باشْقیر، نام یکی از اقوام ترک و یکی از جمهوریهای خودمختار روسیه که اکنون سکونتگاه این قوم است. باشقیر در منابع قدیم و جدید فارسی و عربی به صورتهای باشغِرْد، باشْقِرْت، باشْقِرْد، باشْگِرْد، بَشْجِرت، بَشْکِرت، بَشْگِرت ضبط شده است. منشأ قومی آنها بسیار مبهم است. شواهد حاکی از آن اسـت که از جنوب غربی ترکستان به این ناحیه آمدهاند (طوغان، ص 125؛ هامیلتون، ص 3). امـّا برخی منابع باشقیر کنونی را موطن اصلی این قوم میدانند (اسامی S o n b h n o i , B o r o u s k o i , T a b i n o i , G h o u i n o i , P a g u r i t a i را، که بطلمیوس در ج 3، ص 5، 22، 24، و ج 4، ص 9، 11، 14 ذکر کرده است، شاید بتوان با باشْقِرْت و نامهای قبیلهای گینه و تابین و بوراچ و سووین یکی دانست؛ ابنفضلان، ص 187، 327؛ رشیدالدین فضلاللّه، 134 ر). به گفتة اصطخری، باشقیرها در ناحیهای کوهستانی و جنگلی زندگی میکردند که راهیافتن به آن دشوار و از مرکز این ناحیه تا سرزمین بلغارها 25 روز راه بود (ص 227). ابوریحان بیرونی کوههای اورال را «کوههای بَشْکُرْت» میخواند. ابنفضلان، که خود در 310 به بررسی سرزمین و دین و رسوم باشقیرها پرداخته، پس از گذار از رودهای کِنال و سُوخ، در نزدیکی مرز بلغارها به چادرهای آنان رسیده است. وی در ضمن مینویسد که آنان همه کافر (شمنی مذهب) بودهاند. ادریسی داستانهای مردم روزگار خود را در بارة این سرزمین با مطالبی که در ترجمة عربی کتاب بطلمیوس آمده درهم آمیخته و جزییات نسبتاً پیچیدهتری دربارة شهرها و فراوردههای آهن و مس و جنگافزارها و صادرات پوستِ بیدستر و سنجاب این ناحیه بهدست داده است (ج 2، ص 914، 918)؛ امّا احتمالاً بسیاری از مطالب او راجع به مجارهاست. این التباس از آنجا پیدا شده است که منابع اسلامی باشقیرها را «باشقیرهای درونی» و مجارها را «باشقیرهای بیرونی» میخواندند. در صورتیکه باشقیرهای اورال خود را به «درونی» و «بیرونی» تقسیم میکردند. باشقیرها پس از قرن نهم/ پانزدهم نزد همسایگان قزاق و نوغای خود به «ایسْتکِ» معروف بودند که اصطلاح ترکی عثمانی «هَشْدَک» از آن گرفته شده است. قبایل یورمتی و ینی باشقیر جزو آن دسته از قبایل ترک بودند که در قرن ششم/ دوازدهم بر مجارها فرمان میراندند. نظریههایی دایر بر اینکه باشقیرها مجارهایی هستند که تا زمان مغولان هنوز صبغة ترکی نیافته بودند (نِمِت، ص 95؛ کروسی کسوما آرشیووم ج 3، ص 73) با گفتة محمود کاشغری مبنی بر اینکه لهجة باشقیر به لهجة یَمَک (یا یَماک)، یعنی قپچاقهای شمالی، بسیار نزدیک بوده است قّوت خود را از دست میدهد. شمسالدین دمشقی (متوفی 727) و ابوالغازیخان نیز باشقیرها را به قپچاقها وابسته میدانند. در واقع، باشقیرها مدتها پیش از عصر مغولان مسلمان شده بودند. یاقوت، از قول برخی از باشقیرهای مجار،که برای تحصیل به حلب میآمدند و خود وی آنها را دیده بود، روایاتی نقل میکند، از