بُتْریّه (یا بَتْرِیّه/ اَبْتَریّه)، یکی از فرقههای زیدیّه * که پیرو کُثَیْرنوّاء و حسن بن صالح بن حیّ بودهاند. سمعانی در الانساب ، آن را «بَتْری» ضبط کرده است. این ضبط شاید از آن جهت باشد که زیدبن علیّبن حسین در حضور جمعی از پیشوایان این فرقه و در محضر امام باقر علیهالسّلام خطاب به آنان فرمود: «بَتَرْتُم اَمْرَنا بَتَرَکُمُ اللّه» (کارما را بریدید، خدا شما را ببرّاد!) و این جمع از آن زمان به بَتْریّه معروف شدند (کشّی، ش 429).مسعودی (ج 4، ص 45، ج 6، ص 79) اَبْتَریّه را یکی از فرقههای هشتگانه زیدیّه شمرده است و بنابراین، منسوباند به «اَبْتَر» که لقب کثیرنوّاء بوده است. آیتاللّه خوئی (ج 14، ص 110) از ابن ادریس، مؤلّف کتاب السّرائر (ج 3،ص 566)، نقل میکند که کثیر نوّاء، یکی از پیشوایان این فرقه، ابتر الید، یعنی دست بریده، بوده است و ازینرو پیروان او به بُتْریّه معروف شدهاند (بُتْر جمع اَبْتر). نَشوانِبن سعید حمیری (ص 155) میگوید که مُغیرةبن سعید (مقتول در 119) به کُثَیْر لقب اَبْتَر داده بود (مهدی لِدین اللّه، ص 20، 91).مامقانی (ج 2، ص 349ـ352) پس از آنکه این کلمه را بُتْریه ضبط کرده، گفته است که کاظمی در تکملة نقدالرّجال آن را تِبْریّه خوانده و مشتق از تَبَرّی به معنی بیزاری دانسته است، ولی این قول، همچنانکه خود مامقانی اشاره کرده (ص 352)، مسلماً اشتباه است.با اقوال مذکور درباره ضبط نام و وجه نامگذاری این فرقه، معلوم میشود که نام بترّیه یا اَبْتریّه را مخالفان این فرقه به ایشان دادهاند؛ و آنها خود را به این نام نمیخواندهاند.آرای بُتْریّه. علیبناسماعیل اشعری در مقالات (ص 68) بتریّه را از زیدیّه شمرده است و مسعودی (همانجاها) و سمعانی (ذیل «بَتری») و شهرستانی (قسم 1، ص 140، 142ـ143) و دیگران نیز این فرقه را از زیدیّه دانستهاند. امّا بنابر روایتی که در رجال کشّی (همانجا) از سَدیر آمده است اشخاصی که به بُتْریّه معروف شدهاند نمیتوانند از زیدیّه شمرده شوند. سدیر میگوید: با سلمةبن کُهَیّل و ابوالمقدام ثابت الحدّاد و سالم بن ابیحَفْصة و کثیرنوّاء و جمعی دیگر نزد امام باقر علیهالسّلام رفتیم و برادر آن حضرت، زیدبن علی، هم نزد او بود. این اشخاص به حضرت باقر علیهالسّلام گفتند: ما علی و حسن و حسین علیهمالسّلام را دوست میداریم و از دشمنانشان بیزاری میجوییم. حضرت فرمود: خوب است (نعم). بعد گفتند: ابوبکر و عمر را دوست میداریم و از دشمنانشان بیزاریم. زیدبن علی رو به ایشان کرد و گفت: آیا از فاطمه بیزاری میجویید؟ شما کار ما را بریدید، خداوند شما را ببرّاد!اگر زید بن علی به ایشان پرخاش، و دربارة آنها نفرین کرده است آنچنان که نفرین او موجب نامگذاری بتریّه برای این فرقه شده است، پس چگونه میتوان بتریّه را از زیدیّه شمرد؟سعدبن عبدالله اشعری (ص 18)، گروهی از بتریّه را، که حضرت علی علیهالسّلام را افضلناس و با اینهمه خلافت ابوبکر و عمر را درست میدانند، «اوائل البتریّه» میخواند و میگوید: این دو فرقه (بتریّه و جارودیّه * ) امر زیدبن علیّبن حسین و زیدبن حسن بن حسن بن علی را برخود بستهاند و فِرَق زیدیّه از ایشان منشعب شده است. عین این مطلب را نوبختی (ص 20ـ21) نیز آورده است. معلوم میشود که بتریّه پیش از قیام زید وجود داشتهاند و روایت سدیر این معنی را تأیید میکند. در این روایت، زیدبن