بایقَرا، جوانترین پسر عمرشیخ (795ـ826)، امیرزادة تیموری، نوادة تیمور. هر چند در زمان مرگ تیمور در شعبان 807 سن او را دوازده سال نوشتهاند (شرفالدین علییزدی، ج 2، ص 521؛ خوافی، ج 2، ص 154)، یکی از چندین نوادة تیمور بود که شش ماه پیش از آن تاریخ در اجتماع بزرگ ایلی (قوریلتای) در سمرقند ازدواج کرد (میرخواند، ج 6، ص 477ـ 478). چون پدرش عمرشیخ پیش از تیمور در 793 درگذشت، تیمور بیوة جوان او مِلْکَتْ آغا دخترِ خِضِر اُغلان، را به عقد پسر دیگر خود، شاهرخ، در آورد و، بدین سان، شاهرخ ناپدری بایقرا و برادران او، پیرمحمد و رستم و اسکندر، شد. به همین جهت، پیرمحمد معتقد بود که این برادران وظیفه دارند که شاهرخ را در مبارزه بر سر جانشینی تیمور حمایت کنند (خواندمیر، ج 3، ص 571 و بعد). با اینهمه، پیرمحمد به استقلال در غرب ایران حکومت میکرد واسکندر نیز در فارس همین حال را داشت. چون پیر محمد در 813 کشته شد (جعفری، ص 50)، اسکندر از فرصت استفاده کرد و قلمرو خود را وسعت بخشید و سپس بر شاهرخ شورید و در 815 خود را در اصفهان سلطان خواند. شاهرخ، برای آنکه اسکندر را بر سر عقل آورد، همراه بایقرا و رستم، به غرب ایران شتافت و، پس از شکست اسکندر در 817، دوباره بر قلمرو حکومتی دست یافت و بایقرا را به فرمانروایی ناحیهای گماشت که همدان و بروجرد و نهاوند و خرّمآباد و لرستان و کردستان را در برمیگرفت (همان، ص 56 و بعد، 63؛ خوافی، ج 2، ص 218؛ خواندمیر، ج 3، ص 591). اسکندر را به برادرش، رستم، تسلیم کردند و رستم او را کور کرد. چندی نگذشت که سیّدبنملکعزالدین، حاکم محلی لرستان، بایقرا را از بروجرد بیرون راند. بایقرا، به امید جلب حمایت ابراهیمبنشاهرخ، حاکم شیراز، که پسر عمّ ارشدش بود، بدانجا شتافت؛ ولی ابراهیم، از بیم نیّات خصمانة بایقرا، با وی از درِ ستیز در آمد و در این نبرد بایقرا پیروز شد (جعفری، ص 64). به روایتی دیگر، اسکندر پیش از آن، به فرمان شاهرخ، تحت مراقبت بایقرا قرار گرفته بود و در همان ایّام وی بایقرا را ترغیب کرده بود که در شیراز سر به شورش بردارد؛ امّا رستم دوباره بر اسکندر دست یافت و او را به قتل رساند (عبدالرزاق سمرقندی، ج 2، جزء1، ص 161). بایقرا هنگام حرکت به شیراز متّحدی نداشت، امّا حمایت امیرانی را که قبلاً در خدمت اسکندر بودند جلب کرده بود (خوافی، ج 2، ص 221 و بعد). شاهرخ بار دیگر به فارس لشکر کشید و شیراز را محاصره کرد. بایقرا به سبب مصالحة مردم شهر تسلیم شد و، با وساطت پسر عمّ ارشد و دوست خود بایسنغربن شاهرخ (خواندمیر، ج 3، ص 594 و بعد)، از طرف شاهرخ عفو و به قندهار تبعید شد تا زیر نظر قَیْدوبن پیرمحمدبنجهانگیربن تیمور به سر برد (جعفری، ص 66). این واقعه در رمضان 818 روی داد.