جمله اینکه نیاکانشان اسلام را از بلغارهای ولگا گرفته بودهاند، و میگوید که آنان حنفی مذهب بودند و سی پارچه روستا داشتند و به زبان «اَفْرَنج» سخن میگفتند و در سپاه شاهان مجار خدمت میکردند، امّا در لشکرکشی به سرزمینهای اسلامی شرکت نمیجستند (ج 1، ص 468ـ470). ابنابیالربیع، نویسندة قرن ششم/ دوازدهم که مدتی در مجارستان در میان باشقیرها زندگی کرده بود، میگوید که آنان مانند مجارها حنفی مذهب بودند و میافزاید که 78 شهر باشقیری در مجارستان وجود داشت و نام باشقیر از این طریق بر مجارهای غیرمسلمان اطلاق میشد.اراضی باشقیرها در نزدیکی محل اردوگاه تابستانی خانهای مغولِ اردوی زرین بود و، زمانی که این اراضی به تصرّف مغولان درآمد، باشقیرها مجبور بهخدمت در سپاه آنان شدند ولی اجازه داشتند که قاضی مسلمانی از آنِ خود داشته باشند. از جمله باشقیرهایی که منصبی در دربار ایلخانان داشتند یکی امیر بشکرت بود که، در زمان غازانخان، شورش سولَمیش را در آسیایصغیر سرکوب کرد. و دیگری سرقان بشکرت، از سرهنگان اُلجایتو، بود. باشقیرها در خدمت ممالیک مصر نیز بودهاند که از آن میان میتوان عَلَمُالدین سنجر الباشقُردی را نام برد که قایممقام قلاؤون در شام بود.در نیمة اول قرن دهم/ شانزدهم، خانهای توره (شیبانی) بخشهای شمالی و شرقی باشقیرستان را زیرفرمان خود داشتند و غازانخان صاحبگری در «غازان یولی» دارای نفوذ بود و امیران قبایل نوغای نیز بر جنوب باشقیرستان فرمان میراندند. دو تن از امیران اولونوغای، به نامهای اسماعیل اوغلی اُوروسمیرزا و برادرزادهاش اِشتِرَکمیرزا، تا 1017/ 1608 از جانب کوچومیها بر «نوغای یولی»، یعنی باشقیرهای جنوب اورال، حکومت میکردند. زمانی اوروسمیرزا نمایندگانی پیش سلطان سلیمان اول فرستاد و مُصرّاً از او خواست که حوضة ولگا را ضمیمة قلمرو عثمانی کند و، در ضمن، از آنجا که روسها، پس از تصرف قازان و حاجی تَرخان (هشترخان)، تا مشرق ولگا پیش رفته و سامارا (کویبیشفِکنونی) و یاییتیکا و اوفا را به دژ نظامی تبدیل کرده و بر باشقیرهای مجاور مالیاتهایی بسته بودند، نمایندگانی نزد ایوان چهارم (ایوان مخوف) فرستاد و اعتراض کرد که «بشکرت ـ ایسْتِکها» باید فقط به او مالیات بپردازند و مالیات گرفتن روسها از آنها مداخله در امور داخلی ولایت نوغای است (پکارسکی، ص 8). امّا روسها، با وجود پارهای حرکتهای آشتیجویانه، سلطة خود را رفتهرفته گسترش دادند. در 1038/1629، فقط 800 خانوارِ باشقیر زیر فرمان روسها بودند و حال آنکه در 1112/1700 شمار این خانوارها به 000 ، 7 افزایش یافت. این سرزمین، در ایام استیلای روسها نیز، همان تشکیلات گذشته را داشت. جامعه به چند طبقه تقسیم میشد: «میرزا»ها (به روسی، «کنیاز» ) که از تبار اشراف مغول و تاتار بودند؛ «بی»ها (به روسی، «استراشینا» ) و «تَرخانها» که رؤسای قبایل بودند؛ «عَصبه»ها (واژة عربی؛ به روسی، وتچینیک» ) که تیولهای