باقرخان

معرف

ملقب‌ به‌ سالار ملی‌، از رهبران‌ مجاهدان‌ مشروطه‌خواه‌
متن
باقرخان‌ ، ملقب‌ به‌ سالار ملی‌، از رهبران‌ مجاهدان‌ مشروطه‌خواه‌. سوانح‌ زندگی‌ او در دورة‌ مشروطه‌خواهی‌ و رهبری‌ مبارزات‌ ضداستبدادی‌ با حوادث‌ زندگی‌ ستّارخان‌ * (سردار ملی‌) چنان‌ عجین‌ است‌ که‌ در همه‌جا از این‌ دو به‌ عنوان‌ دو همرزم‌ جدایی‌ناپذیر یاد شده‌ و جدا کردن‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از سوانح‌ حیات‌ آنان‌ ممکن‌نیست‌. باقرخان‌، فرزند حاج‌رضا تبریزی‌ و مردی‌ عامی‌ و بیسواد بود که‌ پیش‌ از انقلاب‌ مشروطه‌ (1324/1906) به‌حرفة‌ بنّایی‌ اشتغال‌ داشت‌، ولی‌ از عنفوان‌ جوانی‌ بی‌باک‌ و جنگجو بود. بیش‌ از این‌ اطلاعی‌ دربارة‌ کودکی‌ و جوانیش‌ در دست‌ نیست‌ و آنچه‌ در تاریخها و گزارشها در بارة‌ وی‌ به‌ اجمال‌ نوشته‌اند، از زمانی‌ است‌ که‌ به‌ همراه‌ ستارخان‌ در حوادث‌ ظاهر شده‌ است‌.پس‌ از کودتای‌ محمدعلی‌شاه‌ قاجار بر ضدّ نظام‌ مشروطه‌ در جمادی‌الاولی‌ 1326 و شکست‌ مشروطه‌خواهان‌ در تهران‌، تبریز به‌ حمایت‌ از مشروطیت‌ برخاست‌ و مرکز مقاومت‌ مشروطه‌خواهان‌ از تهران‌ به‌ تبریز انتقال‌ یافت‌. محمدعلی‌شاه‌ که‌ به‌ سابقه‌ و تجربه‌ می‌دانست‌ که‌ اگر مقاومت‌ تبریزیان‌ درهم‌ شکسته‌ نشود دامنة‌ نهضت‌ گسترش‌ می‌یابد و سلطنتش‌ را واژگون‌ می‌کند، بیدرنگ‌ دست‌ به‌ کار شد و سپاه‌ مجهّزی‌ برای‌ سرکوبی‌ تبریزیان‌ گسیل‌ داشت‌. مشروطه‌خواهان‌ تبریز که‌ خود را در خطر دیدند، ستارخان‌ و باقرخان‌ را که‌ در رأس‌ مجاهدان‌ مسلّح‌ برای‌ دفاع‌ و حمایت‌ از مشروطه‌خواهان‌ و محافظت‌ از نمایندگان‌ و مجلس‌ شورای‌ ملّی‌ عازم‌ تهران‌ بودند، با شتاب‌ از بیرون‌ شهر به‌ تبریز فرا خواندند و مراکزی‌ را که‌ در تصرف‌ داشتند به‌ دست‌ این‌ دو سپردند. محمدعلی‌شاه‌ عبدالمجیدمیرزا عین‌الدوله‌ را که‌ مردی‌ سرسخت‌ و مستبد از خاندان‌ سلطنت‌ و فطرتاً مخالف‌ اعطای‌ آزادی‌ به‌ ملت‌ بود به‌ سمتِ والیگری‌ آذربایجان‌ و فرماندهی‌ کل‌ اردوی‌ اعزامی‌ منصوب‌ کرد و حاج‌ مهدیقلی‌خان‌ هدایت‌ (مخبرالسلطنه‌) را که‌ در میان‌ مردم‌ تبریز وجهه‌ و اعتبار داشت‌ و دوستی‌ او را با مشروطه‌خواهان‌ خوش‌ نداشت‌ از حکومت‌ آذربایجان‌ برداشت‌. مخبرالسلطنه‌ از راه‌ قفقاز عازم‌ اروپا شد و پس‌ از خروج‌ او ارگ‌ دولتی‌ در تبریز به‌ دست‌ مجاهدان‌ افتاد و اینان‌ با استفاده‌ از ذخایر قورخانة‌ دولتی‌، خود را مسلّح‌ و برای‌ رویارویی‌ با قشون‌ اعزامی‌ مجهّز ساختند (ملکزاده‌، ج‌ 5، ص‌ 21). عین‌الدوله‌ در رأس‌ قوای‌ اعزامی‌ به‌ قریة‌ باسمنج‌ * واقع‌ در دو فرسنگی‌ تبریزِ آن‌ زمان‌ رسید و به‌ انتظار رسیدن‌ بقیة‌ قوای‌ خود از تهران‌ و اردوهای‌ دیگری‌ که‌ به‌ ریاست‌ خوانین‌ متنفّذ محلی‌ و مخالف‌ مشروطیت‌ تشکیل‌ شده‌ بود، از جمله‌ سپاه‌ ماکو، باقی‌ ماند تا پس‌ از رسیدن‌ آنها یورشِ بزرگ‌ خود را برای‌ تصرّف‌ شهر آغاز کند. در ضمن‌ این‌ مدت‌ انتظار، با ستارخان‌ و باقرخان‌ و انجمن‌ تبریز به‌ مذاکره‌ پرداخت‌ تا شاید تبریز را بدون‌ جنگ‌ بگشاید، اما مذاکرات‌ به‌ نتیجه‌ای‌ نرسید. قوای‌ دولتی‌ شهر تبریز را محاصره‌ کردند. نیروهای‌ خواهان‌ استبداد به‌ سرکردگی‌ شکراللّه‌خان‌ شجاع‌ نظام‌ مرندی‌ که‌ خود نیز تیرانداز ماهری‌ بود نقاط‌ مرتفعِ حوالی‌ رودخانه‌ را تصرف‌ و سنگربندی‌ کردند و تیراندازی‌ را آغاز نهادند. نیروهای‌ مشروطه‌خواه‌ به‌ رهبری‌ باقرخان‌ در نواحی‌ جنوب‌ رودخانه‌ مستقر شدند و به‌ حملات‌ پاسخ‌ دادند. محاصرة‌ تبریز و زد و خورد میان‌ دو طرف‌ یازده‌ ماه‌ طول‌ کشید تا سرانجام‌ تبریزیان‌ حملات‌ قوای‌ دولتی‌ را دفع‌ و آنها را ناگزیر به‌ عقب‌نشینی‌ کردند. باقرخان‌ در تمام‌ این‌ مدت‌ گذشته‌ از فرماندهی‌ قوای‌ مجاهد دوش‌ به‌ دوش‌ مردم‌ می‌جنگید. محمدعلی‌شاه‌ وقتی‌ که‌ از شکستن‌ مقاومت‌ تبریزیان‌ ناامید شد، به‌ رؤسای‌ ایلات‌ آذربایجان‌ دستور داد تا با ایجاد قحط‌ و غلای‌ مصنوعی‌ مقاومت‌ مردم‌ شهر را در هم‌ بشکنند. راه‌ تبریز به‌ جلفا که‌ تنها راهی‌ بود که‌ باز مانده‌ بود بسته‌ شد. آذوقه‌ به‌ شهر نرسید و پس‌ از چهارماه‌ محاصره‌، دکانها یکی‌ پس‌ از دیگری‌ بسته‌ شد و مردم‌ فقیر و گرسنه‌ دسته‌ دسته‌ از پای‌ درآمدند. با این‌ وصف‌ تبریزیان‌ روحیة‌ مقاومت‌ را از دست‌ ندادند؛ اما وجود اتباع‌ بیگانه‌ در تبریز که‌ اکثر آنها را روسها تشکیل‌ می‌دادند به‌ دولتهای‌ متبوع‌ آنها اجازه‌ می‌داد تا به‌ بهانة‌ حفظ‌ جان‌ اتباع‌ خود دست‌ به‌ عمل‌ بزنند. روسیه‌ و انگلیس‌ که‌ پس‌ از قرارداد 1325/1907 هر کدام‌ قسمتی‌ از خاک‌ ایران‌ را عملاً در اختیار داشتند، توافق‌ کردند که‌ قوای‌ نظامی‌ روسیه‌ وارد خاک‌ ایران‌ شود و راه‌ رسیدن‌ آذوقه‌ به‌ تبریز را باز کند. قوای‌ روس‌ تبریز را تصرّف‌ کرد و جبهة‌ مشروطه‌خواهان‌ را از هم‌ پاشید. طرفداران‌ باقرخان‌ پراکنده‌ شدند و خود او به‌ خانة‌ میرهاشم‌خان‌ یکی‌ از دوستانش‌ پناه‌ برد (نوایی‌، ص‌ 182). انجمن‌ ایالتی‌ آذربایجان‌ و رهبران‌ مشروطه‌خواه‌ که‌ نگران‌ جان‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ بودند آن‌ دو را به‌ تحصّن‌ در قنسولگری‌ عثمانی‌ راضی‌ ساختند (احمدکسروی‌، 1333، ص‌ 45).در این‌ کشاکشها مجاهدان‌ مشروطه‌خواه‌ گیلان‌ و اصفهان‌ به‌ سوی‌ تهران‌ پیشروی‌ کردند، در قریة‌ بادامک‌ به‌ هم‌ پیوستند و در 23 جمادی‌الا´ خر 1327 وارد تهران‌ شدند و پس‌ از جنگهای‌ خیابانی‌ و تصرف‌ مراکز دولتی‌ به‌ حکومت‌ سیزده‌ ماهة‌ استبداد صغیر و به‌ سلطنت‌ خودکامة‌ محمدعلی‌شاه‌ (حک : 1324ـ1327) پایان‌ دادند و حکومت‌ موقت‌، را برقرار کردند. یکی‌ از نخستین‌ اقدامات‌ حکومت‌ موقت‌ انتصاب‌ مجدد مخبرالسلطنه‌ به‌ والیگری‌ آذربایجان‌ بود، اما پیش‌ از آنکه‌ مخبرالسلطنه‌ هدایت‌ از برلین‌ به‌ تبریز برسد، ستارخان‌ و باقرخان‌ به‌ افراد مسلّح‌ خود پیوسته‌ بودند. مخبرالسلطنه‌ از همان‌ بدو ورود به‌ تبریز از روسها خواست‌ شهر را از قوای‌ نظامی‌ خود تخلیه‌ کنند، اما روسها حضور افراد مسلح‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ را بهانه‌ کردند و به‌ درخواست‌ والی‌ ترتیب‌ اثر ندادند. به‌ گزارش‌ کاردار انگلیس‌ در پطرزبورگ‌، روسها از حضور ستارخان‌ و باقرخان‌ در تبریز ناراضی‌ بودند وبه‌ عقیدة‌ آلکساندر ایزولسکی‌ وزیر خارجة‌ وقت‌ روسیه‌، ستارخان‌ و باقرخان‌ حکومتی‌ در داخل‌ حکومت‌ آذربایجان‌ تشکیل‌ داده‌ بودند و فداییانشان‌ به‌ اسم‌ پلیس‌ از اهالی‌ پول‌ می‌گرفتند و جماعتی‌ از مردم‌ را بر ضد حضور قوای‌ روسیه‌ در تبریز تحریک‌ می‌کردند (بشیری‌، ج‌ 3، ص‌ 672ـ628، 651). مهدیقلی‌خان‌ هدایت‌ در خاطراتش‌ به‌ این‌ موضوع‌ اشاره‌ می‌کند: «ستارخان‌ و باقرخان‌ در زد و خورد با قوای‌ دولت‌ یکی‌ به‌عنوان‌ کدخدای‌ محلة‌ امیرخیز و دیگری‌ به‌عنوان‌ کدخدای‌ محلة‌ خیابان‌، نام‌ و شهرتی‌ برای‌ خود تحصیل‌ کرده‌ و هر کدام‌ دارای‌ اصحاب‌ و پیروانی‌ شده‌اند که‌ اکنون‌ همان‌ پیروان‌ به‌ جان‌ مردم‌ افتاده‌اند. به‌ حوالة‌ شخصی‌ مالیات‌ وصول‌ می‌کنند و اتباع‌ خود را به‌ خانه‌های‌ متموّلین‌ می‌فرستند و از آنها بزور پول‌ می‌گیرند و اسباب‌ زحمت‌ می‌شوند. عدة‌ کثیری‌ از اهالی‌ شهر برای‌ اینکه‌ از مزاحمت‌ مأموران‌ این‌ دو نفر در امان‌ باشند، در اطراف‌ قنسولگری‌ روسیه‌ خانه‌ اجاره‌ کرده‌اند و متحصّن‌اند. نخستین‌ وظیفة‌ من‌ (به‌ عنوان‌ والی‌) استقرار امنیت‌ در شهر است‌» (1330، ص‌ 250). مخبرالسلطنه‌ در مأموریت‌ اولش‌ به‌ تبریز ستارخان‌ و باقرخان‌ را به‌ عنوان‌ کدخدایان‌ محلات‌ امیرخیز و خیابان‌ می‌شناخته‌ است‌، ولی‌ این‌ بار پس‌ از تحولاتی‌ که‌ شهر تبریز و تبریزیان‌ از سرگذرانده‌ بودند با شرایطی‌ متفاوت‌ از گذشته‌ روبرو شده‌ است‌. می‌نویسد: «در این‌ مأموریت‌ دوم‌ که‌ آنها را ملاقات‌ کردم‌ هر کدام‌ برای‌ خود شخصیتی‌ شده‌ بودند... باقرخان‌ به‌ علت‌ وسعت‌ محلة‌ خیابان‌ اهمیت‌ و اعتباری‌ کسب‌ کرده‌ بود. اما هر دوی‌ آنها در نظرم‌ شأن‌ و اعتبار کدخدایی‌ داشتند. ستارخان‌ طبعاً مرد شریفی‌ است‌ و باقرخان‌ هم‌ زحمت‌ زیاد نمی‌دهد... یک‌ بار با سردار بهادر (فرزند ارشد سردار اسعد) دربارة‌ گرفتاریهای‌ خودم‌ صحبت‌ می‌کردم‌. از او پرسیدم‌ شطرنج‌ بلدی‌؟ گفت‌ کمی‌ بلدم‌. گفتم‌ در شطرنج‌ مهره‌های‌ مختلف‌ هست‌ (اسب‌، فیل‌، پیاده‌، و غیره‌) و بازی‌ هر کدام‌ از آنها معلوم‌. اما در این‌ صفحة‌ شطرنج‌ آذربایجان‌ که‌ من‌ مأمور تنظیم‌ کارهایش‌ شده‌ام‌ خرمهره‌ هم‌ هست‌. بازی‌ اسب‌ و فیل‌ را می‌دانم‌ ولی‌ بازی‌ خرمهره‌ را نمی‌دانم‌. باقرخان‌ حضور داشت‌ و برخاست‌ و رفت‌. هرگز تصوّر نمی‌کردم‌ این‌ اندازه‌ سرعت‌ انتقال‌ و استعداد فهم‌ کنایه‌ را داشته‌ باشد» (همان‌، ص‌ 260).روسها برای‌ بیرون‌ کردن‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ از تبریز فشار سیاسی‌ خود را تشدید کردند. سفیر کبیر بریتانیا در پطرزبورگ‌ در گزارشهایش‌ به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ می‌کند (بشیری‌، ج‌ 4، ص‌ 816). مخبرالسلطنه‌ هم‌ با بیرون‌ رفتن‌ این‌ دو از تبریز موافق‌ بود به‌ دلیل‌ اینکه‌ از دستورهای‌ دولت‌ اطاعت‌ نمی‌کردند. در هرحال‌ هر دو مخالفانی‌ داشتند و حتی‌ در روزنامة‌ شمسِ استانبول‌ و حبل‌المتین‌ کلکته‌ انتقادهایی‌ از آنان‌ چاپ‌ شده‌ بود (کسروی‌، 1333 ش‌، ص‌ 109). چون‌ حضور این‌ دو در تبریز، با توجه‌ به‌ فداییان‌ مسلحی‌ که‌ در اختیار داشتند، شهر را در حالت‌ اغتشاش‌ و نگرانی‌ دایم‌ نگاه‌ می‌داشت‌ و بهانه‌ به‌ دست‌ روسها می‌داد، دولت‌ مرکزی‌ ظاهراً به‌ تلقین‌ مخبرالسلطنه‌ از آنها دعوت‌ کرد تا به‌ تهران‌ بروند، اما آنها دعوت‌ را نپذیرفتند. آزادیخواهان‌ تهران‌ و آذربایجان‌ که‌ از عواقب‌ حضور این‌ دو در تبریز بیمناک‌ بودند از آخوند ملامحمد کاظم‌ خراسانی‌ * خواستند که‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ را تشویق‌ به‌ رفتن‌ به‌ تهران‌ کند و این‌ دو به‌ اطاعت‌ از نظر آخوندِ خراسانی‌، مرجع‌ تقلید شیعیان‌، در رأس‌ فداییانِ مسلح‌ خود عازم‌ تهران‌ شدند. در شهرهای‌ سرِ راه‌ با استقبالهای‌ گرم‌ و پر شور روبرو شدند و در ربیع‌ الاول‌ 1328 در میان‌ استقبال‌ وسیع‌ مردم‌ وارد تهران‌ شدند. ملکزاده‌ به‌ نقل‌ از سردار ظفر بختیاری‌ می‌نویسد: «استقبالی‌ که‌ مردم‌ تهران‌ از این‌ دو قهرمان‌ مدافع‌ تبریز کردند تا این‌ زمان‌ از هیچ‌ پادشاهی‌ به‌ عمل‌ نیامده‌ بود» (ج‌ 6، ص‌ 191). در آن‌ روز پیشبازکنندگان‌ از هر وسیلة‌ نقلیه‌ای‌ که‌ در پایتخت‌ وجود داشت‌ استفاده‌ کردند. ستارخان‌ و باقرخان‌ از طرف‌ هیئت‌ دولت‌ رسماً در باغ‌شاه‌ پذیرایی‌ شدند و در کاخ‌ گلستان‌ با احمدشاه‌ خردسال‌ و عضدالملک‌ نایب‌السلطنه‌ دیدار کردند و در باغ‌ اتابک‌ (مقر کنونی‌ سفارت‌ شوروی‌ در تهران‌) که‌ از جانب‌ دولت‌ به‌ عنوان‌ اقامتگاه‌ رسمی‌ ایشان‌ تعیین‌ شده‌ بود اقامت‌ گزیدند.پس‌ از سقوط‌ مشروطة‌ اول‌ و استقرار استبداد صغیر، مبارزانی‌ که‌ آزادی‌ و مشروطیت‌ را اعاده‌ و تهران‌ را پیروزمندانه‌ فتح‌ کردند، مدعی‌ بودند که‌ انقلاب‌ دیگری‌ رخ‌ داده‌ است‌ و رهبران‌ مشروطة‌ اول‌ در تکوین‌ و توفیق‌ آن‌ سهمی‌ نداشته‌اند و خواهان‌ آن‌ بودند که‌ رهبری‌ حکومت‌ به‌ دست‌ زعمای‌ جوان‌ و انقلابی‌ نهضت‌ اخیر باشد. اختلاف‌ عمیق‌ این‌ دسته‌ با کسانی‌ که‌ در لباس‌ مشروطه‌خواهی‌ به‌ منصب‌ و مقام‌ رسیده‌ بودند از علل‌ اصلی‌ پیدایش‌ جمعیت‌ سیاسی‌ اعتدالیون‌ * و حزب‌ دموکرات‌ * بود. اعتدالیون‌ طرفدار حفظ‌ ارزشهای‌ سنّتی‌ و معتقدات‌ مذهبی‌ و دموکراتها خواستار دگرگونی‌ عمیق‌ در جامعه‌ بودند و از لحاظ‌ سیاسی‌ بشدّت‌ با یکدیگر مخالفت‌ داشتند. پس‌ از آنکه‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ در تهران‌ مستقر شدند، اعتدالیون‌ که‌ در کمین‌ کوبیدن‌ دموکراتها بودند، این‌ دو را که‌ با نیرنگهای‌ سیاسیون‌ حرفه‌ای‌ آشنایی‌ نداشتند به‌ سوی‌ خود کشاندند و به‌ آنها القا کردند که‌ دموکراتها هرج‌ و مرج‌ طلب‌ و لامذهب‌اند و می‌خواهند اساس‌ جامعة‌ سنتی‌ را به‌ هم‌ بزنند. به‌ این‌ ترتیب‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ به‌ معرکة‌ برخوردهای‌ سیاسی‌ اعتدالیون‌ و دموکراتها کشیده‌ شدند. در ماه‌ رجب‌ 1328 چهار مرد مسلّح‌، از دست‌پروردگان‌ حیدرعمواوغلی‌، وارد منزل‌ سید عبداللّه‌ بهبهانی‌ * شدند و این‌ روحانی‌ هفتاد ساله‌ را که‌ به‌ لحاظ‌ قدرت‌ و نفوذ وسیعش‌ مانع‌ عمدة‌ پیشرفت‌ مقاصد خود می‌دانستند با گلوله‌ از پای‌ درآوردند. چند روز بعد مریدان‌ بهبهانی‌ دو تن‌ از دموکراتها را که‌ فکر می‌کردند در قضیة‌ قتل‌ وی‌ دست‌ داشته‌اند در چهار راه‌ مخبرالدوله‌ به‌ قتل‌ رساندند. مجاهدان‌ مسلّح‌ که‌ حدوداً هزار نفر تخمین‌ زده‌ می‌شدند، بلاتکلیف‌ در پایتخت‌ به‌ سر می‌بردند و مخلّ امنیت‌ شهر بودند. دولت‌ روس‌ که‌ هرگز دل‌ خوشی‌ از آنها نداشت‌ به‌ عنوان‌ حفظ‌ جان‌ اتباع‌ و حراست‌ از مؤسسات‌ تجاری‌ روسی‌ در تهران‌، دولت‌ ایران‌ را به‌ آوردن‌ قوای‌ نظامیِ خود به‌ پایتخت‌ تهدید کرد. دولت‌ برای‌ خلع‌ سلاح‌ همة‌ مجاهدان‌، از جمله‌ همراهان‌ ستارخان‌ و باقرخان‌، قانونی‌ را از تصویب‌ مجلس‌ گذراند و فوراً به‌ اجرا گذاشت‌ و ضمن‌ اعلانی‌ به‌ حاملان‌ اسلحة‌ غیرمجاز چهل‌ و هشت‌ ساعت‌ فرصت‌ داد که‌ سلاحهای‌ خود را تحویل‌ دهند. مجاهدان‌ مسلح‌ به‌ دو دسته‌ تقسیم‌ شدند: دسته‌ای‌ که‌ بنا به‌ معروف‌ در قتل‌ بهبهانی‌ دست‌ داشتند و دستة‌ دیگری‌ که‌ مجازات‌ قاتلان‌ او را می‌خواستند و ستارخان‌ و باقرخان‌ در رأس‌ آنها بودند. عده‌ای‌ از نمایندگان‌ آذربایجان‌ با ستارخان‌ و باقرخان‌ گفتگو کردند و سپس‌ به‌ همراه‌ سایر رؤسای‌ مجاهدان‌ در مجلس‌ شورای‌ ملی‌ حاضر شدند و در جلسه‌ای‌ که‌ قریب‌ هفت‌ ساعت‌ طول‌ کشید قانعشان‌ کردند که‌ صلاح‌ مجاهدان‌ در تسلیم‌ اسلحه‌ به‌ دولت‌ است‌ و «آنها نیز نظر مجلس‌ را قبول‌ و سوگند یاد کردند که‌ در مقابل‌ اوامر دولت‌ نافرمانی‌ ننمایند» (کسروی‌، 1333 ش‌، ص‌ 134). نمایندة‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ با هیئت‌وزیران‌ گفتگو کرد و موافقت‌ شد که‌ مجاهدان‌ سلاحهایشان‌ را تحویل‌ دهند و دولت‌ حقوق‌ معوق‌ آنان‌ را بپردازد. قراین‌ حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ برای‌ تحویل‌ سلاحها دودل‌ و مجاهدان‌ از این‌ کار ناخشنود بودند، زیرا حضور دسته‌های‌ مسلّح‌ یفرم‌خان‌ و سردار اسعد و حیدر عمواوغلی‌ در تهران‌ که‌ هنوز خلع‌ سلاح‌ نشده‌ بودند در تصمیم‌ آنها تزلزل‌ ایجاد می‌کرد. با این‌ وصف‌ به‌ دستور ستارخان‌ شروع‌ به‌ گرفتن‌ تفنگ‌ از مجاهدان‌ کردند، ولی‌ هنوز چند تفنگ‌ جمع‌آوری‌ نشده‌ بود که‌ ناگهان‌ دو تن‌ از کارکنان‌ سفارت‌ عثمانی‌ به‌ نام‌ جمال‌بیگ‌ و جمیل‌بیگ‌ وارد باغ‌ اتابک‌ شدند و با ایراد سخنرانی‌ مجاهدان‌ را به‌ تحویل‌ ندادن‌ تفنگها تحریک‌ کردند. مجاهدان‌ از دستور رؤسای‌ خود سرپیچی‌ و از دادن‌ تفنگها امتناع‌ کردند. ستارخان‌ از مشاهدة‌ این‌ وضع‌ منقلب‌ شد و برای‌ استراحت‌ به‌ یکی‌ از اتاقهای‌ باغ‌ رفت‌. باقرخان‌ هم‌ یا نخواست‌ حرفی‌ بزند یا کسی‌ به‌ حرفش‌ گوش‌ نداد. پس‌ از پایان‌ گرفتن‌ مهلت‌ چهل‌ و هشت‌ ساعتة‌ دولت‌، در بعد از ظهر هفتم‌ شعبان‌ 1328 تیراندازی‌ آغاز شد. نیروهای‌ دولتی‌ مرکب‌ از هزار سرباز بختیاری‌ به‌ فرماندهی‌ جعفر قلی‌خان‌ سردار بهادر و پانصد جنگندة‌ ارمنی‌ و مسلمان‌ به‌ فرماندهی‌ یفرم‌ خان‌ ارمنی‌ باغ‌ اتابک‌ را محاصره‌ کردند. پس‌ از چهار ساعت‌ زد و خورد قوای‌ دولتی‌ درِ باغ‌ را آتش‌ زدند و وارد شدند و مجاهدان‌ که‌ در خود یارای‌ مقاومت‌ نمی‌دیدند تسلیم‌ شدند. زانوی‌ ستارخان‌ در جریان‌ تیراندازی‌ بشدت‌ زخمی‌ شد. باقرخان‌ این‌ حادثه‌ را به‌ سردار بهادر اطلاع‌ داد و از او امان‌ خواست‌. پس‌ از فرونشستن‌ غائله‌، دولت‌ لایحه‌ای‌ به‌ تصویب‌ مجلس‌ رساند و به‌ موجب‌ آن‌ برای‌ ستارخان‌ ماهی‌ چهارصد تومان‌ و برای‌ باقرخان‌ ماهی‌ سیصدتومان‌ مواجب‌ تعیین‌ کرد که‌ تا آخر عمر به‌ آنها پرداخت‌ شود.ستارخان‌ چهارسال‌ پس‌ از این‌ واقعه‌ در 28 ذی‌الحجة‌ 1332 درگذشت‌، اما باقرخان‌ در یکی‌ از ماههای‌ 1335، و به‌ ظن‌ قوی‌ در نیمة‌ دوم‌ آن‌ سال‌، در قضیة‌ مهاجرت‌ ملّیون‌ به‌ کرمانشاهان‌ و خاک‌ عثمانی‌ با هیجده‌ تن‌ از همراهانش‌ در قلعة‌ شیخ‌ وهّاب‌ و محمدامین‌ کرد. طالبانی‌ در نزدیکی‌ قصر شیرین‌ بناچار توقف‌ کرد و منتظر ماند تا روسها از ایران‌ خارج‌ شوند و راه‌ کرمانشاه‌ به‌ تهران‌ باز شود. شبی‌ که‌ با رفقایش‌ بود و سکه‌های‌ طلا همراه‌ داشتند، محمد امین‌ کردِ طالبانی‌ که‌ دزد و راهزن‌ بود به‌ طمع‌ اموال‌ و سکّه‌ها نیمه‌ شب‌ با افراد خود سر باقرخان‌ و همراهانش‌ را در خواب‌ بریدند و اجسادشان‌ را در گودالی‌ خاک‌ کردند. چند روز بعد انگلیسیها که‌ سرتاسر عراق‌ را در تصرف‌ داشتند از واقعه‌ باخبر شدند و چون‌ با محمد امین‌ خصومت‌ دیرینه‌ داشتند، بهانه‌ به‌ دست‌ آوردند و دستگیرش‌ کردند و با فشار و شکنجه‌ وی‌ را وادار به‌ اقرار کردند. مقامات‌ نظامی‌ انگلیس‌ اجساد را از زیر خاک‌ بیرون‌ آوردند و پس‌ از معاینه‌ و عکسبرداری‌ دقیق‌ مجدداً در همان‌ محل‌ به‌ خاک‌ سپردند (بامداد، ج‌ 1، ص‌ 179ـ181؛ قزوینی‌، ص‌ 92ـ95). محمدامین‌ و همدستانش‌ در دادگاه‌ صحرایی‌ محکوم‌ و بیدرنگ‌ تیرباران‌ شدند و قلعه‌شان‌ نیز تخریب‌ شد. از باقرخان‌ دختری‌ باقی‌ ماند. سالار ملّی‌ لقبی‌ است‌ که‌ مردم‌ تبریز در جریان‌ مبارزات‌ به‌ باقرخان‌ دادند و بعدها انجمن‌ ایالتی‌ آذربایجان‌ به‌ آن‌ رسمیت‌ بخشید.منابع‌: اسماعیل‌ امیرخیزی‌، قیام‌آذربایجان‌ و ستارخان‌ ، تبریز 1339 ش‌، مواضع‌ مختلف‌؛ مهدی‌ بامداد، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران‌ در قرن‌ 12 و 13 و 14 هجری‌ ، تهران‌ 1357 ش‌؛ احمد بشیری‌، کتاب‌ آبی‌، تهران‌ 1362ـ1369 ش‌ ، ج‌ 2، ص‌ 489، 493، ج‌ 3، ص‌ 556، 558ـ559، 646، 701، 749، ج‌ 4، ص‌ 814، 819، 824، 827، 906، 919، 928؛ محمدتقی‌ بهار، تاریخ‌ مختصر احزاب‌ سیاسی‌ ایران‌ ، تهران‌ 1357ـ1363 ش‌، ج‌ 1، ص‌ 5؛ حسن‌ تقی‌زاده‌، خطابة‌ آقای‌ سیدحسن‌ تقی‌زاده‌ مشتمل‌ برشمه‌ای‌ از تاریخ‌ اوایل‌ انقلاب‌ مشروطیّت‌ ایران‌، تهران‌ 1338 ش‌، ص‌ 97ـ98، 109؛ محمد قزوینی‌، «وفیات‌ معاصرین‌»، یادگار ، سال‌ 5، ش‌ 1 و 2 (مهرماه‌ 1327 ش‌)، ص‌ 92ـ95؛ احمد کسروی‌، تاریخ‌ مشروطة‌ ایران‌ ، تهران‌ 1319ـ1321 ش‌؛ ص‌ 771، 778، 780، 791، 808، 815؛ همو، تاریخ‌ هیجده‌ سالة‌ آذربایجان‌، تهران‌ 1333 ش‌، ص‌ 48، 107، 111، 137ـ146؛ مهدی‌ ملک‌زاده‌، تاریخ‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران‌، تهران‌ 1327ـ1335 ش‌، ج‌ 6، ص‌ 188ـ192؛ عبدالحسین‌ نوایی‌، فتح‌ تهران‌: گوشه‌هایی‌ از تاریخ‌ مشروطیت‌ ایران‌، تهران‌ 1356 ش‌، ص‌ 178ـ193؛ مهدیقلی‌ هدایت‌، خاطرات‌ و خطرات‌، تهران‌ 1330 ش‌؛ همو، گزارش‌ ایران‌ ، تهران‌ 1363 ش‌، ص‌ 234، 258،Edward Browne, The Persian Revolution of 1905-1909, London 1910, 441-442, Firouz Kazemzadeh, Russia and Britain in Persia (1864-1914) , New Haven 1968, 533, 570-571.
نظر شما
مولفان
گروه
اسلام معاصر ,
رده موضوعی
جلد 1
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده