الباقی ، از نامهای خداوند که در لغت به معنای بقا مقابل فنا است (فراهیدی، ذیل «بقی»؛ فیروزآبادی، ذیل «بقی»). این واژه در قرآن به صورت مشتق آمده است (کلّ مَن علیها فانٍ و یَبْقی' وَجهُ رَبّکَ ذوالجلالِ و الاءکرامِ: هرچه روی زمین است، فانی باشد و ذات پروردگار جلیل و گرامی توست که باقی ماند، الرحمن: 26، 27؛ واللّه خَیرٌ و اَبْقی': خدا بهتر و پایندهتر است، طه: 73) و در روایات شیعه (کلینی، ج 2، ص 560؛ ابنبابویه، ص 194) و ادعیة واردشده از معصومان ( دعای جوشن کبیر ، ص 248؛ دعای جوشن صغیر ، ص 185؛ مجلسی، مواضع مختلف رجوع کنید به معجم مفهرس بحارالانوار )، به صورت «الباقی» دیده میشود. در روایات اهل سنت نیز، باقی یکی از صد نام خداوند است (ترمذی، ج 5، ص 531؛ ابنماجه، ج 2، ص 1270).متکلمان اسلامی برای باقی تعاریف مختلفی کردهاند؛ ابنکُلاّب گوید: باقی چیزی است که بقا داشته باشد (معنی الباقی أَنَّ له بقاءٌ؛ اشعری، 1400، ص 368) و گروهی از معتزله گفتهاند: پایدار است، ولی حادث نیست (اِنَّه کائنٌ لا بحدوث؛ همانجا). جُبّائی نیز میگوید: موجودٌ لابحدوث، و نتیجه میگیرد که اطلاق کلمة باقی بر موجودات حادث، مَجازی است نه حقیقی؛ و جملة لا باقی الاّ اللّه (جز خدا باقی نیست)، گواه اختصاص این صفت به ذات خداوند است (قاضی عبدالجباربن احمد، ج 5، ص 237). بیهقی (ص 26) باقی را مرادف «دائم» دانسته و، به نقل از سلیمان خطابی، گفته است: باقی موجودی است پیوسته ثابت، متّصف به بقا که هرگز فنا بر او مستولی نمیشود. فخررازی مینویسد: باقی چیزی است که وجودش آغاز و پایانی ندارد (1396، ص 350). بعضی گفتهاند: باقی آن است که در آینده چنان باشد که در ازل بوده است؛ و برخی گویند: باقی نخستین موجودی است که آغاز ندارد و آخرین موجودی است که پایان ندارد (همانجا). فخررازی (1407، ج 3، ص 211) باقی را به چیزی تفسیر کرده است که وجود او دارای استقرار و ثبات باشد. انصاری (ص 66) باقی را به معنای دائم گرفته و آنگاه دائم را به موجود ثابت، که به بقا متصف است و فنا در او راه ندارد، معنی کرده است. فیض کاشانی (ج 1، ص 148) میگوید: موجود واجبالوجود بذاته، به قیاس گذشته، «قدیم» و به قیاس آینده، «باقی» نامیده میشود. «باقی مطلق» موجودی است بیپایان در آینده (ابدی)، و «قدیم مطلق» موجودی است بیآغاز در گذشته (ازلی). از نظر لغوی، موجودی را که در دو زمان (گذشته و آینده) تحقق داشته باشد، باقی میخوانند و گاهی از آن به «ثابت» تعبیر میکنند. متکلمان در این باره اشکال کرده و گفتهاند: اطلاق «بقا» ـ از لحاظ لغوی ـ بر ممکنات صادق است نه بر واجبالوجود؛ و دربارة ذات واجب، بقای بیحدوث و بینهایت لازم است. برای رفع این اشکال، بر برخی از تعریفها، قید کائنٌ لابحدوث و نظیر آن را افزوده و در حقیقت، مفهوم وسیعی را بر مصداق «واجب الوجود بذاته» تطبیق کرده و به بیان خصوصیات آن پرداختهاند؛ در حالی که مفهوم «باقی» ـ صرف نظر از خصوصیات برخی مصادیق ـ از مفاهیم روشن عرفی است که بر دریافت ابتدایی ما چیزی نمیافزاید، و به اصطلاح اهل منطق، «شرح الاسم» است. قاضی عبدالجباربن احمد (ج 5، ص 236ـ237)، با توجه به این نکته، «باقی» را به گونهای تعریف میکند که با مفهوم عرفی سازگار باشد. او میگوید: خداوند باقی است و باقی موجودی است غیرمتغیر و غیرمتجدّد؛ و این کلمه در لغت، برای جداسازی متجدد از غیرمتجدد وضع شده است. سپس از قانون «اطّراد» ـ یعنی اینکه این لفظ در معنی موجود غیرمتجدد فراوان به کار رفته است ـ چنین نتیجه میگیرد: و لاِ نَّ هذه الاسماء تُؤخَذُ من الشّاهد ثُمَّ تُجری الغایب (صفاتی را که افراد بر خداوند ناپیدا اطلاق میکنند از تجربة عینی خود در این جهانِ پیدا برمیگیرند). پس استعمال این واژه دربارة خدا و ممکنات، حقیقیاست نه مجازی؛ و در اطلاق آن حادث نبودن شرط نیست.گفتنی است که واژههای «باقی» و «دائم» و «ابدی»، از لحاظ معنی، متقارب و ناظر به سرانجام موجودند؛ و واژههای «قدیم» و «ازلی» با معنای واحد، ناظر به آغازند. جملة هُوَ الاوّل و الا´ خر (حدید: 3)، اللّهمَ انت الاول... در دعای حضرت رسول صلّیاللّه علیهوآلهوسلّم (مسلمبنحجاج، ج 3، ص 2084)، و قدیم بلاابتدا... در العقیدة طحاویة (طحاوی، ص 111) شاهد همین معناست.متکلمان در اثبات وصف بقا برای خداوند، بر واجبالوجود بذاته بودن او تکیه کردهاند. فخررازی (1396، ص 350) گوید: خداوند واجبالوجود بذاته است، یعنی به هیچوجه عدمپذیر نیست، و چیزی که چنین ویژگیی داشته باشد، وجودش در ازل و ابد ذاتی است. ازینرو، دوام وجود او در ازل، ملازم با قِدَم، و پیوستگی وجود او در ابد، ملازم با بقاست. انصاری (ص 66) بقا را لازمة قدیم بودن ذات خدا میداند و میگوید: موجودی که علت ندارد انقضاء و عدم برای او محال است. به عقیدة فیض کاشانی، واجبالوجود بودن پروردگار، برهانی است به صفت قِدَم و بقای او (ج 1، ص 148).متکلمان در پاسخ این پرسش که آیا موجود باقی، علاوه بر اصل وجودش، عَرَض، وصف یا واقعیتی به نام بقا دارد یا نه، نظریات مختلفی ابراز کردهاند که اشعری (1400، ص 366ـ367) آنها را چنین منعکس کرده است: 1) جُبّائی گوید: الباقی باقٍ لا ببقاء و الفانی یفنی لابفناء غیره (بقا در باقی و فنا در فانی چیزی زاید بر ذات آن دو نیست)؛ 2) ابوهذیل معتقد است: البقاءُ غَیر الباقی و الفناءُ غَیر الفانی (بقا و فنا غیر از باقی و فانی است)؛ 3) برخی از متکلمان بغداد، بر این باورند که بقای شیء غیر از خود آن است، لیکن فنای آن، همان پایانپذیری آن است نه فنای دیگر (بقاء الشیء غیره و لیس فناء، و الفانی یفنی لابفناء)؛ 4) از هشامبنحکم نقل شده است: صفت بقا و فنا، نه ذات باقی و فانی است و نه غیر ذات آن دو (البقاء صفة للباقی لاهو هو و لاغیره، و کذلک الفناء).