باعُونی،خاندانی از علما و قضات شام منسوب به باعون (یا باعونه)، دهی از شهرستان حوران در جنوب دمشق. نیای این خاندان، ناصربنخلیفةبنفرجبنیحییبنعبدالرحمن ناصری باعونی شافعی، پیشهور بود و در باعون پارچهبافی میکرد. در حوالی 750 روستا را رها کرد و به شهر ناصره رفت (سخاوی، ج 2، ص 233) و تا پایان عمر در همانجا زندگی کرد. بعضی از اعقاب او، که در نمودار آمده است، از مشاهیر علم وادب بودند:1) اسماعیلبنناصر، بازرگانی سرشناس و فقیه و صوفی بود و در ناصره زندگی میکرد و، به گفتة سخاوی، چندی هم نایب قاضی آن شهر بود.2) قاضیالقضات شهابالدین احمدبنناصر (سیوطی، ص 13)، در حدود 751 در ناصره متولد شد. خطیب و قاضی دمشق و مصر (به مدت دو ماه) و خطیب جامعِالاقصی در بیتالمقدس بود. در فقه تبحر زیاد نداشت، اما در زهد و تقوی سرآمد قضات عصر بود تا جایی که الملکالظاهر سلطان برقوق (حک :784ـ801)، پادشاه مصر و شام، از اوقاف وام خواست و او موافقت نکرد و معزول و زندانی شد (سخاوی، ج 2، ص 21). او، علاوه بر مقام قضا و خطبه، مفسّری دانشمند و شاعری توانا بود. قصیدة او در شرح عقایدالاسلام، که آن را «العقیده» نامیده، معروف است. منظومة ابوالحمد علیبنزُرَیق (متوفی 420) را نیز تخمیس کرده است (بروکلمان، ج 1، ص 82؛ ) ذیل ( ، ج 1، ص 133). وی در 816 در دمشق درگذشت. شرح احوال او را سخاوی (ج 2، ص 21) و ابنتغری بردی (ج 6، ص 267، 306، 314، 439) و ابنعماد (ج 7، ص 118) نوشتهاند.3) ابواسحاق ابراهیمبن احمدبن ناصر، قاضیالقضات دمشق (سیوطی، ص 13)، در شب جمعه هفدهم یا بیست و هفتم رمضان 777 در شهر صَفَد (فلسطین) متولد شد و در همان شهر پرورش یافت. در صفد، قرآن را با تجوید از شهابالدین حسنبن حسن فرغنی، امام مسجد جامع شهر، فرا گرفت و بعضی اجزای منهاجالطالبین نَوَوی شافعی را از بر کرد. نزدیک سن بلوغ با پدرش به دمشق رفت و نزد شرف غَزّی به تحصیل فقه شافعی پرداخت. چندی هم در ملازمت نورانباری گذارند و از او فقه و لغت و عربیّت آموخت. سپس، در حدود 804 به مصر رفت و مدت یک سال در قاهره نزد سراجالدین بُلْقینی (عمربنرسلان متوفی 805) و، پس از وفات او، نزد کمالالدین محمدبنموسی دَمیری (متوفی 808) به تحصیل پرداخت و مصنّفات دمیری را نزد او خواند. در ایام اقامت در مصر از محدّثان بزرگی چون حافظ ابوالفضل عراقی و حافظ ابوالحسن هیثمی استماع حدیث میکرد. آنگاه به دمشق بازگشت و در محضر پدر و سایر مدرّسان و محدّثان، مانند جمالالدین ابنالشرائحی و صالحبنخلیل ملقب به تقی و عایشه دختر عبدالهادی و شمس ابنخَطّاب، به تحصیل علم ادامه داد و با مشایخ تصوف نیز پیوند داشت. مقام علم و زهد ابراهیم به آنجا رسید که به نیابت پدر خود، که قاضی دمشق بود، منصوب شد. سپس به سمت خطیب جامع بنیامیه در دمشق و شیخالشیوخ و ناظر حرمین تعیین شد و در این مقام لیاقت و قابلیت بسیار از خود نشان داد. منصب قاضیالقضاتی دمشق به او پیشنهاد شد ولی، بهرغم اصرار اولیای امور، نپذیرفت و سپس که از او خواستند تا کسی را برای قبول این منصب معرفی کند برادرش را نامزد کرد که او را برگزیدند (زرکلی، ج 1، ص 23). ابراهیم مدرس و شیخ خانقاه باسطیّه در صالحیّة دمشق بود و همانجا اقامت داشت و آن خانقاه را به مدرسه تبدیل کرد. وی بیش از نود سال عمر کرد و روز پنجشنبه چهاردهم ربیعالاول 870 در دمشق درگذشت. در جامع مظفری بر جنازهاش نماز گزاردند و بنا به وصیتش او را در «روضه»، در دامنة کوه قاسیون، به خاک سپردند.از ابراهیم آثاری بدین شرح باقی مانده است: مختصر صحاح اللغة جوهری ؛ مجموعة خطب و رسائل؛ دیوان شعر؛ الغیث الهاتن فی وصف العذار الفاتن ، شامل صدوپنجاه قطعه شعر؛ رسائل بینقطه که در فصاحت و انسجام شاهکار نثر مسجع است؛ تضمین الفیة ابنمالک که موجب شهرت بسیار وی شد. ابراهیم، ضمن اشتغال بهکار قضا و خطابه و تألیف کتب و نظم اشعار، مدرّسی پرکار بود و بسیاری از علما از محضر درس او بهرهمند شدند که مورخ مشهور محمدبنعبدالرحمن سخاوی (متوفی 902) (زرکلی، ج 7، ص 67) از آن جمله است. ابنحجر عسقلانی (متوفی 852) در کتاب المجمع المؤسس بالمعجم المفهرس او را استاد بلامنازع در شام («شیخالادب فی الدیار الشامیة») خوانده است و احمدبنعلی مقریزی (متوفی 845) او را سرآمد زمان خود در نظم و نثر میداند. شعرش روان و بیتکلّف است. هرگز گرد مدح و هجای اشخاص نگشته و منظومهها و قطعات و غزلیات بسیاری که از او باقی، است دارای مضامین زیبا و مشحون از فواید علمی و ادبی و اخلاقی است.4) محمدبناحمدبنناصر، قاضی و مورخ و ادیب و شاعر، که در 776 (زرکلی، ج 6، ص 231) یا 781 (سخاوی، ج 7، ص 114) در دمشق متولد شد و در 871 در همان شهر وفات یافت. خطیب جامعِ امویِ دمشق و ناظر اوقاف بود. تألیفات او عبارت است از: ینابیع الاحزان ؛ تحفة الظرفاء فی تاریخ الملوک و الخلفاء (یا بنا به ضبط حاجی خلیفه: فوائد السلوک فی تاریخ الخلفاء والملوک ) که ارجوزهای است در تاریخ تا وقایع دورة الملک الاشرف بَرْسْبای (حک : 825ـ841)؛ منحة اللبیب فی سیرة الحبیب در سیرة رسولاللّه صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم، که نظم کتاب الاشارة ، تألیف مُغْلَطایبنقلیج (689ـ762) است. فهرست تألیف او را بروکلمان (ج 2، ص 50 و ) ذیل ( ، ج 2، ص 38) و شرح احوال او را ابوالیُمن عُلَیمی (ج 2، ص 482، و ابنعماد (ج 7، ص 310) و سخاوی (ج 7، ص 114) نقل کردهاند.5) ابوالمحاسن جمالالدین یوسفبناحمدبنناصر باعونی قدسی (805ـ880)، در قدس متولد شد و در دمشق وفات یافت. در دمشق و الخلیل و رمله و قاهره تحصیل کرد و بعد در صفد ابتدا امین سرّ (رئیس اطلاعات) و بعد قاضی شهر شد. سپس، بترتیب قاضی طرابلس و حلب و دمشق شد و در آخر، پس از عزل از شغل قضا، بقیة عمر را در دمشق به سر برد. در نظم و نثر عربی توانا بود. نظم کتاب منهاجالطالبین ، تألیف یحییبنشرف نَوَوی، را آغاز کرد و قسمتهایی از آن را به شعر درآورد؛ اما عمرش به اتمام آن وفا نکرد. مؤلفانِ شرح حالش متفقاند که او مردی نیکنام بود و عمر را با زهد و تقوی به سر برد. بیمارستان («مارستان») نورالدین را در دمشق تجدید سازمان کرد و اوقافی بر آن مقرر داشت و بناهایی بر آن افزود که به اسم او نامگذاری شده است (سخاوی، ج 10، ص 298؛ سیوطی، ص 179؛ ابنتغری بردی، ج 7، ص 223، 856، 808؛ زرکلی، ج 9، ص 285).6) عایشه دختر یوسفبناحمدبنناصر، معروف به باعونیّه، بانویی فقیه و شاعر و مورخ و ادیب و عارف بود. در دمشق متولد شد ولی تاریخ ولادتش معلوم نیست. علوم متداول را در شام و مصر فراگرفت و در کودکی قرآن را حفظ کرد. فکری بلند و آزاده داشت و با رجال و شعرای معاصر مکاتبه و معاشرت میکرد. در فقه و حدیث به پایهای رسید که ائمة شافعی قاهره به او اجازة افتاء دادند (نجمالدین غزّی، ج 1، ص 287). در قاهره، ملک اشرف قایتبای پادشاه مصر را مدح گفت و با ابوالثناء محمودبنآجا «صاحب دواوین الانشاء» دوستی نزدیک پیدا کرد. نجمالدین غزّی تمام قصیدة رائیة عایشه را در مدح ابوالثناء در الکواکب السائرة (ج 1، ص 304) نقل کرده است. عایشه با عبدالرحیم عباسی، دانشمند و شاعر مصری، مکاتبة منظوم داشت (برای منتخباتی از این مکاتبات رجوع کنید به همان، ج 1، ص 288). مشهورترین اثر او قصیدة بدیعیة الفتح المبین فی مدح الامین در نعت رسول اکرم صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم است (بروکلمان، ج 2، ص 349). عایشه خود شرحی بر این قصیده نوشته و، هرچند احتمالاً بیشتر از ابنحِجَّه ابوبکربنعلی حموی (متوفی 837) متأثر بوده، در این کار از صفیالدین حِلّی (متوفی 750) پیروی کرده است و محتمل است که از قصیدة بُردة * بوصیری نیز تأثیر پذیرفته باشد. به این قصیده بسیاری از شعرا و ادبا توجه کردهاند و عبدالغنی نابلسی * (متوفی 1143) در سرودن نسمات الازهار خود از آن الهام گرفته و، در شرحی که به عنوان نفحاتُ الابحار (قاهره 1881) بر قصیدة خود نوشته، پیوسته ابیات آن را با قرینههایی در الفتح المبین مقایسه کرده است. متن قصیده و شرح آن در حاشیة خزانة الادب بغدادی چاپ شده است (ص 310ـ467). سایر آثار عایشه بدینشرح است: الملامح الشریفة و المآثر المنیفة ؛ الفتح الحقی من منح التلقی ، هر دو در تصوف (نجمالدین غزّی، ج 1، ص 288)؛ مولد النّبی ، که قسمتی به نظم و قسمتی به نثر است (بروکلمان، ) ذیل ( ، ج 2، ص 381) که چندبار در قاهره چاپ شده است؛ نظم المعجزات و الخصائص النبویة از جلالالدین سیوطی (بروکلمان، ) ذیل ( ، ج 2، ص 181)؛ ارجوزهای به نام الاشارت الخفیة فی المنازل العلیة که اصل منثور آن کتاب منازل السائرین ، تألیف خواجه عبداللّه انصاری است؛ ارجوزهای در تلخیص القول البدیع فی الصلاة علی الحبیب ، تألیف سخاوی (نجم الدین غزّی، ج 1، ص 288)، فیض الفضل ؛ المورد الاهنی' فِی المولد الاسنی' ؛ و دیوان اشعار (زرکلی، ج 4، ص 6).عایشه در 922 سفری به حلب کرد و در آنجا با سلطان غوری ملاقات داشت. سپس، به دمشق برگشت و در همان سال درگذشت. او پسری به نام عبدالوهاب داشت و به همین جهت کنیهاش امعبدالوهاب بود.7 و 8) احمد و محمد، برادران عایشه، از شرح احوال این دو اطلاع چندانی در دست نیست؛ همین قدر میدانیم که هر دو شاعر بودند و محمد خلاصة تاریخ ممالیک مصر را به نظم درآورده است. وفات احمد در 910 و وفات محمد در 916 اتفاق افتاده است (ابنعماد، ج 8، ص 48؛ نجمالدین غزّی، ج 1، ص 73 و 147). فهرست تألیفات محمد را بروکلمان (ج 2، ص 66؛ ) ذیل ( ، ج 2، ص 53) ذکر کرده است.بعد از محمد باعونی، دیگر نام شخصیت معروفی از آن خاندان در منابع ثبت نشده و محبّی نیز در خلاصةالاثر نامی از ایشان نبرده است.منابع : ابنتغری بردی، النجوم الزاهره ، چاپ و. پوپر، لیدن 1908ـ1936؛ ابنحجر عسقلانی، کتاب الجمع المؤسس بالمعجم المفهرس ؛ ابنعماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، قاهره 1350ـ1351؛ عبدالرحمنبنمحمد ابوالیُمن عُلَیمی، الانس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل ، قاهره 1283؛ عبدالقادربنعمر بغدادی، خزانة الادب و لب لباب لسان العرب ، قاهره 1304؛ خیرالدین زرکلی، الاعلام ، قاهره 1373ـ 1378؛ محمدبن عبدالرحمن سخاوی، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع ، قاهره 1353ـ 1355؛ عبدالرحمنبن ابیبکر سیوطی، نظم العقیان فی اعیان الاعیان ، نیویورک 1927، ص 15؛ محمدبن علی شوکانی، البدر الطالع بمحاسن مَن بعدالقرن السابع ، قاهره 1348، ج 1، ص 8 ـ10؛ نجمالدین غزّی، الکواکب السائره فی الاعیان المائةالعاشرة ، چاپ جبرائیل سلیمان جبور؛ بیروت 1945ـ1949، مقریزی؛Carl Brockelmann. Geschichte der Arabischen Litteratur . Leiden 1943-1949, Supplementband. 1937-1942; EI . s. v. "AL- Kh alidi" (by S. Moreh).