حسن بن حسن درست نیست و باید زیدبن حسنبنعلی باشد (تُستَری، ج 4،ص 246). زیدبن حسن بن علی، به نقل شیخ مفید در ارشاد (ج 2، ص 22)، مدّعی امامت نبوده و کسی از شیعه هم ادّعای امامت او را نکرده است و بنابراین، این قسمت از روایت سعدبنعبداللّه اشعری درست نیست. اما این قول که صاحبان عقیده مذکور (علی علیهالسّلام افضل ناس است و خلافت ابوبکر و عمر هم صحیح است) «اوائلالبتریه» باشند صحیح بهنظر میرسد. علیبن اسماعیل اشعری (ص 68ـ69) درباره عقاید بتریّه میگوید: میپندارند که علی پس از حضرت رسول صلیاللّهعلیهوآلهوسلّم بهترین مردم و از همه برای امامت شایستهتر بود، امّا بیعت ابوبکر و عمر نیز خطا نبود و علی خود این امر را به ایشان واگذار کرده بود. این گروه درباره عثمان و قاتلاناو متوقّف هستند و او را کافر نمیدانند. بازگشت مردگان به دنیا (رجعت) را منکرند و امامت علی را فقط از زمان بیعت با او محسوب میدارند. او میافزاید که میگویند حسن بن صالح بن حیّ (از زعمای بتریّه) از عثمان، از زمانی که کارهای ناپسند کرد، بیزاری جست.شهرستانی (قسم 1، ص 142) پیروان حسن بن صالح بن حیّ را صالحیّه و پیروان کثیر نوّاء را بتریّه خوانده و درباره علت توقّف یا خودداری ایشان از داوری درباره عثمان توضیحات بیشتری داده است. آنها میگفتند از اینکه حضرت رسول صلیاللّهعلیهوآلهوسلّم عثمان را از عشرة مبشّره * خوانده است باید به صحّت اسلام و ایمان او حکم کرد و اگر بدعتهای او مانند برکشیدن بنیامیّه و بنیمروان در نظر گرفته شود، باید به کفر او حکم شود. پس باید از داوری دربارة او خودداری کرد. شهرستانی میگوید: بتریّه معتقدند که علی خلافت را از روی میل به ابوبکر و عمر واگذاشت و اگر این کار را نمیکرد آن دو در گمراهی بودند. امامت مفضول (مانند ابوبکر و عمر) بر افضل (مانند علی) هنگامی جایز است که افضل امامت را از روی میل به مفضول واگذار کند (قسم 1، ص 143).این عبارتها با آنچه از مقالات الاسلامیّین نقل شد، مطابق است و در این دو نقل مطلبی که به زیدیّه اختصاص داشته باشد یعنی آنچه راجع به امامت زیدبن علیّ بن حسین است، دیده نمیشود. اما شهرستانی پس از آن قسمت، آرای بتریه را درباره امامت نقل میکند که بنابرآن هرکس از اولاد امام حسن یا امام حسین علیهماالسّلام قیام کند و شمشیر بردارد و عالم و زاهد و شجاع نیز باشد «امام» است. بعضی خوبرویی را نیز بر آن افزودهاند. اما دربارة دو امام که واجد شرایط یکسان و معاصر یکدیگر باشند در حیرت افتادهاند و درصورت تساوی همه شرایط، از فضل و زهد و متانت رأی، امامت را به هردو متعلّق میدانند و اگر هرکدام در مملکت جداگانه باشند هریک در ناحیه و مملکت خود امام خواهد بود و اگر یکی برخلاف دیگری رأی دهد هردو بر صواب باشند، اگرچه به خون یکدیگر فتوا دهند. شهرستانی میگوید که بیشتر بتریّه در زمان او مقلّد هستند و رأیی از خود ندارند و در اصول دین پیرو معتزلهاند و ائمة معتزله را از ائمهاهلبیت بزرگتر میشمارند. در احکام، پیرو ابوحنیفه هستند و در مسایل کمی از شافعی و شیعیان پیروی میکنند (همانجا).