باقلا ، گیاهی از تیرة پروانهواران ، دارای دانههای خوراکی، به نام علمی ویکیا فابا .فابا (لاتینی؛ در ایتالیایی، فاوا ) خود به معنی باقلاست. همین واژه است که مترجم و شارح صیدنة ابوریحان بیرونی (ج 1، ص 116) به آن اشاره کرده میگوید که باقلا را «به لغت رومی فافا هم گویند». کلمة باقلا در متنهای عربی به صورت باقِلّی' و باقِلاّ ء نیز آمده است. این واژه، به گفتة ابن بِکلارِش در المُستَعینی فی الطّب ، نَبَطیالاصل است (به نقل رنو و کولن ، شارحان تحفة الاحباب ، ص 35، ش 76). برخی دیگر از نامهای قدیم و جدید آن چنین است: در عربی، فول (ابوریحان بیرونی، همانجا؛ ابنمیمون، ص 8: «إسمه المشهور فی المُدن الفول»؛ ابنمنظور، ج 11، ص 534)؛ «جَرْجَرْ» (به نقلِ ابنمیمون، همانجا؛ ابوریحان بیرونی، همانجا: «معرّب گرگر... و لیث گوید اهل عراق جرجر را فول گویند»)؛ جُمّی' (غالب، ج 2، ش 16912)؛ در گویشهای ایرانی: سَجْزی کالوسک ، بُستی کَوِسْک (ابوریحان بیرونی، همانجا)؛ در تلفظ رایج کنونیِ تهران، باقالی در مازندرانیِ کنونی، با کِلِه .کشت باقلا، به دلیل ارزش غذایی دانههایش، که کمبود غلاّ ت بویژه گندم را مثلاً در ایام قحط جبران میکند، و نیز تا اندازهای برای خواصّ درمانی واقعی یا موهوم آن، از روزگاران پیش از تاریخ معمول بوده و اکنون نیز، هر جا که آب و هوا مساعد باشد، از جمله در سراسر خاورمیانه و شمال افریقا، و به مقدار نسبتاً زیاد در ایران، بویژه در نواحی ساحلی دریای خزر و نیز در جنوب و جنوبغربی کشور، کاشتهمیشود (جمالیان، ص 1). یونانیان و رومیان باستان و، پیش از ایشان، عبرانیان و مصریانِ روزگار فراعنه باقلا را میشناخته و میکاشتهاند. نمونههایی از باقلا در گورهای قدیم مصریان پیدا شده است (تعلیقات مارتین لیوی بر اقراباذین کندی ، ص 240، ش 31)، و در منابع عبرانی قدیم (با نام عبری pol ؛ بسنجید با فولِ عربی) اشاراتی به آن رفته است (مثلاً در عهد عتیق ، کتاب دوم سموئیل نبی 17:28؛ صحیفة حزقیال نبی 4:9؛ د. جوداییکا ، ذیل « beans »).یکی از قدیمترین توضیحات دربارة انواع باقلا ـ مصری و نَبَطی و هندی ـ در مآخذ دورة اسلامی در کتاب دوّم قانون ابنسینا (ج 1، ص 278ـ279) آمده است؛ ولی تفاوتهایی که او برای این گونهها ذکر کرده فقط راجع به طبع و برخی از قوای آنهاست. قاسم ابونصری هروی (قرن دهم)، هرچند کشت باقلا را در خطّة هرات در ارشاد الزراعة (ص 91ـ92) شرح میدهد، دربارة انواع آن فقط دوگونة «رسمی و میرزایی مشهور به بغدادی» را بدون توضیح نام میبرد. امروزه در ایران دو گونة عمدة باقلا کاشته میشود: یکی باقلای معمولی، که بسیار رایجتر است، به نام مطلقِ «باقلا» (یا گاهی با صفت «مازندرانی»)، که خام هم خورده میشود و بیماری «فاویسم» ناشی از خوردن خام آن است؛ دیگری گونهای لوبیا مانند، معروف به «پاچِ باقْلا» (اصطلاح گیلکی)، دارای دانههای ریزتر و لطیفتر، که خام خورده نمیشود و مصرف عمدة آن در خوراک محلی مشهور گیلانی «باقْلا قاتُق» است.