بِجایه (به فرانسه بوژی )، شهرساحلی الجزایر، تقریباً در 175 کیلومتری شرق شهرالجزایر. این شهرـ که در پایینترین حد دامنههای جبل گورایه قرار دارد ـ بر خلیجی وسیع و کاملاً محصور مشرف است. ملاّ حان رومی و کارتاژی درساحل همین شهر، که در زمان باستان سالدائه نام داشته، لنگر میانداختهاند. این شهر در آغاز عصر مسیحی، بخشی از قلمرو ژوبا ، سلطان شرشل ، بود. امپراتور اوگوست مستعمره نشینی در این محل دایرکرد و جنگجویان خود را درآن اسکان داد. در کتیبهای، که از قرن دوم میلادی بازمانده، سالدائه «شهری باشکوه» خوانده شده است. با این حال، شهر تا عهد حکومت مسلمانان هیچ نقش عمدهای نداشته است. درقرن پنجم، بکری (ص 82) آن را شهری کهن میخواند که پناهگاه زمستانی خوبی برای کشتیها بوده و ساکنان آن اندلسیها بودهاند. از همین ایام، مسلمانان اسپانیا آشکارا درکنار بربرهای این ناحیه ـ که عموماً افراد قبیلة بجایه بودند و نام شهر نیز از نام همان قبیله اخذ شده ـ حضور داشتهاند.براثر وقوع حادثهای در 460، بجایه شهرتی تاریخی یافت. ماجرا به اختصار چنین است. در اواسط قرن پنجم، مناسبات زیریانِ قیروان و خلیفة فاطمی قاهره تیره شد و انتقامجوییهای هولناکی را به دنبال آورد، که یکی از آنها هجوم بنی هِلال بود و دیگری ورود اعراب چادرنشینی که برای تصرف این مملکتِ شورشی از مصر اعزام شده بودند. اعراب، روستاهای افریقیه را تاراج کردند و شهرهای غارت شدة داخلی تقریباً از جمعیت خالی شد. نخست مملکت حَمّادیان از این اوضاع آشفته، سود برد. اواخر قرن پنجم، عصرطلایی قلعة حمّادیان بود. درهمین احوال، عربها که سریعاً به طرف غرب پیش میرفتند، قلعة بنیحماد را در معرض تهدیدی جدی قرار دادند. لذا حمّادیان برآن شدند که برای خود پایتختی امنتر بجویند. همچنانکه زیریان، قیروان را ترک کرده و در بندر مهدیّه مستقر شده بودند، فرمانروایان قلعة بنیحماد نیز به جانب ساحل عقب نشستند. در 459، النّاصر حمّادی سرزمین بجایه را تصرف کرد و پایتخت خود ساخت و بر آن شد که آنجا را ناصریّه بنامد. با آنکه او بخشی از اوقات خود را در قلعه میگذراند، به گسترش پایتخت جدید نیز عنایت تمام داشت. به همین جهت، مردم را به سکونت در آن فراخواند و کاخ مجلل، قصراللؤلؤ، را در آن برپاکرد. پسراو المنصور (حک : 481ـ 498) نیز قلعه را (گرچه با بناهای جدید آراسته شده بود) ترک کرد و با سپاه و درباریان خود در بجایه اقامت گزید و درآنجا مسجد جامع و باغهای متعدد و کاخهای اَمیمون و قصرالکوکب را بنا نهاد، و با احداث نهری از جبل تُجَه، آب شهر را تأمین کرد. مشهور است که این شهر 21 محله و 72 مسجد داشته است. البته این سخن مبالغهآمیز است، ولی مسلماً نیمة نخست قرن ششم، عصرطلایی بجایه بوده است. این شهر که دومین پایتخت حمّادیان بود و در پناه کوههای تَلّ، از اعراب بدوی گزند نمیدید، همه چیز را از پایتخت نخست به ارث برد و فرزانگان و اعیان و دانشمندان و هنرمندان قلعة روبه نیستی را به خود جذب کرد. زندگی در آن راحت و مرفّه بود. ابنتُومَرْت، که بعدها سلسلة موحّدون را بنیان نهاد، در حدود 512 چندی در بجایه به سربرده و کوشیده بود تا اخلاق مردم آنجا را دگرگون کند، از جامههای پرتجمل و دستارهای گرانبها و کفشهای مردم که با نوارهای زرین برپا استوار میشد، خشمگین شده بود. علاوه بر دیدار ابنتومرت از بجایه، توقف صوفی بزرگ اندلسی ابومَدْیَن * و تدریس او در آنجا نیز حاکی از اهمیت و اعتبار این شهر درمقام یکی از مراکز علوم دینی است.