باکویی،ابوعبداللّهمحمدبنعبداللّه بنعبیداللّهبن باکویة شیرازی، از مشایخ صوفیه در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، متوفی در ذوالقعدة 428.نسبت «باکویی» به صورتهای دیگری نیز آمده که موجب ظهور مشکلی شده است. سمعانی (ج 2، ص 55) او را در ذیل نسبت «باکویی» آورده است: «... هذهالنسبة الی باکو وهی اِحدی' بلاد دربند خزران منه شروان و المشهور بالانتساب الیها ابوعبداللّ'ه...بنباکویه الشیرازی الباکویی منسوب الی جدّه ...». ابناثیر به این عبارت، که باکویی در آن هم به شهر «باکو» و هم به جدّش «باکویه» منسوب شده اشکال کرده است. به عقیدة او، اگر ناسخ بغلط چیزی از کلام انداخته باشد سخنی نیست و اگر عبارت درستْ از مصنّف باشد چگونه کسی را هم به شهر و هم به جدّ منسوب ساختهاند؟ مصحّح الانساب احتمال داده است که میان «المشهور بالانتساب الیها» و «ابوعبداللّه...بنباکویه» در اصل فاصلة سفید بوده است، یعنی مؤلف ابتدا مشهورین انتساب به شهر باکو را آورده و پس از آن گفته است: «امّا ابوعبداللّ'هبنباکویة باکویی منسوب به جدّ خود باکویه است (نه شهر باکو)». محمد قزوینی نیز در حواشی شدّالازار (ص 552)، ضمن نقل عبارت سمعانی، در محل مذکور چند نقطه گذاشته و با این عمل عبارت سمعانی را تصحیح کرده است. جنید شیرازی (همانجا) او را معروف به «باکویه» گفته است. خطیب بغدادی (ج 8، ص 112) نام او را «ابوعبداللّ'ه محمدبن... باکوا» آورده است. عبداللّ'هبنمحمد انصاری در طبقاتالصوفیه شخصاً از خود او روایت کرده و مکرّراً او را «بوعبداللّ'ه باکو» خوانده است. محمدبن منوّر (ص 170، 171) نیز او را «شیخ بوعبداللّ'ه باکو» میخواند و در توجیه این نام میگوید: «و این باکو دیهی باشد در ولایت شروان».احتمال میدهم که نام جدّ او «باکویه» به مناسبت همین شهر «باکو» یا «باکویه» باشد، زیرا در زبان فارسی برای این کلمه دلالتی جز بر این شهر نمییابیم و ابوعبداللّ'ه باکویه، هر چند شیرازی بوده است، بهمناسبت نام جدّش او را باکویی یا ابنباکویه خواندهاند و همین نام باکویه با نام آن شهر معروف کنار دریای خزر یکی است و جدّ او که از آنجا بوده است به این نام معروف شده است. در پشت نسخة خطیِ بدایة حال الحسینبن منصور الحلاج و نهایته ، نام کامل او چنین ذکر شده است: «ابوعبداللّ'ه محمدبنعبداللّ'هبنعبیداللّ'هبنالمعروف بابنباکویة الصوفی الشیرازی». نتیجه آنکه او هم به «ابنباکویه» و هم به «باکویه» و هم (در میان فارسی زبانان) به بوعبداللّ'ه باکو معروف بوده است.تولّد او را ذهبی (1983، ج 17، ص 544) در سال سیصد و چهل و اندی گفتهاست و این نیز تولید مشکل میکند، زیرا مؤلف السیاق (ص 27)، که نزدیکترین شرححالنویس به زمان او بوده گفته است: «ویحکی عنه أنّه ادرک المتنبّی بشیراز وسمع منه دیوانه». قشیری (ج 2، ص 511) از ابنباکویه شنیده است که «انشدنا المتنبّی فی معناه» (متنبّی در همین باره شعری برای ما خواند) و آنگاه شعری را که ابنباکویه از متنبّی شنیده نقل کرده است. امّا وفاتمتنبّی در 354 بودهاست ( رجوع کنید به خطیببغدادی،ج4، ص 105) و در همان سال هم، اندکی پیش از قتلش، در شیراز بوده است و این به آن معنی است که ابنباکویه در حالی که کمتر از چهارده سال داشته است دیوان متنبّی را از او سماع کرده باشد که بسیار بعید بهنظر میرسد. مؤلّف السّیاق ، پس