باهله

معرف

قبیله‌ای‌ یکجانشین‌ و نیمه‌یکجانشین‌ در عربستان‌ قدیم‌
متن
باهِله، قبیله‌ای‌ یکجانشین‌ و نیمه‌یکجانشین‌ در عربستان‌ قدیم‌. مرکز سرزمین‌ قبیله‌، سُود باهله‌ (شاید سَوْد ـ در صفة‌ جزیرة‌ العرب‌ ابن‌حائک‌ هَمْدانی‌، ناسخی‌ ناآگاه‌ این‌ کلمه‌ را به‌ سَواد «تصحیح‌» کرده‌ است‌)، در دو طرف‌ جادة‌ مستقیم‌ ریاض‌ ـ مکه‌ امتداد داشت‌. حدود این‌ جاده‌ قُوَیْع‌، جَزاله‌ (= جُزَیْلَه‌)، حُفَیْر (= حُفَیْرَه‌) و کوههای‌ القَتِد (= الجِدّ) و اِبناشَمامی‌ (= اِذْنَین‌ شَمَل‌) است‌ ( رجوع کنید به فیلبی‌، ج‌ 2). طایفة‌ جِئاوه‌ (جاوَه‌)، از قبیلة‌ باهله‌، در جانب‌ غربیتر دامنة‌ غربی‌ ثَهْلان‌ (ذَلان‌) و در گوشة‌ جنوب‌ شرقی‌ حِمی‌' ضَریّه‌ * ، در مجاورت‌ عشیره‌ غَنی‌ زندگی‌ می‌کردند. غنی‌ گروهی‌ دیگر بودند که‌، نرسیده‌ به‌ جنوب‌، در واحة‌ بیشاء * می‌زیستند. ممکن‌ است‌ بَنواُمامَه‌، نگهبانان‌ معبد ذوالخَلَصَه‌ * ، نزدیک‌ تَبالَه‌ که‌ در آن‌ نزدیکی‌ واقع‌ است‌، به‌ گروه‌ غنی‌ وابسته‌ باشند. در شعری‌ از عامربن‌ طُفَیل‌ * (تکمله‌، قطعه‌ 16، بیت‌ 2) چنین‌ آمده‌ است‌: «...من‌ به‌ بازار مکاره‌ نخواهم‌ رفت‌، حتی‌ اگر جَسْر و باهله‌ برای‌ فروش‌ کالاهای‌ خود به‌ آنجا سفر کنند» (قبیلة‌ جسر نیز در واحة‌ بیشاء می‌زیستند).نسب‌نامة‌ این‌ قبیله‌ تا اندازه‌ای‌ پیچیده‌ است‌: باهله‌ مادرِ پسری‌ از مالک‌بن‌اَعْصُر است‌ که‌ از طریق‌ «نکاح‌ الْمَقْت‌» (ازدواج‌ با پسر شوهر پس‌ از مرگ‌ شوهر) همسر فرزند دیگر مالک‌ به‌ نام‌ مَعْن‌ شد و از او دو پسر آورد. معن‌ در آن‌ حال‌، ده‌ پسر دیگر داشت‌ که‌ نسب‌ از دو مادر می‌بردند. این‌ پیچیدگی‌ برای‌ نسب‌شناسان‌ طبیعی‌ است‌، و در این‌ مقام‌ فقط‌ فزونی‌ درخور توجّه‌ است‌، زیرا این‌ فزونی‌ جمعیت‌ به‌ جدایی‌ محل‌ عشیره‌های‌ متعدد باهله‌ و نیز اختلاف‌ سیاسی‌ میان‌ دو طایفه‌ از بزرگترین‌ طوایف‌ آنها، قُتَیْبَه‌ و وائِل‌، منجر شده‌ است‌. پیوند خانوادگی‌ با بنی‌اَعْصُر، موجب‌ شده‌ است‌ تا افراد قبیلة‌ باهله‌ ـ که‌ گاهی‌ نیز باهلة‌بن‌اعصر خوانده‌ شده‌ است‌ ـ برادران‌ بنی‌غنی‌ به‌ شمار آیند، حال‌ آنکه‌ این‌ دو قبیله‌ فقط‌ همسایه‌ بودند. متأسفانه‌ معلوم‌ نیست‌ که‌ لقب‌ اِبْنادُخان‌ از چه‌ دوره‌ای‌ بر این‌ دو قبیله‌ اطلاق‌ شده‌ است‌. بخشی‌ از باهلیان‌ در حمایت‌ کلاب‌ و بخشی‌ در حمایت‌ شاخة‌ کَعب‌ از قبیلة‌ عامربن‌صَعصَعَه‌ بودند. در