باهِلی، عبدالرحمنبنربیعه، از قبیلة باهله، فرمانده مسلمان ملقب به ذوالنور (یا ذوالنّون که با توجّه به گفتة ابناثیر در ج 3، ص 132 درستتر به نظر میآید). طبق نوشتة ابنعبدالبَرّ (ج 2، ص 832) زمان پیغمبر اکرم صلیاللّهعلیهوآله و سلّم را درک کرده ولی روایتی از آن حضرت نقل نکرده است. خلیفة دوم او را به همراهی سعدبنابی وقاص برای کارهای قضایی و تقسیم اموال فییء، با سپاهیان روانة قادسیّه کرد و در 22 به عنوان فرمانده مقدمةالجیش سُراقَة بن عمرو به باب الابواب * (دربند) اعزام کرد (طبری، سلسلة اول، ص 2663). پس از رسیدن عبدالرحمن به محل ماموریت، شَهربَراز حاکم وقت ایرانی بابالابواب، در نامهای، از او امان خواست و چون نزد وی آمد، پیشنهاد کرد تا در قبال بسیج نیرو به سود مسلمانان، از پرداخت جزیه معاف شود. قبول این پیشنهاد از سوی عبدالرحمن و تصویب آن از طرف فرماندة کل سپاهیان اسلام در قفقاز یعنی سراقةبنعمرو (همان، سلسلة اول، ص 2663ـ2664) گام مهمی بود که در راه گسترش تسلط مسلمانان در آن دیار برداشته شد؛ زیرا بلافاصله ساکنان ارمنستان و مردم ارمنی نژاد آن نواحی هم، خواستار چنین امتیازی شدند که پس از کسب اجازه از خلیفه، امان نامة مشترکی که مرضیبنمقرن آن را نوشت و عبدالرحمنبنربیعه و برادرش سلمان و بکیربنعبداللّه بر آن گواهی دادند به آنان و شهربراز داده شد(همان، سلسلة اول، ص 2665). در پی اعطای این اماننامه، سُراقه چند تن از فرماندهان خود رابه موقان، تفلیس، جبال اللاّن و دیگر نواحی پیرامون ارمنستان روانه کرد و درصدد گسترش حوزة نفوذ مسلمانان برآمد. به گفتة طبری گزارش این همه پیروزی برای خلیفه، غیرمترقبه بود زیرا گمان نمیبرد به این سادگی دامنة نفوذ مسلمانان در آن مناطق، اینچنین گسترش یابد. از این گذشته، سبب بزرگی این پیروزی آن بود که ایرانیان منتظر نتیجة جنگ بودند و رفتار مسلمانان در آن منطقه را میسنجیدند تا از جنگ دست بکشند یا آن را ادامه دهند. (سلسلة اول، ص 2666).بعد از استقرار کامل مسلمانان، و به تعبیر طبری آشناشدن با عدالت اسلامی (استحلوا عدل الاسلام) مرگ سراقه فرا رسید ولی قبل از مرگ، عبدالرحمنبنربیعه را به جانشینی خود تعیین کرد. خلیفه عمر به محض اطلاع از مرگ سراقه و جانشینی عبدالرحمن، فرماندهی وی را، گویا به علت تأثیر او در پیروزی بابالابواب، تنفیذ و وی را مأمور جنگ با ترکان (خَزَرها) کرد (سلسلة اول، ص 2667). عبدالرحمن، بلافاصله، همراه سپاه خود، عازم فتح بَلَنجِر، مرکز خزرها شد. شهربراز چون از قصد او آگاه شد، درگیری با خزرها را دور از حزم و احتیاط دانست و به عبدالرحمن گفت ما به همین راضی هستیم که آنها ما را در بابالابواب آسوده بگذارند. امّا عبدالرحمن پاسخ داد که جز به گشودن و تصرّف سرزمین آنها بسنده نمیکند و افزود که یاران او چناناند که اگر خلیفه اجازه پیشروی دهد آنان را تا پای سدّ ] یأجوج و مأجوج [ برساند و آنجا را به تصرّف درآورد. او این ادّعا را با توجّه به روحیه مسلمانان صدر اسلام، که هنوز همان نیّت خالصانه را داشتند، مطرح کرد و حتّی گفت که اگر از این خصوصیّات دور شوند، این قدرت را نیز از دست میدهند (همان، سلسلة اول، ص 2667).عبدالرحمن چندبار برای فتح بلنجر حمله کرد ویکبار سپاهیان او تا بیضا ـ که ابناثیر (ج 5، ص 215) آنجا را اقامتگاه خاقان معرفی کرده است ـ در دویست فرسنگی بلنجر پیش رفتند. در تمام این حملهها تلفاتی بر سپاه او وارد نیامد و به تعبیر طبری هیچ زنی بیوه و هیچ کودکی یتیم نشد (سلسلة اول، ص 2667، 2891). بعد از خلیفه عمر، در زمان عثمان نیز این حملهها ادامه یافت تا در 32، خزرها که تا آن زمان جرأت مقابله با سپاه اسلام را نداشتند، تصمیم به مقابله گرفتند و با یکدیگر همداستان شدند. ازسوی دیگر عثمان به عبدالرحمن نامهای نوشت و از او خواست که جنگ ده ساله را پایان دهد، زیرا روحیة سلحشوری سپاه، که از مردم کوفه بودند، ضعیف شده بود، امّا او، که فقط به فتح بلنجر میاندیشید، این توصیه را نپذیرفت و جنگ را ادامه داد. در همین حمله بود که وی کشته شد و مسلمانان شکست خوردند؛ گروهی راهی بابالابواب شدند و گروهی به گیلان و گرگان رفتند؛ با اینهمه، خزرها که به برخورداری عبدالرحمن از امداد غیبی اعتقاد پیدا کرده بودند، جسد او را در محفظهای نگاه داشتند و به آن در طلب باران (استسقاء) و رویارویی با دشمنان تبرک میجستند (طبری، سلسلة اول، ص 2669، 2890). بنا به گزارش طبری (سلسلة اول، ص 2669ـ2671) رفتار عبدالرحمن در باب الابواب احترام و تقدیر حاکم شهر را برانگیخته بود.منابع: ابناثیر، الکامل فیالتاریخ ، بیروت 1399ـ1402/1979ـ1982؛ ابنعبدالبرَّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب ، چاپ علی محمد بجاوی، بیروت 1412/1992؛ محمدبن جریرطبری، تاریخ الرسل والملوک ، چاپ دخویه، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965.