از نقل این شایعه که ابنباکویه متنبّی را در شیراز دریافته و دیوان او را از او سماع کرده بوده است، گوید: «وقد سمع منه دیوانه الامامزینالاسلام جدّی و الائمّة اَخْوالی و اللّ'ه اعلم بذلک». (دیوان متنبّی را جدّ من ـ یعنی مؤلّف السیاق ـ امامزینالاسلام و اخوال من از او یعنی از ابنباکویه ـ سماع کردهاند) مقصود از امام زینالاسلامْ جدِّ مؤلّف السّیاق یعنی امام زینالاسلام ابوالقاسم عبدالکریمبن هوازن قشیری متوفی465 و مؤلّف کتابمعروف الرّسالة القشیریّه است، بهتصریح آنچه در آخر کتاب تاریخنیسابور یا منتخبالسّیاق (ص 754) آمده و در آنجا از دو «خالِ امام» نیز سخن رفته است. لویی ماسینیون (ج 2، ص 225) از عبارت السّیاق چنین فهمیده است که جدّ و پدر و برادران ابنباکویه دیوان متنبّی را از او سماع کردهاند که به هیچ روی درست نیست، زیرا «امام زینالاسلام» قشیری جدّ مؤلّف السّیاق است نه جدِّ ابنباکویه.متنبّی دیوان خود را در زمان حیات خود مرتّب کرده بوده است (حاجی خلیفه ذیل «دیوان متنبّی»؛ خطیب بغدادی، ج 4، ص 102) و، اگر فرض شود که ابنباکویه در 354 دیوان متنبّی را از او سماع کرده، باید، به قول محمد قزوینی، در آن زمان بیست ساله بوده باشد، و بنابراین قول ذهبی که تولّد او را سیصد و چهل و اندی گفته است، درست نتواند بود. محمّد قزوینی از قول ذهبی در سیر اعلامالنُّبلاء خبر نداشته است و از جهت سال وفات غلطی که در شدّالازار (ص 384) برای ابنباکویه ذکر شده، یعنی 442 هجری، این قول را بعید شمرده است؛ زیرا، اگر ابنباکویه در حین سماع از متنبّی بیست ساله بوده باشد، میبایست عمر او به صد و هشت سال رسیده باشد.ابنحجر عسقلانی (ج 5، ص 230)، در شرح حال ابنباکویه، عبارت السّیاق را نقل کرده ولی آن را چنین تحریف کرده است: «ویحکی عنه انّه ادرک المتنبّی بشیراز وسمع منه جدّی و اخوانی و ابی...»، یعنی کلمات «دیوانهُ عنه» را از قلم انداخته و «اخوالی» را به «اخوانی» تحریف کرده و کلمة «ابی» را بر آن افزوده است. این تحریف عسقلانی، به تصریح خود مؤلّف السّیاق در همان شرح حال ابنباکویه، نمیتواند درست باشد؛ زیرا در آنجا میگوید: «وقد فات والدی السّماع منه و کان یذکره و یتحسّر علیه» (پدر من به سماع از او موفق نشد و این را همیشه به یاد میآورد و بر آن افسوس میخورد). کلمة «اخوانی» هم مسلّماً به دلیل عبارت السّیاق : «أخبرنا خالی ابوسعید قال أنبأنا ابوعبداللّ'هبن باکویه...» (صریفینی، ص 27) درست نیست؛ زیرا صراحت دارد بر سماع خالِ او از ابنباکویه. جای شگفتی است که دانشمند معتبری مانند ابنحجر در نقل عبارتی این همه بیدقّتی کند.بنابه روایت جنید شیرازی (ص 383)، ابنباکویه در اواخر عمر به شیراز بازگشته و در «مغاره»ای از کوههای شمالی شهر اقامت گزیده و قبرش هم در آنجاست. این مطلب، قطع نظر از سایر مشکلات، مشکل دیگری هم به وجود آورده است و آن اینکه قبر مذکور در زبان مردم شیراز به قبر «باباکوهی» مشهور شده است. محمد قزوینی (همان، ص 381) شرح میدهد که همین کلمة باکویه از همان «ازمنة قدیمه» در زبان عوام شیراز به «باباکوهی» تحریف شده بوده است، چنانکه سعدی در بوستان گوید: «ندانی که بابای کوهی چه گفت/ به مردی که ناموس را شب نخفت». باید گفت که سعدی در اواخر قرن هفتم در شیراز درگذشته بود و جنید شیرازی این کتاب را در 791، یعنی صد سال