اینکه بقای شیء خود آن شیء است یا غیر آن، بحثی است که از نزاع متکلمان دربارة صفات خداوند سرچشمه گرفته و یکی از دیرینترین مسائل کلامی را پدید آورده است. گروهی از آنان، صفات خدا را عین ذات او میدانند و میگویند: ذات و علم خدا متعدد نیست و در وجود او ذات و صفت یکی است؛ و گروهی دیگر، بر این عقیدهاند که ظواهر الفاظ صفات، حاکی از تعدد است. گروه نخست، «صفاتیه» و گروه دوم «نُفاةالصّفات» خوانده شدهاند. فخررازی به نزاع این دو گروه و ادلة آنان اشاره کرده است (1407، ص 211).1) صفاتیه . اهل حدیث و اشعریان بر یکی نبودن صفت بقاء با ذات خدا اصرار دارند (اشعری، 1400، ص 170؛ 1955، ص 17ـ31). بغدادی (ص 124) میگوید: نزد بیشتر اصحاب ما (اشعریان) «آخِر» به معنای «باقی» است؛ و این نشان میدهد که بقا صفت خداوند است. به گفتة همو، همة اشعریان، جز باقلاّ نی، باقی را صفت ازلی خدا دانستهاند (ص 90). این گروه برای اثبات مدعای خود، بر دو اصل استناد میکنند: 1) در زبان عربی لفظ مشتق، مفید معنی ذات و صفت اوست، یعنی باقی ذاتی است دارای صفت بقا؛ 2) عینیت ذات با صفات، صفات را نفی میکند، و لازمة قبول آن، نفی بقا دربارة خدا خواهد بود. و لذا اشعریان برای ذات خدا، که قدیم است، هشت صفت قدیم نیز قائل شدهاند (اشعری، 1345، ص 108؛ تفتازانی، ص 66ـ77، حاشیة کستلی بر عقاید نسفی).2) نفاةُ الصّفات . پیشینة اعتقاد به وحدت صفات خدا با ذات او، به زمان حضرت علی علیهالسّلام برمیگردد (خطبة نخست). معتزله و امامیه، به عینیت صفات با ذات خدا معتقدند (قاضی عبدالجباربناحمد، ج 5، ص 237؛ علامه حلی، ص 65؛ فیض کاشانی، ج 1، ص 148)، و روی این اصل، بقا را زاید بر ذات الهی نمیدانند. فخررازی (1396، ص 350ـ351)، با وجود اشعری بودن، نظریة صفاتیه را به دو دلیل رد میکند: 1) زاید بودن بقا بر ذات خدا با واجبالوجود بودن او منافات دارد، زیرا لازم میآید که خدا در بقا محتاج به غیر باشد؛ 2) بقا نیز مانند ذات خدا باید واجبالوجود باشد، و گرنه ایجاب دور یا تسلسل میکند. علامة حلی این بحث را جامعتر مطرح ساخته و ادلة صفاتیان را رد کرده است (ص 67ـ69). فضلاللّه بنروزبهان ادلة او را نقد کرده و محمدحسن مظفر (ج 1، ص 294) براهین فضل را پاسخ داده است.حاصل اینکه: 1) فهم معنای باقی به اینهمه تکلفات نیاز ندارد؛ هرگاه چیزی در دو «آن» بر یک حالت باشد، آن را باقی میگوییم. 2) دلایل فلسفی، خصوصیاتی را دربارة خداوند ثابت کرده است که در مفهوم باقی نیست؛ مانند اینکه: بقای او پیراسته از حدوث است، بقای او فناپذیر نیست و بقای او عین ذات اوست. اگر بخواهیم این خصوصیات را در مفهوم باقی جستجو کنیم، بر لغت باقی تحمیل کردهایم. 