موروثی داشتند و در سپاه خدمت میکردند؛ «یَساقْلی»ها که روستاییان مشمول خدمت لشکری بودند؛ «تیپتر»ها یا روستاییانی که به جای تیولداران به خدمت سپاهی میرفتند؛ «بوبیل »ها (به مغولی و ترکی قدیم، «بوگُل »= اسیر) که روستاییان بیزمین بودند؛ «تَسْنَق »ها که چادرنشینانِ وابسته به روستای خاص بودند. میرزاها و بیها و خانها در مجمع («یایین »)هایی که در خان توبهسی ، در مجاورت روستای کنونیِ حاجی یورمتی، تشکیل میشد اجتماع میکردند و به بحث دربارة مسایل کلی سیاسی میپرداختند. اداراتی بهنام «دُوْوان» (= دیوان) نیز وجود داشت که به کارهای ولایت رسیدگی میکرد. قلمرو قبیلة یورمتی مرکز نظامی ولایت بود و عصبهها در امتداد چهار جادة نظامی که از آن مرکز آغاز میشد مستقر بودند. این چهار جاده عبارت بود از: نوغای در جنوب، قازان در مغرب، اوسا در شمال، و سیبری در مشرق.در برابر اقدام روسیه برای الحاق باشقیر به قلمرو خود سرسختانه مقاومت میشد و بارها در این سرزمین شورش در گرفت. کوچومیها، که رهبران برگزیدة مردم باشقیر بودند، عموماً در رأس این جنبشها قرار داشتند. این جنبشها گاه، با دیگر جنبشهایی که در اوکراین و شمال قفقاز صورت میگرفت و با اقدامات تهورآمیز مردم کریمه و کلموکها (قالموقها) و عثمانیها درمیآمیخت؛ زیرا باشقیرها با همة آنان مراوده داشتند. در قرن یازدهم/ هفدهم و ربع اول قرن دوازدهم/ هجدهم، باشقیرها به جنبشهای نواحی غربی سیبری و بخش سفلای رودخانة سیحون و حاجی ترخان و دُن و داغستان و حتی دبرتسن در مجارستان پیوستند. در 1078/1667، در ایام فرمانروایی کوچوکسلطان کوچومی، اولیاچلبی (ج 7، ص 761، 811ـ825، 835ـ836) از باشقیرها و کلموکهای ساکن میانِ رودِ تِرِک و حاجی ترخان دیدن کرد و سخت تحتتأثیر توانایی جنگی و شور ملّی و دینی آنان قرار گرفت. باشقیرها، در مواقعی که روسیه درگیر مشکلات خارجی بود، دست به شورش میزدند. قیام 1089/1678، که در طی آن چندین شهر روسیه در حوضههای ولگا و قامه به آتش کشیده شد، با پیروزی ترکان بر روسها در چِگرین و تصرّف جنوب اوکراین بهدست آنها مربوط بود. باشقیرها در ساختن جنگافزار استاد بودند و میتوانستند، علاوه بر سلاحهای موردنیاز خود، برای قراقالپاقها و قزاقها سلاح تهیه کنند. حکومت روسیه در قطع مناسبات خارجی با باشقیرها و تعطیل تأسیسات تولید آهن و فولاد آنها سعی بسیار داشت و در 1086/1657، با صدور فرمانی، حق تولید آهن را از باشقیرها سلب کرد؛ اما این فرمان نتیجهای نبخشید. روسها، با دایرکردن تأسیساتی در پترو، واقع در ناحیة اورال، و کوچاندن گروههای متعدد روسی به این ناحیه، توانستند به رغم مشکلات خارجی، بر شمار عنصر روسی در آنجا بیفزایند.