پس از وفات سعدی، تألیف کرده ولی نامی از «باباکوهی» نبرده است و اگر در زمان سعدی و پیش از آن باکویه به باباکوهی معروف شده بود میبایست به آن اشاره کرده باشد. وانگهی سعدی از «عوام شیراز» نبود که باکویه را به باباکوهی تحریف کند. مترجم فارسی شدّالازار ، عیسیبنجنید شیرازی پسر مؤلف شدّالازار ، که نام ترجمة خود را هزارمزار گذاشته است، در شرح حال ابوعبداللّ'ه باکویه (ص 410) مینویسد: «مترجم کتاب میگوید در روایات و احادیث که بر استاد میخواندم در اسماء رجال که واقع میشد شیخعبداللّ'ه علی میرسید و مقیّد به باکویه بود و سؤال میکردم و میفرمود بل شیخعلی باباکوهی است رحمةاللّ'هعلیه». از این عبارت مترجم برمیآید که آن که در غار مذکور دفن شده شخصی بوده است به نام «شیخعلی باباکوهی»، و مقصود سعدی هم همین شیخعلی باباکوهی بوده است، امّا فضلای شیراز، که ظاهراً از شرح حال شیخعلی باباکوهی چیزی نمیدانستهاند، او را با ابنباکویة شیرازی، که شخصی معروف و شناخته بوده است، یکی دانسته و آن قبرِ واقع در غار را به ابنباکویه نسبت دادهاند، در صورتی که ابنباکویه در نیشابور وفات یافته و همانجا دفن شده است. امّا باباکوهی دیگری هم هست که شاعر است و دیوانی دارد و این دیوان که به چاپ هم رسیده به دلایل قاطعی که محمد قزوینی (ص 561) ذکر کرده نه از ابنباکویه است و نه از باباکوهی مذکور در بوستان سعدی و هزارمزار .ابنباکویه در بلاد اسلام سفرهای بسیار کرده و شهرهای زیادی دیده است. سمعانی (ذیل «شیرازی») میگوید: «و دخل أکثر بلادالاسلام فی طلب الحکایات...». رافعی قزوینی (به نقل محمد قزوینی، ص 554) گوید: «شیخ معروف من الصّوفیة الجوّالین (لفظاً: اهل سفر)...» و از ورود او به قزوین و از حضور او در ری خبر میدهد. در رسالة قشیریه ، خبر از بودن او در بیضاء (ص 629) و جندیسابور (ص 697) هست. و نیز در رامهرمز (صریفینی، ص 27) و بخارا (ذهبی، 1983، ج 17، ص 544) و خجند (انصاری، ص 386) و تُسْتَر (خطیب بغدادی، ج 8، ص 112)، و بغداد (انصاری، ص 392) اقامت داشته است. به نقل سهلجی (ص 90، 184) در رَمْله و در شَهْکور (ظاهراً شمکور) نیز بوده است.بنا به گفتة السّیاق (ص 27)، شیخابوعبداللّه باکو در نیشابور اقامت گزید و در دُوَیرة (خانقاه) سُلَمی ساکن شد. محمدبنمنور نیز گوید: «در آن وقت که شیخ ما (ابوسعید ابوالخیر * ) به نیشابور شد شیخبوعبداللّه باکو در خانقاه شیخ ابوعبدالرحمن * سلمی بود و پیر آن خانقاه، بعدِ شیخ ابوعبدالرحمن، او بود». این خانقاه را خود ابوعبدالرحمن سُلَمی برای صوفیّه ساخته بود (خطیب بغدادی، ج 2، ص 248) و، با توجه به اینکه وفات سُلَمی در رجب یا شعبان 412 بود (صریفینی، ص 9)، باید ورود ابنباکویه به نیشابور پیش از آن تاریخ و ورود شیخ ابوسعید ابوالخیر به نیشابور پس از آن تاریخ باشد. از کتاب اسرارالتوحید برمیآید که مناسبات ابنباکویه با ابوسعیدابوالخیر در آغاز چندان صمیمی نبوده و ابنباکویه «سماع و رقص» ابوسعید را منکر بوده است، ولی این کدورت بعد به صفا مبدّل شده است. دیگر از کسانی که ابوعبداللّه باکو در نیشابور ملاقات کرده و با او مصاحبت و مباحثه داشته است ابوالعباساحمدبنمحمدبن فضل نهاوندی بوده است که، به گفتة جنید شیرازی (ص 383)، سرانجام به فضل و سبْق و کمال ابنباکویه اعتراف کرده است و نیز شیخ سهلجی یا سهلگی در