3) از نظر فلسفی، هر چیزی که در بیش از یک مقوله تحقق پذیرد، بذاته، تحت مقوله (مقولات دهگانه) درنمیآید بلکه در هر مقوله، عین آن مقوله خواهد بود؛ مانند حرکت که در مقولة کمّ و کیف تحقق میپذیرد و در هر مقوله از سنخ آن است. حرکت در کمّ از سنخ کمّ و حرکت در کیف از سنخ کیف؛ به عبارت وسیعتر، حرکت در جوهر از سنخ جوهر و حرکت در عرض از سنخ عرض است. بر این اساس، واقعیت بقا، چون اختصاص به مقولهای ندارد بلکه واجب و ممکن را فراگیر است و در میان ممکنات نیز تمام آن را شامل میشود، نمیتوان برای آن حد فلسفی، از قبیل اینکه عرض است یا جوهر، بیان کرد بلکه با الهام از این اصل، بقا در هر چیز را باید به سنخ آن وابسته دانست؛ یعنی بقا در واجب را واجب، بقا در ممکن را ممکن، بقا در جوهر را جوهر و بقا در عرض را عرض.منابع: علاوه بر قرآن؛ ابنبابویه، التوحید ، چاپ حسینی طهرانی، قم ] تاریخ مقدمه 1357 ش [ ؛ ابنماجه، سنن ابنماجة ، استانبول 1401/1981؛ علیبناسماعیل اشعری، الابانه عن اصول الدیانه ، بیروت 1345؛ همو، کتاباللمع فی الرد علی اهل الزیغ والبدع ، مصر 1955؛ همو، کتاب مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیّن ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن 1400/1980؛ عبداللّهبن محمد انصاری، دقائق الاشارات الی معانی الاسماء والصّفات: اختصار الاسماء والصّفات للبیهقی ، چاپ عمادالدین حیدر، بیروت 1408/1988؛ عبدالقاهربن طاهر بغدادی، کتاب اصولالدیّن ، بیروت 1401/1981؛ احمدبن حسین بیهقی، کتاب الاسماء والصفات ، بیروت 1405/1984، محمدبن عیسی ترمذی، الجامع الصحیح ، ج 5، چاپ ابراهیم عطوه عوض، بیروت ] بیتا. [ ؛ مسعودبنعمر تفتازانی، شرح العقائد النسفیة ، استانبول 1326، چاپ افست بغداد؛ دعای جوشن صغیر ، در کلیّات مفاتیحالجنان ، با ترجمة فارسی، تألیف عباس قمی، تهران 1369 ش، دعای جوشن کبیر ، در المصباح ، تألیف ابراهیمبن علی کفعمی، قم 1405، حسینبن احمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن ، چاپ محمد سیدکیلانی، تهران 1373؛ احمدبنمحمد طحاوی، شرح العقیدة الطحاویة ، بیروت 1404؛ حسنبن یوسف علامهحلی، نهج الکبیر (مفاتیح الغیب) ، قاهره 1934ـ1962؛ همو، شرح اسماءاللّه الحسنی المسمی لوامع البینات شرح اسماءاللّه تعالی والصفات ،چاپ طه عبدالرؤوف سعد، قاهره 1396/1976؛ همو، المطالب العالیة فی العلمالالهی ، قم 1407؛ خلیلبناحمد فراهیدی، کتاب العین ، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم 1409ـ1410؛ محمدبن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط ، بیروت ] بیتا. [ ؛ محمدبنشاه مرتضی فیض کاشانی، علمالیقین فی اصولالدین ، قم 1358 ش؛ قاضی عبدالجباربناحمد، المغنی فی ابواب التوحید والعدل ، ج 5، چاپ محمودمحمد خضیری، قاهره 1965؛ محمدبن یعقوب کلینی، الکافی ، چاپ علیاکبر غفاری، بیروت 1401؛ محمدباقربن محمدتقی مجلسی، بحارالانوار ، بیروت 1403؛ مسلمبنحجاج، صحیح مسلم ، چاپ محمدفواد عبدالباقی، استانبول 1401/1981؛ محمدحسن مظفر، دلائل الصدق ، قاهره 1396؛ المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار ، قم 1371 ش.