در 1089/1678، کوچوک سلطان بهدست آیوکه ، خانِ کلموکها، کشته شد و مبارزه با روسها را دو پسرش، مرادسلطان و خوزی (ابراهیم) سلطان، ادامه دادند. در طی جنگهای روسیه و سوئد در زمان پتر اول (حک : 1682ـ1725)، این دو تن سراسر باشقیرستان را به شورش برانگیختند. آنان با خانهای کریمه و نوغایها و قزاقهای دُن مناسبات دوستانه داشتند و مراد سلطان، در تلاشی ناموفق برای گرفتن کمک، به کریمه و استانبول سفر کرد. وی، در 1120/1708، برای تصرف دژِ روسی تِرِک، به نوغایهای کوبان و چرکسها پیوست؛ اما زخم برداشت و به دست روسها گرفتار آمد و سپس محاکمه و اعدام شد. به روایت سفیر باشقیرها که در 1128/1716 با سلطان احمد سوم دیدار کرد، باشقیرها، به همراهی متحدانشان یعنی قراقالپاقها و قرقیزها، شورش دیگری برپا کردند و، به تلافیِ اعدام مرادسلطان، به تِرِک یورش بردند و 000 ، 40 روس را کشتند (راشد، ج 3، ص 327). آنان، در این قیام، از پشتیبانی قزاقها برخوردار بودند؛ زیرا از آغاز قرن دوازدهم/ هجدهم زیرفرمان توبیرچیق اوغلی غایب، خانِ قزاق، که مقرش در تاشکند بود، درآمده بودند. مکاتبات غایبخان با سلطاناحمد سوّم در بایگانی عثمانی موجود است (باش وکالت آرشیوی، ج 7، ص 351ـ352).این شورش هفده سال طول کشید و نیروی باشقیرها را تحلیل برد. سرانجام، در 1140/1728 هیئتی را به سن پترزبورگ فرستادند و میان دو طرف پیمان صلح بسته شد. اما، در 1184/1375، در برابر اقدامات روسها برای محصورکردن باشقیرستان و جدا کردن آن از قراقالپاقها و قزاقها، شورش دیگری، به رهبری کیلمِکاَبیز و کوسوماوغلیآقای، درگرفت. این شورش از همة قیامهای باشقیرها خونینتر بود. سرانجام، کیلمکابیز و کوسوماوغلیآقای دستگیر و به سنپترزبورگ گسیل و در آنجا اعدام شدند. اما، در 1150/1737، به رهبری دو تن از «بیها»ی قبیلة قوواقان، به نامهای پِپِنِه و تونگِوور کوسِپ ، و با حمایت خانهای قزاق، آتش جنگ بار دیگر شعلهور شد. پپنهخوجهاحمدسلطان، پسر ابوالخیرخانِ قزاق را خانِباشقیرها اعلام کرد. این نهضت با دادن تلفات بسیار سنگین سرکوب شد.جنگ با روسیه، در 1153/1740، به فرماندهی قره صَقال، از سرگرفته شد و او در واقع بای بولات ، آخرین بازماندة کوچومیان بود که از 1151/1738، با پشتیبانی خانهای کریمه، همراه برادرزادهاش، در میان باشقیرها فعّالیّت میکرد ( ) گزارشهای تاریخی ( ، ج 24، ص 102). پس از دو سال جنگ، قره صقال از روسها شکست خورد و نزد خانهای قزاقِ اورتایوز گریخت و به بَرَقخان پناهنده شد. پس از این واقعه، دیگر از کوچومیان خبری نشد؛ اما، در 1168/1755 و 1188/1774، قیامهای دیگری رخ داد.در 1213/1798، کاترین دوم، امپراتریس روسیه، بنابر سیاست آشتیجویانهاش نسبت به باشقیرها، ولایت آنان را به دوازده بخشِ مرسوم قبیلهای تقسیم کرد و نیز هنگهایی از باشقیرها تشکیل داد که به تیر و کمان مسلّح بودند و جامة ملّی خود را میپوشیدند. از این هنگها در جنگ با ناپلئون استفاده شد و آنها براستی تا پاریس پیش رفتند. اما، در 1278/1861، بخشهای قبیلهای از میان رفت و، در 1279/1862، هنگهای باشقیری نیز منحل شد ولی برخی از واحدهای کوچک تا 1299/1882 هنوز باقی بود. مدتها رسیدگی به امور باشقیرها با وزارت امورخارجه بود ولی، در 1289/1872 وضع اجتماعی آنها با دیگر اتباع روسیه یکسان شد، گو اینکه قوانین اداری و ارضیِ خاص خود داشتند.