شعبان 419 او را دیده و حکایاتی از ابویزید بسطامی (البته با واسطه) از او نقل کرده است، این ملاقات ظاهراً در نیشابور بوده است؛ و نیز، در 426، ابوعبدللّهبنباکویه در نیشابور اجازة کتاب بدایة حال الحلاج و نهایته را به ابوسعید مسعودبنناصربن ابیزید سَجْزی حافظ داده است (ماسینیون، ج 2، ص 485). ذهبی در سیر اعلام النبلاء کسانی را که ابنباکویه از ایشان روایت کرده و یا از او روایت کردهاند نام میبرد. معروفترین کسانی که ابنباکویه از ایشان روایت کردهاست ابوعبداللّه محمدبنخفیف شیرازی ( رجوع کنید به ابنخفیف * ) (متوفی 371) از مشایخ معروف صوفیه است و از اشخاص معروفی که از او روایت کردهاند میتوان امام ابوالقاسم قشیری و پسرش عبدالواحد و ابوبکربنخلف الشیرازی را نام برد.دربارة سال وفات و مدفن ابنباکویه نیز اختلاف است. به گفتة مؤلف السّیاق (ص 27) وفات او در ذوالقعدة 428 اتفاق افتاد. چنانکه گفته شد، قشیری و «اخوال» او همه از ابنباکویه روایت کردهاند و پدرش نیز معاصر او بوده است. بنابراین، قول و شهادت یکی از معاصران دربارة احوال و وفات باکویی بر اقوال کسانی که در حدود سه قرن و نیم پس از او بودهاند، یعنی جنید شیرازی که سال وفات او را 442 و قبر او را در غاری در شمال شیراز دانسته، مرجّح است. در پشت یکی از صفحات نسخهای قدیمی از بدایة حال الحلاج و نهایته رجوع کنید به (حلاج، مقابل ص 32) آمده است: «توّفی مصنّفه ابنباکویه فی سنة ثمان و عشرین و اربع مائه فی ذیالقعده بنیسابور قاله ابوعلیبنجهاندار». این نسخه، که 238 سال پیش از تألیف شدّالازار نوشته شده است و خط مذکور بر پشت صفحه نیز قدیمی است، به نقل از ابوعلیبن جهاندار، وفات ابنباکویه را در نیشابور گفته است و از السّیاق هم برمیآید که در نیشابور بوده و در آنجا به خاک سپرده شده است: «ودفن فی مقبره» (یا برطبق نسخة چاپی: «فی مقبرة»). ازینرو گفتة جنید شیرازی به دو جهت محل اعتماد نیست: یکی آنکه وفات او را در 442 ذکر کرده است و این، چنانکه محمد قزوینی در پانوشت صفحة 384 مذکور گفته است، با توجه به ملاقات او با متنبّی در 354، مستلزم فرض سنِ زیادتر از حد عادی برای اوست و با گفتة مورّخان دیگر، که تاریخ وفات او را 428 نوشتهاند، منافات دارد. دیگر آنکه، اگر ابنباکویه، به شهادت مؤلف السّیاق ، در نیشابور درگذشته و در آنجا دفن شده باشد، قول جنید شیرازی که او در اواخر عمر به شیراز بازگشته و در آنجا درون غاری مدفون شده است نفی میشود و ما قول السّیاق را بر قول جنید شیرازی ترجیح میدهیم. چنانکه گفتیم، احتمال میرود که قبر واقع در کوه شیراز واقعاً قبر شخصی به نام باباکوهی باشد که بعدها آن را بر باکویه منطبق ساختهاند.چنانکه گفته شد، ابنباکویه در بسیاری از بلاد اسلام سفر کرده و حکایات زیادی دربارة صوفیه جمع آورده بوده است. حاجی خلیفه کتابی به نام اخبارالعارفین را به او نسبت میدهد که حتماً مجموعة همان حکایاتی است که او در سفرهای دراز خود از احوال و اخبار صوفیان و عارفان گردآورده بوده است. ذهبی (1962، ج 1، ص 44)، پس از ذکر نام او، میگوید: «روی عنه ابوبکربن خلف الشیرازی کتاب الحریات (؟) و غیره من تصنیفه.» این کتاب الحریات ظاهراً تصحیف کتاب الحکایات است که چون در حاشیة نسخه نوشته شده بوده ( رجوع کنید به پانوشت صفحة مذکور) و حتماً به خطی ناخوانا بوده است