ص 125، ش 26 و بعد ] 565 م [ ؛ ص 142 به بعد، ش 6 و بعد ] ص 585 م؛ ترجمه ص 265، 384، 404 [ ؛ وئوبوس ، 1960، ص 123 و بعد، ش سی و شش؛ ص 131، ش پنجاه؛ ماری، ص 52، س 16؛ رجوع کنید به یوآنس افسینوس به نقل بروکلمان ، ص 338 ب، س 23ـ29). همچنانکه از واژة (یونانی-) سریانی «اخسنوذوخین » (که همواره دالّ بر همین درمانگاهها بود) برمیآید، این مؤسسات در اصل اقامتگاههایی برای مسافران مستمند بود، ولی پس از چندی به صورت محلهایی برای معالجة بیماران درآمد؛ اما اینکه تا چه حد به صورت کتابخانه و مدرسة پزشکی، وظایف علمی هم انجام میدادند، تقریباً مجهول است. معذلک، استثنایی از این قاعده «مدرسة» نصیبین بود که کتابخانهای داشت، شاگردانی را تعلیم میداد و تا حدی به مدرسة معروف علوم دینی نصیبین وابسته بود، گرچه در 590 م، تماس میان طلاّ ب علوم دینی و پزشکی را رسماً نامطلوب اعلام کردند (وئوبوس، 1962، ص 100 و بعد؛ ) شرایع ( نوزده ـ بیست؛ همو، 1965، ص 282 و بعد؛ ) کتاب پارسایی ( ص 246، ش 39، ] سریانی، ص 25، س 7 و بعد [ ؛ ) وقایعنامة سِئرت ( ، ص 30، س 7 به بعد). از متنهای درسی پزشکی که در نصیبین به کار میرفت هیچ اطلاعی در دست نیست، ولی از مطالعه آثار سریانی همان دوره میتوان تصوّری از محتویات آنها حاصل کرد ( رجوع کنید به اولمان، ص 100 و بعد؛ سزگین، ج 3، 176-179).تقریباً دو قرن پس از آن، احتمالاً اوضاع و احوالی شبیه به اوضاع نصیبین هنوز در بیمارستان گندیشاپور وجود داشته است. اگر چه اطلاعات موجود منابع دربارة جزئیات اداری مبهم است، ولی چنین مینماید که مطران نوعی نظارت بر گندیشاپور داشته است تا دست کم از بروز درگیری بامقامات مسلمان احتراز کند (ابن ابی اصیبعة به نقل از پتیون، ج 1، ص 124، س 1ـ4؛ نیز رجوع کنید به قفطی، ص 383، س 15ـ 19؛ ابن ابی اصیبعة، ج 1، ص 174، س 18ـ21 به نقل از شرح یوسف بن ابراهیم دربارة جبرائیل بن بختیشوع بن جورجیس). آموزش بر عهدة رئیس بیمارستان بود (قفطی، ص 158، س 15 به بعد؛ ابن ابی اصیبعة، ج 1، ص 124، س 5 به بعد، به نقل از پتیون)، و نظر به نوشتههای جورجیس و پسر و نوادهاش و نیز نوشتههای نویسندگان دیگر وابسته به سنّت خوزی که مهمترین آنها تیاذوق، «الخوز»، یوحنّا بن ماسَوَیْه و سابور بن سهل بودند، دست کم کتابی چند باید موجود بوده باشد ( رجوع کنید به اولمان، ص 22 و بعد، 101 و بعد، 112-115، 300 و بعد؛ سزگین، ج 3، ص 184 و بعد، 186، 207 و بعد، 231-236، 244). اما وسعت کتابخانة بیمارستان گندیشاپور در زمان جورجیس باید نسبتاً محدود بوده باشد، و دامنة دانش پزشکی او و جانشینان بلاواسطهاش هنوز باید بتفصیل ارزیابی شود؛ اما چون فقط قطعات پراکندهای از بیشتر متون مربوطه بازمانده است این نقایص ارزیابی را دشوارتر میسازد ( رجوع کنید به اولمان، ص 108 و بعد؛ سزگین، ج 3، ص 209 به بعد، 226 و بعد). به هر تقدیر، مطالب موجود بوضوح رجحان مداوا