روایات در باب ماجراهای بعدی زندگی بایقرا بسیار متفاوت است. یکی از مورّخان (جعفری، ص 69) میگوید که او در شورشی به قیدو ملحق شد و، به همین جهت، شاهرخ قیدو را در قلعهای محبوس ساخت و بایقرا را به سمرقند فرستاد. روایت دیگر (روملو، ج 1، ص 663؛ خوافی، ج 2، ص 225) این است که بایقرا بر قیدو شورید، قیدو او را دستگیر کرد که با وساطت شاهرخ به هندوستان تبعید شد. امّا، بنا به گفتة خواندمیر، (ج 3، ص 596)، بایسنغر قیدو را واداشت تا بایقرا را در قندهار نگه دارد و شاهرخ او را در 820 در آنجا یافت و به سمرقند فرستاد، و در آنجا به دست فراموشی سپرده شد. دولتشاه سمرقندی (ص 420) میگوید که بایقرا در 819 به میل خود به اردوگاه شاهرخ رفت؛ شاهرخ او را به سمرقندنزد الغبیگ فرستاد و الغبیگ او را مسموم کرد. اما، به گفتة خوافی (ج 2، ص 252)، مردی که گمان میرفت بایقرا باشد در 826 به خراسان روی آورد و مأموران شاهرخ او را در ناحیة بادغیس دستگیر کردند و به اردوی شاهرخ آوردند و از هویّتش پرسیدند و، هرچند مطمئن نبودند که واقعاً برادرزادة شاهرخ باشد، او را به قتل رساندند. دوّمین روایت دولتشاه سمرقندی (همانجا) با این رویداد مطابقت دارد (نیز رجوع کنید به روملو، ص 663 و بعد).ابهامی که پیرامون مرگ بایقرا وجود دارد ممکن است ناشی از این امر باشد که شاهرخ نمیخواست آماج ملامتهای همسرش ملکتآغا باشد که هنوز در غم از دست دادن پسران خود، پیرمحمد و اسکندر، سوگوار بود. قراینی نیز از تحریکات گوهرشاد، سوگلیشاهرخ، بر ضد پسران عمرشیخ در دست است (همان، ص 664 و بعد).دولتشاه سمرقندی (همانجا) مکرراً بایقرا را شریفترین و منصفترین و شجاعترین نوادة تیمور خوانده است. بایقرا ممدوح بُرُنْدُقِ * شاعر بوده است (همان، ص 417 ـ 418). خود نیز، از ذوق هنری بهره داشت و این قریحه را نوادهاش، حسینبن منصوربن بایقرا (875 ـ 912)، سلطان هنر دوست هرات، از او به ارث برد.منابع : احمدبن محمد خوافی، مجمل فصیحی ، چاپ محمود فرخ، مشهد 1339ـ1341 ش؛ غیاثالدینبن همامالدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1362 ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرةالشعرا دولتشاه سمرقندی، چاپ محمد عباسی، تهران ] تاریخ مقدمه 1337 ش [ ؛ حسن روملو، احسنالتواریخ ، چاپ عبدالحسین نوائی، ج 1، تهران 1349 ش؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه ، چاپ محمد عباسی، تهران 1336 ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین ، چاپ محمد شفیع، ج 2، لاهور 1365 ـ 1368؛ محمدبن خاوندشاه میرخواند، تاریخ روضةالصفا ، تهران 1338ـ1339 ش؛EI, s.v. Baykara ( by V.V.Barthold); Ja far b. Mohammad Ja far Ta rik -e Kabir , ed. and tr. A. Zarya b, "Der Bericht u « ber die Nachfolger Timurs aus dem Ta'rih-i kab ¦ â r des G § a'fari ibn Muh ¤ ammad al-H ¤ usain ¦ â ", Ph.D. thesis, Johannes Gutenberg Universita « t, Maniz 1960; H. R. Romer,"Die Nachfolger Timurs Abriss der Geschichte Zentral-und Vordera siens im 15 Jahrundert," in Islamwissenschaftliche Abhandlungen , ed. R. Gramlich, Wiesbaden 1974; idem, "The Successors of Timur," in The Cambridge history of Iran, VI, Cambridge 1986, 98-146; F. Tauer, "Continuation du Zafarna ¦ ma de Niz ¤ amudd ¦ â n S § a ¦ m ¦ â par Hafiz ¤ -i Abru", Archiv Orientalni 6, 1934, 429-465 esp. 445