از مقایسه و تطبیق آنچه کشّی و سعدبن عبداللّه اشعری در بارة بتریّه گفتهاند با آنچه در کتابهای علیبن اسماعیل اشعری و شهرستانی آمده است میتوان نتیجه گرفت که بتریّه در آغاز، شیعیان متمایل به اهلسنّت بودهاند و با قبول افضلیت حضرت علی علیهالسّلام خلافت ابوبکر و عمر را صحیح دانسته و حتی آن دو را دوست میداشتهاند وبه قول کشّی، از دشمنان آن دو بیزاری میجستهاند و به همین جهت، زید بن علی در محضر امام باقر علیهالسّلام با تندی از آنان بیزاری جسته است. امّا چون بتریّه معتقد بودهاند که هرکه از اولاد امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام قیام کند امامت حقّ اوست، پس از قیام زید و کشته شدن ایشان، او را امام دانسته و ازینرو زیدی محسوب شدهاند.در رجال کشّی (ش 422) از بتریّه تعریفی آمده است که در آن نامی از زیدیّه برده نشده است. بنابراین تعریف، بتریّه کسانی هستند که نخست مردم را به ولایت علی علیهالسّلام خواندند و بعد آن را با ولایت ابوبکر و عمر درآمیختند و امامت ایشان را اثبات کردند. آنان بر عثمان و طلحه و زبیر خرده میگیرند و برقیام با فرزندان علیّابن ابیطالب علیهالسّلام معتقدند و مقصود ایشان کسی است که (آشکارا) امربه معروف و نهی از منکر کند و برای هرکس از اولاد علی علیهالسّلام که قیام کند، به هنگام قیام و خروجش، اثبات امامت کنند.بنابراین تعریف، بتریّه درباره امامت رأیی کلّی داشتهاند که زید یکی از مصداقهای آن بوده است؛ و چون ایشان زید را، در هنگام خروجش، با آرای خود مطابق یافتهاند امامت او را گردن نهادهاند؛ امّا اگر روایت سدیر، درست باشد نمیتوان گفت که زیدبنعلی خود با همة آرای ایشان موافق بوده است.رؤسای بتریّه . بنا به رجال کشّی (همانجا)، بتریّه اصحاب کثیر نوّاء و حسنبن صالح و سالمبن ابیحفصه و حَکَمبن عُتَیْبه و سلمةبن کهیل و ابوالمقدام ثابت الحدّاد بودهاند.کثیرنوّاء . به گفته سمعانی در الانساب «نَوّاء» یعنی فروشنده هسته خرما. در مدینه هسته خرما را برای خوراک شتران میفروختند. سمعانی میگوید که کثیرنوّاء از موالی بنی تَیْم اللّه و کنیهاش ابواسماعیل بود و از راویان حدیث به شمار میآمد. ذهبی در میزانالاعتدال (ج 3، ص 402) نیز کنیة او را ابواسماعیل ذکر میکند و میگوید که شیعیّ سرسختی بود (شیعیّ جَلْد)؛ به گفته او، ابوحاتم و نسائی روایات او را ضعیف دانستهاند و ابن عَدِی او را شیعی افراطی خوانده و السَّعْدی او را دور از جادّه صواب شمرده است. اگر او شیعهافراطی باشد نمیتواند از زیدیّه باشد، زیرا زیدیان، شیعیان مایل به تسنّناند. اما در میزان الاعتدال (همانجا) روایتی از او در ذمّ «رافضه» نقل شده است که با افراطیبودن او در تشیّع منافات دارد. ظاهراً سخن ابن عدیّ دربارة او پایهای از حقیقت ندارد.در رجال شیخ طوسی (ص 277) آمده است که ابواسماعیل کثیرنوّاء پسر قاروند یا کاروند و از اصحاب حضرت صادق علیهالسّلام است. آیتاللّه خوئی (ج 14، ص 107) کثیربن قاروند را با کثیرنوّاء بُتْری یکی دانسته است و تستری (ج 13،ص 288) کثیر نوّاء را غیر از کثیرقاوند (قاروند) میداند و دلیل او قول ابن حجر در تهذیب التهذیب است که برای هریک عنوانی جداگانه دارد و کثیربن قاوند را کوفی ساکن بصره میخواند و روایت او را (از نظر اهل سنّت) مقبول میشمارد امّا کثیر نوّاء را ضعیف میداند؛ اوّلی را از طبقة هفتم و دوّمی را از طبقه ششم میخواند. به هر حال کثیر نوّاء که از پیشوایان بتریّه بوده است در روایات امامیة مطرود و به روایتی، حضرت صادق علیهالسّلام او را کذّاب مُکَذِّب خوانده است (کشّی، ش 416). حضرت باقر علیهالسّلام نیز فرموده است که کثیر نوّاء و یارانش عدّة زیادی را گمراه ساختهاند؛ و حضرت صادق علیهالسّلام از کثیرنوّاء در دنیا و آخرت بیزاری جسته است (همان، ش 440). روایات دیگری در طعن در نسب او ذکر شده است.حسن بن صالح بن حیّ. علیبن اسماعیل اشعری (ص 68) حسنبن صالح بن حیّ را از پیشوایان بُتریّه شمرده است. ابنندیم (ص 333) او را از بزرگان و علمای «شیعة زیدیّه» خوانده و ولادت او را در 100 و وفات او را در 168 در حال اختفا گفته است. بنابه نوشتة ابنندیم (همانجا)، او فقیه و متکلم و مؤلّف چندکتاب بود، از جمله: کتاب التوحید ، کتاب امامة وُلدِعلیّ من فاطمة ، کتاب الجامع فیالفقه . و دو برادر داشت: علیّبن صالح و صالح بن صالح.طبری (سلسله سوم، ص 2516ـ2517) میگوید «حیّ» نام صالح بوده است و از قول یکی از محدّثان نقل میکند که نام کامل او حسنبن صالحبن صالحبن مسلمبن حیّان است و مردم او را ابن حیّ میخوانند و در حقیقت «ابن حیّان» است. بنابه این قول «حیّ» کوتاه شدة حیّان است. به گفتة طبری (همانجا)، کنیة حسنبن صالح ابوعبداللّه است و او مردی زاهد و فاضل و فقیه بوده و به دوستی اهل بیت گرایش داشته، و منکران آن خاندان را سخت منکر بوده است. حدیث بسیار روایت کرده و در روایت «ثِقه» بوده است. او دختر خود را به عیسیبن زیدبن علیّبن حسین داد. مهدی، خلیفة عباسی، عیسیبن زید و حسنبن صالح را طلب کرد و در به دست آوردن ایشان سخت کوشید اما موفّق نشد. او با عیسیبن زید به مدّت هفت سال در یکجا پنهان بود و عیسی شش ماه پیش از او وفات یافت. حسن از مردم کوفه بود و در همان شهر در 167 وفات یافت و سنّ او 62 یا 63 سال بوده است. اگر تولد حسنبن صالح بهگفته ابنندیم، در 100 و وفات او در 167 یا 168 اتفاق افتاده است، سنّ او باید از 63 سال متجاوز باشد.ابوالفرج اصفهانی (ص 268ـ284) در شرح حال عیسیبن زیدبن علی مطالبی دربارة مناسبات حسنبن صالح با عیسیبن زید ذکر کرده است که از آن چنین برمیآید که آن دو سالی با هم به سفر حج رفتهاند و در آنجا از سفیان ثوری محدّث معروف مسئله مورد اختلافی را پرسیدهاند. ابوالفرج اصفهانی وفات حسنبنصالح را دو ماه پساز مرگ عیسیبنزید گفته است.ذَهَبی (ج 1، ص 496 به بعد)، حسنبن صالح را در عداد محدثین آورده و او را به «فقیه» وصف کرده و نام کامل او را ابوعبداللّه حسنبن صالح بن حیّ هَمْدانی ثوری ـ و به گفتة بعضی حسنبن صالحبن صالحبن حیّبن مسلم بن حیّان ـ گفته است. ذهبی او را از اَعلام میشمارد و میگوید که از سَماک بن حرب و قیسبن مسلم و جمعی دیگر روایت کند و یحییبنآدم و احمدبن یونس و علیّبن جعد و جمعی دیگر از او روایت کنند. و اضافه میکند که او کمی دارای «بدعت تشیّع» بود و به نماز جمعه نمیرفت. ذهبی گفتار محدّثان و ناقدان حدیث را درباره او ذکر کرده است که بعضی او را توثیق و بعضی او را به جهت نماز جمعه و عقیده به قیام با شمشیر (برضدّ خلافت) تخطئه کردهاند. از جملة توثیق کنندگان او احمدبن حنبل * و ابونُعَیم * اصفهانی هستند. ذهبی نیز تولد او را در 100، امّا وفاتش را در 169 ذکر کرده است.