ظاهراً قدیمترین اشاره در دورة اسلامی به فواید باقلا منسوب به امام جعفرصادق علیهالسّلام است که احمدبنمحمد بَرقی * ، متوفی 274 یا 280، از آن حضرت چنین روایت کرده است (ص 506): «خوردن باقلا ساق را پُر مغز و دِماغ را زیاد و تولید خونِ تازه میکند. باقلا را با پوست بخورید که معده را دبّاغی میکند» (ترجمة فارسی این روایت از مجلسی، ص 49). امّا خواص بسیاری که پزشکان و داروشناسان دورة اسلامی برای باقلا ذکر کردهاند عمدتاً از ترجمة تألیفات دو حکیم یونانی، جالینوس (99ـ129 م) و دیسقوریدوس (قرن اول م)، مأخوذ یا ملهَم است (ابن بیطار، ج 1، ص 76ـ78، و بسنجید با شرح ابنسینا، همانجا). به عقیدة جالینوس، مزاج باقلا به «مزاج وسط» بسیار نزدیک و قوّة آن قوة تجفیف و جلاء و قبض است؛ باقلا به سبب «ریح نافخه» و «جوهر سخیف» خود، باعث «تمدّد» و مولّد «فضول» در همة اعضای بدن میشود و ارزش غذایی آن نیز اندک است. اما دیسقوریدوس میگوید که باقلا گوشت بدن را میافزاید؛ ضماد آن (در ترکیبهای گوناگون) محلّل آماسهای «گرم» ناشی از ضربه در سراسر بدن و محلّل خنازیر است. در مورد اعضا یا بخشهای ویژهای از بدن، دیسقوریدوس میگوید که ضماد آن محلل کورَکها و آماسهای بیخ گوش، رافع تیرگی پوست زیر چشم، درمان برآمدگی حدقه یا همة چشم و «تضمید» آن بر پیشانی قاطعِ سیلان «فضول گرم» به چشم است. در مورد سینه و گلو، باقلا «نافث رطوبت» (جالینوس) و درمان سرفه (دیسقوریدوس) است. به گفتة هر دو، ضماد باقلا محلّل آماس پستان به سبب «تجبّن» (انعقاد شیر) در آن است. دیسقوریدوس باقلا (بویژه باقلای تازه) را دیرگُوار و نفّاخ و جالینوس آن را دیر گوارترین و نفّاخترینِ خوردنیها ولی درمان زخم روده و شکمروش و قِی میداند. دیگر اینکه، به گفتة دیسقوریدوس، باقلا بیماری «ادرارالبول» را بند میآورد، جالیِ بَهَق در چهره است و (با گذاشتن دو لپة باقلا بر جای خونریزی سطحی، مثلاً بر جای مَکِشِ زالو و کندن مو) قاطع خونریزی است. خاصیت دیگری که قدمت شناخت آن به دیسقوریدوس و جالینوس میرسد و برخی از مؤلفان بعدی (مثلاً ابنسینا، همانجا؛ جرجانی، ص 586 ـ 587؛ قزوینی در عجائب المخلوقات به عنوان یک «عجیبه»، ص 274) نیز آن را ذکر کردهاند این است که تضمید آرد باقلا مانع از رویش موی نروییده یا موی برکَنده در برخی از مواضع بدن میشود (بسنجید با استفادة امروزین از این خاصیت به تجویز جزایری، ج 2، ص 51). «عجیبة» دیگری را قزوینی (همانجا) به نقل از ابنسینا آورده که «اگر به ماکیان باقلا خورانده شود، تخمگذاری او را بند میآورد».موضوع مهمِ دیگر بررسی پیشینة «فاویسم» در تألیفات قدیم است. بنا بر تحقیقات جدید (مثلاً جمالیان، ص 1، 2، 12، 25)، عوامل پدیدآورندة این بیماری، که بر اثر خوردن باقلای معمولی، بویژه نارس و خام آن، یا استنشاق گَردة گلهای آن (در باقلازار) و غیره در برخی از افراد «حسّاس» (= دارای آمادگی وراثتی گویچههای سرخ خون) عارض میشود، هنوز کاملاً شناخته نشده است. نشانهها و عوارض این بیماری، که عوامِ گیلان به