باشقیرها در انقلاب 1323/1905 نقش مهمی نداشتند. در 1335/1917، به موجب قطعنامة «مجلس مسلمانان سراسر روسیه» که از 6 تا 16 شعبان/ 1 تا 10 مه برگزار شد و خواستار خودمختاری مسلمانان نواحی ترکنشین شد، نمایندگان باشقیرها، برای رسیدگی به تشکیلات اداری ولایات خود، کمیتهای مرکزی مرکب از سه نفر (زکی ولیدی طوغان، سعید میراس، اللّه بِردی جعفر) انتخاب کردند. آنان با قزاقها و قرقیزها به توافق رسیدند و نخستین کنگرة باشقیرها را برپا داشتند. این کنگره به باشقیرها توصیه کرد که، برای مبارزه در راه استقلال، با دیگر اقوام (قزاقان، ازبکان و غیره) متحد شوند ( باشقورت آیماغی ، ج 1، ص 3). آنان، در پاییز، به تشکیل سپاه پرداختند و مرکزی اداری، به ریاست بیکباواوغلی یونس، در کاروانسرای شهر اورنبورگ تأسیس شد. روسها، در 1336/1918، این دولت را برانداختند و اعضای آن دستگیر و زندانی شدند؛ امّا بعداً از زندان فرار کردند. باشقیرها، در ژوئن همان سال، دوباره سر به طغیان برداشتند، نیرویی مرکب از دو لشکر تشکیل دادند و دولت را در اورنبورگ احیا کردند. این دو لشکر، با ورود دستههای قزاق ـ قرقیز به قشون، به صورت سپاه جداگانهای درآمد و فرماندهی آن را ژنرال اِشْبُلاتوف به دست گرفت. امّا متفقین، که از پیشروی آلمان در اوکراین و قفقاز هراسان شده بودند، مایل بهحضور ارتش ملی قرقیز و باشقیر در نواحی اورال و استپها نبودند و درصدد انحلال آن برآمدند و ژنرال کولچاک، بنابه خواست متفقین، اعلام کرد که این ارتش و دولت به رسمیت شناخته نخواهد شد (15 صفر 1337/ 21 نوامبر 1918).در 17 جمادیالاولی 1337/ 19 فوریة 1919، دولت «باشقیرستان» با حکومت شوروی پیمان صلحی منعقد کرد و به موجب آن، حکومت شوروی متعهد شد که از سپاه و استقلال این سرزمین در امور داخلی حمایت کند. بعدها کوششهایی برای وحدت باشقیرها و قزاقها صورت گرفت، اما حکومت شوروی با این وحدت مخالفت کرد و استرلیتاماق مرکز اداری باشقیرستان و آقْتُوبه مرکز قزاقستان شد. «باشقیرستان کوچک»، در آن زمان، 874 ، 84 کیلومترمربع وسعت و 059 ، 259 ، 1 نفر جمعیت داشت که در حدود 65 تا 72 درصد آنها ترک بودند. ریاست دولت باشقیرستان ابتدا با یوموقول اوغلی و سپس با زکی ولیدی طوغان (ولیدوف) بود. در 11 شوال 1338/ 29 ژوئن 1920، اعضای دولت از سمت خود استعفا کردند و برای پیوستن به شورش باسماچیان * بر ضد حکومت شوروی به ترکستان رفتند و دولت دیگری، که همة اعضای آن طرفدار شوروی بودند، بر سر کار آمد و ارتش منحل شد. در شوال 1340/ ژوئن 1922، حکومت شوروی باشقیرستان را با ایالت اوفا، که بیشتر ساکنانش روس بودند، متحد کرد و «باشقیرستان بزرگ» را به وجود آورد و، بدینسان، جمهوری خودمختار سوسیالیستی شوروی باشقیر به جمهوریهای دیگر اتحاد شوروی پیوست. پس از فروپاشی اتحاد شوروی باشقیرستان کماکان به عنوان جمهوری خودمختار در روسیه باقی ماند.