بر نظریه (تئوری)، علاقة شدید به معالجات مربوط به زیباسازی موی و پوست (جورجیس به نقل از رازی، ج 23، بخش 2، ص 33، س 12، ص 87 ، س 9، ص 119، س 6، ص 130، س 12، ص 170، س 6، ص 184، س 12؛ ابن جُلْجُلْ، ص 64، س 2 و بعد، حتی تألیفی با عنوان کتاب الزینة را به پسرش بختیشوع نسبت میدهد)، و قدری آمادگی برای پذیرش سحر و درمانهای جادویی را نشان میدهد (جورجیس به نقل رازی، ج 9، ص 138، س 6، ج 10، ص 326، س 11؛ بختیشوع، به نقل از همو، ج 9، ص 127، س 4، ج 10، ص 315، س 7)؛ و مطالب بازماندة مذکور بویژه آن گزارشهای منابع اسلامی را ظاهراً تأیید میکند که پزشکی گندیشاپور ترکیبی از سنتهای یونانی و هندی انطباق یافته با نیازهای محلّی بوده است (ابن قتیبه، ص 658، س 17 به بعد؛ قفطی، ص 133، س 12ـ17؛ طبری، ج 1، ص 845، س 14 به بعد). این فعالیت به بحث دربارة بیماریهای بومی منطقه، مانند آبله و سرخک (جورجیس به نقل رازی، ج 17، ص 16، س 12 و جز آن، ص 31، س 14 و جز آن؛ معذلک لزوم بررسی احتمال اتکای پزشکان خوزی بر مؤلفان غربی مانند اَهرون القَسّ باقی است)، و به ادخال مفردات طبّی و داروشناسی هندی و ایرانی در قالب دورة متأخر طبّ جالینوسیِ قدیم منتج شد.نظر به صورتهای آواشناختی نامهای داروهای ایرانی و هندی در عربی، که صورتهایی از فارسی میانه را منعکس میکند، فرآیند مذکور در بالا در دورة ساسانی واقع شد، هر چند نمیتوان به تعیین دقیق تاریخ و محل وقوع آن پرداخت. وجود عناصر ایرانی در اصطلاحات پزشکی عربی نیز ، که واژة «بیمارستان» خود نمونة خوبی از آن است، مسئلة سهم زبان فارسی را در انتقال علم پزشکی در سرزمینهای (سابق) ساسانیان به میان میآورد ( رجوع کنید به سطور بعدی). منابع عربی، بیشک به تَبَع روایات ایرانی، تاریخ ورود طب هندی به «اَلسوس» را در زمان شاپور دوم میدانند؛ پزشکی که او از هند فرا خوانده بود سپس دانش خود را به شاگردان محلّی آموخت ( رجوع کنید به ابنقتیبه و طبری). لازم نیست که این گزارشها اساساً نادرست باشد؛ مثلاً به بررسی «تاریخ علم» دورة ساسانی در دینکرد ، کتاب چهارم، بنگرید ( رجوع کنید به تسنر ، ص 7 به بعد؛ پینگری، ص 7 به بعد). در اقوالی که رازی از جورجیس نقل کرده است، نام جَوارِش و دَوایی بترتیب برای کِسْری' و قُباد برده شده است (ج 7، ص 41، س 12)، ولی البته صحّت تاریخی چنین نامهایی را نمیتوان تحقیق کرد و، به هر حال، ارتباط آنها با گندیشاپور سست است. موثقترین گزارش از وضع پزشکی گندیشاپور در زمان ساسانیان، دربارة مناظرهای فلسفی ـ پزشکی است که در بیستمین سال سلطنت «کِسری» به امر پادشاه برپا شد (قفطی، ص 133، س 17ـ23). ریاست مجمع را «جبرائیل دُرُسْتاباد» پزشک مخصوص شاه به عهده داشت؛ از دیگر شرکتکنندگان برجسته در این مجمع یکی «السوفِسطائی» و دیگری «یوحنّا» بودند. هویت دو نفر اخیر را در حال حاضر نمیتوان معیّن کرد، ولی جبرائیل کسی جز جبرئیل شیگّاری/ سِنْجاریِ مشهور در منابع سریانی و مسیحی عربی نیست ( کرونیکُن آنونیموم ، ص 19، س 10 و بعد؛ رجوع کنید به سینودیکُن اورینتاله ، ص 562، س 5؛ ) کتاب پارسایی ( ، ش 57-58 ] سریانی، ص 36، س 9، 15 [ ؛ ) وقایعنامة سِئرت ( ، ص 498، س 3، ص 525، س 7؛ وئوبوس، 1965، ص 230، 306، 308، 315 و بعد، با ارجاعات)؛ عنوان «سَرْپزشک» او صریحاً هم با واژة پهلوی ساسانی «درُسْتَبِدْ» ( رجوع کنید به مککنزی ، ص 28) و هم با ( «اَرکْی'اتْروس » یونانی/ سریانی ذکر شده است. بدینسان، تاریخ تشکیل مجمع پزشکی مذکور در کتاب قفطی را میتوان در حدود سال 610 م دانست، یعنی روزگار دسیسهبازی و تعارض میان نسطوریان و فرقة قائل به طبیعت واحد عیسی مسیح . این دو گروه برای جلب لطف و عنایت خسرو پرویز مبارزه میکردند و جبرائیل نمایندة اصلی گروه دوم در دربار بود (وئوبوس، 1965، ص 315 به بعد). در 612، به تحریک جبرائیل مجمعی از اسقفهای نسطوری برای مناظره در دربار تشکیل یافت ( سینودیکُن اورینتاله ، ص 562 و جز آن، 580 و جز آن )، ولی معلوم نیست با مجمع پزشکیی که قفطی ذکر کرده است ربطی داشت یا نه.اگرچه در منابع مسیحی دربارة جبرائیل، نام گندیشاپور حتی یک بار هم ذکر نشده است، میدانیم که، گذشته از جبرائیل، گروهی از «پزشکان نصیبینی» در خدمت پرویز بودند ( کرونیکُن آنونیموم ، ص 17، س 9؛ ) وقایعنامة سِئرت ( ص 521، س 9، ص 522، س 3ـ7، ص 525، س 5 به بعد). میتوان احتمال داد که ایشان همچون جبرائیلِ سنجاری پزشکی را در نصیبین فراگرفته بودند، هر چند این موضوع بصراحت در جایی ذکر نشده است. نیم قرنی پیش از آن، در 555، پزشکی از اهل نصیبین، به نام جبرائیل، در دربار خسرو اول خدمت میکرد؛ حتی گفته شده است که خسرو به پیشنهاد مشاوران پزشکی مسیحی خود و برخلاف همة رسوم، بیمارستانی دایر کرد و موقوفاتی به آن اختصاص داد و دوازده تن پزشک را در آن به کار گماشت (زکریای خطیب ، ج 2، ص 217، س 20 و بعد، ص 218، س 4). منبع دیگری در دست نیست که این گزارش را تأیید یا تکذیب کند. خلاصه، گرچه ممکن است مدت مدیدی پیش از زمان جبرائیلِ درستبد، فعالیت پزشکی در گندیشاپور رونق داشته بوده باشد، قدیمترین تاریخِ نسبتاً موثق 610 م است، یعنی سال تشکیل مجمعی که قفطی ذکر کرده است.با وجود کتابهای دینی به فارسی میانه و برخی رسالات پزشکی حتی به زبان سغدی ( ) تاریخ ایران کیمبریج ( ، ج 3، بخش 2، ص 1229، 1392)، در دورة ساسانی و دو قرن نخستین دورة اسلامی، زبان رایج برای خواندن و نوشتن متنهای پزشکی، سریانی بود. حتّی اگر حُنَین کتاب مختصر جورجیس را به عربی ترجمه نکرده باشد، باز هم در این شهادتِ ابن ابی اصیبعة که زبان اصلی آن سریانی بوده تردیدی نمیتوان داشت (ج1، ص 125). جبرائیل، نوادة جورجیس، و بختیشوع، نبیرة او، همچون همکاران ایشان در گندیشاپور، هنوز ترجیح میدادند که کتب پزشکی را به سریانی مطالعه کنند (حنین بن اسحق، ص 