لذا آن را «الحریات» خواندهاند و کتاب الحکایات («حکایات العارفین» یا مانند آن)، نام دیگر اخبارالعارفین بوده است، چنانکه بروکلمان (ج 1، ص 770) کتابی بهنام حکایاتالصوفیه بهاو نسبت میدهد که خلاصهای از آن در کتابخانة ایاصوفیه به شمارة 4128 موجود است. کتاب بدایة حال الحلاّ ج و نهایته نیز ظاهراً قسمتی از کتاب اخبارالعارفین یا حکایات الصوفیه است که ابنباکویه آن را از کتاب مفصّل خود استخراج کرده است و، به شهادت نسخةخطی کتابخانة ظاهریة دمشق ( رجوع کنید به حلاج، مقدمه، ص 83 به بعد، و عکس صفحة اول و آخر این جزء از نسخه در همان کتاب، مقابل ص 32)، ابوسعیدمسعودبنناصر سجستانی از او روایت کرده است. ماسینیون شرح این نسخة نفیس و صورت اجازات و سماعات را با تحلیلی از 21 حکایت این کتاب، که بعضی از آنها در کتب دیگر و از جمله تاریخ بغداد (ج 8) آمده، آورده است. نیز رجوع کنید به ماسینیون، ج 2، ص 482 به بعد که در آنجا از منابع بدایة حال الحلاّ ج و نهایته نیز سخن رانده است.از تحلیل ماسینیون از حکایت اول بدایة معلوم میشود که نه تنها «سماعات احادیث» ابوعبداللّهبن باکویه، به قول مؤلف السّیاق ، بلکه «حکایات» او نیز محل اعتماد نتواند بود.منابع : ابناثیر، اللباب فی تهذیبالانساب ، قاهره 1357؛ ابنجوزی، تلبیس ابلیس ، قاهره 1368؛ ابنحجر عسقلانی، لسان المیزان ، حیدرآباد دکن 1331؛ عبداللّهبنمحمد انصاری، طبقات الصوفیه ، چاپ محمد سرور مولائی، تهران 1362 ش؛ باباکوهی، دیوان باباکوهی ، شیراز 1347؛ محمدبن عبداللّه باکویی، بدایة حال الحسینبنمنصور الحلاّ ج و نهایته ، نسخة خطی دمشق، مورخ 553؛ معینالدین جنیدبن محمود جنید شیرازی، شدّالازار فی حطّالاوزار عن زوّارالمزار ، به تصحیح و تحشیة محمد قزوینی و عباس اقبال، تهران 1328 ش؛ ترجمة فارسی: تذکرة هزار مزار ، ترجمة عیسیبنجنید شیرازی، چاپ نورانی وصال، شیراز 1364 ش؛ مصطفیبنعبداللّه حاجی خلیفه، کشفالظنون عن اسامی الکتب والفنون ، چاپ محمد شرفالدین یالتقایا و رفعت بیلگه الکیسی، استانبول 1941ـ1943؛ حسینبن منصور حلاّ ج، اخبار الحلاّ ج ، چاپ لوئی ماسینیون، پاریس 1975؛ احمدبنعلی خطیب بغدادی، تاریخ بغداد ، قاهره 1949؛ محمدبناحمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء ، ج 17، بیروت 1403/1983؛ همو، المشتبه فیالرجال: اسمائهم و انسابهم ، چاپ علیمحمد بجاوی، قاهره 1962، مصلحبنعبداللّه سعدی، بوستان سعدی ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1359 ش، ص 133؛ عبدالکریمبن محمد سمعانی، الانساب ، ج 1ـ7، چاپ عبدالرحمنبن یحیی معلمی یمانی، حیدرآباد دکن 1382/1962ـ 1392/1976، ج 8 ـ13، حیدرآباد دکن 1397/1977ـ 1402/1982؛ محمد سهلجی، النور منکلمات ابیطیفور در شطحات الصوفیه ، چاپ عبدالرحمن بدوی، کویت 1978؛ محمدبن ابراهیم صریفینی، تاریخ نیسابور: المنتخب من السّیاق تألیف عبدالغافربن اسمعیل فارسی، قم 1362 ش؛ عبدالکریمبنهوازن قشیری، الرساله القشیریه ، چاپ عبدالحلیم محمود و محمودبنشریف، قاهره 1972؛ محمّدبنمنور، اسرارالتوحید ، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1313 ش؛Carl Brockelmann, Geschichte der Arabishen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942; Louis Massignon, La Passion de Husayn ibn Mansur H allaj , Paris 1975.