این شهرساحلی، با کشورهای ماورای بحار مناسبات تجاری و فرهنگی برقرار کرد و به صورت مرکزی درآمد که ازطریق آن تمدن و هنر بربرهای شرقی تا اروپای مسیحی، و خصوصاً سیسیل ایتالیا، گسترده شد.ازنظر ادریسی، جغرافیدان دربار رُجار (روژه) دوم ] شاه سیسیل [ ، بجایه «شهرعمده و چشم و چراغ مملکت حمّادیان» بوده است. به طور قطع در ساخت قصرهای پالِرْمو، از کاخهای بجایه ـ که ابن حمدیس شاعر سیسیلی قصیدة پرشوری در وصف آنها سروده ـ الهام گرفته شده است. علاوه براین،نامة صمیمانة پاپ گرگوریوس هفتم به الناصر، «سلطان موریتانیا و ولایت سَطیف» نیز دردست است (لاتری، ص 22ـ23).از گذشتة بجایه، در ایامی که پایتخت بوده، آثار چندانی برجا نمانده است. با اینحال، میتوانیم با اطمینانی نسبی، محل قصرهایی را که حمّادیان ساخته بودهاند مشخص کنیم: قلعة اَمیمون از مقبرة سیدی تواتی چندان دورنبوده و قلعة بَرَّل نیز برجای قصرالکوکب ساخته شده بود و قصراللؤلؤ برجای پادگانهای بریجة امروزی قرارداشته است. چند آب انبار و بخشی از حصار این شهر (که ضلع شرقی آن چهار متر ضخامت دارد و در دوسوی آن برجهای کوتاه وبلندی سربرافراشته است) و نیز دروازة معروف به «باب العرب»، که طاقِ قوسی بزرگی بوده و کشتیها برای ورود به بندرگاه داخلی میبایست از آن بگذرند، از جمله آثار بازمانده از فرمانروایان قرن ششم این سرزمین محسوب میشوند. پایتخت حمّادیان قاعدتاً، به خصوص در قسمت مرتفع «فلات ویرانه ها »، بمراتب گسترده تر از شهر امروزی بجایه بوده است. نام هفت یا هشت دروازه از دروازههای این شهر تا امروز باقی مانده و محل بعضی از آنها را هم میتوان مشخص کرد: باب أَمْسیوَن درجانب مشرق برحاشیة راهی که به وادی النسانیس ختم میشود، و باب البُنُود در محل باب فوکة کنونی و باب اللَّوز درهمان محل ولی پایینتر از باب البنود. در بیرون شهر، برهر دو سوی رودخانة السّوهَم، باغهای مشهور «بدیع» در جانب غربی، و «رفیع» در جانب شرقی، که در قرن ششم احداث و در قرن هفتم تعمیر شده، قرار داشته است.در 547، بجایه به تصرف عبدالمؤمن موحدی درآمد و آخرین بازماندگان خاندان حمّادی از طریق دریا به سیسیل گریختند و این شهر که روزی پایتخت سلاطین بود کرسی یکی از ایالات موحدون و تابع مراکش شد. سقوط این شهر برای مردم آن بسیار دردآور بوده است و این امر نشان میدهد که موحدون نتوانستند قلوب مردم را به خود جلب کنند و شاید همین عدم محبوبیتِ حکّام جدید، موجب شده باشد که بنیغانیه، که در اواسط قرن ششم درصدد احیای حکومت مرابطون برآمدند، در بندر بجایه سپاه پیاده کنند.بجایه برای بنیغانیه تنها یک پایگاه عملیاتی بود. اندکی بعد، این شهر دوباره به تصرف موحدون درآمد و تا زمان انقراض خاندان عبدالمؤمن تحت سیطرة ایشان باقی ماند. پس از آن بجایه و مناطق اطراف آن جزو قلمرو حفصیان تونس شد. دورافتادگی جغرافیایی بجایه نقشی را که این ایالت از قرن هفتم تا نهم در ممالک بربر داشته، توجیه میکند. حکومت این ایالت را، که از پایتخت بسیار دور بود، بنابرسنت به ولیعهد میسپردند ولی علیرغم این دوری، بارها اتفاق افتاد که سپاهیان بجایه برای اجرای مقاصد شهزاده در دستیابی به تخت سلطنت به طرف تونس گسیل شوند. ایالت بجایه، به لحاظ جایگاه مرزی خود مورد طمع سلاطین بنی عبدالوادِ تِلِمْسان نیز بود، ولی آنان علی رغم تلاشهای مکرر، نتوانستند آن را تسخیر کنند.