آن «باقْلا زالِه» میگویند، عبارت است از سرگیجه، سردرد، ضعف شدید، تهوّع، قی، رنگپریدگی، لرزه، پیدایش هموگلوبین آزاد در پیشاب، کمخونی، یرقان شدید، و سرانجام احتمالاً مرگ (بویژه در کودکان). هر چند مؤلفان قدیم این بیماری را بالاستقلال نشناخته و وصف نکردهاند، شاید بتوان برخی از مضرّات یا عوارضی را که با توجیهات خاص ِ خود برای باقلا ذکر کردهاند منسوب به فاویسم دانست. ظاهراً قدیمترین هشداری که دربارة خطرهای احتمالی خوردن باقلا در تاریخ ثبت است بدبینیِ فیثاغورس (متوفی ح 497 ق م) نسبت به آن است، چنانکه گویا خود او از باقلازار وحشت داشته و شاگردان خود را از خوردن باقلا منع میکرده است. برخی از قدما، مثلاً سیسرونِ رومی (106ـ43 ق م)، منع و تحذیر فیثاغورس را چنین توجیه میکردند که خوردن باقلا مانع از دیدنِ خوابهای «صادق» میشود، زیرا ذهن را بیش از حد تحریک و آرامش لازم را برای تحرّی حقیقت از روح سلب میکند (لاروس ، ذیل "fةve" ؛ جمالیان، ص 7). دیسقوریدوس (به نقلِ ابن بیطار، ج 1، ص 77) معتقد بود که باقلا مولّد «ریاح» در بدن است و «از آن خوابهای بد («اَحلام ردیئه») عارض میشود». بیونیوس ] ؟ [ ، صاحب الفلاحة الفارسیة (به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 78) گفته است که «باقلا فکر را سست و ضعیف میکند («یُوهِنُ الفکرَ») و مانع از دیدن أحلام صادقه میشود زیرا بادهای بسیار تولید میکند». و قُسْطُس (یا قسطوس؛ ظاهراً کاسیانوس باسوس ، دانشمند روم شرقی، مؤلف احتمالی الفلاحة الرومیة کـه سَرجیس بن هِلْیا آن را به عربی ترجمه کرده است) در الفلاحة (به نقل ابن بیطار، همانجا) میگوید: «هر که باقلا بخورد دچار هُموم و اَحزان میشود.» از دانشمندان مسلمان، محمد بن زکریّای رازی (به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 77) میگوید: «باقلای تازه اخلاط بد تولید میکند، بلغم را در معده و روده میافزاید، و ریاح را در آنها تهییج میکند، افسردگی («تکسّر») در بدن پدید میآورد، باعث سرگیجه («سَدَر») و سنگینی سر میشود.» ابنسینا در این باره میگوید: «بدترین باقلا تازة آن است... سردرد میآورد و برای همة کسانی که به صُداع دچار میشوند زیانمند است» (به نقل ابن بیطار؛ ج 1، ص 78). برخی از دیگر مؤلفان دورة اسلامی نیز همه یا بعضِ این عوارض را ذکر کردهاند؛ مثلاً اسماعیل جرجانی (ص 586) میگوید: «خوابهای شوریده بسیار نماید.» امّا قدیمترین اشارة نسبتاً صریح را به این بیماری در 921 در ارشاد الزراعة (همانجا) مییابیم، که مؤلف میگوید: «در محلی که باقلا گُل کند، اگر کسی در میان آن روَد، بیم بیماری است به واسطة آنکه متعفّن است و تأثیر تمام دارد.» (برای ملاحظة استمرار معتقدات قدیم دربارة باقلا در روزگار ما، مثلاً رجوع کنید به جزایری، همانجا، و بویژه نفیسی، ص 68ـ69، که تقریباً تکرارِ بیچون و چرای اطلاعات گردآوردة حکیم مؤمن، پزشکِ شاه سلیمان صفوی، ص 134ـ135، است.)