5، س 2 و بعد، فهرست اعلام، ذیل مدخلهای «بُختیشوع بن جبریل»، «جبریل بن بختیشوع»). اما استفادة ادبی ایشان از سریانی به موازات استفادة آنان از فارسی در مکالمه، از جمله در مباحثات شفاهی دربارة پزشکی، بود. شاهدی بر این مطلب، وجود عناصر «ایرانی» مذکور در بالا (که در اینجا شامل عناصر هندی نیز میشود) در اصطلاحات پزشکی عربی است. در حالی که خاندان بختیشوع در جریان اختلاط با جامعة اسلامی زبان عربی را آموختند، تقریباً دویست سال تسلّط شفاهی بر فارسی را نیز حفظ کردند (پتیون به نقل ابن ابی اصیبعة، ج 1، ص 124، س 10 ] جورجیس [ ، ص 126، س 10 و بعد، پایین صفحه ] بختیشوع بن جورجیس [ ؛ قفطی، به نقل از یوسف بن ابراهیم، ص 140، س 8 به بعد، ابن ابی اصیبعة، ج 1، ص 131، س 10 و بعد، پایین صفحه ] جبرائیل بن بختیشوع بن جورجیس [ ؛ عبیدالله بن جبرائیل بن عبیداللّه بن جبرائیل بن بختیشوع، به نقل ابن ابی اصیبعة، ج 1، ص 145، س 7 و بعد، پایین صفحه ] جبرائیل بن عبیدالله بن بختیشوع بن جبرائیل بن بختیشوع بن جورجیس [ ).مسلماً اسلاف بختیشوع تنها نمایندگان طب جالینوسی سریانی ـ ایرانی در دورة تشکّل طب اسلامی نبودند، و مقام برجستهای که تذکرهنویسان بعدی به ایشان نسبت دادهاند شاید بیشتر از موقعیت اجتماعی آنان و برخی تمایلات شُعوبی ناشی شده باشد تا از سهم نمایان ایشان در پیشبرد علم، هر چند تیزهوشی عملی و عمق دانش نظریِ ایشان را بارها ستودهاند (مثلاً گفتة پتیون، بهنقل قفطی، ص158، س9ـ12؛ابنابیاصیبعة، ج 1، ص 123، س 3 به بعد، پایین صفحه، ص 126 س 7 و بعد، پایین صفحه، به نقل از یوسف بن ابراهیم، ج 1، ص 133، س 12 و بعد، پایین صفحه). آنها خود را با انتقال از زندگی نسبتاً آرام بزرگان مسیحی در محیط محدود گندیشاپور به زندگی بسیار نمایان و پُرسود درباریان خلیفه، که البته همیشه غبطهانگیز نبود، با موفقیت وفق دادند. نفوذی که بدینسان در میان محافل جامعه کسب کردند و پشتیبانیی که توانستند از مترجمان متنهای طبّی یونانی بکنند ( رجوع کنید به حنین بن اسحاق) در پیشرفت گسترش امر درمان و در رواج پزشکی معقول و منطقی در جهان اسلام عصر عباسی بسیار مؤثر بود.بررسی منابع . مآخذ قفطی و ابن عبری در بارة تاریخ پزشکی گندیشاپور و بویژه در بارة مجمع 610 م، تاکنون شناخته نشده است. نظر به لحن بیطرفانة نوشتة قفطی دربارة جبرائیل درستبد، شاید برخی روایات یعقوبیّه وارد آن نوشته شده باشد. مطالب ابنعبری دربارة خاندان بختیشوع و دیگر پزشکان اسلامی بهطور کلّی متّکی به نوشتههای قفطی است، ولی ابنعبری از مواد سریانی و مشخصاً غیراسلامی نیز استفاده کرده است. مراجع عمدة ما در بارة دورهای که با ورود جورجیس به بغداد آغاز مییابد تا مرگ بختیشوعِ «کهتر»، یعنی بختیشوع بن جبرائیل بن بختیشوع بن جورجیس، در 256، عبارت است از فثیون الترجمان (پتیون مترجم؛ شکوفاییش در 260/873؛ رجوع کنید به گراف ، ج 2، ص 120 و بعد، سزگین، ج 3، ص 231)، و یوسف بن ابراهیم «ابن الدایه» (متوفی ح 265؛ رجوع کنید به گراف، ج 2، ص 113؛ سزگین، ج 1، ص 373 و بعد، ج 3، ص 231؛ د.اسلام ، ج 2، ذیل «ابن الدایة»)؛ هر دو دستِ کم بخشی از زندگی خود را در بغداد در مصاحبت معاصران نامداری گذراندند که بعدها دربارة ایشان مطلبی نگاشتند. قطعات مبسوطی از آثار مفقود ایشان در تألیفات قفطی و ابن ابی اصیبعة محفوظ است؛ بالطبع، این تألیفات شامل منابع دیگری از همان دوره نیز هست، ولی در اینجا باید بویژه اسحاق بن علی الرُهاوی را ذکر کنیم که قطعاتی از عیسی بن ماسَّه، طبیب بغدادی دیگر در قرن سوم، نقل کرده است ( ادب الطبیب ؛ اولمان، ص 223 و بعد، 228؛ سزگین، ج 3، ص 257 وبعد، 263 و بعد). در حالی که پتیونِ نسطوری از ستایندگان علنی خاندان بختیشوع است (به نقل ابنابیاصیبعة، ج 1، ص 136، س 2ـ 5)، موضع همکیش (؟) او یوسف، در قبال آنها بیطرفانهتر است. او نظرات رقبای ایشان را نیز نقل میکند، ولی موضع و دیدش به هیچوجه منفی نیست، و نظر عیسیبن ماسّه بر آنِ یوحنا بن ماسَوَیْه متکی است که رابطهاش با جبرائیل بن بختیشوع خالی از تنش نبود. هیچ یک از ایشان در باب جزئیات تاریخی دقّت لازم را ندارد؛ بویژه پتیون که روایت خود را چنان میآراید که با گرایشهای ستایشآمیز و ناصحانة او هماهنگ باشد. نوشتههای یوسف بیشتر در مایة خاطرات شخصی و گاه قصه مانند و خودمانیِ ناظری ذینفع است، و یوحنا بن ماسویه نیز به شخصی «تازه به دوران رسیده» میماند که با بختیشوعهای جاافتاده و متکبر روبرو شده بود. موضع روایی خاص هر یک از اینها و شاهدان دیگر و اتکای نویسندگان بعدی به ایشان هنوز بتفصیل بررسی نشده است. این موضوع بیشتر از آنرو اساسی است که بیرون از جامعة پزشکی بغداد در قرن سوم، اطلاعات دربارة این جامعه بغایت اندک بود ( رجوع کنید به مطالب مغشوش دربارة بختیشوع در فهرست ابنندیم، ص 527 ـ 528 و طبقات الاطباء ابن جُلْجُلْ، ص 61 و بعد).منابع: ابن ابیاصیبعة، کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤ القیس بن طحان، قاهره 1299/1882؛ ابن جلجل، طبقات الاطباء ، چاپ ف . سید، قاهره 1955؛ ابن عبری، تاریخ مختصر الدول ، چاپ ا. صالحانی، بیروت 1958؛ ابن قتیبه، کتاب المعارف ، چاپ ثروت عکاشه، قاهره 1960؛ ] ابنندیم، کتاب الفهرست ، ترجمة رضا تجدد، تهران 1366 ش [ ؛ ربیع بن احمد اخوینی بخاری، هدایة المتعلمین فیالطب ، چاپ جلال متینی، مشهد 1344 ش؛ ادب الطبیب ، چاپ فؤاد سزگین، فرانکفورت 1985؛ حنین بن اسحق، ما ترجم من کتب جالینوس و ما لم یترجم ، چاپ برگشتراسه، لایپزیگ 1925، 1932؛ محمد بن زکریای رازی، کتاب الحاوی فیالطب ، حیدرآباد 1955ـ1971؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل والملوک ، چاپ دخویه، لیدن 1879ـ1896؛ علی بن یوسف قفطی، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت، لایپزیگ 1903؛