از سوی دیگر، بجایه بندربازرگانی پررونقی بود. مردم ونیز و پیزا، جنووا، کاتالان و مارسی کالاهای ساخت اروپا را درآن عرضه میکردند، و فراوردههای محلی، بخصوص موم و زاجِ سفید و سرب و کشمش آن را صادر میکردند. علاوه برتجارت، دریازنی نیز گاه منبع پرسود دیگری برای این شهر به حساب میآمد. به گفتة ابن خلدون (ج 1، ص 619؛ ترجمة فرانسه، ج 3، ص 117)، دریازنی دراین نواحی، ازحدود 761 به بعد، به شیوهای کاملاً آزموده و موفق رواج داشته است.حملة پدروی ناوار در 916/1510 به شهر و تصرف آن کاملاً تلافیجویانه بود. پس از آن تا 962/1555، بجایه به اسپانیاتعلق داشت و دراین 45 سال، فرمانروایان اسپانیایی آن روزهای سختی گذراندند. آنها که در کرانة سرزمین مسلمانان اردو زده بودند و رفت وآمدی به قسمتهای داخلی این سرزمین نداشتند، دایماً در معرض تهدید بربرهای کوهنشین بودند و از دریازنان بربر، که ساحل را محاصره میکردند هراس داشتند. سرانجام، دُن لوئیسِ پرالتا پس از مقاومتی قهرمانانه ناچار شد این ناحیه را، که بشدت فقیر شده بود، تسلیم کند.بجایه به تسلط عثمانیهای الجزایری ـ که دریازنی و عواید آن را مهار کرده بودند ـ درآمد و در سراشیبی اضمحلال افتاد. بااینهمه، ناحیة بجایه، به سبب کَرَسْتَه، که محل بهرهبرداری از چوب جنگلی برای ساختن کشتی بود، هنوز اعتبار داشت. اما چون دستگاه نیابت حکومت، با همکاری یکی از پیشوایان دینی منسوب به خاندان أَمُقران، برآن نظارت میکرد، ازاین راه نیز سود چندانی عاید بجایه نمیشد. پِیسونلِ جهانگرد مینویسد: «در بجایه همه چیز درحال ویرانی است، زیرا ترکهای عثمانی هیچ چیز را مرمّت نمیکنند». در1249/1833 ـ که نیروهای فرانسوی به فرماندهی ژنرال ترزل وارد این شهر شدند ـ بجایه شهرکی محقّر بود که 2000 نفر جمعیت داشت و فقط 150 ینیچری از آن نگهداری میکردند.منابع : ابناثیر، الکامل فیالتاریخ ، چاپ ترنبرگ، لیدن 1851ـ1876، ج 10، ص 31، ج 11، ص 103؛ ابن حوقل، کتاب صورةالارض ، چاپ کرامرس، لیدن 1967، ص 76؛ ابنخلدون، تاریخالعبر ، ج 1، ص 226ـ231؛ محمدبن محمد ادریسی، المغرب العربی من کتاب نزهة المشتاق ، پاریس 1983، ص 123؛ عبداللّهبن عبدالعزیر بکری، کتاب المغرب فی ذکر بلاد افریقیة والمغرب ، پاریس 1965؛ محمدبن ابراهیم زرکشی، تاریخ الدولتین ، تونس 1286؛ احمدبناحمد غُبرینی، عنوان الدرایة ، چاپ محمدبن شنب، الجزایر 1910؛De Beyli, Kalaa de Beni Hammad, Paris 1909, 94; Brunschvig, La Berberie orientale sous les Hafsides, Paris 1940-1947, I, 377 et passim; Feraud, Histoire des villes de la Province de Constantine, in the Recueil de la Societe archeol. de Constantine, 1869, XIII; Ibn Ath ¦ â r, Annales du Maghreb et de l'Espagne, tr. E. Fagnan, Algiers 1901, 476, 572; Ibn H ¤ awk al, K. S ¤ u ¦ rat al-Ard ¤ , tr. Slane, JA (1832), I, 182; Ibn khaldu ¦ n, Histoire des Berberes, tr. Slane, II, 51-58; Mas Latrie Traites de paix et de commerce, passim; Jean Leon L'Africain, Description de l'Afrique, ed. Schefer, Paris 1896-1898, I, 262, French trans. paulard, Paris 1956, II, 360; G. Mar µ ais, Les Arabes en Berberie, passim; idem, Les poteries et faiences de Bougie, Constantine 1918; Zarkash ¦ â , Ta rikh al-Dawlatayn, tr. Fagnan, passim.