ابن حجر عسقلانی (ج 2، ص 285ـ289)دربارة حسنبن صالح بن حیّ مطالب زیادی ذکر کرده است. او نیز «حیّ» را همان «حیّان» میداند و نسب او را از حیّان (حیّان بن شُفَّیبن هُنَیّبن رافع الهَمْدانی الثَّوْری) میآورد و از قول بُخاری میگوید که «حیّ» لقب است. بهگفته ابنحجر عسقلانی به نقل از ابونُعَیم و بُخاری و دیگران، سال وفات او 167 است نه 169. ابنحجر از عقیده «قیام به سیف» که مایة طعن او نزد بعضی از محدّثان است دفاع کرده و گفته است که مقصود از «خروج با شمشیر» قیام بر والیان و ائمة ستمکار است؛ و این عقیده علمای سلف بوده است. امّا چون مضرّات آن را از فواید آن بیشتر دیدند این عقیده را ترک کردند. ولی این عقیده سبب طعن کسی که عدالت او ثابت شده است و به حفظ روایت و اتقان و ورع کامل متصف است (یعنی حسنبن صالح) نمیشود. اما اینکه او به نماز جمعه نمیرفته برای آن بوده است که نماز را پشت سر فاسق جایز نمیدیده و ولایت امام فاسق را درست نمیدانسته است. به هرحال، ابن حجر او را «امام مجتهد» میداند. حسنبن صالح در کتب امامیه، به جهت زیدی بُتْری بودنش، مطرود است. شیخ طوسی در کتاب تهذیب (ج 1، ص 408) در «باب المیاه و احکامها» روایتی نقل میکند که راوی آن حسنبن صالح است، و میگوید که این شخص «زیدی بُتری» است و هر روایتی که مختصّ او باشد متروکالعمل است (خوئی، ج 4، ص 362). نجاشی از شخصی به نام حسنبن صالح احول نام برده که از مردم کوفه، و صاحب کتابی بوده است. بعضی او را با همین حسنبن صالح بنحیّ یکی دانستهاند (همانجا؛ برای اطلاع بیشتر دربارة دیگر رجال و زعمای بتریّه رجوع کنید به کتب رجال شیعه).منابع: ابنادریس، کتاب السرائر ، قم 1410ـ1411؛ ابنحجر عسقلانی، تهذیب التهذیب ، حیدرآباد؛ ابنندیم، کتابالفهرست ، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدد، تهران 1366 ش؛ علیبن حسین ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطّالبیّین ، چاپ کاظم مظفر، نجف 1385/1965؛ سعدبن عبداللّه اشعری، کتاب المقالات والفرق ، چاپ محمد جواد مشکور، تهران 1361 ش؛ علیبن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیّین واختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن 1400/1980؛ محمدتقی تُستَری، قاموس الرجال ، تهران 1379ـ1391؛ ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث ، بیروت 1403/1983؛ محمدبن احمد ذهبی، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی، ] تاریخ مقدمه 1382/1963 [ ؛ عبدالکریمبن محمد سمعانی، الانساب ، حیدرآباد دکن 1382ـ1402/1962ـ1982؛ محمدبن عبدالکریم شهرستانی، کتاب الملل والنحل ، چاپ افست قم 1364 ش؛ محمدبن جریر طبری، تاریخالرسل والملوک ، چاپ دخویه، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965؛ محمدبن حسن طوسی، تهذیب الاحکام ، چاپ حسن موسوی خرسان، بیروت 1401/1981؛ همو، رجال الطوسی ، نجف 1380/1961؛ محمدبن عمرکشّی، اختیار معرفة الرجال ، ] تلخیص [ محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد 1348 ش؛ عبداللّه مامقانی، مقباس الهدایة فی علم الدرایة ، چاپ محمدرضا مامقانی، قم 1411؛ علیبن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر ، چاپ شارل پلا، بیروت 1965ـ1979؛ محمدبن محمد مفید، الارشاد ، قم 1413؛ احمدبن یحیی مهدیِلدین اللّه، کتاب المنیة والامل فی شرحالملل والنحل ، چاپ محمد جواد مشکور، ] بیجا [ 1988؛ نشوانبن سعید حمیری، الحُورالعَین ، چاپ کمال مصطفی، تهران 1972؛ حسنبن موسی نوبختی، فرق الشیعة ، چاپ محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف 1355/1936.