در عمل، امروزه باقلا خواصّ پزشکی سنّتی خود را از دست داده و فقط مصرف خوراکی دارد. در برخی از نواحی باقلاخیز، مانند گیلان و مازندران، باقلای خام، به تفنّن، تنها یا با برخی «مخلّفاتِ» دیگر (مثلاً، در گیلان باکته، «اَشْبَل» یا تخم نمکسود ماهی) خورده میشود. اما خوردن باقلای پختة گرم (همراه با نمک و گلپر و سرکه) در کوچه و بازار بویژه در فصل سرما در همه جا معمول است. به گزارش مارتین لیوی (همانجا)، باقلای پخته «یکی از خوراکیهای عمدة مستمندان است و در شهرهای مصر بیشتر مردم باقلا و روغن و سرکه را با نان لقمه کرده به عنوان صبحانه میخورند». در ایران، باقلا جزء اصلی چند خوراک، از جمله باقلاپلو، خورشِ باقلا، باقلا قاتق و کوفتة باقلا نیز هست.در ادب فارسی، مدح یا ذمّی از باقلا سراغ نداریم، ولی بسیاری از شاعران عرب، فارغ از قیل و قال حکما، در وصف و تشبیه باقلا داد سخن دادهاند (برای مثالها رجوع کنید به نویری، ج 11، ص 20ـ23).منابع : علاوه بر کتاب مقدس؛ ابن بیطار، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة ، بولاق 1291؛ ابنسینا، کتاب القانون فی الطب ، بولاق 1294؛ ابنمنظور، لسان العرب ، بیروت 1374ـ1376؛ ابنمیمون، شرح اسماء العقّار ، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره 1940؛ محمدبناحمد ابوریحان بیرونی، صیدنه ، ترجمة فارسی نیمة اوّل قرن هشتم از ابو بکر بن علی کاسانی، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1358 ش؛ قاسم بن یوسف ابونصری هروی، ارشاد الزراعه ، چاپ محمد مشیری، تهران 1346 ش؛ احمدبنمحمد برقی، کتاب المحاسن ، چاپ میرجلالالدین حسینی اُرموی، قم ] تاریخ مقدمه 1331 ش [ ؛ تحفة الاحباب فی ماهیة النبات و الاعشاب ، مع ترجمة بالفرنساویة و حل مشکلاته لرنو وکولن، پاریس 1934؛ اسماعیلبنحسن جرجانی، کتاب الاغراض الطبیة و المباحث العلائیة ، عکس نسخه مکتوب در سال 789 محفوظ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، تهران 1345 ش؛ غیاثالدین جزایری، زبان خوراکیها ، ج 2، تهران 1355 ش؛ جلال جمالیان، فاویسم و رابطة آن با باقلا ، شیراز 1355 ش؛ محمد مؤمن بن محمد زمان حکیم مؤمن، تحفة حکیم مؤمن ، تهران ] تاریخ مقدمه 1402 [ ؛ ادوار غالب، الموسوعة فی علوم الطبیعة ، بیروت 1965ـ1966؛ زکریا بن محمد قزوینی، عجایبالمخلوقات و غرایب الموجودات ، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن 1848ـ1849؛ محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، حلیة المتقین ، تهران 1362 ش؛ ابوتراب نفیسی، خواص خوردنیها و آشامیدنیها طی قرون و اعصار در بین ملل مختلف جهان ، اصفهان 1362 ش؛ احمدبنعبدالوهاب نویری، نهایة الارب فی فنون الادب ، قاهره ] 1923ـ1955 [ ؛Encyclopaedia Judaica , Jerusalem 1978-82; Al-Kind ¦ â , The medical formulary , or , "Aqra ¦ ba ¦ dh i ¦ n" of al-Kind i ¦ , trans. with a study of its materia medica by Martin Levey, Madison 1966; Pierre Larousse , Grand dictionnaire universel du XIX e siةcle , Paris [1866-76].