میان‌ این‌ قبیله‌ تنها یک‌ جنگجو به‌ نام‌ مُنتَشر شهرت‌ یافته‌ است‌، و سبب‌ آن‌ نیز مرثیه‌ای‌ است‌ که‌ اَعشی‌ باهله‌ دربارة‌ او ساخته‌ است‌ (بیت‌ شمارة‌ 4). در این‌ باب‌، مطلب‌ دیگری‌ نیز از نابِغة‌ جَعْدی‌ سراغ‌ داریم‌ (بیت‌ شمارة‌ 9). تاریخ‌ این‌ دو سند اندکی‌ قبل‌ از ظهور اسلام‌ است‌. دو سند نیز از پیغمبر اکرم‌ صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم‌ در طبقاتِ ابن‌سعد (ج‌ 1، بخش‌ 2، ص‌ 33)، به‌ ما رسیده‌ است‌. یکی‌ از آنها دربارة‌ باهلیان‌ بیشاء و دیگری‌ دربارة‌ یکی‌ از سرانِ قبیلة‌ وائل‌ است‌.تاریخ‌ قبیلة‌ باهله‌ نخستین‌ بار در دورة‌ اسلام‌ روشن‌ می‌شود. مهاجرت‌ آنان‌ عمدتاً از عربستان‌ به‌ سوی‌ شام‌ بود. حتی‌ بخش‌ عمدة‌ باهلیان‌ خراسان‌ نیز همراه‌ سپاهیان‌ شامی‌ به‌ آنجا رفتند و بقیه‌ به‌ طرف‌ بصره‌ سرازیر شدند. مردم‌ قبیلة‌ باهله‌ (وغنی‌)، در نبرد تلافی‌جویانة‌ قبیلة‌ قَیْس‌ با قبیله‌ کَلْب‌، پس‌ از نبرد مَرج‌ راهِطْ * ، شرکت‌ مؤثر داشتند (وِلهاوزِن‌، ص‌ 126). افراد شایسته‌ بسیاری‌ نیز در زمینه‌های‌ مختلف‌ در قبیلة‌ باهله‌ پرورش‌ یافتند که‌ مهمترین‌ آنها اَصْمَعی‌ لغوی‌ و قتیبة‌بن‌مُسْلِم‌ فرمانده‌ سپاه‌ است‌. دومین‌ مهاجرت‌ باهله‌ از عربستان‌ را باید از خروج‌ «مهاجرون‌ * » متمایز کرد. با این‌ مهاجرت‌، بخش‌ دیگری‌ از قبیلة‌ باهله‌ که‌ در عربستان‌ باقی‌مانده‌ بود، به‌ ناحیة‌ سفلای‌ فرات‌ کوچ‌ کرد. آنها نخست‌ به‌ حُفَیْر، در نزدیکی‌ بصره‌، و از آنجا به‌ ناحیة‌ شنی‌ طَفّ * ، در مقابل‌ بَطائح‌، رخنه‌ کردند و، پس‌ از اینکه‌ قوم‌ زُطّ در 222 از بطائح‌ بیرون‌ رانده‌ شد، بتدریج‌ به‌ بطائح‌ وارد شدند. در 257، باهلیان‌ این‌ منطقه‌ از سپاهیانی‌ که‌ به‌ مصاف‌ با زَنْج‌ * می‌رفتند شکست‌ خوردند. نتیجة‌ این‌ شکست‌ آن‌ شد که‌ قبیلة‌ باهله‌ جانب‌ زنج‌ را گرفت‌. جز این‌، اطلاع‌ دیگری‌ دربارة‌ آنها در دست‌ نیست‌. آخرین‌ کسی‌ که‌ از قبیلة‌ باهله‌ در سرزمین‌ بومیشان‌ خبر داده‌، ابن‌حائک‌ هَمْدانی‌(ص‌ 164) است‌. اما این‌ خبر فقط‌ اندکی‌ از روایت‌ مقارنی‌ که‌ وی‌ دربارة‌ سود باهله‌ نقل‌ کرده‌ (همان‌، ص‌ 147 به‌ بعد) و دخویه‌ منبع‌ اصلی‌ آن‌ را در حدود 250 دانسته‌، قدیمتر است‌. پیش‌ از آن‌، تاخت‌ و تاز قبیلة‌ نُمَیْر ( رجوع کنید به نمیربن‌عامر * ) به‌ عربستان‌ مرکزی‌ اتفاق‌ افتاد و در متون‌ به‌ نقل‌ مکان‌ باهلیان‌ به‌ سایر نقاط‌ عربستان‌ مرکزی‌ اشاره‌های‌ مبهمی‌ شده‌ است‌.