بَجِیلَة ، قبیلهای عربی که با قبیلة خَثْعَم از منشعبات أَنمار به شمار میآید و صفت نَسبی آن بَجَلی است. برخی معتقدند که بَجیله نام زنی است، اما جای این زن در تبارنامة قبیله روشن نیست ( رجوع کنید به ووستنفلد ، ص 101ـ103؛ و نیز ) تاریخهای شهر مکه ( ، ج 2، ص 134).برخی از علمای انساب، بجلیان را قبیلهای از اصل یمنی دانستهاند. برخی دیگر نیای بزرگ ایشان أنمار را پسر نِزاربن مَعَدّبنعدنان * گفتهاند (ابناثیر، ج 1، ص 279، ذیل «جریربن عبداللّه»؛ ابندُرَیْد، ص 101 وبعد). قبیله، به سبب همین روشن نبودن نسب، گاهی در معرض طعن دیگران قرار میگرفت (مسعودی، ج 6، ص 143). در زمان شاپور دوم (ح . 310ـ 379 م) بجلیان همراه با قبایل خثعم و تَمیم و بَکر و عبدالقیس به خاک عراق حمله بردند، اما چون شاپور به حملة متقابل دست زد، دچار تلفات بسیار سنگین شدند. در زمان پیغمبر، صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم، ایشان را در بخشی از سلسله کوههای سَراة که به اندک فاصلهای در جنوب مکه واقع است مییابیم. قبیله به سبب نزاع با قبایل همسایه، و نیز میان طایفههای درونِ خود (مانند أَحْمَس، قَسْر، زیدبن الغَوث، عُرَینه) پراکنده شد و عدة کثیری از افراد ناچار شدند که از قبایل قویتر طلب پشتیبانی (جِوار) کنند ( رجوع کنید به مفضلضبی، ج 1، ص 115 و بعد). در اواخر حیات حضرت پیامبر، صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم، جریربنعبداللّه * بجلی و 150 مرد دیگر نزد وی آمدند و اسلام آوردند. آن حضرت جریر را به تَباله فرستاد تا بت ذوالخَلَصَه را، که بجلیان و خثعمیان میپرستیدند، درهم شکند. جریر، علاوه بر این، مأموریتهای دیگری را هم بنیکی انجام داد و به همین جهت در زمان ابوبکر و عمر از فرماندهان عمدة سپاه شد. گویا جریر و بجلیانی که از او پیروی کرده بودند زمانی چند داوطلبانه همپیمان خلیفه شده بودند و براساس مفاد پیمانی که با عمر بسته بودند، چهار یک غنایمی که به دست میآمد، و مراد از آن احتمالاً چهار یک زمینهای سواد است، به ایشان میرسید (بلاذری، ص 253، 267). اما سه سال بعد، ایشان را راضی کردند که زمینها را بازپس دهند و در عوض آن، مقرری دریافت دارند. عمر به دستههای بجلی که از پشتیبانی دیگر قبایل برخوردار بودند فرمان داد تا به جریر بپیوندند (مفضلضبی، همانجا؛ ابناثیر، همانجا). برخی چنین ذکر کردهاند که در آن زمان، عَرْفَجةبن هَرْثمه ب'ارِقی از قبیلة أَزْد، با آنکه فقط همپیمان بجیله بود، رئیس بجلیان شد. خالدبنعبداللّه قَسْری نیز که در آخر دورة اموی به شهرت رسید از همین قبیلة بجیله بوده است، هر چند که مخالفان او در این باب تردید کردهاند ( رجوع کنید به گلدسیهر ، ج 1، ص 205).منابع: ابناثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة ، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمداحمد عاشور، قاهره 1970ـ1973؛ ابن دُرَید، الاشتقاق ، چاپ ووستنفلد؛ علیبنحسین ابوالفرج اصفهانی، الاغانی ، بولاق 1285/1868، ج 13، ص 4 و بعد؛ احمدبن یحیی بلاذری، کتاب فتوحالبلدان ، چاپ دخویه، لیدن 1866؛ همامبن غالب فرزدق، دیوان الفرزدق ، چاپ بوشیه و هل، ش 82 ، 256، 279، 644؛ علیبن حسین مسعودی، مروجالذهب و معادن الجوهر ، چاپ باربیه دمینار و پاوه دکورتل، پاریس 1861ـ1877؛ مُفَضَّلبن محمد مُفَضَّل ضبی، مفضّلیّات ، چاپ لیال؛Die Chroniken der Stadt Mekka, Leipzig 1858; A.P. Caussin de Perceval, Essai sur l'histoire des Arabes avant l'Islamisme, Paris 1847; I. Goldziher, Muhammedanische Studien, Halle 1888-1890; F. Wustenfeld, Registrer zu den genealogischen Tabellen, Osnabruck 1966; Zeitschrift des deuschen Morgenlandischen Gesellschaft, xxii, 667.