باشقیرستان در حدود 600 ، 143 کیلومتر وسعت دارد و جمعیت آن در 1361 ش/1983 قریب 000 ، 845 ، 3 نفر بوده است. مرکز آن شهر اوفاست. این جمهوری در مرز میان اروپا و آسیا، در قسمتهایی از حاشیة شرقی اراضی پست اروپای شرقی و منطقة کوهستانی اورال جنوبی و دشتهای مرتفع ماورای اورال، قرار دارد. آب و هوایش قارهای است و میانگین دما در دیماه در بعضی از نقاط این جمهوری به 14 تا 17 درجه زیرصفر و در تیرماه به 16 تا 20 درجه بالای صفر میرسد. میزان بارش سالانه در زمینهای کمارتفاع از 400 تا 500 میلیمتر و در دشتهای مرتفع در حدود 300 میلیمتر و در کوهها 500 تا 600 میلیمتر است. بِلایا ، که 420 ، 1 کیلومتر طول دارد، رود اصلی باشقیر است و تقریباً تمام مسیر آن در این جمهوری است. بخش غربی باشقیر بیشتر زمین پست است و بخش شرقی آن بیشتر کوهستانی. در باشقیر منابع معدنی، بویژه نفت و آهن و مس و روی و طلا و منگنز و کروم و بوکسیت، وجود دارد.در جمهوری باشقیرستان، علاوه بر باشقیرها، اقوام دیگری، از قبیل تاتارها و روسها و چوواشها و ماریها و اوکراینیها و موراویائیها و اودمورتها، زندگی میکنند. دین اغلب این اقوام اسلام است. شغل عمدة باشقیرها در گذشته پرورش دام و ماهیگیری و تربیت زنبور عسل و نیز صنایع دستی، نظیر نمدمالی و قلابدوزی و فرشبافی، و تهیة مصنوعات چرمی بوده ولی باشقیر امروز دارای صنایع سنگین و کشاورزی صنعتی است. ادبیات ملی و هنر بومی آن جالب توجّه است. شعرهای حماسی و ترانههایی از تاریخ یا زندگی روزمره و نیز حکایتها و افسانهها و شعرهای عامیانه و شفاهی مجموعاً ادبیات باشقیری را تشکیل میدهد که از یک قرن پیش خصوصاً روسها آنها را ثبت و منتشر کردهاند. تأثیر معماری بلغارها در بناهای روستایی باشقیر، مخصوصاً در مساجد و مقبرهها، به چشم میخورد؛ امّا، پس از قرن دهم/ شانزدهم که باشقیر در حوزة سیاسی و فرهنگی روسیه قرار گرفت، تأثیر معماری روسی در آن محسوس است. گویش باشقیری حد فاصل میان گویشهای قزاقی و قازانی است. پس از تشکیل دولت شوروی، این گویش دارای خط شد و کتابهایی به آن خط انتشار یافت.منابع : محمدظلیبن درویش اولیا چلبی، اولیا چلبی سیاحتنامهسی ، ج 7، استانبول 1928؛ عبداللّه عصمتی، باشقوردستان جغرافیاسی ، اوفا 1924؛ یاقوت حموی، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873؛Feloninko, Bashkiriya , Ufa 1912; Abu ¦ H ¤ a ¦ mid el Granadino, Relacion de Viaje par Tierras Euroasiaticas , ed. C.Dubler; I. Hrbek, "Arabico - Slavica", Archiv Orientalni , 23 (1955), 109 ff. Kخrخsi Csoma Archivum ; Gyula Nإmeth, Magna Hungarica (Beitrجge zur his. Geographie des Orients), ed. von Mz § ik, Vienna 1929, 92-98;در مورد تاریخ قیام و شورش رجوع کنید به باشقورت آیماغی ، اوفا 1925ـ1926؛ باش وکالت آرشیوی، نامه همایون دفترلری ، استانبول؛ عبداللّه بطال، قازان تورکلری، تاریخی و سیاسی گوروشلر ، استانبول 1925، ص 82 ـ86، 92ـ95، 100ـ108، 117ـ126؛ راشد، تاریخ ؛Bashkirski krayovedc § eski s ¨ bornik , Ufa 1922; C § uloshnikov, Bashkirskiye vosstanya , 17.i pervoy poloviny 18. veka, 1936; Dobros ¨ mislov, Bashkirskiye bunti , 1899; Istor. Zapiski ; Kuzeyev-Osmanov, Oc § erki istoriyi Bashkirskoi ASSR ,Ufa 1957; Materialy Obshc § estva izuc § enya Bashkiriyi , I; Pekarsky, Kogda osnovany goroda Ufa i Samara , 1872; R.Raimov, Obrazovanje Bashkirskoj ASSR . M. 1952, Materialy po istoriji Bashkirskoj ASSR . t. I. M. L.1935. T. III. M. L. 1949, T. IV Vyp I. M. L. 1956, Vyp 2 M. L. 1956-Materialy;Shemsi Titiyev, Bashkurdustanda inkila ¦ p tar ¦ â khi Ufa 1926; Z.V. Togan, Tدrkili (Tدrkistan) Tarihi , Istanbul 1942, 126, 158-173, 241-243, 300, 360-364, 370-372, 402-405; Trudi nauc § nago obsc § estva po isuc § enyu bita, istoriyi i kulturi bashkiryi , Isterlitamak 1922, I, II; N. V. Ustingov, Bashkir. Vosstanje 1737-9g. M. L. 1950 and Bashkir. Vosstanje 1662-4g. M. 1947;برای قومنگاری و مردمشناسی ابنابیالربیع، تحفةالالباب و نخبة العجاب ؛ ابنفضلان، رحله ، چاپ طوغان؛ ابوالغازیخان؛ ابوریحان بیرونی؛ ] محمدبن محمد ادریسی، نزهة المشتاق ، قاهره، بیتا. [ ؛ ابراهیمبنمحمد اصطخری، المسالک و الممالک ، چاپ دخویه، لیدن 1870، 1927؛ محمدبن ابیطالب دمشقی، نخبةالدّهر فی عجائب البرّ و البحر ؛ رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ ، نسخة خطی کتابخانة ملّی فرانسه، پاریس، ش Suppl.pers. 1364 ؛ احمد زکی ولیدی طوغان، تورک تاریخی درسلری ، 1927؛Hamilton, Les Uygures , 1955; Kuzeyev Oc § erki etnografiyi Bashkir. 18. stoletya ; R.Lach and H.Yansky, Bashkirische Gesجnge , Vienna 1939, Nikolsky, Bashkiry , Petersburg 1899, با کتابشناسی مفصّل ; Potelemy, Almageste ; S.Rudenko, Bashkiri, opit etnologoc § eskoy monografiyi , I.Petrograd 1916, II, 1922 and Bashkiry , Moscow 1955; J. Wastl, Bashkiren. Ein Beitrag zur Klجrung der Rassenprobleme Osteuropas , Vienna 1938; M.Youferow, Etudes ethnographiques sur les Bashkirs , Paris 1881;برای لهجة باشقیری رجوع کنید به باشقورت آیماغی ، اوفا 1925ـ1926، ج 2؛ محمودبنحسین کاشغری، دیوان لغات ترک ؛Biyisev, Bashkirsky Literaturny Jazyk i dialekti , 1955; IA , s.v. "Ba í k â rt" (by Z. V. Togan); G. Meszaros, Magna Ungaria , Budapest 1910, 44-101.