منابع‌ : ابن‌حائک‌، صفة‌ جزیرة‌ العرب‌ ؛ ابن‌سعد، الطبقات‌ الکبیر ، چاپ‌ ادوارد سخو، لیدن‌ 1321ـ1347؛ ابن‌کلبی‌، جَمْهَرة‌ النَسَب‌ ، نسخة‌ خطی‌ کتابخانة‌ موزه‌ بریتانیا، گ‌ 184 رـ186 ر؛ همو، کتاب‌ الاصنام‌ ؛ معمربن‌المثنی‌ابوعبیدة‌، نقائض‌ جریر و الفرزدق‌ ، چاپ‌ Bevan ، لیدن‌ 1905؛ اعشی‌ باهله‌، در دیوان‌ الاعشی‌ ، چاپ‌ R. Geyer ؛ عامربن‌ طفیل‌، دیوان‌ ؛ حبان‌بن‌قیس‌نابغة‌ جعدی‌، شعر النابغة‌ الجعدی‌ ؛M.Frh. von Oppenhiem, Die Beduinen, vol. Iii, Wiesbaden 1952, 14, 184; Philby, The Heart of Arabia; Wellhausen, Das ArReich und sein Sturz .( / د. اسلام‌ / و. کاسکل‌ )NNNNالباهلی‌، ابوجعفر محمدبن‌حازم‌بن‌عمرو، شاعر هجاگوی‌ عرب‌ در اوایل‌ دورة‌ عباسی‌. ] در بصره‌ زاده‌ شد و از موالی‌ باهله‌ بود ـ د. اسلام‌ ، ترجمة‌ فرانسوی‌، ذیل‌ «محمدبن‌ حازم‌بن‌ عمرو الباهلی‌» [ . شکوفایی‌ او در اواخر قرن‌ دوم‌ و اوایل‌ قرن‌ سوم‌ بود. از تاریخ‌ رفتن‌ او به‌ بغداد، محل‌ سکونتش‌ و سال‌ وفاتش‌ اطلاعی‌ نداریم‌. مهمترین‌ کسانی‌ که‌ با آنان‌ مراوده‌ داشت‌ ابراهیم‌بن‌ مهدی‌ * (متوفی‌ 224) و، بویژه‌، حسن‌بن‌ سهل‌ * (متوفی‌ 236)، منشی‌ مأمون‌ عباسی‌ بود. باهلی‌ به‌ هنگام‌ اقامت‌ حسن‌ در واسط‌، و احتمالاً پس‌ از قتل‌ برادر وی‌ فضل‌بن‌سهل‌ * (متوفی‌ 202)، به‌ او معرفی‌ شد.از شعر او فقط‌ 398 بیت‌ بر جا مانده‌ است‌ و مسلّم‌ نیست‌ که‌ بیش‌ از این‌ شعر گفته‌ باشد. ازینرو می‌توان‌ او را شاعری‌ «مُقِلّ» (کم‌ گو) دانست‌ که‌ در سرودن‌ «مُقطّعه‌» (قطعة‌ کوتاه‌) مهارت‌ داشت‌ و آن‌ را برتر از دیگر انواع‌ نظم‌ می‌شمرد. واکنش‌ جالب‌ او در برابر گرایش‌ ] بسیاری‌ از گویندگان‌ [ به‌ اطناب‌، که‌ خصیصة‌ منظومه‌های‌ مطنطن‌ خودنمایانه‌ یا اشعار سیاسی‌ ـ مذهبی‌ بود، شایان‌ ذکر است‌.باهلی‌ شاعری‌ بود هجاگو با طنزی‌ نیشدار که‌ قربانیان‌ خود را نمی‌بخشید؛ ازینرو با او بدرفتاری‌ می‌شد و او نیز کینة‌ کسانی‌ را به‌ دل‌ می‌گرفت‌. بدین‌ترتیب‌، گریبان‌ چند تن‌ از نامداران‌ را رها نکرد و هرگز عذرهای‌ آنان‌ را نپذیرفت‌. با وجود این‌، قطعات‌ اخلاقی‌ نیز می‌سرود که‌ در آنها بظاهر خود را مدافع‌ فروتنی‌، میانه‌روی‌ و آرامش‌ در برابر مشکلات‌ زندگی‌ نشان‌ می‌داد. ظاهراً این‌ خصیصه‌ دربارة‌ شاعری‌ که‌ در تقاضاهای‌ خود سماجت‌ به‌ خرج‌ می‌داد و واکنشهای‌ شدیدی‌ داشت‌، صدق‌ نمی‌کند؛ امّا در واقع‌، شاید تناقضی‌ در میان‌ نباشد؛ زیرا باهلی‌ بدبین‌ بود و دربارة‌ سرشت‌ انسان‌ نظر خوش‌ نداشت‌. او به‌ قدرتمندان‌ احترام‌ نمی‌گذاشت‌ و در داوری‌ بر دغلبازی‌ آنان‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ قدرت‌، سختگیر بود. از همة‌ یارانش‌ که‌ می‌خواستند او را به‌ جاه‌ و مقام‌ برسانند، کناره‌ می‌گرفت‌. نه‌ اهل‌ مدیحه‌گویی‌ بود و نه‌ راه‌ و رسم‌ آن‌ را می‌دانست‌. جز چند قطعه‌، در ستایش‌ مأمون‌ و حسن‌بن‌ سهل‌، مدیحه‌ای‌ از او شناخته‌ نشده‌ است‌.ادبا و فضلای‌ عرب‌ او را شاعری‌ دانسته‌اند که‌ لغویونِ طرفدار خلوص‌ و پاکیِ زبان‌، او را ارج‌ می‌نهادند. مطالعة‌ 86 قطعة‌ موجود از اشعار او نشان‌ می‌دهد که‌ زبانش‌ روان‌ بوده‌ و بر قواعد عروضی‌ تسلط‌ داشته‌، اما از آنچه‌ می‌توان‌ طبع‌ اصیل‌ شعر نامید، چندان‌ بهره‌مند نبوده‌ است‌. اگر چه‌ لفظ‌ او گاه‌ زیبا و نظمش‌ محکم‌ است‌، بیان‌ او اغلب‌ سخت‌ فضل‌فروشانه‌، توأم‌ با اندرزگویی‌، و خشک‌ و ملال‌آور است‌.منابع‌: ابن‌جرّاح‌، الورقة‌ ، ص‌ 109ـ112؛ ابن‌معتز، طبقات‌الشعراء فی‌ مدح‌الخلفاء والوزراء ، ص‌ 308ـ310، 518؛ علی‌بن‌حسین‌ ابوالفرج‌ اصفهانی‌، کتاب‌ الاغانی‌ ، بیروت‌ ] بی‌تا. [ ، ج‌ 14، ص‌ 91ـ111؛ ابوجعفر محمدبن‌حازم‌ باهلی‌، دیوان‌ ، چاپ‌ محمد خیر محمود بقاعی‌، دمشق‌ 1981؛ احمدبن‌علی‌ خطیب‌ بغدادی‌، تاریخ‌ بغداد ، بیروت‌ ] بی‌تا. [ ، ج‌ 2، ص‌ 295؛ خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌ ، قاهره‌ 1373ـ1378/1954ـ1959، ج‌ 6، ص‌ 303ـ304؛ علی‌بن‌محمد شابشتی‌، الدّیارات‌ ، چاپ‌ کورکیس‌ عوّاد، بیروت‌ 1406/1986، ص‌ 275 به‌ بعد؛ ] محمدبن‌عمران‌ مرزبانی‌، معجم‌الشعراء ، چاپ‌ ف‌.کرنکو، بیروت‌ 1402/1982، ص‌ 429ـ430 [ ؛ ابراهیم‌ نجّار، مُدَوّنّة‌ الشعراء المُقلّین‌ فی‌العصر العباسی‌ الاوّل‌ ، پایان‌نامة‌ دانشگاه‌ پاریس‌ 1981 (منتشرنشده‌)، ص‌ v ، 135ـ136؛ یاقوت‌ حموی‌، معجم‌البلدان‌ ، چاپ‌ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ‌ 1866ـ1873، ج‌ 3، ص‌ 725؛Encyclopaedie de l'Islam , s.v. "Muh ammad B.Ha ¦ zim B. ـ Amr al-Ba ¦ hil ¦ â " (by J.E.Bencheikh); Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984, II,517, IX, 517.
نظر شما
مولفان
گروه
تاریخ ایران و اسلام ,
رده موضوعی
جلد 2
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده